مترادف لقاح : باروری، بارورسازی، تلقیح، گشن سازی
برابر پارسی : آبستن، بارور شدن، باروری
باروری
بارورسازی، تلقیح، گشنسازی
۱. باروری
۲. بارورسازی، تلقیح، گشنسازی
یکی شدن کامههای نر و ماده و تشکیل تخم
(لَ) [ ع . ] (مص ل .) آبستن شدن ، بارور شدن .
(لِ) [ ع . ] (اِ.) آب نر، منی .
لقاح . [ ل َ ] (ع اِ) آنچه بدان خرمابن را گشنی دهند. آنچه نخل را بدان گشنی دهند. نبیغ. || غوره ٔ خرمابن نر. (منتهی الارب ). نروی خرما. (مهذب الاسماء).گشن خرما. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ): لقاح نخل ؛ گشن نخل . || گروهی از مردم سرکش که فرمانبر پادشاه نباشند. یا آنان که در جاهلیت گاهی نوبت سبا نرسید آنها را. (منتهی الارب ).
لقاح . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لقحة. || ج ِ لقوح . (منتهی الارب ).
لقاح . [ ل ِ ] (ع مص )لقح . آبستن شدن شتر. (زوزنی ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (ترجمان القرآن جرجانی ). القاح . || لقاح مریم ، ذکرانی در بیست وچهارم آذرماه جلالی و هشتم دسامبر فرانسوی . نفخة.