کلمه جو
صفحه اصلی

ناهار


مترادف ناهار : چاشت، ناهاری، گرسنه، ناتوان

فارسی به انگلیسی

lunch, tiffin, luncheon

luncheon


lunch, tiffin


fasting, hungry


فارسی به عربی

غداء , لحم

مترادف و متضاد

چاشت، ناهاری


گرسنه، ناتوان


۱. چاشت، ناهاری
۲. گرسنه، ناتوان


dinner (اسم)
مهمانی، شام، ناهار، غذای مفصل

lunch (اسم)
ناهار، ظهرانه

luncheon (اسم)
ناهار

nooning (اسم)
ناهار، استراحت نیمروز، هنگام ظهر

فرهنگ فارسی

گرسنه، کسی که ازبامدادچیزی نخورده باشد، ناشتا
۱ - ( صفت ) آنکه ازبامدادچیزی نخورده . ۲ - گرسنه مقابل سیر: اگرچندسیمرغ ناهاربود تن زال پیش اندرش خواربود. ( شا.بخ ۶ ص ۱۶۶۶ ) از پند حق و خوب سخن سیری و ز بهر ژاژ و باطل ناهاری . ( ناصرخسرو.۳ ) ۴۳۸ - ( اسم ) گرسنگی : بکتف شانه بر آورده زانو از ادبار بچشم خانه فرو برده دیده از ناهار. ( مختاری غزنوی .چا.همائی ۲۲۴ ) یابرناهاربودن .ناشتابودن گرسنه بودن . ۴ - ( صفت ) بی قوت براثرگرسنگی : شده گرسنه مرد ناهار و سست کمان را بزه کرد و نخجیر جست . ( شا.بخ ۹ ص ۲۷۳۳ ح . ) بنزدیک ایشان سخن خوار بود سپاهش همه سست و ناهار بود. ( شا.بخ .۹ ص ۵ ) ۲۷۳۶ - سیرناشونده سیری ناپذیر: ای ز شهوت شکم زده آهار خبه از هیضه و زشره ناهار. ( سنائی لغ. ) ۶ - بی نصیب محروم : از عمر خویش سیر شدم هر چند زان آرزو که دارم ناهارم. ( مسعودسعدلغ. ) ۷ - تشنه : این به تبریز زاب چشمه خضر کرده جلاب و جان من ناهار. ( خاقانی لغ. ) ۸- چیزی اندک که پیش ازطعام خورندنهاری . ۹- غذایی که دروسط روزخورده شودنهار.

فرهنگ معین

= نهار: ۱ - (ص . ) گرسنه . ۲ - روزه دار. ۳ - (اِ. ) غذایی که ظهر خورده شود.

لغت نامه دهخدا

ناهار. (ص ) (از: نا، پیشوند نفی و سلب + آهار) لفظاً یعنی بی خورش . بی آش . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || شخصی که از بامداد باز چیزی نخورده باشد و معنی ترکیبی آن ناهار است یعنی ناخورده ، چه آهار به معنی خورش باشد. (برهان قاطع). که از دیرگاه چیز نخورده . (آنندراج ) (از انجمن آرا).که هنوز هیچ نخورده باشد. (صحاح الفرس ). کسی را گویند که خورش چیزی نخورده باشد چون شخص اندک چیزی بخورد بگویند ناهار او شکسته شد. (جهانگیری ). ریق . ناشتا. (مهذب الاسماء). ناشتا. (اوبهی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). آن بود که در آن روز هنوز هیچ نخورده باشد. ناشتا. (فرهنگ اسدی ). شخصی که از صبح چیزی نخورده باشد. (غیاث اللغات ) (از فرهنگ رشیدی ) :
اگر چند سیمرغ ناهار بود
تن زال پیش اندرش خوار بود.

فردوسی .


و رجوع به شواهد ذیل معنی بعدی شود.
- بر ناهار بودن ؛ ناشتا بودن . (مهذب الاسماء).
|| گرسنه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (صحاح الفرس ) (انجمن آرا). گرسنه ٔ یک روزه . (اوبهی ). تهی شکم :
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.

دقیقی .


نهادند خوان و بخندید شاه
که ناهار بودی همانا به راه .

فردوسی .


چو شیران ناهار و ما گرسنه
که از کوهساراندرآرد رمه .

فردوسی .


به نزدیک ایشان سخن خوار بود
سپاهش همه سست و ناهار بود.

فردوسی .


از سخای تو ناگوار گرفت
خلق را یکسر و منم ناهار.

زینبی .


چنان کرد هرچند سالار بود
که بد گسنه و سخت ناهار بود.

اسدی .


بس که ترا دل به سوی عصیان مانده ست
چون سوی طباخ چشم مردم ناهار.

ناصرخسرو.


یکی میزبان است کو میهمان را
دهان و شکم خشک و ناهار دارد.

ناصرخسرو.


سیر کند ژاژویت تا مگر
سیر کند معده ٔ ناهار خویش .

ناصرخسرو.


هرچه دراین سفره ٔ آب است و خاک
تیغ ناهار ترا یک چاشته .

اخسیکتی .


|| سیرناشده . سیرناشونده :
ای ز شهوت شکم زده آهار
خبه از هیضه وز شره ناهار.

سنائی .


|| حریص . مولع :
چو این نامه بخوانی گوش میدار
که شمشیرم به خون توست ناهار.

(ویس و رامین ).


بر دروغ و زنا و می خوردن
روز و شب همچو زاغ ناهارند.

ناصرخسرو.


از پند حق ّ و خوب سخن سیری
وز بهر ژاژ باطل ناهاری .

ناصرخسرو.


|| (اِ) گرسنگی :
به کتف ساره برآورده زانو از ادبار
به چشم خانه فرورفته دیده از ناهار.

مختاری .


|| (ص ) بی نصیب . محروم :
از عمر خویش سیر شدم هرچند
زآن آرزو که دارم ناهارم .

مسعودسعد.


بیخبر جمله از حقیقت کار
همه از علم دین شده ناهار.

سنائی .


لیک آمده ام سیر ز افعال زمانه
هرچند هنوز از غرض خویشم ناهار.

سنائی .


|| تشنه . (غیاث اللغات ) :
این به تبریز زآب چشمه ٔ خضر
کرده جُلاّ ب جان و من ناهار.

خاقانی .


|| مجهول .نامعلوم . نکره . بیگانه . اجنبی . (ناظم الاطباء). || (اِ) چیز اندک که پیش از طعام خورند. نهار.ناهاری . نهاری . (آنندراج ). چیزی را گویند که بر ناهار بخورند. (از جهانگیری ). || مجازاً، غذائی که در وسط روز خورده شود. (فرهنگ نظام ). ناهار = نهار [ در تداول ] که به غذای وسط روز اطلاق کنند، دراصل «ناهاری » است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). طعامی که به نیمه ٔ روز خورند. رجوع به ناهاری و ناهارخوردن شود.

ناهار. ( ص ) ( از: نا، پیشوند نفی و سلب + آهار ) لفظاً یعنی بی خورش. بی آش. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || شخصی که از بامداد باز چیزی نخورده باشد و معنی ترکیبی آن ناهار است یعنی ناخورده ، چه آهار به معنی خورش باشد. ( برهان قاطع ). که از دیرگاه چیز نخورده. ( آنندراج ) ( از انجمن آرا ).که هنوز هیچ نخورده باشد. ( صحاح الفرس ). کسی را گویند که خورش چیزی نخورده باشد چون شخص اندک چیزی بخورد بگویند ناهار او شکسته شد. ( جهانگیری ). ریق. ناشتا. ( مهذب الاسماء ). ناشتا. ( اوبهی ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). آن بود که در آن روز هنوز هیچ نخورده باشد. ناشتا. ( فرهنگ اسدی ). شخصی که از صبح چیزی نخورده باشد. ( غیاث اللغات ) ( از فرهنگ رشیدی ) :
اگر چند سیمرغ ناهار بود
تن زال پیش اندرش خوار بود.
فردوسی.
و رجوع به شواهد ذیل معنی بعدی شود.
- بر ناهار بودن ؛ ناشتا بودن. ( مهذب الاسماء ).
|| گرسنه. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( صحاح الفرس ) ( انجمن آرا ). گرسنه یک روزه. ( اوبهی ). تهی شکم :
روستایی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.
دقیقی.
نهادند خوان و بخندید شاه
که ناهار بودی همانا به راه.
فردوسی.
چو شیران ناهار و ما گرسنه
که از کوهساراندرآرد رمه.
فردوسی.
به نزدیک ایشان سخن خوار بود
سپاهش همه سست و ناهار بود.
فردوسی.
از سخای تو ناگوار گرفت
خلق را یکسر و منم ناهار.
زینبی.
چنان کرد هرچند سالار بود
که بد گسنه و سخت ناهار بود.
اسدی.
بس که ترا دل به سوی عصیان مانده ست
چون سوی طباخ چشم مردم ناهار.
ناصرخسرو.
یکی میزبان است کو میهمان را
دهان و شکم خشک و ناهار دارد.
ناصرخسرو.
سیر کند ژاژویت تا مگر
سیر کند معده ناهار خویش.
ناصرخسرو.
هرچه دراین سفره آب است و خاک
تیغ ناهار ترا یک چاشته.
اخسیکتی.
|| سیرناشده. سیرناشونده :
ای ز شهوت شکم زده آهار
خبه از هیضه وز شره ناهار.
سنائی.
|| حریص. مولع :
چو این نامه بخوانی گوش میدار
که شمشیرم به خون توست ناهار.
( ویس و رامین ).

فرهنگ عمید

۱. ‹ناهاری› غذای ظهر.
۲. (صفت) کسی که چیزی نخورده باشد؛ گرسنه؛ ناشتا: ◻︎ چو شیران ناهار و ما چون رمه / که از کوهسار اندر آرد دمه (فردوسی: ۳/۱۵۰)
۳. (اسم مصدر) [قدیمی] گرسنگی: ◻︎ به کتف شانه برآورده زانو از ادبار / به چشم‌خانه فروبرده دیده از ناهار (عثمان مختاری: ۲۲۴)
⟨ ناهار شکستن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] ناشتایی‌خوردن؛ رفع گرسنگی کردن.


۱. ‹ناهاری› غذای ظهر.
۲. (صفت ) کسی که چیزی نخورده باشد، گرسنه، ناشتا: چو شیران ناهار و ما چون رمه / که از کوهسار اندر آرد دمه (فردوسی: ۳/۱۵۰ )
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] گرسنگی: به کتف شانه برآورده زانو از ادبار / به چشم خانه فروبرده دیده از ناهار (عثمان مختاری: ۲۲۴ )
* ناهار شکستن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] ناشتایی خوردن، رفع گرسنگی کردن.

دانشنامه عمومی

ناهار (در ایران) یا نان چاشت (در افغانستان)، خوراکی است که در میان روز (یا همان ظهر) خورده شود. ناهار یکی از وعده های خوراکی سه گانه می باشد. در گذشته ناهار به معنی شخصی بوده است که از بامداد چیزی نخورده باشد.
نج‍اتی، فروغ، هن‍ر آشپ‍زی ایرانی، ته‍ران: خش‍ایار، ۱۳۷۴.
ناهار واژه ای با ریشهٔ فارسی است و معنی ترکیبی آن «نا+هار» است یعنی «ناخورده»، چراکه «آهار» به معنی خورش است.
این وعدهٔ خوراکی ترکیبی از پروتئین ها (گوشت، ماهی یا بنشن) به همراه نان ، سبزیجات یا مواد نشاسته دار چون برنج، رشته فرنگی یا سیب زمینی، به صورت پخته یا گاه خام می باشد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: nâhâr
طاری: nehâr
طامه ای: nâhâr
طرقی: pišima
کشه ای: nâhâr
نطنزی: nâhâr


گویش مازنی

۱ناهار – خوراک نیمروزی ۲صبحانه


/naahaar/ ناهار – خوراک نیمروزی - صبحانه

واژه نامه بختیاریکا

ظهر

پیشنهاد کاربران

ناهار:نا هار ( هار:گرسنه، دیوانه )
به معنی وعده ی غذایی که کسی میخورد و از هاری و گرسنگی خارج می شود.


کلمات دیگر: