کلمه جو
صفحه اصلی

تاریکی


مترادف تاریکی : تاریکا، تیرگی، سیاهی، ظلام، ظلمت ، گرفتگی، بی دانشی، جهل، نادانی ، ابهام، پیچیدگی، غموض

متضاد تاریکی : روشنایی، دانش، دانایی

فارسی به انگلیسی

dankness, darkness, dusk, murkiness, obscurity, thick, dark

darkness, dark


dankness, darkness, dusk, murkiness, obscurity, thick


فارسی به عربی

فرس , کآبة , لیل

مترادف و متضاد

۱. تاریکا، تیرگی، سیاهی، ظلام، ظلمت ≠ روشنایی
۲. گرفتگی
۳. بیدانشی، جهل، نادانی ≠ دانش، دانایی
۴. ابهام
۵. پیچیدگی، غموض


gloom (اسم)
دل تنگی، تیرگی، ملالت، افسردگی، تاریکی

nigritude (اسم)
سیاهی، تاریکی

dimness (اسم)
تیرگی، تاری، تاریکی، کم نوری

mare (اسم)
دریا، تاریکی، کابوس، بختک، مادیان

umbrage (اسم)
رنجش، اثر، نگرانی، سایه، تاری، تاریکی، سایه شاخ و برگ، سوظن

night (اسم)
تاریکی، شب، غروب، شب هنگام، برنامه شبانه، خادم حبش، لیل، نزدیک ب وقت خواب

تاریکا، تیرگی، سیاهی، ظلام، ظلمت ≠ روشنایی


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- تیرگی سیاهی ظلمت . ۲- گرفتگی در هم فرو رفتن خطوط چهره بر اثر خشم و غم خشمگین شدن . ۳- جهل نادانی بی خبری .

← گاه تاریک


فرهنگ معین

(حامص . ) ۱ - تیرگی ، سیاهی . ۲ - گرفتگی چهره در اثر خشم یا اندوه . ۳ - جهل ، نادانی ، بی خبری . ۴ - آشفتگی .

لغت نامه دهخدا

تاریکی. ( حامص ) ( از: تاریک + «َی »، پسوند مصدری ) پهلوی تاریکیه ، گیلکی تاریکی ، فریزندی و نطنزی تاریکی ، یرنی تاریکی ، گورانی تاریکی. ظلمت. تیرگی. سیاهی. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). و بدین معنی در آنندراج نیز آمده است ضد روشنی. تیرگی و سیاهی در شب و غیره. ( فرهنگ نظام ). کدورت. تیرگی. مقابل صفا و روشنی. دجیة. دجمة. دجنة. دجن. دخی. دیسم. دیجور. دعلج. دعلجه. دغش. دلس. طرقة. طرفسان. طرفساء. طرمساء. طخاطخ. طسم. طلمساء. طنس. طخیة. طفل. ظلام ٌ طاخ. عظلمة. عجاساء. عشو. عشواء. غیهم. غدراء. غبش. غبسة. غبس. غسف. غیهب. غیهبان. غیطول. ( منتهی الارب ) :
بدان مهربان رخش بیدار گفت
که تاریکی شب نخواهی نهفت.
فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 340 ).
بتاریکی اندر یکی کوه دید
سراسر شده غار ازو ناپدید.
فردوسی ( شاهنامه ایضاً ج 2 ص 353 ).
بیابان و تاریکی و پیل و شیر
چه جادو چه نر اژدهای دلیر.
فردوسی ( شاهنامه ج 4 ص 910 ).
ز تاریکی گرد و اسب و سپاه
کسی روز روشن ندید و نه ماه.
فردوسی ( شاهنامه ج 6 ص 1514 ).
به روم و بهندوستان بر بگشت
ز دریا و تاریکی اندرگذشت.
فردوسی ( شاهنامه ج 6 ص 1532 ).
چو دارا سر و افسر او ندید
بتاریکی اندر بشد ناپدید.
فردوسی ( شاهنامه ج 6 ص 1790 ).
دگر مهره باشد مرا شمع راه
بتاریکی اندر شوم با سپاه.
فردوسی ( شاهنامه ج 7 ص 1888 ).
سدیگربتاریکی اندر دو راه
پدید آمد و گم شد از خضر شاه.
فردوسی ( شاهنامه ج 7 ص 1879 ).
چو آمد بتاریکی اندر سپاه
خروشی برآمد ز کوه سیاه.
فردوسی ( شاهنامه ج 7 ص 1891 ).
چو از آب حیوان بهامون شدند
ز تاریکی راه بیرون شدند.
فردوسی ( شاهنامه ج 7 ص 1891 ).
که او در سخن موی کافد همی
بتاریکی اندر ببافد همی.
فردوسی ( شاهنامه ج 7 ص 2074 ).
همه پاک از این شهر بیرون شوید
بتاریکی اندر بهامون شوید.
فردوسی ( شاهنامه ج 8 ص 2346 ).
بتاریکی اندر دهاده بخاست
ز دست چپ لشکر و سمت راست.
فردوسی ( شاهنامه ج 8 ص 2626 ).
دگرباره چون شد بخواب اندرون
ز تاریکی آن اژدها شد برون.

تاریکی . (حامص ) (از: تاریک + «َی »، پسوند مصدری ) پهلوی تاریکیه ، گیلکی تاریکی ، فریزندی و نطنزی تاریکی ، یرنی تاریکی ، گورانی تاریکی . ظلمت . تیرگی . سیاهی . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و بدین معنی در آنندراج نیز آمده است ضد روشنی . تیرگی و سیاهی در شب و غیره . (فرهنگ نظام ). کدورت . تیرگی . مقابل صفا و روشنی . دجیة. دجمة. دجنة. دجن . دخی . دیسم . دیجور. دعلج . دعلجه . دغش . دلس . طرقة. طرفسان . طرفساء. طرمساء. طخاطخ . طسم . طلمساء. طنس . طخیة. طفل . ظلام ٌ طاخ . عظلمة. عجاساء. عشو. عشواء. غیهم . غدراء. غبش . غبسة. غبس . غسف . غیهب . غیهبان . غیطول . (منتهی الارب ) :
بدان مهربان رخش بیدار گفت
که تاریکی شب نخواهی نهفت .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 340).
بتاریکی اندر یکی کوه دید
سراسر شده غار ازو ناپدید.

فردوسی (شاهنامه ایضاً ج 2 ص 353).


بیابان و تاریکی و پیل و شیر
چه جادو چه نر اژدهای دلیر.

فردوسی (شاهنامه ج 4 ص 910).


ز تاریکی گرد و اسب و سپاه
کسی روز روشن ندید و نه ماه .

فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1514).


به روم و بهندوستان بر بگشت
ز دریا و تاریکی اندرگذشت .

فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1532).


چو دارا سر و افسر او ندید
بتاریکی اندر بشد ناپدید.

فردوسی (شاهنامه ج 6 ص 1790).


دگر مهره باشد مرا شمع راه
بتاریکی اندر شوم با سپاه .

فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 1888).


سدیگربتاریکی اندر دو راه
پدید آمد و گم شد از خضر شاه .

فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 1879).


چو آمد بتاریکی اندر سپاه
خروشی برآمد ز کوه سیاه .

فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 1891).


چو از آب حیوان بهامون شدند
ز تاریکی راه بیرون شدند.

فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 1891).


که او در سخن موی کافد همی
بتاریکی اندر ببافد همی .

فردوسی (شاهنامه ج 7 ص 2074).


همه پاک از این شهر بیرون شوید
بتاریکی اندر بهامون شوید.

فردوسی (شاهنامه ج 8 ص 2346).


بتاریکی اندر دهاده بخاست
ز دست چپ لشکر و سمت راست .

فردوسی (شاهنامه ج 8 ص 2626).


دگرباره چون شد بخواب اندرون
ز تاریکی آن اژدها شد برون .

فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 340).


رفته ام با او بتاریکی بسی
تا تو گفتستی دگر اسکندرم .

ناصرخسرو.


... و همچون کسانی نباشد که مشت در تاریکی زنند. (کلیله و دمنه ). زبر آن گرمی و گرانی شکم مادر، و زیر او انواع تاریکی و تنگی . (کلیله ودمنه ).
بر سر گنج آن شود کو پی بتاریکی برد
مشعله برکرده سوی گنج نتوان آمدن .

خاقانی .


چو آمد زلف شب در عطرسایی
بتاریکی فروشد روشنایی .

نظامی .


همچنان کزحجاب تاریکی
کس نبیند دراز و باریکی .

نظامی .


آری چشمه ٔ حیوان درون تاریکی بود. (کتاب المعارف ).
چونکه کلی میل آن نان خوردنیست
رو بتاریکی کند که روز نیست .

مولوی .


بتاریکی از وی فرازآمدش
ز راه دگر پیش باز آمدش .

(بوستان چ بروخیم ص 144).


ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار
که آب چشمه حیوان درون تاریکی است .

(گلستان ).


|| مجازاً بمعنی گرفتگی ، در هم فرورفتن خطوط چهره بر اثر خشم و غم ، خشمگین شدن : امیر [ محمد ] گفت خبر امیر برادرم چیست ولشکر کی خواهد رفت نزدیک وی ، گفتند خبر خداوند سلطان همه خیر است و در این دو سه روز همه ٔ لشکر بروند وحاجب بزرگ بر اثر ایشان و بندگان بدین آمده اند و نامه به امیر دادند و برخواند و لختی تاریکی در وی پیدا آمد و نبیه گفت زندگانی امیر دراز باد، سلطان که برادر است امیر را حق نگاه دارد و مهربانی نماید دل بد نباید کرد... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 10). || مجازاً بمعنی جهل و نادانی و بی خبری آمده است . در قاموس کتاب مقدس ذیل کلمه ٔ تاریکی آمده : ذکر ظلمت و تاریکی دلالت بر جهل و نادانی نیز مینماید. (یوحنا 1: 5 و رساله ٔ رومیان 13: 12 و اسسیان 5: 11) (قاموس کتاب مقدس ص 241). من از تاریکی کفر به روشنایی آمدم ، بتاریکی بازنروم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 340). || و اشاره به بدبختی . (اشعیا 50:3 و 59:9 و 10) (قاموس کتاب مقدس ص 241). || و بر عقوبت بازپسین . (متا 8:12) (قاموس کتاب مقدس ص 241).
- تاریکی آخر شب ؛ غلس . (منتهی الارب ) (دهار). قطع. (منتهی الارب ).
- تاریکی اول شب ؛ غسک . غسق . کافر. طسم . (منتهی الارب ).
- تاریکی شب ؛ غسم . خیط. خدر. علجوم . رعون . عتمة. طلهیس . (منتهی الارب ).
- امثال :
تاریکی جهل خودستائیست
لااعلم عین روشنائیست .

(تحفةالعراقین از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 535).


تاریکی شب سرمه ٔ چشم کورموش است .
(از مجموعه ٔ مختصر امثال چ هند از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 535).
تاریکی نشسته روشنائی را می پاید ؛ در گوشه ٔ عزلت خود مواظب دقت در اعمال مردمان باشد. (امثال و حکم دهخداج 1 ص 535).
تیر یا تیری بتاریکی انداختن ؛ بگمان و حدس نتیجه وسودی ، کاری کردن . (امثال و حکم دهخدا).

فرهنگ عمید

۱. تیرگی، سیاهی، ظلمت.
۲. (اسم ) جای تاریک.
۳. [مجاز] پیچیدگی.
۴. [قدیمی، مجاز] گمراهی.
۵. [قدیمی، مجاز] ناراحتی، افسردگی.

دانشنامه عمومی

تاریکی واژه ایست که بشر همیشه در مقابل روشنایی به کار می برد و می برد. تاریکی امریست عدمی و به هیچ وجه نمی شود ان را با روشنایی مقایسه کرد. زیرا روشنایی امری است (وجودی) اما تاریکی از (عدم) دلالت دارد. در نتیجه به کار بردن جمله تاریکی وجود دارد یا تاریکی تولید می شود اشتباه است.عدم وجود نور یا روشنایی را به اصطلاح (تاریکی) می نامیم.
تاریکی نشانه گمراهی است اغوای دین و شیاطین و نشانهٔ دورویی و نفاق است. در اثر هنری توقف، سکون، ایستایی و عدم رشد هم چنین امتناع از به سوی کمال رفتن را می نماید. به مثابهٔ این که پای تاریکی به میان اثر هنری بیاید معانی اثر دگرگون می شود. سیاه مطلق چیزی را القا نمی کند بلکه تنها اندوه زیاد و زننده است. بسیاری از هنرمندان از جمله ونسان ون گوگ و اوژن دلاکروا بسیار آرزومند این بودند که سیاه بر روی سیاه را به تصویر بکشند اما چنان که معلوم است برای نمایان شدن تاریکی نیاز به مقداری روشنی است که استفادهٔ نادرست از آن اثر را به ابتدال می کشد و تاثیر برعکس بر بیننده می گذارد.
تاریکی و تیرگی احساسی از سنگینی به بیننده می دهد به همین دلیل مبنا در اثر هنری بر این است که قسمت های تاریک در بخش پایین اثر قرار گیرند و قسمت روشن در بالای اثر.
تیرگی در ترکیب با رنگ ها ایجاد حزن و اندوه می کند. چنان که سیاه، قرمز را به خاموشی می برد، زرد را چرکین و جسمی می کند وآبی را مرده و سنگین.

فرهنگستان زبان و ادب

[نجوم رصدی و آشکارسازها] ← گاه تاریک

نقل قول ها

تاریکی
• «وقتی چراغ ها خاموش شد، دزدها و جنایتکارها میدان می بینند، محیط شبیخون ایجاد می شود؛ حّتی اشخاص خوب، حتّی کسانی که در یک صف قرار دارند، ناگزیر همدیگر را زیر دست و پا له می کنند.» -> محمدعلی اسلامی ندوشن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تاریکی ضد روشنایی است و از آن به مناسبت در بابهای صلات، صوم و تجارت سخن رفته است.
بروز تاریکی شدید در روز به قول مشهور از موجبات نماز آیات است. اگر کسی در هوای صاف، به دلیل تاریکی هوا در داخل شدن وقت مغرب شک کند و در پی آن افطار نماید، سپس خلاف آن ثابت شود، قضا ی روزه آن روز بر وی واجب است؛ لیکن در ثبوت کفاره اختلاف است. وجوب قضا در صورت یقین یا ظن به دخول وقت، اختلافی است. فروختن کالا در تاریکی مکروه است.

واژه نامه بختیاریکا

هنگام تاریکی قبل از صبح یا شب؛ این واژه بتنهایی برای بیان زمان استفاده می شود. مثلاً تاریکی اوُد یعنی هنگام تاریک شدن هوا آمد

پیشنهاد کاربران

ظلمت

رفتن خورشید و ظهور ماه

تاریک ، تاریکی ، تیره

هرجا که حضور خدا حس نشود را تاریکی گویند.

تاریکی به ترکی: قارانلیق، قارانقولوق

تاریکا، تیرگی، سیاهی، ظلام، ظلمت، گرفتگی، بی دانشی، جهل، نادانی، ابهام، پیچیدگی، غموض

چراغ مردگی


کلمات دیگر: