کلمه جو
صفحه اصلی

گیل

فارسی به انگلیسی

gale


فرهنگ اسم ها

اسم: گیل (پسر) (گیلکی) (تلفظ: gil) (فارسی: گيل) (انگلیسی: gil)
معنی: نام طوایفی که در گیلان سکونت داشته و دارند، مجموعه ی طوایفی که در گیلان سکونت داشته و دارند، ( اَعلام ) نام پسر گیلانشاه، ملقب به گاوباره سر سلسله ی ملوک گاوباره، و نام کسی است که کشتی های ایران را [در مراجعت از یونان] که دچار طوفان شده بودند نجات داد و نزد داریوش اول آورد

(تلفظ: gil) مجموعه‌ی طوایفی که در گیلان سکونت داشته و دارند ؛ (در اعلام) نام پسر گیلانشاه ، ملقب به گاوباره سر سلسله‌ی ملوک گاوباره ، و نام کسی است که کشتی‌های ایران را [در مراجعت از یونان] که دچار طوفان شده بودند نجات داد و نزد داریوش اول آورد .


فرهنگ فارسی

نام کسی است که کشتی های ایران را در مراجعت از یونان که دچار طوفان شده بود نجات داد و نزد داریوش اول آورد .
این گیلانشاه ملقب به گاو باره سر سلسله ملوک گاو باره باشد .

لغت نامه دهخدا

گیل . (اِ) نام فارسی زعرور باشد. (فهرست مخزن الادویه ). گیلک . گیل سرخ . رجوع به زعرور و کیل شود.


گیل . (اِخ ) نام کسی است که کشتیهای ایران را در مراجعت از یونان که دچار طوفان شده بود نجات داد و نزد داریوش آورد. (از تاریخ ایران باستان ص 562).


گیل. ( اِخ ) به قوم ساکن گیلان اطلاق شود.( حاشیه برهان قاطع چ معین ) ( معجم البلدان ). اسم طوایفی است که در ولایت گیلان در کوههای شمالی یعنی خلخال و طارم سکنی داشته اند و یونانیها آنها را کادوسی مینامیدند. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 263 ) :
سپر در سپر گیل مشکین کله
خروشان همه چون هزبر یله.
اسدی.
- گیل مرد ؛ اهل گیلان. از اهالی و سرزمین گیل ها.
- گیل مردم ؛ مردم گیل. مردم زمین گیلان. گیل ها :
همان گیل مردم چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله.
فردوسی.
- گیل و دیلم ؛ مردم دو سرزمین و ناحیه گیلان و دیلمستان. این دو سرزمین به سبب داشتن مردانی جنگاور و کارزاری و افراد شجاع و دلیر در ادبیات فارسی اختصاص یافته اند و دو کلمه گیل و دیلم هر یک بمجاز در معنی شجاع و دلیر و جنگاور مستعمل شده است. و کلمه دیلم خاصةًمعنی مجازی دیگری نیز یافته است که خدمتکار و محافظو غلام سرایی سلاطین و امیران باشد. رجوع به کلمه مزبور شود :
چو شب گیل شد در گلیم سیاه
ورا زرد گیلی سپر گشت ماه.
اسدی ( گرشاسبنامه ص 223 ).
|| ( اِخ ) گیلان را گویند و آن ولایتی باشد معروف از تبرستان. ( برهان قاطع ) ( فرهنگ نظام ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سرزمین گیل ها. گیلان معرب آن جیل است : مرداویج گیل داشت و برادرش وشمگیر خراسان. ( مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به گیلان شود.
- گیل ودیلم ؛ سرزمین گیلان و دیلمستان :
ز گیل و ز دیلم بیامد سپاه
همی گرد لشکر برآمد به ماه .
فردوسی.
|| ( ص ) بمجاز شجاع و دلیر. || ( اِ ) به زبان گیلانی رعیت و روستایی و مردم عامی را گویند. ( برهان قاطع ). || چوب سخت باشداز درخت عناب که از آن وسایل و اسباب سازند و معرب آن جیل باشد. ( از انساب سمعانی ج 2 ص 148 ).

گیل. ( اِ ) نام فارسی زعرور باشد. ( فهرست مخزن الادویه ). گیلک. گیل سرخ. رجوع به زعرور و کیل شود.

گیل. ( اِخ ) نام کسی است که کشتیهای ایران را در مراجعت از یونان که دچار طوفان شده بود نجات داد و نزد داریوش آورد. ( از تاریخ ایران باستان ص 562 ).

گیل. ( اِخ ) معرب جیل. قریه ای است از نواحی بغداد پایین تر از مداین و بعد از زرارین. آن را گیل و گال گویند. ( از معجم البلدان ). رجوع به جیل شود.

گیل. ( اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قیدار شهرستان زنجان. واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری قیدار و 6هزارگزی راه عمومی. محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه آن 143تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

گیل . (اِخ ) به قوم ساکن گیلان اطلاق شود.(حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (معجم البلدان ). اسم طوایفی است که در ولایت گیلان در کوههای شمالی یعنی خلخال و طارم سکنی داشته اند و یونانیها آنها را کادوسی مینامیدند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 263) :
سپر در سپر گیل مشکین کله
خروشان همه چون هزبر یله .

اسدی .


- گیل مرد ؛ اهل گیلان . از اهالی و سرزمین گیل ها.
- گیل مردم ؛ مردم گیل . مردم زمین گیلان . گیل ها :
همان گیل مردم چو شیر یله
ابا طوق زرین و مشکین کله .

فردوسی .


- گیل و دیلم ؛ مردم دو سرزمین و ناحیه ٔ گیلان و دیلمستان . این دو سرزمین به سبب داشتن مردانی جنگاور و کارزاری و افراد شجاع و دلیر در ادبیات فارسی اختصاص یافته اند و دو کلمه ٔ گیل و دیلم هر یک بمجاز در معنی شجاع و دلیر و جنگاور مستعمل شده است . و کلمه ٔ دیلم خاصةًمعنی مجازی دیگری نیز یافته است که خدمتکار و محافظو غلام سرایی سلاطین و امیران باشد. رجوع به کلمه ٔ مزبور شود :
چو شب گیل شد در گلیم سیاه
ورا زرد گیلی سپر گشت ماه .

اسدی (گرشاسبنامه ص 223).


|| (اِخ ) گیلان را گویند و آن ولایتی باشد معروف از تبرستان . (برهان قاطع) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ). سرزمین گیل ها. گیلان معرب آن جیل است : مرداویج گیل داشت و برادرش وشمگیر خراسان . (مجمل التواریخ و القصص ). رجوع به گیلان شود.
- گیل ودیلم ؛ سرزمین گیلان و دیلمستان :
ز گیل و ز دیلم بیامد سپاه
همی گرد لشکر برآمد به ماه .

فردوسی .


|| (ص ) بمجاز شجاع و دلیر. || (اِ) به زبان گیلانی رعیت و روستایی و مردم عامی را گویند. (برهان قاطع). || چوب سخت باشداز درخت عناب که از آن وسایل و اسباب سازند و معرب آن جیل باشد. (از انساب سمعانی ج 2 ص 148).

گیل . (اِخ ) ابن گیلانشاه ملقب به گاوباره (گاوبره ). سرسلسله ٔ ملوک گاوباره باشد. اولیأاﷲ در تاریخ رویان (ص 28) پس از ذکر قیام گاوباره و تسلیم آذرولاش نویسد: چون مدتی گاوباره باز در طبرستان حاکم بود وآذرولاش او را متابع و مطاوع ... تمامت نعمت و اموال همه به گاوباره بماند، دارالملک او گیلان بود. مدت پانزده سال در طبرستان والی بود و حکم میراند. در سنه ٔخمس و ثلثین از تاریخی که عجم بنا نهاده بودند و آن را یزدجردی می گویند از دنیا رحلت کرد. و مرعشی در تاریخ طبرستان و رویان و مازندران (ص 30) گوید: گاوباره در ممالک گیل و دیلم و رویان حاکم گشت ... و مدت پانزده سال در طبرستان حکومت کرد در سنه ٔ خمسین از تاریخ عجم درگذشت . چون تاریخ عجم را معمولاً از سال جلوس یزدگرد سوم یعنی سال 25 هَ . ق . گیرند. لذا بنا به نوشته ٔ اولیأاﷲ و مرعشی هنگام درگذشت گاوباره سال 75 هَ . ق . میشود. اما ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان (ج 1 ص 154) پس از ذکر خروج گاوباره و اطلاع یافتن یزدگرد از هویت وی و ملزم نمودن آذرولاش به اطاعت گاوباره و سرانجام سقوط آذرولاش از اسب در حین گوی بازی و مرگ وی و حکمرانی گاوباره نویسد: این (یعنی کشته شدن آذرولاش ) در سال 35 از تاریخی است که عجم بنا نهاده بود، اما دارالملک گیلان بود، 15 سال برآمد مدت استیلای او [ گاوباره ] به گیلان . با توجه به شرح فوق اگر 15سال حکومت او را پس از قتل آذرولاش بدانیم درگذشت گاوباره سال (50=15+35 عجم ) یا 75 هَ . ق . یعنی موافق نوشته ٔ اولیأاﷲ و مرعشی خواهد بود. اما اگر پانزده سال حکومت وی را از تسلط بر گیلان به حساب آوریم چند سالی قبل از تاریخ فوق یعنی قبل از 75 هَ . ق . میشود که البته سال دقیق آن را نمی توان محاسبه کرد. اما خواندمیر در حبیب السیر مدت سلطنت او را پانزده سال و درگذشت وی را سال چهلم هجری گوید. (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 40). یعنی سال 15 از تاریخ عجم نه سال 35 که اولیأاﷲ و مرعشی و ابن اسفندریار بدان اشاره کرده اند. زامباور در معجم الانساب (ج 2 ص 284) تاریخ یزدگری را با تاریخ هجری قمری تطبیق کرده و جلوس گیل را در سال 25 هَ . ق . دانسته است و اگر 15 سال حکومت را به آن اضافه کنیم سال فوت وی 40 هَ . ق . میشود و این با آنچه خواندمیر در حبیب السیر آورده است ، مطابقت دارد.


گیل . (اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو بخش قیدار شهرستان زنجان . واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری قیدار و 6هزارگزی راه عمومی . محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 143تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


گیل . (اِخ ) معرب جیل . قریه ای است از نواحی بغداد پایین تر از مداین و بعد از زرارین . آن را گیل و گال گویند. (از معجم البلدان ). رجوع به جیل شود.


فرهنگ عمید

طایفه ای ساکن گیلان.
نمد.

طایفه‌ای ساکن گیلان.


نمد.


دانشنامه عمومی

گیل (ابهام زدایی). گیل ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
گیل (خودرو)
گیل (گودال)
گیل (یکا)

دانشنامه آزاد فارسی

گیل (gill)
یکایی انگلیسی برای اندازه گیری حجم مایعات، برابر با یک چهارم پینت یا پنج اُنس مایع، و معادل۰.۱۴۲ لیتر. در کشورهای غربی، برای اندازه گیری حجم نوشیدنی های الکلی به کار می رود. در جنوب انگلستان، به آن نوگین یا پیک نیز می گویند، امّا در شمال انگلستان از نوگین بزرگ، برابر دوگیل، استفاده می کنند.

گویش مازنی

/gil/ گل و لای

گل و لای


گویش بختیاری

گوشه پارچه (روسرى یا دستمال).


واژه نامه بختیاریکا

لبه؛ گوشه

پیشنهاد کاربران

گیل ( Gil ) :در زبان ترکی به معنی گل سرشوی است در آذربایجان مردم برای شستن موهای خود از گیل استفاده می کردند


گیل ( Gil - Gill ) :نام یکی از طایفه ( Gotra ) های کولی های جات ( Jat ) در هندوستان

گیل Gil :نام پسرانه عبری به معنی خوشحالی، شادی، قول روشن و بز کوچک است

گیل:در زبان ترکی پسوندی است معادل پسوند اینا در زبان فارسی
مثال:آتام گیل یعنی پدرم اینا

گیل در زبان فارسی معنی های زیادی دارد مثلا به رعیت و برده های مردم فارس زبان گیل گفته می شود

واژه گیل ( Gil ) درگویش زبان بختیاری به معنای کنج ، گوشه، لبه، بکار میرود.

گیل در زبان تاتی به معنای گل هست

کهنه شده. آجیلی که در اثر زیاد ماندن پشه زده

ایزد گیل
، که پشته ی غالت - تپه ی پرپشت - را میانبارد
"که گندم و جو را می رویاند، که دانه را به زمین میبخشد. "
منبع: حماسه انوما الیش

گیل پسر گیلانشاه پسر فیروز از نوادگان جاماسب پادشاه ساسانی، مشهور به گاوباره یا گاوبره، هم زمان با آخرین سال های امپراطوری ساسانی بر سرزمین های کرانه دریای خزر فرمان می راند. وی از سال ۶۴۲ میلادی بر گیلان و رویان حاکم بود و در سال ۶۵۲ میلادی به فرمان یزدگرد سوم به فرمانروایی طبرستان نیز منصوب شد. پس از وی، فرزندانش دابویه و پادوسبان قلم رو او را میان خود تقسیم کردند و سلسله های دابویگان و پادوسبانیان را بنیان نهادند

همان طور که دوستان بیان کرده اند گیل پسر گیلانشاه پسر فیروز ( پیروز یا پهروز ) از نوادگان جاماسب پادشاه ساسانی مشهور به گاوباره یا گاوبره؛
گیلکی هم به صورت گیل کلی بوده که بعدها به صورت گیلکی و گیلک در آمده و به گیله مرد مشهور است که از ترکیب گیل=گاو کلی=کل در زبان ترکی به گاو نر اشاره دارد. پس گیلکی در اصل گاو نر است. لقب کل یا گاو نر را به انسانهای قدرتمند و پر زور میدن و در گذشته نیز از گاو نر که زور زیادی داره برای شخم زنی مزارع استفاده می کردند.
امروزه به دلیل منسوخ شدن چنین القابی و نسبت دادن اسم حیوانات به انسانها آ ن را به شکل گیله مرد با مفهوم مرد قدرتمند و کشتی گیر میشناسند نه گاو نر قوی

کوه گیلویه یا کوه گیل هم می تواند به کلمه ی گیل زاویه های دیگری بدهد، گیلویه از گیل و ویه که پسوندی ست که در گویش محلی لری و زبان گذشتگان به وفور مورد استفاده قرار گرفته چون سیبویه پزشک نامی

این نام از زمان آغاز کشت برنج در شمال ایران رواج یافت. مهاجران به مازندران بر دو گروه مکتوات ( مختاباد امروزی ) و کیلانیا ( گیل امروزی ) بودند. مکتوات به معنای آزاد و رها بودند و الزامی برای ماندن در جلگه مرطوب نداشته و اغلب پرورش دهنده گاو بومی و کوچنده به بلندی های مازندران می بوده اند. کیلانیا به معنای وابسته و پایبند بوده و به شالیکاران گفته می شد که در نظام طبقاتی و کاستی آن زمان حق ترک جلگه و پیشه برنج کاری رو نداشتند. با افزایش فزاینده جمعیت این مهاجران در حومه رود تجن، به تدریج به سوی غربمازندران کوج کرده و در سراسر تبرستان و سپس در استان گیلان ساکن شدند

کی گیلویه پسر مهرگان پسر روزبه ساسانی
سردار قوم لر که بر علیه اعراب عباسی و دلفی جنگید و آنها را در شمال شهر لرنشین دیلم بوشهر
شکست داد

استان کی گیلویه و بویراحمد

کی لهراسب کیانی جد داریوش هخامنشی
لر::لهراسب


گیل یعنی قدرت مند. گیل گومش ( گیل مردی با زور دو گاو میش ) که از دور ه سومریان گالش، که گالش وگیل هردو از نژاد کاسی هستند. گیل مردی که دم دو شیر را گرفته، یکی را با دست چپ ودیگری را با دست راست آویزان کرده. که در پرچم گیلان نیز به عنوان نماد شجاعت گنجانیده شده است. تنها قومی که مرد پس از آن می آید، گیل، است، گیل مرد، ویا گالش آدم، گالش مردای، گیل یعنی غیرت، یعنی تمدن، یعنی شجاعت، یعنی قدرت، یعنی مرد، یعنی مردانگی، یعنی انصاف، یعنی خونگرم، و. . .

گیل: در زبان کردی ابله و احمق و گیج و پریشان و پراکنده خاطر را گویند

منبع:بدایع اللغه ( فرهنگ کردی - فارسی )
نگارش و گردآوری:علی اکبر وقایع نگار کردستانی

گیل ( gil ) نام یک قومی جلگه نشین در گیلان هست و گیلان به معنی جلگه و دشت می باشد و نام گیلان از نام این طایفه جلگه نشین گرفته شده است. گیل متضاد دیلم می باشد که قوم گیل ساکن جلگه و قوم دیلم ساکن ارتفاعات بودند. گیل ها برحسب شغل به دو دسته گیلک و گالش تقسیم می شوند و گیلک متضاد گالش هست و گیلک به معنی کشاورز و گالش به معنی دامدار هست. اصولا به سکنه غرب سپیدرود گیلک و به سکنه شرق سپیدرود گیل یا گیلمرد و به سکنه اشکورات گالش گفته می شود و به سکنه رودبار تات گفته می شود و به سکنه تالش نیز تالشی گفته می شود.

نام گیل از قوم سکایی تبار گلائه ( Scythian Gelae ) گرفته شده است که به گفته استرابون در آلبانیا قفقاز حضور داشتند و احتمالا قبل از آن به همراه قوم لگائه در منطقه داغستان حضور داشتند و در زمان اشکانیان به سرزمین کادوسیان مهاجرت نمودند.
به گفته بطلمیوس قوم گلائه ( Gelae ) در کنار اقوام دربیک و کادوسی سکونت داشتند.
موسی خورنی مورخ عصر ساسانی از گیلان و دیلم به عنوان دو سرزمین مجزا نام می برد و گیلان را بصورت گلان و دیلم را بصورت دلمونک ذکر می کند.
در دوران پس از اسلام گیلان عمدتا بخشی از دیلم محسوب میشد ولی مورخین همیشه مرز گیلان و دیلم را تعیین می نمودند که گیلان شامل جلگه و دیلم شامل کوهستان میشد. پس از قرن پنجم و تضعیف دیلم این ولایت از قرن پنجم تا هفتم بخشی از طبرستان شد و پس از قرن هفتم بخشی از گیلان شد.
در منطقه املش و مارلیک و تالش گیلان کتیبه های آشوری و اورارتویی یافت شده است که به نظر می رسد در گذشته این سرزمین تحت اداره اورارتویی ها و آشوریان بود.

گیل نام طایفه ای از قوم عرب هست که از نسل جیل بن باسل بن ضبه هستند که بهشون بنی ضبه گفته میشود و در زمان ملوک فارس به ایران آمدند و در حدود قفقاز و آذربایجان و کادوسان پراکنده شدند و اعراب طائف آنها را جیل و اعراب بین النهرین آنها را گیل مینامند. در لهجه عربی بین النهرین حرف گ همان گ خوانده میشود. ابواسحاق صابی گیل را طایفه ای از قوم عرب معرفی کرده است.

گیل و گیلانی نام تیره ای از ایل کلهر قوم کورد میباشد.

گیل ، چیل ، به معنی عقاب است و در انگلیسی eagle میشود


کلمات دیگر: