کلمه جو
صفحه اصلی

روشنایی


مترادف روشنایی : روشنی، فروغ، نور

متضاد روشنایی : تاریکی، ظلمت

فارسی به انگلیسی

illumination, light, lighting, lightness


illumination, light, lighting, lightness, luminosity

light, luminosity


فارسی به عربی

اضاءة , ضوء

مترادف و متضاد

روشنی، فروغ، نور ≠ تاریکی، ظلمت


ray (اسم)
پرتو، شعاع، تشعشع، روشنایی، اشعه، اشعه تابشی

phosphorescence (اسم)
شب تابی، روشنایی، تابندگی فسفری

lighting (اسم)
احتراق، اشتعال، روشنایی، سایه روشن، نور افکنی

فرهنگ فارسی

شار نور فرودی بر واحد سطح اجسام


روشنی، تابناکی، ضدتاریکی
۱ - روشنی مقابل تاریکی . ۲ - ( اسم ) جوهریست که در داروهای چشم بکار میرفت مرقشیشا حجرالنور .
نام شخصی که در افغان که ملحد پیدا شده بود و مسلمانان بضد آنرا پیر تاریکی گویند .

فرهنگ معین

(رُ شَ ) (حامص . ) روشنی . مق . تاریکی .

لغت نامه دهخدا

روشنایی . [ رَ ش َ ] (اِخ ) دهی است از بخش وفس شهرستان اراک . سکنه ٔ آن 265 تن و محصول آنجا غلات و انگور. آب آن از قنات . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


روشنایی . [ رَ ش َ ] (اِخ ) نام شخصی که در افغان ملحد پیدا شده بود و مسلمانان بضدآنرا پیر تاریکی گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).


روشنایی. [ رَ ش َ ] ( حامص ، اِ ) معروف است که در مقابل تاریکی باشد. ( برهان قاطع ). صاحب غیاث اللغات و به تبعیت از اوآنندراج آرد: مرکب از روشنا که مخفف روشنان است بمعنی روشن بزیادت الف و نون و یای مصدری بمعنی روشنی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). و باز صاحب غیاث اللغات آرد: فقیر مؤلف گوید که روشنایی بمعنی روشن شونده شدن است مرکب از روشن و الف فاعلیت و یای مصدری و همزه برای رفع التقای ساکنین و میتواند که یای نسبت باشد در این صورت روشنایی بمعنی نوری و پرتوی که منسوب است به شی روشن شونده ، فافهم. ( غیاث اللغات ). و این گفته صاحب غیاث اللغات بر اساسی نیست. رجوع به حاشیه همین ماده و برهان قاطع چ معین شود. سنا. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). ضَوء. ( دهار ) ( منتهی الارب ). نور. ( ترجمان القرآن ). ضیاء. ( منتهی الارب ). روشنی :
یکی باد برخاست و گرد سیاه
بشد روشنایی ز خورشید و ماه.
فردوسی.
تو از تیرگی روشنایی مجوی
که با آتش آب اندر آید بجوی.
فردوسی.
ز شب روشنایی نجوید کسی
کجا بهره دارد ز دانش بسی.
فردوسی.
آفتاب بدان روشنایی جهان را روشن گردانید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385 ).من از تاریکی کفر به روشنایی آمدم به تاریکی بازنروم. ( تاریخ بیهقی ص 340 ). وی را به روشنایی آوردند یافتندش به تن قوی. ( تاریخ بیهقی ص 341 ).
که دانست کافزون شود روشنایی
به چشم اندر از سنگ کوه سپاهان.
ناصرخسرو.
و چون آتشی است که از سنگ و پولاد جهد و تا سوخته نیابد نگیرد وچراغ نشود که از او روشنایی یابند. ( نوروزنامه ). دست در روشنایی مهتاب زدمی. ( کلیله و دمنه ). باز در عواقب کارهای عالم تفکری کردم... تا روشن گشت که نعمتهای این جهانی چون روشنایی برق است. ( کلیله و دمنه ).
به بیت عمادی جوابش بگفتم
چه گفتمش گفتمش کای روشنایی.
انوری.
در سیاهی سنگ کعبه روشنایی بین چنانک
نورمعنی در سیاهی حرف قرآن آمده.
خاقانی.
روز بشب کرده ای به تیرگی حال
شب به سحر کن به روشنایی باده.
خاقانی.
چو آمد زلف شب درعطرسایی
به تاریکی فروشد روشنایی.
نظامی.
بما چشمش دگر کرد آشنایی
دو به بیند ز چشمی روشنایی.
نظامی.
|| چراغ. مشعل : از پدر شنید که به نزدیک آن حضرموت برلب دریا غاری است... و شداد مرده بدانجا اندر است پس روشنایی برداشتند و بدانجا اندر رفتند روشناییشان بمرد متحیر شدند و لیکن همچنان همی رفتند. ( تاریخ بلعمی ). || امید. گشایش کار. بهبود اوضاع : من [ عبدالرحمن قوال ] و مانند من که خدمتکاران امیر محمد بودیم ماهی را مانستیم از آب بیفتاده و در خشکی مانده... و امید می داشتیم که مگر سلطان مسعود وی را بخواند سوی هرات و روشنایی پدیدار آید. ( تاریخ بیهقی ). || نام جوهری است که آنرا مرقشیشا گویند و به عربی حجرالنور خوانند و در داروهای چشم بکار برند. ( برهان قاطع ). نام دوای چشم. ( آنندراج ). نام سرمه ای که در ضعف بینایی و شب کوری و ستبری پلک و جرب آن بکار برند. سرمه روشنایی. کحل روشنایی. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مرقشیشا و حجرالنور و روشنا و روشنایا شود. || مرکب که بعربی مداد گویند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). مرکب و سیاهی دوات. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از دولت وثروت. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). جاه و جلال. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

روشنی، تابناکی.

دانشنامه عمومی

واژه روشنایی می توان در موارد زیر یافت:
روشنایی یکی از روستاهای شهرستان کمیجان در استان مرکزی می باشد.
شدت روشنایی یکی از واژه های روشنایی است

دانشنامه آزاد فارسی

روشنایی (illumination)
میزان روشن بودن سطحِ تحت تابش، درخشندگی یا شدت نور تابیده شده به آن. روشنایی هر سطح به میزان درخشندگی چشمۀ نور، فاصلۀ آن از سطح تحت تابش، و زاویۀ تابش نور با سطح بستگی دارد. لوکس یکای اندازه گیری روشنایی در دستگاه بین المللی است.

فرهنگستان زبان و ادب

{illumination, illuminance, luminous flux density} [فیزیک- اپتیک] شار نور فرودی بر واحد سطح اجسام

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] روشنایی نور، روشنی، مقابل تاریکی را روشنای می گویند.از آن به مناسبت در باب طهارت و صلح سخن گفته اند.
حمل آتش در پی جنازه، هنگام تشییع آن مکروه است، مگر در شب که نیاز به روشنایی باشد.
احکام روشنایی ساختمان
تصرف مالک در ملک خود از جمله بلند سازی ساختمان، هرچند منجر به کاهش روشنایی ملک مجاور گردد، جایز است و صاحب ملک مجاور حق جلوگیری از آن را ندارد؛ چنان که گشودن پنجره برای روشنایی و مانند آن در ملک خود؛ هرچند مستلزم اشراف بر خانههمسایه گردد، جایز است. البته همسایه می تواند در ملک خود، مانعی ایجاد کند؛ هرچندمستلزم جلوگیری از نفوذ روشنایی به خانه همسایه از طریق پنجره گردد. احداث بالکن و مانند آن در فضایی که مردم آمد و شد دارند، در صورتی که منجر به تاریکی راه و یا کاهش روشنایی گردد، به حدّی که عابری که چشمش کم نور است با گذر از آن جا هرچند در شب، دچار مشکل گردد، جایز نیست.

جدول کلمات

نور

اب

پیشنهاد کاربران

سنا

ضیا

ضو

سو

روشنایی نزدیک سحرگاه = گرگ و میش

روشنایی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی روشنایی می نویسد : ( ( روشنایی در پهلوی روشنیه rōšnīh بوده است . ) )
( ( زمین را بلندی نبُد جایگاه ؛
یکی مرکزی تیره بود و سیاه
ستاره ، به سر بر، شگفتی نمود؛
به خاک اندرون، روشنائی فزود. ) )
توضیح بیت : زمین در آغاز ارجمندی و والایی نداشت کانون تیر فام و سیاه بود خورشید بر فراز آن شگفتی آفرید و خاک تیره و تار را روشنایی بخشید.
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 193 )

روشنی، فروغ، نور، ضیا، سنا

طلعت

فروزش. [ ف ُ زِ ] ( اِمص ) فروز. روشنی :
ز قیصر بپرسید و پوزش گرفت
بر آن رومیان بر فروزش گرفت.
فردوسی.
چو از تاج دارا فروزش گرفت
همای اندر آن کار پوزش گرفت.
فردوسی.



کلمات دیگر: