مترادف بربر : بی فرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی
متضاد بربر : متمدن، فرهیخته
Berber, savage, uncivil, uncivilized
بیفرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی ≠ متمدن، فرهیخته
بربر. [ ب ِ ب ِ ] (صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
بربر. [ ب ُ ب ُ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی . این طایفه مرکب از 150 خانوار است که درحوالی سمیرم سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ).
بربر. [ ب َ ب َ ] (اِ) حجام و جراح و سرتراش . (ناظم الاطباء).
- بربرخانه ؛ بربر دکان . دکان سرتراشی . (ناظم الاطباء). سلمانی . آرایشگاه .
بربر. [ ب َ ب َ ] (اِ) هرزه گویی و پرگویی و لجاجت . (برهان ). || (ص ) نزاع کننده ٔ احمق پرگو. (ناظم الاطباء).
بربر. [ ب َ ب َ ] (اِخ ) از کلمه ٔ یونانی باربار بمعنی غیریونانی مانند عجم بمعنی غیر عرب . (یادداشت بخط مؤلف ). آتنی ها غیر یونانی را بربر میگفتند چنانکه درداستانهای ما غیر ایرانی را تور گفته اند و عرب غیر عرب را عجم ، غالباً تصور میکنند که بربر یونانی بمعنی وحشی است ولی تصور نمیرود که چنین باشد زیرا در جائی از کتاب هرودوت گوید: لاسدمونی ها (اهالی شبه جزیره ٔپلوپونس ) پارس ها را بجای بربر خارجی گویند. رجوع به بربری شود. از اینجا منطقی است استنباط کنیم که آتنی ها بجای خارجی بربر می گفتند. (ایران باستان ص 78).
اسدی (گرشاسب نامه ).
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
اسدی (گرشاسب نامه ).
(ویس و رامین ).
بربر. [ ب ُ ب ُ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ). رجوع به طایفه ٔ جباره شود.
بربر. [ب ِ ب ِ ] (ص مرکب ) خیره و زل زل و مات مات . بر و بر.
- بربر بروی کسی نگاه کردن ؛ در تداول ، خیره و بی حرکتی در چشم ، در چیزی نگریستن . به خشم در کسی یا چیزی نگاه کردن . بی ظهور و بروز اثری از غم و یا سرور یا رضا و رد یا قبول در چشم نظاره کردن . مات مات بروی او دیدن . زل زل نگاه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ): مثل خر بربر نگاه کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
- بربر دیدن ؛ بی حرکتی در چشم ثابت بجایی یا کسی نگریستن . زل زل نگریستن . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به بر و بر شود.
بربر. [ب ُ ب ُ ] (اِ) در تداول عامه ، بوربور: یک ایل بربر، عده ٔ کثیر. مثل ایل بربر؛ جماعتی بسیار بی ادب و بسیارخوار. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به بور بور شود.
بربر. [ ب ُ ب ُ ] (ع ص ) مرد بسیارآواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
بربر. [ ] (اِخ ) دهی است جزو بخش شهریار شهرستان تهران ، در جلگه واقع شده و معتدل است . سکنه ٔ آن 216 تن . آب آن از قنات و سیاه آب ابراهیم آباد و محصول آن غلات ، صیفی ، چغندرقند، انگور، بنشن ، کرچک ، و شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جوال بافی است . راه فرعی ودبستان شش کلاسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
از دهکده های فخر عمادالدین واقع در استرآباد رستاق