کلمه جو
صفحه اصلی

گردن


مترادف گردن : جید، خر، عنق، معطف

فارسی به انگلیسی

neck, gullet, scrag, neckband

neck


neck, scrag


فارسی به عربی

رغبة

مترادف و متضاد

neck (اسم)
تنگه، گردنه، گردن

جید، خر، عنق، معطف


فرهنگ فارسی

قسمتی ازبدن بین سروتنه
( اسم ) ۱ - قسمتی از بدن که سر را به تنه متصل میسازد : عنق جید جمع : گردنها : وز برای صید دل در گردنم زنجیز زلف چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی . ( حافظ ) ۲ - سر سرور بزرگ جمع : گردنان : سروران را بی سبب میکرد حبس گردنان را بی خطر سر میبرید . ( حافظ ) یا گردنان شعر شاعران نامدار و فحل . یا ترکیبات اسمی و وصفی و قیدی : با گردن کج . با حالت تضرع و خواری . یا گردن باریک . ۱ - گردنی که باریک و کم عرض باشد . ۲ - مطیع منقاد . ۳ - ملایم نرم و هموار : حسن فولاد بود گردن باریک اینجا تیزی تیغ بجوهر چه تواند کردن ? ( صائب ) یا گردن شتر . ۱ - عنق جمل . ۲ - همیان پرزر . یا ترکیبات فعلی : از گردن افکندن ذم. خود را فارغ کردن مسوولیت را از عهد. خود خارج کردن : من این نذر را از گردن بیفکنم . یا از گردن انداختن . دست شستن از کاری رها کردن : چو تو همچون منی چندین تک و تاز چه خواهی کرد از گردن بینداز . ( اسرارنام. نامه عطار ) یا از گردن بیرون کردن . خود را از مسوولیت چیزی رهانیدن . یا به گردن فلان . مسوولش فلان شخص است ( ایهام بدو معنی ) : ساق سیمین تو بلورین است گر غلط گفته ام بگردن من . یا به گردن کسی انداختن کاری را . آنرا بعهد. وی گذاشتن . یا به گردن کسی انداختن گناهی را . وی را مسوول آن معرفی کردن . یا به گردن گرفتن امری را . مسوولیت آن را بعهده گرفتن . یا به گردن افتادن ( در افتادن ) واژگون شدن سرنگون گشتن . یا به گردن ماندن . در ذم. شخصی باقی ماندن . یا بر گردن افتادن . سرنگون شدن نابود گشتن . یا بر گردن بودن . بر ذمه بودن بعهده بودن . یا در گردن بودن . در ذمه بودن در عهده بودن . یا در گردن کسی کردن امری را . او را مسوول آن قرار دادن : و خیر و شر این بازداشته را در گردن وی کردن ... یا دست در گردن کسی کردن ( بودن ) . هم آغوش شدن با وی . یا گردن کسی به گردنش زیادی کردن . سخنان نابجا گفتن یا کار ناروا کردن وی چنانکه مستوجب کشتن باشد . یا گردن باریک داشتن . کاملا مطیع بودن .

بخشی از لاشۀ دام که از پس سر آغاز می‌شود و تا دنده‌ها ادامه دارد


فرهنگ معین

(گَ دَ ) (اِ. ) ۱ - بخشی از بدن جانداران که سر را به تنه وصل می کند. ۲ - بخش باریکی که بدنة ظرفی را به دهانه آن متصل می کند. ، ~ از مو نازک تر کنایه از: اظهار عجز و غالباً در قبولِ حقیقت و حرف حق . ، ~ کسی را تبر نزدن کنایه از: گردن کلفتی در بی عاری و

(گَ دَ) (اِ.) 1 - بخشی از بدن جانداران که سر را به تنه وصل می کند. 2 - بخش باریکی که بدنة ظرفی را به دهانه آن متصل می کند. ؛ ~ از مو نازک تر کنایه از: اظهار عجز و غالباً در قبولِ حقیقت و حرف حق . ؛ ~ کسی را تبر نزدن کنایه از: گردن کلفتی در بی عاری و زورمندی آن کس .


لغت نامه دهخدا

گردن. [ گ َ دَ ] ( اِ ) پهلوی گرتن ، کردی گردن ، افغانی وبلوچی گردن ، وخی و شغنی گردهن و سریکلی گردهان . ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). معروف است و به عربی جید و عنق خوانند. ( برهان ). ج ، گردنها. رَقَبَه. مَطنَب. عَطَل. ( منتهی الارب ). یال. ( فرهنگ اسدی ). مَراد. ( منتهی الارب ) :
زلفینک او نهاده دارد
بر گردن ماروت زاولانه.
رودکی.
تا بگویند که خدای عز و جل یکی است و بجز او خدای نیست ، چون بگویند تیغ از گردن ایشان بیوفتاد. ( ترجمه تفسیر طبری ).
آهو همی گرازد گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا.
کسایی.
برون آمد از در بکردار باد
به گردن برش گرز و سر پر ز داد.
فردوسی.
به خاک اندر افکند مر تنش را
به یک گرز بشکست گردنش را.
فردوسی.
رویت ز در خنده و سبلت ز در تیز
گردن ز در سیلی و پهلو ز در لت.
لبیبی.
آن خجش ز گردنش بیاویخته گویی
خیکی است پر از باد بیاویخته از بار.
لبیبی.
مر ورا گشت گردن و سر و پشت
سر بسر کوفته به کاج و به مشت.
عنصری.
فکندش به یک زخم گردن ز کفت
چو افکنده شد دست عذرا گرفت.
عنصری.
پشیمان شوم و چه سود دارد که گردن ها زده باشند. ( تاریخ بیهقی ).
غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن.
لامعی.
هر کو به گرد این زن پرمکر گشت
گر ز آهن است نرم کند گردنش.
ناصرخسرو.
سر خاقان اعظم از تفاخر
بدین نسبت یکی گردن بیفزود.
خاقانی.
دو شخص ایمنند از تو کآیی بجوش
یکی نرم گردن یکی سفته گوش.
نظامی.
گر آهو یک نظر سوی من آرد
خراج گردنم بر گردن آرد.
نظامی.
نه خود را بر آتش به خود میزنم
که زنجیر شوق است در گردنم.
سعدی ( بوستان ).
چون نرود در پی صاحب کمند
آهوی بیچاره به گردن اسیر.
سعدی ( طیبات ).
گردن و ریش و پای و قد دراز
از حماقت حدیث گوید باز.
اوحدی.
- از گردن افکندن ؛ ذمه خود را فارغ ساختن. مسئولیت را از عهده خود خارج کردن. خود را از مسئولیت کاری و عملی آزاد گردانیدن : من این نذر را از گردن بیفکنم. ( تاریخ بیهقی ).

گردن . [ گ َ دَ ] (اِ) پهلوی گرتن ، کردی گردن ، افغانی وبلوچی گردن ، وخی و شغنی گردهن و سریکلی گردهان . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). معروف است و به عربی جید و عنق خوانند. (برهان ). ج ، گردنها. رَقَبَه . مَطنَب . عَطَل . (منتهی الارب ). یال . (فرهنگ اسدی ). مَراد. (منتهی الارب ) :
زلفینک او نهاده دارد
بر گردن ماروت زاولانه .

رودکی .


تا بگویند که خدای عز و جل یکی است و بجز او خدای نیست ، چون بگویند تیغ از گردن ایشان بیوفتاد. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
آهو همی گرازد گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا.

کسایی .


برون آمد از در بکردار باد
به گردن برش گرز و سر پر ز داد.

فردوسی .


به خاک اندر افکند مر تنش را
به یک گرز بشکست گردنش را.

فردوسی .


رویت ز در خنده و سبلت ز در تیز
گردن ز در سیلی و پهلو ز در لت .

لبیبی .


آن خجش ز گردنش بیاویخته گویی
خیکی است پر از باد بیاویخته از بار.

لبیبی .


مر ورا گشت گردن و سر و پشت
سر بسر کوفته به کاج و به مشت .

عنصری .


فکندش به یک زخم گردن ز کفت
چو افکنده شد دست عذرا گرفت .

عنصری .


پشیمان شوم و چه سود دارد که گردن ها زده باشند. (تاریخ بیهقی ).
غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن .

لامعی .


هر کو به گرد این زن پرمکر گشت
گر ز آهن است نرم کند گردنش .

ناصرخسرو.


سر خاقان اعظم از تفاخر
بدین نسبت یکی گردن بیفزود.

خاقانی .


دو شخص ایمنند از تو کآیی بجوش
یکی نرم گردن یکی سفته گوش .

نظامی .


گر آهو یک نظر سوی من آرد
خراج گردنم بر گردن آرد.

نظامی .


نه خود را بر آتش به خود میزنم
که زنجیر شوق است در گردنم .

سعدی (بوستان ).


چون نرود در پی صاحب کمند
آهوی بیچاره به گردن اسیر.

سعدی (طیبات ).


گردن و ریش و پای و قد دراز
از حماقت حدیث گوید باز.

اوحدی .


- از گردن افکندن ؛ ذمه ٔ خود را فارغ ساختن . مسئولیت را از عهده ٔ خود خارج کردن . خود را از مسئولیت کاری و عملی آزاد گردانیدن : من این نذر را از گردن بیفکنم . (تاریخ بیهقی ).
چون که بپرهیز و بتوبه سبک
نفکنی از گردن بار گران .

ناصرخسرو.


و رجوع به ترکیب از گردن بیرون کردن شود.
- از گردن بیرون کردن ؛ وظیفه ٔ خودرا ادا کردن . خود را از مسئولیت چیزی رهاندن . ذمه ٔ خویش فارغ ساختن : و حق محاوره ٔ ولایت از گردن خویش بیرون کردم آنچه صلاح خود در آن دانید میکنید. (تاریخ بیهقی ). و رجوع به ترکیب از گردن افکندن شود.
- بر گردن افتادن ؛ سرنگون شدن . نابود شدن :
دشمنش اندیشه تنها کرد و بر گردن فتاد
اوفتد بر گردن او کاندیشه ٔ تنها کند.

منوچهری .


و رجوع به گردن افتادن شود.
- به گردن افتادن و به گردن درافتادن ؛ واژگون شدن . سرنگون گشتن :
بلرزیدی زمین از زلزله سخت
که کوه اندرفتادی زو به گردن .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 2 ص 87).


میان بست مسکین و شد بر درخت
وز آنجا به گردن درافتاد سخت .

سعدی (بوستان ).


دگر زن کند گوید از دست دل
به گردن درافتاد چون خر به گل .

سعدی (بوستان ).


به گردن فتد سرکش تندخوی
بلندیت باید بلندی مجوی .

سعدی (بوستان ).


و رجوع به ترکیب بر گردن افتادن شود.
- به گردن ماندن و بر گردن بودن ؛ به عهده بودن . در ذمه بودن و شدن :
بماند به گردَنْت ْ سوگند و بند
شوی خوار مانده پَدرْت ارجمند.

فردوسی .


که اعتقاد دارم که بجا آرم آن را و آن لازم است بر گردن من . (تاریخ بیهقی ).
نه شب عیش و باده خوردن توست
کآبروی جهان به گردن توست .

اوحدی .


- پالهنگ در گردن انداختن ؛ مطیع ساختن . به فرمان درآوردن :
آهوی پالهنگ در گردن
نتواند به خویشتن رفتن .

سعدی (گلستان ).


- || کنایه از اظهار عبودیت کردن . تذلل و خشوع نشان دادن : حضرت خواجه فرمودند ما نیز امشب پالهنگ در گردن اندازیم و از حضرت عزت جلت قدرته درخواهیم . (انیس الطالبین ص 118). و رجوع به پالاهنگ و پالهنگ شود.
- خون کسی به گردن کسی بودن ؛ دیت و خونبهای آن بر عهده وی بودن :
گردیده بد است رهنمون دل من
در گردن دیده باد خون دل من .

اسدی (از سندبادنامه ).


خون ریختن خربزه در گردن من
لیکن دیت خربزه در گردن تو.

سوزنی .


ای که درین کشتی غم جای توست
خون تو در گردن کالای توست .

نظامی .


خون دل عاشقان مشتاق
در گردن دیده ٔ بلاجوست .

سعدی .


گفتم از جورت بریزم خون خویش
گفت خون خویشتن در گردنت .

سعدی .


- در گردن بودن ؛ در ذمه بودن . در عهده بودن . مسئول بودن . در عهده ٔ کسی کردن . مقصر شدن و بودن :
همه پاک در گردن پادشاست
وز او ویژه پیدا شود کژ و راست .

فردوسی .


- در گردن کردن کسی را ؛ او را مسئول دانستن . او را مقصر شمردن : و خیر و شر این بازداشته را در گردن وی کردن . (تاریخ بیهقی ).
- دست در گردن کردن و بودن ؛ هم آغوش شدن :
چه خوش بود دو دل آرام دست در گردن
بهم نشستن و حلوای آشتی خوردن .

سعدی .


تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من در گردنش .

سعدی .


- کاری به گردن کسی انداختن ؛ او را مسئول کردن . کاری را به کسی واگذاردن :
کار در گردن ایشان کن تا من بکنم
نارسانیده به یک بنده ٔ تو هیچ ضرر.

فرخی .


- گردن خاریدن ؛ مماطله و دفعالوقت کردن . و رجوع به امثال و حکم و مدخل خاریدن شود.
ترکیب ها:
- گردن آزاد . گردن افراختن . گردن برافراختن . گردن پیچیدن . گردن دراز.گردن زدن . گردن کسی گذاشتن . گردن گرفتن . و رجوع به هر یک از این مدخلها در ردیف خود شود.
- امثال :
با گردن کج آمدن ؛ کنایه از با حالت تضرع و خواری آمدن .
به گردن آنها که میگویند ؛ العهدة علی الراوی .
سرش به گردن زیادتی کردن ؛ سخنان نابجا گفتن یا کار نارواکردن ، چنانکه کشتن را مستوجب باشد.
گردران با گردن است :
دلبری داری به از جان نیست غم گو جان مباش
گردرانی هست فربه گو بر او گردن مباش .

سنایی .


و رجوع به گردران شود.
گردن خم را شمشیر نبرد .
گردن ما از مو باریکتر و شمشیر شما از الماس برنده تر است ؛ یعنی ما مطیع و فرمانبرداریم .
گردن من در مقابل قانون از مو باریکتر است .
مثل گردن قاز ؛ منظور از شخص گردن دراز است .

فرهنگ عمید

۱. (زیست شناسی ) قسمتی از بدن بین سر و تنه.
۲. [قدیمی، مجاز] فرد بزرگ و قدرتمند: بنازند فردا تواضع کنان / نگون از خجالت سر گردنان (سعدی۱: ۱۳۴ ). &delta، در این معنی معمولاً با «ان» جمع بسته می شود.
* به گردن گرفتن: (مصدر متعدی ) [مجاز] گردن گرفتن، تعهد کردن، عهده دار شدن.
* گردن افراختن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز]
۱. گردنکشی کردن.
۲. خودنمایی کردن.
۳. تکبر کردن: بلندآواز نادان گردن افراخت / که دانا را به بی شرمی بینداخت (سعدی: ۱۷۹ ).
* گردن افراشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] = * گردن افراختن
* گردن برافراشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] = * گردن افراختن
* گردن پیچیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] سرپیچی کردن، سر باززدن، نافرمانی کردن: نژادی ازاین نامورتر که راست / خردمند گردن نپیچد ز راست (فردوسی: ۵/۳۴۷ ).
* گردن تافتن: (مصدر لازم ) سرپیچی کردن، سر باززدن.
* گردن خاراندن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] عذر آوردن، بهانه آوردن.
* گردن خم کردن: (مصدر لازم ) [مجاز] فروتنی کردن، تواضع کردن.
* گردن دادن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] تسلیم شدن، اطاعت کردن، تن دردادن.
* گردن زدن: (مصدر متعدی ) گردن کسی را با شمشیر قطع کردن.
* گردن کج کردن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. فروتنی کردن.
۲. اظهار عجز و ناتوانی کردن.
* گردن کشیدن: (مصدر لازم ) [قدیمی، مجاز] گردنکشی کردن.
۱. نافرمانی کردن، عصیان ورزیدن.
۲. تکبر کردن.
۳. دلیری کردن.
* گردن نهادن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. تسلیم شدن، اطاعت کردن.
۲. فروتنی کردن.

۱. (زیست‌شناسی) قسمتی از بدن بین سر و تنه.
۲. [قدیمی، مجاز] فرد بزرگ و قدرتمند: ◻︎ بنازند فردا تواضع‌کنان / نگون از خجالت سر گردنان (سعدی۱: ۱۳۴). Δ در این معنی معمولاً با «ان» جمع بسته می‌شود.
⟨ به گردن گرفتن: (مصدر متعدی) [مجاز] گردن گرفتن؛ تعهد‌ کردن؛ عهده‌دار شدن.
⟨ گردن افراختن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز]
۱. گردنکشی کردن.
۲. خودنمایی کردن.
۳. تکبر کردن: ◻︎ بلندآواز نادان گردن افراخت / که دانا را به بی‌شرمی بینداخت (سعدی: ۱۷۹).
⟨ گردن افراشتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] = ⟨ گردن افراختن
⟨ گردن برافراشتن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] = ⟨ گردن افراختن
⟨ گردن پیچیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] سرپیچی کردن؛ سر باززدن؛ نافرمانی کردن: ◻︎ نژادی ازاین نامورتر که راست / خردمند گردن نپیچد ز راست (فردوسی: ۵/۳۴۷).
⟨ گردن تافتن: (مصدر لازم) سرپیچی کردن؛ سر باززدن.
⟨ گردن خاراندن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] عذر آوردن؛ بهانه آوردن.
⟨ گردن خم کردن: (مصدر لازم) [مجاز] فروتنی کردن؛ تواضع کردن.
⟨ گردن دادن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] تسلیم شدن؛ اطاعت کردن؛ تن‌ دردادن.
⟨ گردن زدن: (مصدر متعدی) گردن کسی را با شمشیر قطع کردن.
⟨ گردن کج کردن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. فروتنی کردن.
۲. اظهار عجز و ناتوانی کردن.
⟨ گردن کشیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] گردنکشی کردن.
۱. نافرمانی کردن؛ عصیان ورزیدن.
۲. تکبر کردن.
۳. دلیری کردن.
⟨ گردن نهادن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. تسلیم شدن؛ اطاعت کردن.
۲. فروتنی کردن.


دانشنامه عمومی

گردن به قسمتی از بدن مهره داران می گویند که سر و سینه را از هم جدا می کند.
گرفتگی ماهیچه یا جراحت بافت نرم گردن
فتق دیسک درون مهره ای
کشیدگی ستون فقرات
آرتروز
مشکلات وریدی مانند لخته شدن خون در سیاهرگ گردن
ورم غدد لنفاوی گردن
در پشت گردن انسان مهره های گردنی و در میان آن حلق و نای و مری و.. در قدام آن عضلات مختلف و عروقی مانند شریان کاروتید و ورید ژوگولار قرار دارند. غده تیروئید و غضروف های حنجره و شبکه عصبی گردن نیز بخش های مهمی از گردن هستند.
گردن با اینکه کارکرد زیادی در میان اعضای بدن دارد، اما نسبت به استرس شدیداً حساس است. دردهای گردن همچنین می توانند به دلایل زیر رخ دهند:

دانشنامه آزاد فارسی

گَردن (neck)
ساختاری بین سر و تنۀ جانوران. در پستانداران، در عقب گردن هفت مهرۀ بالایی ستون مهره ها و تعداد فراوانی عضلات قوی قرار دارد که سر را نگه می دارند و حرکت می دهند. ناحیه گردنی در جلو شامل حلق و نای است و در پشت آن ها مری قرار دارد. سرخ رگ های بزرگ سَری، گیجگاهی، و آرواره ای، که به مغز و سر خون رسانی می کنند، در گردن قرار دارند. سیاه رگ های بزرگ، ازجمله سیاه رگ گردنی نیز در این ناحیه قرار دارند. حنجره (جعبه صدا) در محل اتصال نای به حلق قرار دارد و یکی از غضروفهای آن زایده ای با نام سیب آدم می سازد. غدۀ تیروئید دقیقاً زیر حنجره و در جلو بخش بالایی نای قرار دارد.

فرهنگستان زبان و ادب

{chuck} [علوم و فنّاوری غذا] بخشی از لاشۀ دام که از پس سر آغاز می شود و تا دنده ها ادامه دارد

گویش اصفهانی

تکیه ای: mol
طاری: gardun / mol
طامه ای: gardan
طرقی: gardun / mol
کشه ای: gardun
نطنزی: gardon / mol


گویش مازنی

گردن


/gerden/ گردن

واژه نامه بختیاریکا

( گردِن ) به رُت گردن رهدِن
( گَردِن ) گردن در بختیاری بسیار با ارزش است و معادل جان است. به گَردِنم
گَل گردِن؛ گَردِه

جدول کلمات

عنق

پیشنهاد کاربران

گردن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی گردن می نویسد : ( ( گردن در پهلوی گرتن gartan بوده است.
واژه ی دیگر برای این اندام، در پهلوی، گریو grīw است. این واژه در ریخت گریب در " گریبان " مانده است و در ریخت پهلوی خود در " گریوه " که به معنی راه بلند و ناهموار و " گردنه " است در پهلوی گریوگ grīwag . ) )
<< گهرها، یک اندر دگر، ساختند ؛
ز هر گونه ، گردن برافراختند >>
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 190 )

عضوی از بدن که باعث چرخش و حرکت سر به طرفین، بالا و پایین میشود پس گردن معنی چرخان می دهد

گریو و گریب و گرد و گریپ و جریب و گریوگ و گریوه نیز گفته میشده است


کلمات دیگر: