کلمه جو
صفحه اصلی

رقبه

فارسی به انگلیسی

neck, slave, (nape of the)neck, register of crown properties

(nape of the)neck, slave, register of crown properties


فرهنگ فارسی

گردن، بنده وغلام، بنده زرخرید، ملک، املاک موقوفه
( اسم ) ۱ - گردن جمع رقاب رقبات. ۲ - بنده غلام . ۳ - زمین و ملکی که به کسی داده شود که مادام العمر از آن بهرهمند شود . ۴ - حق مالکیت نسبت به زمین ۵ - از زمان صفویان ببعد [[ رقبه ]] در زبان فارسی بمعنی چند ده واقع در چند بلوک یا ناحیه و مخصوصا دههایی که مجموعا تشکیل یک واحد از املاک موقوفه را میدهد بکار رفته .

فرهنگ معین

(رَ قَ بِ ) [ ع . رقبة ] (اِ. ) ۱ - گردن . ۲ - بنده ، غلام . ۳ - مِلکی که به کسی سپرده می شودکه تا پایان عمر از آن بهره ببرد.

لغت نامه دهخدا

رقبه . [ رَ ب َ / ب ِ ] (ع اِ) رقبة. اطراف و نواحی و پیرامن . || حصار. || میدان . || حیطه . (ناظم الاطباء).
- از رقبه ٔ اطاعت خارج شدن ؛ از پیرامون اطاعت و از حیطه ٔ تصرف بیرون شدن . (ناظم الاطباء).
- در رقبه ٔ اطاعت ؛ یعنی در حیطه ٔ تصرف . (ناظم الاطباء).
|| زمینی که نزدیک به آب باشد. (غیاث اللغات ). رجوع به رَقبَة شود. || اراضی متعلق به ده . (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ) : اگر رقبه خلل یابد از اوقاف جبران بکنند. (راحة الصدور ص 67).


رقبة. [ رَ ب َ ] (ع اِ) زمینی که نزدیک به آب رود باشد حالا مطلق زمین متعلقه ٔ ده را گویند. (آنندراج ).
- رقبةالنهر ؛ مجرای میاه . ج ، رقاب . (مهذب الاسماء).


رقبة. [ رَ ب َ ] (ع اِمص ) رِقبَة. (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). رجوع به رِقبَة شود. || رَقابَة. (ناظم الاطباء). رجوع به رقابة شود.


رقبة. [ رَ ق َ ب َ ] (ع اِ) گردن . (کشاف اصطلاحات الفنون ) (فرهنگ نظام ) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53). سپس گردن یا بن گردن یا گردن . ج ، رَقب . رِقاب . اَرقُب . رَقَبات . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گردن . جید. عنق . (یادداشت مؤلف ). گردن . سپس گردن . بن گردن . (ناظم الاطباء). گردن . ج ، رقب و رقبات . (مهذب الاسماء). || ذات چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ذات . جوهر هرچیزی . (ناظم الاطباء). در ذات انسان استعمال شده است به اعتبار تسمیه ٔ کل به اسم اشرف اجزاء آن (گردن ). چنانچه در لفظ رأس و عنق و وجه نیز همین اصل را معمول داشته اند چه هر عضوی که بدون آن آدمی زیست نتواندبرتمام وجود انسان اطلاق کنند و به همین مناسبت دست و پا و امثال آنها را بر تمام وجود آدمی اطلاق نکنند.(از کشاف اصطلاحات الفنون ). || مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بنده ٔ زرخرید. (ناظم الاطباء). عبد. بنده . برده : فک رقبة. تحریررقبة؛ آزاد کردن اسیر. آزاد کردن بنده . (یادداشت مؤلف ). مملوک زرخرید خواه مؤمن خواه کافر خوان زن خواه مرد خواه بزرگ خواه کوچک باشد. رقبه را در مملوک زرخرید اختصاص داده اند، چنانکه در این آیه آمده : فتحریر رقبة. (قرآن 92/4). (از کشاف اصطلاحات الفنون ).


رقبة. [ رَ ق َ ب َ ] (ع اِ) یا رقبه . بنده و عبد و غلام . (ناظم الاطباء). بنده و عبد. کسانی که به سکون «قاف » خوانند خطاست (غیاث اللغات ) :
دین و دنیا ازو دومن ذلک
رقبه ٔ او رقاب را مالک .

اوحدی .


|| گردن . (ناظم الاطباء).

رقبة. [ رِ ب َ ] (ع اِمص ) نگهبانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حراست . (از اقرب الموارد). پاسداری . || ترس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بی فرزندی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).


رقبة. [ رِ ب َ ] (ع مص ) یا رَقبَة. چشم داشتن و انتظار کردن کسی را: رقبه رقبةً و رقباناً و رقوباً و رقابةً و رقوباً و رَقَبَةً. (منتهی الارب ). چشم داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). چشم داشتن و انتظار کردن . (آنندراج ). کسی را چشم داشتن . (دهار) (از اقرب الموارد). مصدر به معانی مُراقَبَة. (ناظم الاطباء). چشم داشتن و راه نگاه داشتن . (المصادر زوزنی ). رجوع به مراقبة شود. || نگهبانی کردن چیزی را؛ رقب الشی ٔ. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نگهبانی کردن چیزی را. از آن است : «ارقب لک هذه اللیلة». (از اقرب الموارد). || رسن در گردن کسی انداختن ؛ رقب فلاناً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || تخویف نمودن با یکدیگر. || نگهبانی کردن ستاره را. (از اقرب الموارد). || انتظار داشتن مرگ پدر برای بردن ارث . گویند: رقب فلان موت ابیه . (از اقرب الموارد).


رقبة. [ رُ ب َ ] (ع اِ) مغاکی به جهت شکارپلنگ ، چنانکه زبیه مغاکی است جهت شکار شیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).


( رقبة ) رقبة. [ رَ ب َ ] ( ع اِ ) زمینی که نزدیک به آب رود باشد حالا مطلق زمین متعلقه ده را گویند. ( آنندراج ).
- رقبةالنهر ؛ مجرای میاه. ج ، رقاب. ( مهذب الاسماء ).

رقبة. [ رَ ب َ ] ( ع اِمص ) رِقبَة. ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). رجوع به رِقبَة شود. || رَقابَة. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رقابة شود.

رقبة. [ رَ ق َ ب َ ] ( ع اِ ) گردن. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( فرهنگ نظام ) ( ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 53 ). سپس گردن یا بن گردن یا گردن. ج ، رَقب. رِقاب. اَرقُب. رَقَبات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گردن. جید. عنق. ( یادداشت مؤلف ). گردن. سپس گردن. بن گردن. ( ناظم الاطباء ). گردن. ج ، رقب و رقبات. ( مهذب الاسماء ). || ذات چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ذات. جوهر هرچیزی. ( ناظم الاطباء ). در ذات انسان استعمال شده است به اعتبار تسمیه کل به اسم اشرف اجزاء آن ( گردن ). چنانچه در لفظ رأس و عنق و وجه نیز همین اصل را معمول داشته اند چه هر عضوی که بدون آن آدمی زیست نتواندبرتمام وجود انسان اطلاق کنند و به همین مناسبت دست و پا و امثال آنها را بر تمام وجود آدمی اطلاق نکنند.( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). بنده زرخرید. ( ناظم الاطباء ). عبد. بنده. برده : فک رقبة. تحریررقبة؛ آزاد کردن اسیر. آزاد کردن بنده. ( یادداشت مؤلف ). مملوک زرخرید خواه مؤمن خواه کافر خوان زن خواه مرد خواه بزرگ خواه کوچک باشد. رقبه را در مملوک زرخرید اختصاص داده اند، چنانکه در این آیه آمده : فتحریر رقبة. ( قرآن 92/4 ). ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

رقبة. [ رِ ب َ ] ( ع مص ) یا رَقبَة. چشم داشتن و انتظار کردن کسی را: رقبه رقبةً و رقباناً و رقوباً و رقابةً و رقوباً و رَقَبَةً. ( منتهی الارب ). چشم داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). چشم داشتن و انتظار کردن. ( آنندراج ). کسی را چشم داشتن. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). مصدر به معانی مُراقَبَة. ( ناظم الاطباء ). چشم داشتن و راه نگاه داشتن. ( المصادر زوزنی ). رجوع به مراقبة شود. || نگهبانی کردن چیزی را؛ رقب الشی ٔ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). نگهبانی کردن چیزی را. از آن است : «ارقب لک هذه اللیلة». ( از اقرب الموارد ). || رسن در گردن کسی انداختن ؛ رقب فلاناً. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || تخویف نمودن با یکدیگر. || نگهبانی کردن ستاره را. ( از اقرب الموارد ). || انتظار داشتن مرگ پدر برای بردن ارث. گویند: رقب فلان موت ابیه. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

۱. [جمع: رِقاب] گردن.
۲. [جمع: رقبات] [مجاز] ملک و زمینی که به کسی داده می شود که تا عمر دارد از آن بهره و فایده ببرد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] رَقَبه، واژه ایست که در سه معنای گردن، برده، عین چیزی بکار رفته است.
واژه رقبه در اصل به معنای گردن آمده است؛ لیکن به مفهوم ذات انسان؛ یعنی برده ، همچنین به معنای عین چیزی نیز آمده است، مثلا گفته می شود رقبه زمین، رقبه موقوفه و رقبه رهن که به معنای عین آنها است.
منبع
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۴، ص۱۲۲.
...

[ویکی الکتاب] معنی رَقَبَةٍ: گردن (اصطلاحاً در مورد برده ها نیز استعمال می شود چون قید بردگی به گردن دارند )
معنی رِّقَابِ: گردنها (جمع رقبه است و اصطلاحاً در مورد برده ها نیز استعمال می شود چون قید بردگی به گردن دارند )
ریشه کلمه:
رقب (۲۴ بار)

بعضی از ارباب لغت معتقدند که «جید»، «عنق» و «رقبه» هر سه معنای مشابهی دارند، با این تفاوت که «جید» به قسمت بالای سینه گفته می شود، و «عنق» به پشت گردن یا همه گردن و «رقبه» به گردن گفته می شود، و گاه به یک انسان نیز می گویند: مانند «فک رقبة» یعنی آزاد کردن انسان. «رَقَبة» در اصل به معنای «گردن» است ولی، در اینجا کنایه از «انسان» می باشد و این به خاطر آن است که گردن از حساسترین اعضای بدن محسوب می شود، همان گونه که گاهی واژه «رأس» (سر) را به کار می برند و منظور «انسان» است، مثلا به جای پنج نفر پنج «سر» گفته می شود.
گردن. ولی در متعارف مراد از آن بَرده است چنانکه از رأس و ظهر مرکوب اراده می‏کنند (راغب) . هر که مؤمنی را به خطا بکشد بر اوست آزاد کردن یک بنده مؤمن. اطلاق رقبه بر مملوک تسمیه شیی به نام اشرف اجزاء آن است (اقرب) جمع آن رقاب است . منظور غلامان و کنیزان است که مال زکوة آزاد می‏شوند در آیه . منظور گردن‏ها است.

پیشنهاد کاربران

رگبه در زبان عرب خمسه به معنی کردن هست ( ضم ر، سکون گ، کسر ب )

رقبه: [اصطلاح حقوق]عنوان املاک غیر منقول

مالک رقبه: [اصطلاح ثبتی]کسی را گویند که مالک زمینی است که حق انتفاع آن زمین به غیر واگذار شده و حق استفاده از آن زمین را ندارد.

واژه رقبه _____>>
همچنین به معنای عین چیزی نیز آمده است، مثلا گفته می شود رقبه زمین، رقبه موقوفه و رقبه رهن که به معنای عین آنها است.
منبع
فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت علیهم السلام، ج۴، ص۱۲۲.

رقبه=عین مال ( حقوق ثبت )


کلمات دیگر: