۱ - ( اسم ) باریکی . ۲ - ( صفت ) باریک دقیق . ۳ - خرده ریز .
ابن تتش بن الب ارسلان سلجوقی مکنی به ابو نصر و ملقب به شمس الملوک . از سلاجقه شام .
(دَ قّ) [ ع . ] (اِ.) آردفروش .
(دُ) [ ع . ] 1 - (اِ.)باریکی . 2 - (ص .) باریک ، دقیق . 3 - خرده ریز.
دقاق . [ دَق ْقا ] (اِخ ) لقب علی بن عبیداﷲ دقیقی . رجوع به ابوالقاسم (علی بن عبیداﷲ...) و علی (ابن عبیداﷲ...) شود.
دقاق . [ دَق ْقا ] (ع ص ، اِ) آردفروش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). منسوب به دقیق که اشتغال به عمل آرد را میرساند. (از الانساب سمعانی ). || آنکه آرد بسیار دارد. (از اقرب الموارد). || کوبنده ٔ چیزی . (غیاث ) (آنندراج ). || قصار، که جامه را می کوبد. (غیاث ) (آنندراج ). گازر. (ناظم الاطباء).
دقاق . [ دِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ دقیق ، به معنی باریک . (غیاث ) (ناظم الاطباء). || ج ِ دقیقة. || ریزه و تراشه . (ناظم الاطباء).
- دقاق العیدان ؛ ریزه های چوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به دُقاق شود.
- دقاق الکندر ؛ ریزه های کندر که از او متقشر گردد. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویة).
|| همم دقاق ؛ همتهای فرومایه ، گویند: لهم همم دقاق ؛ أی خساس . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || نام معاء سیم از امعاء سته ، و نام دیگر آن لفایف است .(یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دقیق و امعاء و امعاء دقاق شود.
دقاق . [ دُ ] (اِخ ) ابن تتش بن الب ارسلان سلجوقی ، مکنی به ابونصر و ملقب به شمس الملوک . از سلاجقه ٔ شام . وی 488 هَ . ق . پس از وفات پدرش در دمشق به سلطنت نشست و در هجدهم رمضان سال 492 هَ . ق . درگذشت و گویند مادرش او را با انگور زهرآلود هلاک نمود. (از دایرةالمعارف فارسی ) (طبقات سلاطین اسلام لین پول ). و رجوع به تاریخ ابن خلکان شود.
دقاق . [ دُ ] (اِخ ) از زنان مغنی و زیباچهره بود که غناء را نزد مغنیان بزرگ عهد عباسی فراگرفت و مدتی نزد حمدونه دختر رشید میزیست . (از اعلام النساء از الاغانی اصفهانی و نهایة الارب نویری ).
دقاق . [ دُ ] (ع اِ) ریزه و شکسته از هر چیز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- دقاق العیدان ؛ ریزه های چوب ،و آنرا بکسر اول نیز خوانند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
|| باریک . (منتهی الارب ). دقیق . (اقرب الموارد).
دقاق . [ دَق ْ قا ] (اِخ ) لقب حسن بن محمدبن دقاق نیشابوری ، مشهور به ابوعلی دقاق ، عالم قرن چهارم هجری است . رجوع به ابوعلی (حسن بن ...) شود.
۱. بسیارکوبنده.
۲. آردفروش.
۳. گازر.
دقیق؛ باریک.