کلمه جو
صفحه اصلی

خورش


مترادف خورش : خوراک، خورشت، شیلان، طعام، غذا، قاتق

فارسی به انگلیسی

stew, food, eating, [dish of meat and vegetables served with rice]

[dish of meat and vegetables served with rice]


food, stew


مترادف و متضاد

feed (اسم)
خورد، خورش، خوراک، علوفه

food (اسم)
خورد، قوت، غذا، طعمه، خورش، اغذیه، خوراکی، خوان، خوردنی، خوراک، طعام، خواربار، توشه، اذوقه

hash (اسم)
مخلوط، امیزش، خورش، ادم کودن

feeding (اسم)
تغذیه، خورش

sauce (اسم)
خورش، چاشنی، سوس، رب، اب خورش، جاشنی غذا

beverage (اسم)
نوشابه، شربت، مشروب، اشامیدنی، خورش

gippo (اسم)
خورش

خوراک، خورشت، شیلان، طعام، غذا، قاتق


فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) خوردن . ۲ - ( اسم ) خوردنی طعام غذا . ۳ - آنچه با نان یا برنج خورند قاتق .

فرهنگ معین

(خُ رِ ) [ په . ] ۱ - (اِمص . ) خوردن . ۲ - (اِ. ) خوردنی ، طعام . ۳ - آنچه با نان یا برنج خورند. خورشت نیز گویند.

لغت نامه دهخدا

خورش. [ خوَ / خ ُ رِ ] ( اِ ) غذا. طعام. ( ناظم الاطباء ). قوت. خوردنی. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چهل روز افزون خورش برگرفت
بیامد دمان تا چه بیند شگفت.
فردوسی.
همان نیزتنگی در آن رزمگاه
زبهر خورشها بر او بسته راه.
فردوسی.
گمانی چنان برد کو را بخواب
خورش کرد بر پرورش برشتاب.
فردوسی.
برآمیختندی خورشها بهم
نبودی بخور اندرون بیش و کم.
فردوسی.
بجز مغز مردم مده شان خورش
مگر خود بمیرند از این پرورش.
فردوسی.
بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی
بیاکنی به پلیدی تو ماهیان بکژار.
بهرامی.
همیشه تا خورش و صید باز باشد کبک
چنان کجا خورش و صید یوز باشد رنگ.
فرخی.
بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش
شگفت نیست از او گر شکمْش کاواک است.
لبیبی.
خورشها پاک و جان افزای و نوشین
چو پوششهای نغز و خوب و رنگین.
( ویس و رامین ).
خورش را گوارش می افزون کند
ز تن ماندگیها به بیرون کند.
اسدی.
چو بینی خورشهای خوش گرد خویش
بیندیش تلخی دارو ز پیش.
اسدی.
خورش باید از میزبان گونه گون
نه گفتن کز این کم خور وزآن فزون.
اسدی.
خورش گر بود میهمان را زیان
پزشکی نه خوب آید از میزبان.
اسدی.
هرچه خوشی است آن خورش جسم تست
هرچه نه خوشی است ترا آن دواست.
ناصرخسرو.
دانند عاقلان جهان کاین کبوتران
آب و خورش همی همه از عمر ما خورند.
ناصرخسرو.
تخم و برو برگ همه رستنی
داروی ما یا خورش جسم ماست.
ناصرخسرو.
از این کرد دور از خورشهای آن خوان
مهین خاندان دشمن خاندان را.
ناصرخسرو.
و آدم را فرمود این بکار که خورش تو و فرزندان تو از این خواهد بود و این را بکار تابروید. ( قصص الانبیاء ). طبع خون مست و تر... و غذا راستینی خونست و خورشها را غذا ازبهر آن گویند که اندر تن مردم خون خواهد رسید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). که خورش دهد مردمان را از گندم و جو و میوه. ( نوروزنامه خیام ).
جز آتش خور گرت خورش نیست
در مطبخ آسمان چه باشی ؟
خاقانی.

خورش . [ خوَ / خ ُ رِ ] (اِ) غذا. طعام . (ناظم الاطباء). قوت . خوردنی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چهل روز افزون خورش برگرفت
بیامد دمان تا چه بیند شگفت .

فردوسی .


همان نیزتنگی در آن رزمگاه
زبهر خورشها بر او بسته راه .

فردوسی .


گمانی چنان برد کو را بخواب
خورش کرد بر پرورش برشتاب .

فردوسی .


برآمیختندی خورشها بهم
نبودی بخور اندرون بیش و کم .

فردوسی .


بجز مغز مردم مده شان خورش
مگر خود بمیرند از این پرورش .

فردوسی .


بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی
بیاکنی به پلیدی تو ماهیان بکژار.

بهرامی .


همیشه تا خورش و صید باز باشد کبک
چنان کجا خورش و صید یوز باشد رنگ .

فرخی .


بجز عمود گران نیست روز و شب خورشش
شگفت نیست از او گر شکمْش کاواک است .

لبیبی .


خورشها پاک و جان افزای و نوشین
چو پوششهای نغز و خوب و رنگین .

(ویس و رامین ).


خورش را گوارش می افزون کند
ز تن ماندگیها به بیرون کند.

اسدی .


چو بینی خورشهای خوش گرد خویش
بیندیش تلخی ّ دارو ز پیش .

اسدی .


خورش باید از میزبان گونه گون
نه گفتن کز این کم خور وزآن فزون .

اسدی .


خورش گر بود میهمان را زیان
پزشکی نه خوب آید از میزبان .

اسدی .


هرچه خوشی است آن خورش جسم تست
هرچه نه خوشی است ترا آن دواست .

ناصرخسرو.


دانند عاقلان جهان کاین کبوتران
آب و خورش همی همه از عمر ما خورند.

ناصرخسرو.


تخم و برو برگ همه رستنی
داروی ما یا خورش جسم ماست .

ناصرخسرو.


از این کرد دور از خورشهای آن خوان
مهین خاندان دشمن خاندان را.

ناصرخسرو.


و آدم را فرمود این بکار که خورش تو و فرزندان تو از این خواهد بود و این را بکار تابروید. (قصص الانبیاء). طبع خون مست و تر... و غذا راستینی خونست و خورشها را غذا ازبهر آن گویند که اندر تن مردم خون خواهد رسید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). که خورش دهد مردمان را از گندم و جو و میوه . (نوروزنامه ٔ خیام ).
جز آتش خور گرت خورش نیست
در مطبخ آسمان چه باشی ؟

خاقانی .


چه خورش کو خورش کدام خورش
دستخون مانده را چه جای خور است .

خاقانی .


بر سر خوان زندگی خورشت
چون جگرگوشه ایست خوان برگیر.

خاقانی .


خورش از مشرب قناعت ساخت
هم چو زمزم هم آب حیوانست .

خاقانی .


بامدادان دو شیر غرّنده
خورشی در شکم نیاگنده .

نظامی .


چرب خورش بود ترا پیش از این
روبه فربه نخوری بیش از این .

نظامی .


خو بازبریدم از خورشها
فارغ شده ام ز پرورشها.

نظامی .


دراین ژرف صحرا که مأوای ماست
خورشهای ما صید صحرای ماست .

نظامی .


خورش ده بگنجشک و کبک و حمام
که یک روزت افتد همائی بدام .

سعدی (بوستان ).


توانایی تن بدان از خورش
که لطف حقت میدهد پرورش .

سعدی (بوستان ).


ور چو طوطی شکر بود خورشت
جان شیرین فدای پرورشت .

سعدی (گلستان ).


آتش ار هیچ نیابد که خورش سازد از آن
کارش اینست که بنشیند و خود را بخورد.

ابن یمین .


- خورش دستاس ؛ آن مشت از دانه که در مرتبه ٔ اول در گلوی آسیا ریزند و بتازی لهوة گویند. (ناظم الاطباء).
|| طعمه . غذای ددان و پرندگان گوشتخوار :
ببردش بجایی که بودش کنام
ز بردن مر او را خورش بود کام .

فردوسی .


|| قاتق . ادام . هر چیزی که نان با وی خورند. (ناظم الاطباء). خورشت . آنچه از گوشت و روغن و سبزیها یا حبوبات و میوه پزند نیم مایع و با برنج پخته خورند. آنچه با چلو خورند از پختنی ها. طعامهایی که پزند چاشنی چلو را، چون : خورش نعناع جعفری ، قیمه ، قورمه سبزی ، خورش چغاله ، خورش آلو، مطنجن ، کرفس ، کنگر، اسفناج ، ریواس ، میرزاقاسمی ، باقلاخورش ، شش انداز، مسمن بادنجان کدو، بامیا، سیب ، به ، خورش کلم :
چواز شیر و از انگبین و خورشها
سخن بشنوی خوش بگرمی بزاری .

ناصرخسرو.


وز بهر خزّ و بزّ و خورشهای چرب و نرم
گاهی ببحر رومی و گاهی بکوه غور.

ناصرخسرو.


- بی خورش ؛ خالی . پتی . خشک . (یادداشت مؤلف ).
- نان خورش ؛ قاتق :
یکی نان خورش جز پیازی نداشت
چو دیگر کسان برگ و سازی نداشت .

سعدی (بوستان ).


|| آنچه بر پوست مالند پیراستن را. داروها که بر پوست خام ریزند پیراستن آنرا. (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) اسم مصدر از فعل خوردن . (یادداشت مؤلف ) :
خورش گور و پوشش هم از چرم گور
گیا خورد گاهی و گاه آب شور.

فردوسی .


بکارند و ورزند و خود بدروند
بگاه خورش سرزنش نشنوند.

فردوسی .


گر بخورش بیش کنی زیستی
هرکه بسی خورد بسی زیستی .

نظامی .


پوشش از جلود کلاب و فارات و خورش از لحوم آن و میتهای دیگر. (جهانگشای جوینی ).

فرهنگ عمید

۱. هرنوع خوراک نسبتاً آبداری که معمولاً با پلو خورده می شود، خورشت: خورش قیمه.
۲. [قدیمی] خوراک، غذا، خوردنی.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] خوردن.

دانشنامه عمومی

(گنابادی) خُورِشْ؛ خوراکی، خوردنی، غذا، گوشت پخته شدۀ گوسفند یا گاو.


خورش به گروهی از غذاها گفته می شود که ترکیبی آب دار از سبزیجات سرخ شده یا حبوبات آب پز هستند که معمولاً همراه با گوشت پخته و کمی آب سرو می شوند.
نجاتی، فروغ، هنر آشپزی ایرانی، تهران: خشایار، ۱۳۷۴.
علی اکبری، مهین، هنر آشپزی بهارک، تهران: هدیه، ۱۳۶۲.
کلمه خورش از برساخت های فعل خوردن است. در ایران قدیم قوت اصلی مردم نان بوده است و برای قابل خوردن کردن آن چیزی با آن همراه می کردند که به آن «نان خورش» می گفتند. مثلاً سعدی می گوید «یکی نان خورش جز پیازی نداشت». به تدریج واژه خورش به مفهومی جدا از نان گفته می شود تا جایی که امروزه معمولاً خورش ها همراه با برنج (پلو یا چلو) خورده می شوند.
در آشپزی ایرانی خورش کاربرد فراوان دارد و معمولاً خورش با نان یا برنج ساده، که ممکن است به صورت پلو یا کته تهیه شده باشد، خورده می شود. خورش های ایرانی ترکیبی از گوشت، سبزیجات خشک یا تازه و حبوباتی چون عدس و لوبیا هستند. ایرانیان چلوخورش که به آن برنج و خورش هم گفته می شود را در غذاهای روزانه، میهمانی ها و مراسم رسمی استفاده می کنند.
از انواع خورش های ایرانی می توان به خورش های فسنجان، قرمه سبزی، خورش قیمه، قیمه بادمجان، خورش کرفس، خورش آلو اسفناج، خورش هویج، خورش کنگر، خورش بامیه، خورش خلال بادام، خورش به، خورش ریحان،خورش گل کلم با سیر، باقالی خورش، خورش آلو، سیرقلیه گیلانی، میرزا قاسمی گیلانی، خورش گوشت چرخ کرده با لوبیا قرمز، خورش خلال کرمانشاه، خورش کورد یاکور (نوعی سبزی) و انواع خورش مرغ (مانند مرغ ترش و مسمای مرغ) اشاره کرد.

دانشنامه آزاد فارسی

خورِش
(در تداول: خورِشت؛ خورُشت) نام عام شمار فراوانی از غذاهای ایرانی (← آشپزی_ایرانی،_مکتب). خورش ها از مهم ترین و همه گیرترین غذاهای سفرۀ ایرانی به شمار می روند که پختن و خوردن آن ها با نان یا پلو سفید یا چلو از ضروریات زندگی روزمرۀ ایرانیان است. وجه اصلی همۀ خورش ها گوشت است و در انواع متفاوت آن گوشت مرغ و گوسفند و گوساله کارآیی دارد. انواع حبوبات و تره بار نیز از دیگر اقلامی است که به تناسب و دستور هر خورش مصرف می شود. نیز← قیمه،_خورش؛ فسنجان،_خورش؛ قرمه_سبزی،_خورش.

فرهنگستان زبان و ادب

{endosperm} [کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] قسمتی از بذر که مواد غذایی موردنیاز جنین را تأمین کند
{nucellus} [زیست شناسی] بافتی در تخمک گیاهان که کیسۀ رویانی در درون آن نمو می کند

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خورش هرچه با نان یا برنج خورند. از آن در بابهای نکاح، کفارات و اطعمه و اشربه سخن رفته است.
منظور از خورش چیزی است که همراه نان یا برنج خورده می‏شود؛ خواه جامد باشد، مانند گوشت و خواه مایع.
احکام خورش
خورش جزء نفقه‏ای است که تأمین آن بر شوهر لازم است. در اندازه و جنس آن به عرف رجوع می‏شود.
مستحب است همراه غذایی که به عنوان کفاره پرداخت می‏گردد، خورش نیز داده شود.
در روایات از گوشت به عنوان سرور خورشها و از سرکه و روغن زیتون به عنوان خورش انبیا یاد شده است.


پیشنهاد کاربران

به آن خورشت هم می گویند.

خورش: در پهلوی خورشن xwarešn بوده است .
( ( ازو اندر آمد همی پرورش ؛
که پوشیدنی نو بُد و نو خورش. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 232. )


خوراک، طعام، غذا


کلمات دیگر: