مترادف برد : برودت، سرما، سوز ، پرنیان، حجر، سنگ | سود، نفع، تیررس، پیروزی، ظفر ، پارچه کتانی
متضاد برد : حر، کلوخ | باخت
striped cloth from Yemen
winning, amount won. range, [fig.] advantage
cold(weather)
ambit, carry, compass, range, reach, rifle range, shot, win, winning
سردکردن , خنک شدن , سرما , خنکي , چايمان , مايه دلسردي , نااميد , مايوس , سرماخوردگي , زکام , سردشدن يا کردن , تگرگ , طوفان تگرگ , تگرگ باريدن , سلا م , درود , خوش باش , سلا م برشما باد , سلا م کردن , صدا زدن , اعلا م ورود کردن (کشتي)
سود، نفع ≠ باخت
برودت، سرما، سوز ≠ حر
تیررس
پیروزی، ظفر
۱. برودت، سرما، سوز ≠ حر
۲. پرنیان
۳. حجر، سنگ ≠ کلوخ
۱. سود، نفع
۲. تیررس
۳. پیروزی، ظفر ≠ باخت
۴. پارچه کتانی
( ~.) [ ع . ] ( اِ.) نوعی پارچة کتانی راه راه ، که یمانی آن معروف است .
(بُ) (مص مر.) 1 - عمل بردن (در بازی ) مق باخت . 2 - سود، نفع .
(بَ) [ ع . ] ( اِ.) سرما.
آغاجی (از صحاح الفرس ).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
اسدی .
(اسدی ص 58).
سنایی .
سنایی .
انوری .
انوری .
خاقانی .
عطار (مصیبت نامه ).
مولوی .
مولوی .
سوزنی .
فردوسی (از تاریخ جوینی ).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
مولوی .
نظامی .
سعدی (گلستان ).
برد. [ ب َ رِ ] (ع ص ) سحاب برد؛ ابر تگرگ بار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || هرچیز که سرد باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بردة مؤنث آن است . (منتهی الارب ).
برد. [ ب َرَ ] (ع اِ) تگرگ . (مهذب الاسماء). تگرگ و یخچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ژاله و تگرگ . (غیاث اللغات ). صاحب لغت نامه ٔ مقامات حریری برد را ژاله ترجمه کرده است . (از یادداشت مؤلف ). حب الغمام . حب المزن . حب . (یادداشت مؤلف ). واحد آن بردة. (مهذب الاسماء). || دندان معشوق . عرب دندان معشوق را به برد تشبیه کند بسبب صفا و آبداری . || رطوبتی است غلیظ که اندر پلک چشم گرد آید و بفسرد مانند تگرگ و بیشتر بر ظاهر پلک چشم افتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).
مسعود.
سنایی (دیوان چ مدرس رضوی 612).
مولوی .
نظام قاری .
نظام قاری (دیوان ص 37).
نظام قاری (دیوان ص 36).
نظام قاری (دیوان ص 38).
فردوسی .
ناصرخسرو.
نظامی .
سعدی (گلستان ).
فردوسی .
نظام قاری .
فردوسی .
فردوسی .
نظامی .
ناصرخسرو.
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
سعدی .
احمد جامجی (یادداشت مؤلف ).
مولوی .
برد. [ ب ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ بُرْدَة.(منتهی الارب ). ج ِ بُرْد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
برد. [ ب ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ برید. (منتهی الارب ).
برد. [ ب ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ برید. (منتهی الارب ).
- علم البرد والمسافات ؛ علم بریدها و مسافت ها. برید عبارت از چهار فرسنگ است و این علمی است که بوسیله ٔ آن مقدار فاصله ٔ شهرها بفرسنگ و میل دانسته میشود و اینکه این مسافت در چه مقدار از زمان طی می گردد ابوالخیر آنرا از شاخه های علم هیأت میشمرد و از این لحاظشایسته تر آنست که آنرا علم مسالک الممالک نام نهند با آنکه آن از مباحث جغرافیاست . (کشف الظنون ).
برد. [ب َ ] (اِ) سنگ . (برهان ) (آنندراج ). حجر. (برهان ).
برد. [ ب َ ] (ع مص ) سرد و خنک کردن یا ببرف آمیختن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سرد گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || سرد گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). سرد شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || خواب کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). || همیشه بودن . || قیام نمودن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || آسان شدن کار. || سوهان کردن آهن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بسوهان سائیدن . (تاج المصادر بیهقی ). بسهان سائیدن . (المصادر زوزنی ). || برود (یعنی دارو) در چشم کردن . (ازتاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ). || آب ریختن بر نان . || برجستن شمشیر و کار نکردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بمردن . (منتهی الارب ). || واجب و لازم گشتن آن : بردحقی ؛ واجب و لازم گشتن آن . (منتهی الارب ). || لاغر گردیدن : برد مخه ؛ لاغر گردید. (منتهی الارب ).
بردیدن#NAME?
سرما.
نوعی پارچۀ کتانی راهراه.
〈 برد یمانی: بهترین نوع بُرد که در یمن بافته میشد.
۱. بردن؛ برنده شدن در بازی.
۲. (اسم) [مجاز] سود؛ نفع.
۳. (اسم) آنچه در قمار از کسی میبرند.
۴. (اسم) مسافتی که گلوله پس از خارج شدن از لولۀ توپ یا تفنگ طی میکند.
۵. (بن ماضیِ بردن) = بردن
(لری) [bard] سَنگ.
سنگ (کردی).
bard - سنگ . قلوه سنگ
بر وزن فرد/سنگ/سنگ سفت/سنگ کف رودخانه
در گویش بختیاری به معنی سنگ می باشد
تکیه ای: bešba
طاری: bešba
طامه ای: boybe
طرقی: bešbard
کشه ای: bešba
نطنزی: bašba
۱کافی ۲مناسب
نام روستایی از دهستان چهاردانگه ی سورتچی ساری