کلمه جو
صفحه اصلی

لیسه

فارسی به انگلیسی

pupa, larva, lick, lycée, maggot, caterpillar, lyce, scraper, drawshave, drawknife

scraper, drawshave, drawknife


larva, lick, lycée, maggot


فارسی به عربی

لعقة , یرقة

مترادف و متضاد

lick (اسم)
لیسه، لیس

larva (اسم)
کرم، کرم حشره، نوزاد حشره، لیسه

scraper (اسم)
لیسه، خراشنده، زداینده

فرهنگ فارسی

جایگاهی بود در آتن که ارسطو در آنجا تدریس میکرد .
( اسم ) ورقه ایست فولادی که سطح چوب را برای بطانه و رنگ هموار می کند . یا لیسه بطانه کردن . ۱- چوب را برای رنگ آماده کردن . ۲- پودر و ماتیک مالیدن خانمها بصورت .
دهی از بخش مینو دشت شهرستان گرگان واقع درهزار گزی جنوب مینو دشت ٠ کوهستانی ٠ معتدل . زبان فارسی . آب از چشمه سار . محصول غلات و ابریشم و حبوبات و لبنیات . شغل اهالی زراعت وگله داری . صنایع دستی زنان بافتن پارچ. ابریشمی و کرباس و شال و چادر شب و راه مالروست .

فرهنگ معین

(س ) (اِ. ) نوعی آفت درختانی مانند سیب و گوجه .
(سَ یا س ) (اِ. ) سنگی که در آغل نسب کنند و بر سر آن نمک نهند تا چارپایان بلیسند.
( ~ . ) (اِ. ) ورقه ای است فولادی که سطح چوب را برای بطانه و رنگ هموار می کند.

(س ) (اِ.) نوعی آفت درختانی مانند سیب و گوجه .


(سَ یا س ) (اِ.) سنگی که در آغل نسب کنند و بر سر آن نمک نهند تا چارپایان بلیسند.


( ~ .) (اِ.) ورقه ای است فولادی که سطح چوب را برای بطانه و رنگ هموار می کند.


لغت نامه دهخدا

لیسه. [ س َ / س ِ ] ( اِ ) قسمی کرم انگل درخت سیب و گوجه. حشره ای است آفت درخت سیب و گوجه که درخت را با تنیده چون تار عنکبوت پوشد و پروانه آن سفید و خالدار است. کرمی که بر روی برگها نشیند و ازتار بسیار نازکی خود را پوشد و برگ را خورد. بعض موارد آن را غنج گویند. آفتی است درخت سیب و گوجه را، در اول کرمی است و چون کامل شود پیله سفیدرنگ تند ودر میان آن تبدیل به عروسک گردد و سپس به پروانه خود مسخ شود. || سنگی در آغل که بر سر آن نمک نهند لیسیدن دواب را. جائی که ستور را نمک گذارندتا بلیسد بجای نمک گاو و گوسفند و غیره. || ( ص ) احمق به لهجه اصفهان. ( محاسن اصفهان ص 90 ).

لیسه. [ س ِ ] ( اِخ )دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در هزارگزی جنوب مینودشت. کوهستانی و معتدل. دارای 210 تن سکنه.آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، ابریشم ، حبوبات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه ابریشمی و کرباس و شال و چادرشب و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).

لیسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) قسمی کرم انگل درخت سیب و گوجه . حشره ای است آفت درخت سیب و گوجه که درخت را با تنیده ٔ چون تار عنکبوت پوشد و پروانه ٔ آن سفید و خالدار است . کرمی که بر روی برگها نشیند و ازتار بسیار نازکی خود را پوشد و برگ را خورد. بعض موارد آن را غنج گویند. آفتی است درخت سیب و گوجه را، در اول کرمی است و چون کامل شود پیله ٔ سفیدرنگ تند ودر میان آن تبدیل به عروسک گردد و سپس به پروانه ٔ خود مسخ شود. || سنگی در آغل که بر سر آن نمک نهند لیسیدن دواب را. جائی که ستور را نمک گذارندتا بلیسد بجای نمک گاو و گوسفند و غیره . || (ص ) احمق به لهجه ٔ اصفهان . (محاسن اصفهان ص 90).


لیسه . [ س ِ ] (اِخ )دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در هزارگزی جنوب مینودشت . کوهستانی و معتدل . دارای 210 تن سکنه .آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، ابریشم ، حبوبات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه ٔ ابریشمی و کرباس و شال و چادرشب و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


فرهنگ عمید

پروانۀ کوچکی با بال های سفید یا خاکستری که بیشتر در روی درختان سیب، گوجه، و آلو به سر می برد و روی برگ ها تارهایی می تند و از شیرۀ آن ها تغذیه می کند و خسارت بسیار وارد می سازد.

دانشنامه عمومی

کاربردهای لیسه:
لیسه (آموزش) :مقطعی تحصیلی در افغانستان و برخی کشورها (معادل دبیرستان در ایران)
لیسه (حلزون): گونه ای از شکم پایان، مانند حلزون بی صدف
لیسه دریایی، یکی از نرم تنان دریایی
لیسه (باستان)، Lyceum ورزشگاه و محل گردهم آیی باستانی در یونان باستان عصر کلاسیک
لیسه (ابزار)، ابزاری برای صافکاری سطوح پیش از رنگ زدن

گویش مازنی

/lise/ از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد & سنگ نمک برای لیسیدن احشام

از روستاهای کوهسار فندرسک استارآباد


سنگ نمک برای لیسیدن احشام


پیشنهاد کاربران

هو
در یونان باستان نام محلی بوده در آتن که فیلسوفان در حین قدم زدن به تبادل افکار ویا تدریس می پرداختند و کلمه لیسانس برگرفته از این لغت میباشد.
مشاییون یعنی قدم زنان ، فیلسوفانی که حین قدم زدن به تبادل افکار میپرداختند.


کلمات دیگر: