کلمه جو
صفحه اصلی

اخلاط

فرهنگ فارسی

شهری در ساحل غربی دریاچه وان از بزرگترین شهرهای ارمنیه .
مصحف خلاط نام شهری به ارمینیه

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ خِلط . ۱ - چیزهای درهم آمیخته . ۲ - در طب قدیم صفرا وخون و بلغم و سودا.

لغت نامه دهخدا

اخلاط. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ خِلط. (دهار).
- اخلاط اربعه ؛ هر چهار مزاج بدن . گشنهای چهارگانه . دم و بلغم و مرتان یعنی مرةالصفراء و مرةالسوداء. رجوع به خلط شود.
|| اخلاط قوم ؛ کسانی که از قوم نباشند و درآن گروه مداخلت کنند. || گروههای مختلفه .گروه هر جنس مردم بهم آمیخته . و واحد آن نیامده است .
- اخلاط لزجه ؛ مایعها که چسبند.
|| داروهای خوشبو. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).


اخلاط. [ اَ ] (اِخ ) مصحف خلاط، نام شهری به ارمینیه . (منتهی الارب ). در کنار دریاچه ٔ وان و آنرا از اقلیم پنجم محسوب میداشتند. (مجمل التواریخ والقصص ص 480). اخلاط، شهرکیست از ارمینیه خرّم و بانعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب بسیار خیزد. (حدودالعالم ). و رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 191 و حبط ج 1 ص 169، 407، 408، 432 و حبط ج 2 ص 184، 198، 348 و روضات الجنات ص 258 شود.


اخلاط. [ اِ ] (ع مص ) اخلاط فرس ؛ کوتاهی کردن اسب در رفتار. || اخلاطِ فحل ؛ آمیزش کردن او با ماده . || اخلاط جمّال فحل را؛ به آمیزش داشتن شتربان شتر نر را. || جهد کردن . (آنندراج ). || سوگند خوردن . || تر گردانیدن . (آنندراج ). به سه معنی اخیر، مصحف اِحلاط است .


اخلاط. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ خِلط. ( دهار ).
- اخلاط اربعه ؛ هر چهار مزاج بدن. گشنهای چهارگانه. دم و بلغم و مرتان یعنی مرةالصفراء و مرةالسوداء. رجوع به خلط شود.
|| اخلاط قوم ؛ کسانی که از قوم نباشند و درآن گروه مداخلت کنند. || گروههای مختلفه.گروه هر جنس مردم بهم آمیخته. و واحد آن نیامده است.
- اخلاط لزجه ؛ مایعها که چسبند.
|| داروهای خوشبو. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

اخلاط. [ اِ ] ( ع مص ) اخلاط فرس ؛ کوتاهی کردن اسب در رفتار. || اخلاطِ فحل ؛ آمیزش کردن او با ماده. || اخلاط جمّال فحل را؛ به آمیزش داشتن شتربان شتر نر را. || جهد کردن. ( آنندراج ). || سوگند خوردن. || تر گردانیدن. ( آنندراج ). به سه معنی اخیر، مصحف اِحلاط است.

اخلاط. [ اَ ] ( اِخ ) مصحف خلاط، نام شهری به ارمینیه. ( منتهی الارب ). در کنار دریاچه وان و آنرا از اقلیم پنجم محسوب میداشتند. ( مجمل التواریخ والقصص ص 480 ). اخلاط، شهرکیست از ارمینیه خرّم و بانعمت و مردم و خواسته و بازرگانان بسیار و از وی زیلوهای قالی و غیره و شلواربند و چوب بسیار خیزد. ( حدودالعالم ). و رجوع به ذیل جامعالتواریخ رشیدی ص 191 و حبط ج 1 ص 169، 407، 408، 432 و حبط ج 2 ص 184، 198، 348 و روضات الجنات ص 258 شود.

فرهنگ عمید

= خِلط
* اخلاط اربعه (چهارگانه ): (طب قدیم ) چهار خلطِ خون، صفرا، سودا، و بلغم.
* اخلاط ردیه: (طب قدیم ) رطوبت های فاسد و گندیدۀ بدن.
* اخلاط قوم: [قدیمی]
۱. کسانی که از قوم نباشند و در آن داخل شده باشند.
۲. گروه آمیخته از هرگونه مردم.

= خِلط
⟨ اخلاط اربعه (چهارگانه): (طب قدیم) چهار خلطِ خون، صفرا، سودا، و بلغم.
⟨ اخلاط ردیه: (طب قدیم) رطوبت‌های فاسد و گندیدۀ بدن.
⟨ اخلاط قوم: [قدیمی]
۱. کسانی که از قوم نباشند و در آن داخل شده باشند.
۲. گروه آمیخته از هرگونه مردم.


دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۸°۴۵′۱۰″شمالی ۴۲°۲۹′۴۰″شرقی / ۳۸٫۷۵۲۷۷۸°شمالی ۴۲٫۴۹۴۴۴۴°شرقی / 38.752778; 42.494444
ویکی پدیای انگلیسی.
دائرةالمعارف جهان اسلام. جلد: ۷. سرواژه اخلاط.
دائرةالمعارف دیانت. جلد دو. ص۲۲.
جایگاه و بلندا
اَخلاط (به ترکی استانبولی: Ahlat) نام شهری در استان بتلیس ترکیه است.شهر اخلاط در بخش اخلاط و در آناتولی شرقی، در کرانهٔ شمال غربی دریاچه وان واقع شده است و بیش از ۱۹ هزار نفر جمعیت دارد. این شهر در آغاز سکونتگاه اورارتوها و سپس ارمنی ها بود.
اخلاط و پیرامون آن به خاطر شمار زیادی سنگ قبر تاریخی به جا مانده از دودمان اخلاط شاهان معروفیت دارد. زمین های آن برای کشاورزی مناسب است و در آن غلات به خصوص گندم و چاودار به عمل می آید و دامداری نیز رایج است. تولیدات سیب زمینی این شهر معروف است.
این شهر که از روزگار دولت اورارتو تا دوران عثمانی تحت حاکمیت های گوناگون اداره می شده، با نامهای خَلدَس اورارتویی، خْلْیات و خْلِئات یونانی، کِلاث سریانی، شالِئات و شالیات و خْلات ارمنی، خِلاط عربی، اخلاط فارسی و ترکی معروف بوده است.نام آن با نام قوم خالْد که در پادشاهی اورارتو می زیستند ارتباط دارد. بعدها به خاطر شکل ظاهری واژه اخلاط با واژه ای عربی از ریشه خلط (مرتبط با اختلاط و آمیختگی) آن را با این کلمه مرتبط پنداشته اند. ناصر خسرو شاعر و اندیشمند پارسی گوی که در سال ۴۳۸ هجری قمری از اخلاط دیدن کرده است، دربارهٔ این شهر می نویسد: «به شهر اخلاط رسیدیم… این شهر سرحد مسلمانان و ارمنیان است… و در این شهر اخلاط، به سه زبان سخن گویند: تازی، پارسی و ارمنی، و ظن من آن بُوَد که اخلاط بدین سبب نام آن شهر نهاده اند.»

دانشنامه آزاد فارسی

اَخلاط
شهری باستانی در شرق آناتولی، در شمال غربی دریاچۀ وان، واقع در ترکیۀ کنونی. این شهر در روزگار دولت اورارتو، خَلدَس نام داشته است و ارمنیان، ایرانیان، رومیان، مسلمانان عرب، گرجیان، سلجوقیان، مغولان و ترکان عثمانی بر آن حکومت کرده اند. به گفتۀ ناصرخسرو که در ۴۳۴ق این شهر را دیده، مرز مسلمانان و ارمنیان بوده است و ساکنانش به فارسی، ارمنی و عربی سخن می گفته اند. پس از حملۀ مسلمانان به آناتولی و ارمنستان، اخلاط چندبار بین بیزانس و امویان دست به دست شد. این شهر از قرن ۶ق در شمار یکی از مراکز و شهرهای بزرگ جهان اسلام بود. با حاکمیت مغول، اخلاط رفته رفته به مکانی متروک مبدل شد، و امروزه بخشی کوچک از توابع شهر بدلیس است. شاه طهماسب صفوی در جنگ با عثمانی اخلاط را تصرف کرد و سرانجام انعقاد معاهدۀ صلح آماسیه (۹۶۲ق/۱۵۵۵م) به اختلافات ایران و عثمانی بر سر این شهر پایان داد. گورستان اخلاط و بقعه های آن از مهم ترین آثار و نمونۀ معماری و فرهنگ ترکی، و آرامگاه نیاکان دودمان عثمان و برخی مشاهیر و عارفان است. از مشاهیر این شهر، می توان از فخرالدین اخلاطی نام برد که با همکاری چند دانشمند دیگر در ساختن رصدخانۀ مراغه با خواجه نصیرالدین طوسی همکاری داشته است.

پیشنهاد کاربران

( = اوپ ( = جمع ) خلط؛ مایع غلیظ سر و سینه ) این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
دوژان، دوژاس ( دوژ= خلط؛ اوستایی + «ان، اس» )
زوئیژان، زوئیژاس ( زوئیژ از اوستایی: زوئیژدَ= خلط + «ان، اس» )
مَنیان، مَنیاس ( مَنیا= خلط؛ سنسکریت + «ان، اس» )
اس پسوند اوپ در سنسکریت است

اخلاط :[ اصطلاح طب سنتی ] جمع خلط است که شامل صفرا، سودا، بلغم و دم است. هر کدام از اخلاط مزاج خاص خود را دارد.

اخلاط جمع خلط است و خلط در تعریف طب سنتی به جسم سیالی گفته می شود که بعد از هضم دوم ( کبدی ) بوجود می آید و هرکدام از آن ها مربوط به بخش خاصی از بدن هستند بعنوان مثال خلط دم تغذیه بافت ها را برعهده دارد ، خلط بلغم گرمای دم و صفرا را تعدیل و همچنین مانع اصطکاک زیاد مفاصل می شود و. . . ، البته گاها اخلاطی در معده هم بوجود می آیند که ناسالم هستند مانند صفرای زنجاری


کلمات دیگر: