کلمه جو
صفحه اصلی

لقاح


مترادف لقاح : باروری، بارورسازی، تلقیح، گشن سازی

برابر پارسی : آبستن، بارور شدن، باروری

فارسی به انگلیسی

conception, fecundation

فارسی به عربی

اخصاب

مترادف و متضاد

باروری


بارورسازی، تلقیح، گشن‌سازی


fecundation (اسم)
گشن گیری، لقاح

fertilization (اسم)
لقاح، عمل کود دادن

impregnation (اسم)
لقاح، اشباع، ابستن سازی

zygosis (اسم)
پیوستگی، ترکیب، لقاح، امیختگی جنسی

۱. باروری
۲. بارورسازی، تلقیح، گشنسازی


فرهنگ فارسی

بارورشدن، آبستن شدن، گرددرخت خرمای نرکه با آن، درخت خرمای ماده رابارورمیکنندنطفه نررابه، ماده داخل کردن
( اسم ) آب نر منی .
آن چه بدان خرما بن را گشنی دهند ٠ گشن خرما ٠

یکی شدن کامه‌های نر و ماده و تشکیل تخم


فرهنگ معین

(لَ ) [ ع . ] (مص ل . ) آبستن شدن ، بارور شدن .
(لِ ) [ ع . ] (اِ. ) آب نر، منی .

(لَ) [ ع . ] (مص ل .) آبستن شدن ، بارور شدن .


(لِ) [ ع . ] (اِ.) آب نر، منی .


لغت نامه دهخدا

لقاح. [ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لقحة. || ج ِ لقوح. ( منتهی الارب ).

لقاح. [ ل ِ ] ( ع اِ ) آب ِ نر. || ناقه با شیر یا ناقه بچه آورده تا دو ماه یا سه ماه. ( منتهی الارب ). شتر ماده شیردار. ( تحفه حکیم مؤمن ): لقاح الابل ؛ الحلابة. ( تذکره ضریر انطاکی ).

لقاح. [ ل ِ ] ( ع مص )لقح. آبستن شدن شتر. ( زوزنی ) ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). القاح. || لقاح مریم ، ذکرانی در بیست وچهارم آذرماه جلالی و هشتم دسامبر فرانسوی. نفخة.

لقاح. [ ل َ ] ( ع اِ ) آنچه بدان خرمابن را گشنی دهند. آنچه نخل را بدان گشنی دهند. نبیغ. || غوره خرمابن نر. ( منتهی الارب ). نروی خرما. ( مهذب الاسماء ).گشن خرما. ( ذخیره خوارزمشاهی ): لقاح نخل ؛ گشن نخل. || گروهی از مردم سرکش که فرمانبر پادشاه نباشند. یا آنان که در جاهلیت گاهی نوبت سبا نرسید آنها را. ( منتهی الارب ).

لقاح . [ ل َ ] (ع اِ) آنچه بدان خرمابن را گشنی دهند. آنچه نخل را بدان گشنی دهند. نبیغ. || غوره ٔ خرمابن نر. (منتهی الارب ). نروی خرما. (مهذب الاسماء).گشن خرما. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ): لقاح نخل ؛ گشن نخل . || گروهی از مردم سرکش که فرمانبر پادشاه نباشند. یا آنان که در جاهلیت گاهی نوبت سبا نرسید آنها را. (منتهی الارب ).


لقاح . [ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لقحة. || ج ِ لقوح . (منتهی الارب ).


لقاح . [ ل ِ ] (ع مص )لقح . آبستن شدن شتر. (زوزنی ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (ترجمان القرآن جرجانی ). القاح . || لقاح مریم ، ذکرانی در بیست وچهارم آذرماه جلالی و هشتم دسامبر فرانسوی . نفخة.


لقاح . [ ل ِ ] (ع اِ) آب ِ نر. || ناقه ٔ با شیر یا ناقه ٔ بچه آورده تا دو ماه یا سه ماه . (منتهی الارب ). شتر ماده ٔ شیردار. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ): لقاح الابل ؛ الحلابة. (تذکره ٔ ضریر انطاکی ).


فرهنگ عمید

۱. بارور شدن، آبستن شدن.
۲. داخل شدن نطفۀ نر به ماده و به وجود آمدن سلول تخم.
۳. گرد درخت خرمای نر که با آن درخت خرمای ماده را بارور می کنند.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:باروری

فرهنگستان زبان و ادب

{fertilization} [علوم سلامت] یکی شدن کامه های نر و ماده و تشکیل تخم

پیشنهاد کاربران

به ترکیب منی مرد یا ( گامت نر، اسپرم ) با تخمک زن در رحم زن به این عمل لقاح می گویند

گُشنیدَن. گُشنِش.

در پهلوی " وپیک " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

معنی القاح یعنی کود دادن بوده است لطفا معنی صحیح کلمات رو بفرستید


کلمات دیگر: