کلمه جو
صفحه اصلی

بصیر


مترادف بصیر : آگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشن بین، مدبر، مطلع

متضاد بصیر : نابینا، ناآگاه

برابر پارسی : بینا، دانا، آگاه، روشن بین، بینشمند

فارسی به انگلیسی

clearsighted, discerning, insightful, sage, sapient, well - informed, clear - sighted

well - Informed, discerning, clear - sighted


clearsighted, discerning, insightful, sage, sapient


فارسی به عربی

حدسی , حکیم , عظیم

فرهنگ اسم ها

اسم: بصیر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: basir) (فارسی: بَصير) (انگلیسی: basir)
معنی: آگاه، بینا، از نامهای خداوند، از نام ها و صفات خداوند، دانا، بیننده، روشن بین، ( اَعلام ) ) ابوعلی بَصیر کاتب، شاعر و مترسّل نابینای شیعی [قرن هجری]، ) حسین ابن علی بَصیر مشهور به ابن زکوم ( زقوم ) شاعر نابینای مادر زاد شیعی اهل حِلّه در عراق [قرن و هجری]، از صفات خداوند

(تلفظ: basir) (عربی) بینا ؛ (به مجاز) آگاه ؛ از نام‌های خداوند ، از صفات خداوند ؛ دانا ، بیننده ، روشن بین.


مترادف و متضاد

sage (صفت)
فکور، دانا، عاقل، بصیر، بافراست

great (صفت)
فراوان، ماهر، بزرگ، کبیر، مهم، ابستن، عظیم، معتبر، عالی، مطنطن، بصیر، زیاد، خطیر، عالی مقام، متعال، هنگفت، تومند

clear-sighted (صفت)
روشن بین، بصیر

knowledgeable (صفت)
زیرک، با هوش، مطلع، بصیر، قابل درک، وارد بکار

conversant (صفت)
اگاه، بصیر، وارد، متبحر، وارد بجریانات روز

clear-eyed (صفت)
بصیر، پاک نظر

intuitive (صفت)
بصیر، حسی، مستقیما درک کننده، مبنی بر درک یا انتقال مستقیم

discriminating (صفت)
بصیر

آگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشن‌بین، مدبر، مطلع ≠ نابینا، ناآگاه


فرهنگ فارسی

بینا، دانا، خبر، بصرائ جمع
( صفت ) ۱- بینا بیننده . ۲- دانا . ۳- روشن بین روشندل . ۴- کوراعمی ضریر ( تادبا یا تفالا کور را بصیر خوانند ). ۵- یکی از صفات الهی است .
تخلص قاضی بصیر برادر قاضی لاغر سیستانی است ٠ بصیر خبیرست بلطایف و نکات سخن سنجی و خوش بیانی ٠

فرهنگ معین

(بَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بیننده . ۲- دانا. ۳ - روشن بین .

لغت نامه دهخدا

بصیر. [ ب َ ] ( ع ص ) بینا و نابینا. از لغات اضداد است. ج ، بُصَراء. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بینا. ( غیاث ) ( ترجمان جرجانی ص 26 ) ( مهذب الاسماء ). بینا و صاحب بصر. ( فرهنگ نظام ). بینا ودانا. ( مؤید الفضلاء ). دیده ور. بیننده :
رادی آمیخته است با کف او
همچو با دیده بصیر بصر.
فرخی.
بصارت بیلفغد از دل که تو
ز خربه نئی گر بچشمی بصیر.
ناصرخسرو.
عیب کنندم که چه دیدی درو
کور نداند که چه بیند بصیر.
سعدی ( طیبات ).
ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند
که زخمهای نظر بر بصیر می آید.
سعدی ( طیبات ).
|| دانا و دانشمند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( زمخشری ) ( غیاث ). زیرک. ( زمخشری ). || بینا و دانا. ( ناظم الاطباء ). دل آگاه. قادر بتشخیص. روشن بین. روشندل :
رای درست باید و تدبیر مملکت
خواجه به هر دو سخت مصیب آمد و بصیر.
فرخی.
فرقان بنزد مردم عامه بود بزرگ
لیکن بزرگتر ببر مردم بصیر.
منوچهری.
زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر بهوش و بصیری و تیزویر.
ناصرخسرو.
ور همچو ما خدای نه جسمست و نه گران
پس همچو ما چرا که سمیع است و هم بصیر.
ناصرخسرو.
یکی قدیربر از قدرت مقدر خویش
یکی بصیربر از دانش اولوالابصار.
ناصرخسرو.
همی گشاید کشور همی ستاند ملک
یکی بعزم درست و یکی به رای بصیر.
مسعودسعد.
جز بصدرت عیار دانش من
ناقدان بصیر نتوان یافت.
خاقانی.
ناگزیر جملگان حی قدیر
لایزال و لم یزل فرد بصیر.
مولوی.
عیبت از بیگانه پوشیده ست و می بیند بصیر
فعلت از همسایه پنهان است و میداند علیم.
سعدی ( طیبات ).
بر احوال نابوده علمش بصیر.
سعدی ( بوستان ).
|| از صفات خدای تعالی جل شانه. ( ناظم الاطباء ). یکی از اسماء باریتعالی. ( آنندراج ). یکی از اسماء باری تعالی و هوالذی یشاهد الاشیاءکلها ظاهرها و خافیها بغیر جارحة. ( منتهی الارب ).
- ابوبصیر ؛ در این شعر ناصرخسرو بمعنی صاحب بصیرت و بینایی :
بی حجت و بصارت سوی تو خویشتن
با چشم کور نام نهاده است ابوبصیر.

بصیر. [ ب َ ] (اِخ ) تخلص قاضی بصیر برادر قاضی لاغر سیستانی است . بصیر خبیر است بلطایف و نکات سخن سنجی و خوش بیانی . این رباعی از اوست :
خورشیدوش من که فدایش گردم
پیوسته چو ذره در هوایش گردم
پا از سر من دریغ میدارد و من
دارم سر آنکه خاک پایش گردم .

(صبح گلشن ص 66 و 67).



بصیر. [ ب َ ] (اِخ ) داودبن عمر انطاکی . رجوع به انطاکی و ریحانة الادب ج 1 شود.


بصیر. [ ب َ ] (ع ص ) بینا و نابینا. از لغات اضداد است . ج ، بُصَراء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بینا. (غیاث ) (ترجمان جرجانی ص 26) (مهذب الاسماء). بینا و صاحب بصر. (فرهنگ نظام ). بینا ودانا. (مؤید الفضلاء). دیده ور. بیننده :
رادی آمیخته است با کف او
همچو با دیده ٔ بصیر بصر.

فرخی .


بصارت بیلفغد از دل که تو
ز خربه نئی گر بچشمی بصیر.

ناصرخسرو.


عیب کنندم که چه دیدی درو
کور نداند که چه بیند بصیر.

سعدی (طیبات ).


ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند
که زخمهای نظر بر بصیر می آید.

سعدی (طیبات ).


|| دانا و دانشمند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (زمخشری ) (غیاث ). زیرک . (زمخشری ). || بینا و دانا. (ناظم الاطباء). دل آگاه . قادر بتشخیص . روشن بین . روشندل :
رای درست باید و تدبیر مملکت
خواجه به هر دو سخت مصیب آمد و بصیر.

فرخی .


فرقان بنزد مردم عامه بود بزرگ
لیکن بزرگتر ببر مردم بصیر.

منوچهری .


زین بدکنش حذر کن و زین پس دروغ او
منیوش اگر بهوش و بصیری و تیزویر.

ناصرخسرو.


ور همچو ما خدای نه جسمست و نه گران
پس همچو ما چرا که سمیع است و هم بصیر.

ناصرخسرو.


یکی قدیربر از قدرت مقدر خویش
یکی بصیربر از دانش اولوالابصار.

ناصرخسرو.


همی گشاید کشور همی ستاند ملک
یکی بعزم درست و یکی به رای بصیر.

مسعودسعد.


جز بصدرت عیار دانش من
ناقدان بصیر نتوان یافت .

خاقانی .


ناگزیر جملگان حی قدیر
لایزال و لم یزل فرد بصیر.

مولوی .


عیبت از بیگانه پوشیده ست و می بیند بصیر
فعلت از همسایه پنهان است و میداند علیم .

سعدی (طیبات ).


بر احوال نابوده علمش بصیر.

سعدی (بوستان ).


|| از صفات خدای تعالی جل شانه . (ناظم الاطباء). یکی از اسماء باریتعالی . (آنندراج ). یکی از اسماء باری تعالی و هوالذی یشاهد الاشیاءکلها ظاهرها و خافیها بغیر جارحة. (منتهی الارب ).
- ابوبصیر ؛ در این شعر ناصرخسرو بمعنی صاحب بصیرت و بینایی :
بی حجت و بصارت سوی تو خویشتن
با چشم کور نام نهاده است ابوبصیر.

ناصرخسرو.


- || ابوبصیر؛ عتبةبن اسید ثقفی . صحابی است . (ناظم الاطباء).
- بصیر بودن ؛ بینا و دانا بودن . (ناظم الاطباء).
- بصیرتر ؛ بیناتر و داناتر. (ناظم الاطباء).
- بصیر شدن ؛ بینا و دانا شدن . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. بینا.
۲. [مجاز] دانا، خبیر.
۳. از نام های خداوند.

دانشنامه عمومی

بصیر (به عربی: بصیر) یک روستا در سوریه است که در الصنمین واقع شده است. بصیر ۱٬۴۴۲ نفر جمعیت دارد و ۶۳۰ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
فهرست شهرهای سوریه

دانشنامه آزاد فارسی

بَصیر
(در لغت به معنی بینا) در اصطلاح کلام و عرفان، در ارتباط با خالق (خدا) و نیز در ارتباط با خلق (انسان) به کار می رود: ۱. خالق: بصیر یکی از اسماء الحُسْنی و نیز یکی از هفت صفت ثبوتی حق تعالی است و در قرآن، غالباً همراه با سمیع (شنوا) به کار می رود (شوری، ۱۱). به نظر اشاعره و معتزله سمع و بصر نسبت به علم، دو صفت مستقل است و به نظر امامیه و حکمای اسلامی این دو صفت به علم بازمی گردد و مراد از سمیع و بصیربودن خداوند، علم اوست به شنیدنی ها و دیدنی ها؛ ۲. خلق: بصیر بودن انسان بدان معناست که اوّلاً، جز به قصد اعتبار (عبرت گیری) ننگرد؛ ثانیاَ، بداند که پیوسته خدا او را می بیند و گفتارهای او را می شنود.

فرهنگ فارسی ساره

بینشمند، بینا


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بصیربه معنای بینا می باشد و در قرآن بارها این صفت به خدا نسبت داده شده است.
از صفات ثبوتی مشهور خداوند است که قرآن کریم افزون بر پنجاه بار به صراحت از آن یاد کرده است.

مراد از بصیر بودن خدا
بینایی خداوند به واسطه اندام بینایی نیست؛ بلکه به صفت علم الهی است. بنابراین، بصیر یعنی دانا به آنچه دیدنی است. خداوند نه تنها دیدنی‏های آشکار را می‏بیند، بلکه دیدنی‏های پنهان نیز از بینایی او بیرون نیستند.

تاثیر بصیر بودن خدا بر بنده
این صفت خداوند، تأثیری ژرف بر بندگان دارد. اگر بنده‏ای بداند که خداوند در همه حال او را می‏بیند، در برابر گناهان و زشتی‏ها خویشتنداری می‏کند و می‏کوشد تا ظاهر و باطن خویش را از آنچه در دیده الهی ناخوش است، بپیراید.

بنده بصیر
...

واژه نامه بختیاریکا

نیَرا

جدول کلمات

بینا

پیشنهاد کاربران

رؤیت با چشم یا رؤیت قلبی؛ نگاه کردن همراه با علم

بینا، آگاه

آگاه، بینا، خبره، خبیر، دانا، روشن بین، مدبر، مطلع

آینده نگر

روشن بین . . . . بینا . . .


کلمات دیگر: