کلمه جو
صفحه اصلی

چرا


مترادف چرا : برای چه، به چه دلیل، به چه علت، ازچه، به چه جهت ، آری، بله | چریدن، علف چری

متضاد چرا : زیرا، برای اینکه، چون، نه، خیر

فارسی به انگلیسی

how, why, grazing, pasturing, forage

yes


grazing


forage, how, why


فارسی به عربی

لماذا

مترادف و متضاد

علف‌چری


wherefore (قید)
چرا، برای چه، بچه دلیل، بچه علت، بخاطر چه

why (قید)
چرا، برای چه، بچه جهت

برای‌چه، به چه دلیل، به چه‌علت، ازچه، به چه جهت، ≠ زیرا، برای‌اینکه، چون


چریدن


۱. برایچه، به چه دلیل، به چهعلت، ازچه، به چه جهت، ≠ زیرا، برایاینکه، چون
۲. آری، بله ≠ نه، خیر


۱. چریدن
۲. علفچری


فرهنگ فارسی

چریدن، عمل حیوانات چرنده هنگام چریدن وعلف خوردن، کلمه تعلیل وپرسش، برای چه، به چه جهت، آری درجواب
۱- ( ادات استفهام ) کلمه ای که پرسش را رساند بمعنی برای چه ? : (( چرا باین زودی آمدی ۲ ) ) ?- ( ادات تاکید و اثبات ) در پاسخ سوال منفی بمعنی بلی آری .یا چرا نه . در جواب سوال طرف هنگامی گویند که اثبات امری را بخواهند برسانند.
پرنده ایست که او را به چرغ و باز و امثال آن شکار کنند و چون چرغ یا باز خواهند که او را بگیرند پیخالی بر سر و روی آنها اندازد و خود را خلاص کند .

تغذیۀ حیوانات از هرنوع پوشش گیاهی


فرهنگ معین

(چَ ) (اِمص . ) چریدن .
(چِ ) از ادات استفهام به معنی برای چه ¿

(چَ) (اِمص .) چریدن .


(چِ) از ادات استفهام به معنی برای چه ¿


لغت نامه دهخدا

چرا. [ چ َ ] (اِمص ) بمعنی چریدن باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث ). رعی و رعیة. (ناظم الاطباء). چریدن حیوان که خوردن علف زمین است . (فرهنگ نظام ). چرا کردن . عمل چریدن :
چو برگرددت روز یار توام
بگاه چرا مرغزار توام .

فردوسی .


چرا ناید آهوی سیمین من
که بر چشم کردمش جای چرا؟

غضایری .


هر زردگلی بکف چراغی دارد
هر آهوکی چرا به راغی دارد.

منوچهری .


چون و چرا مجوی و زبون چرا مباش
زیرا که خود ستورزبون چرا شده است .

ناصرخسرو.


بررس ز چراو چون چرائی
شادان بچرا چو گاو لاغر.

ناصرخسرو.


تو غرق چشمه ٔ سیماب و قیر پنداری
که گرد چشمه ٔ حیوان و کوثری به چرا.

خاقانی .


نفس خرگوشت بصحرا در چَرا
تو بقعر این چَه ِ چون و چِرا.

مولوی .


|| (اِ) چراگاه . (آنندراج ) (غیاث ). جای چریدن . مرتع :
لگام از سر رخش برداشت خوار
چرا دید بگذاشت در مرغزار.

فردوسی .


باندوه چرااند و شب و روز رمانند
از صحبت من زآنکه ستوران چرااند.

ناصرخسرو.


ابلهی دید اشتری به چرا
گفت نقشت همه کژ است چرا؟

سنائی .


|| علف و گیاهی که ستور آن را چرند. (ناظم الاطباء). آنچه چارپایان در چراگاه خورند. خوراک حیوانات . آنچه آنرا چرند :
گیا گر خورد جانور باک نیست
چرا جانور جانور را چراست ؟

ناصرخسرو.


تن چرای گور خواهد شد به تن تا کی چری
جانت عریانست و تو بر گرد تن کرباس تن .

ناصرخسرو.


داناش گفت معدن چون و چِراست این
نادانش گفت نیست که این معدن چَراست .

ناصرخسرو.


برون ران ازین شهر و ده رخش همت
که آنجاش آب و چرائی نیابی .

خاقانی .


قوت عقل کاملان حکمت بود
جسم حیوانی نجوید جز چرا.

مولوی .



چرا. [ چ َرْ را ](اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «اسم محالی است بسیار معتبر از محالات سلطان آباد عراق و وصل است بخاک ملایر دارای قری و آبادیها و املاک معتبر و حاصل و زراعت وافر و از هر قبیل ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 215).


چرا. [ چ َ ] ( اِمص ) بمعنی چریدن باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( غیاث ). رعی و رعیة. ( ناظم الاطباء ). چریدن حیوان که خوردن علف زمین است. ( فرهنگ نظام ). چرا کردن. عمل چریدن :
چو برگرددت روز یار توام
بگاه چرا مرغزار توام.
فردوسی.
چرا ناید آهوی سیمین من
که بر چشم کردمش جای چرا؟
غضایری.
هر زردگلی بکف چراغی دارد
هر آهوکی چرا به راغی دارد.
منوچهری.
چون و چرا مجوی و زبون چرا مباش
زیرا که خود ستورزبون چرا شده است.
ناصرخسرو.
بررس ز چراو چون چرائی
شادان بچرا چو گاو لاغر.
ناصرخسرو.
تو غرق چشمه سیماب و قیر پنداری
که گرد چشمه حیوان و کوثری به چرا.
خاقانی.
نفس خرگوشت بصحرا در چَرا
تو بقعر این چَه ِ چون و چِرا.
مولوی.
|| ( اِ ) چراگاه. ( آنندراج ) ( غیاث ). جای چریدن. مرتع :
لگام از سر رخش برداشت خوار
چرا دید بگذاشت در مرغزار.
فردوسی.
باندوه چرااند و شب و روز رمانند
از صحبت من زآنکه ستوران چرااند.
ناصرخسرو.
ابلهی دید اشتری به چرا
گفت نقشت همه کژ است چرا؟
سنائی.
|| علف و گیاهی که ستور آن را چرند. ( ناظم الاطباء ). آنچه چارپایان در چراگاه خورند. خوراک حیوانات. آنچه آنرا چرند :
گیا گر خورد جانور باک نیست
چرا جانور جانور را چراست ؟
ناصرخسرو.
تن چرای گور خواهد شد به تن تا کی چری
جانت عریانست و تو بر گرد تن کرباس تن.
ناصرخسرو.
داناش گفت معدن چون و چِراست این
نادانش گفت نیست که این معدن چَراست.
ناصرخسرو.
برون ران ازین شهر و ده رخش همت
که آنجاش آب و چرائی نیابی.
خاقانی.
قوت عقل کاملان حکمت بود
جسم حیوانی نجوید جز چرا.
مولوی.

چرا. [ چ ِ ] ( ادات استفهام ) بمعنی از برای چه. ( برهان ) ( انجمن آرا ). بمعنی برای چه ، زیرا که این لفظ مرکبست از کلمه «چه » که برای استفهام است و از لفظ «را» که بمعنی «برای » باشد.( آنندراج ) ( غیاث ). کلمه تعلیل. از برای چه و برای چه و بچه جهت. ( ناظم الاطباء ). از چه رو. بچه سبب. بچه علت. بهر چه. بچه دلیل. لِم َ. لِماذا :

چرا. [ چ ِ ] (ادات استفهام ) بمعنی از برای چه . (برهان ) (انجمن آرا). بمعنی برای چه ، زیرا که این لفظ مرکبست از کلمه ٔ «چه » که برای استفهام است و از لفظ «را» که بمعنی «برای » باشد.(آنندراج ) (غیاث ). کلمه ٔ تعلیل . از برای چه و برای چه و بچه جهت . (ناظم الاطباء). از چه رو. بچه سبب . بچه علت . بهر چه . بچه دلیل . لِم َ. لِماذا :
بتا نگارا از چشم بد بترس و مکن
چرا نداری با خود همیشه چشم پنام .

شهید.


از او بی اندهی مگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی ؟

رودکی .


چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک
نماند فزون تر ز سالی پرستو.

رودکی .


چرا زیرکانند بس تنگ روزی
چرا ابلهانراست بس بی نیازی
چرا عمر طاوس و دراج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی .

معصبی .


یارب چرا نبرد مرگ از ما
این سالخورده زال بن انبانرا.

منجیک .


چرات ریش دراز آمدست و بالا پست
محال باشد بالا چنان و ریش چنین .

منجیک .


در شگفتم از آن دو کژدم تیز
که چرا لاله اش بجفت گرفت
با دو کژدم نکرد زفتی هیچ
با دل من چراش بینم زفت .

خسروی .


بپرسیدو گفتش چه مردی بگوی
چرا کرده ای سوی این مرز روی .

فردوسی .


چرا جنگجوی آمدی با سپاه
چرا کشت خواهی مرا بی گناه .

فردوسی .


ز خوی بد چرخ گشتم شگفت
که مهر از چنان مه چرا برگرفت .

فردوسی .


همه موبدان سرفکنده نگون
چرا کس نیارست گفتن ، نه چون .

فردوسی .


با اینهمه جفا که دلم را نموده ای
دل بر تو شیفته است ندانم چنین چراست .

فرخی .


چرا بگرید زار ارنه غمگن است غمام
گریستنش چه باید که شد جهان پدرام ؟

عنصری .


ای لعبت حصاری شغلی اگر نداری
مجلس چرا نسازی باده چرا نیاری ؟

منوچهری .


من بزیرلگدت همچو هبا کردم
بی گنه بودی این جرم چرا کردم .

منوچهری .


گر فرخی بمرد چرا عنصری نمرد
پیری بماند دیر و جوانی برفت زود.

لبیبی .


اگر نه آفتاب از من جدا شد
جهان بر چشم من چون شب چرا شد؟

فخرالدین اسعد (ویس و رامین ).


دانا ز تو چون چرا و چون پرسد
با لات سخن نگوید ای برنا.

ناصرخسرو.


اگر محول حال جهانیان نه قضاست
چرا مجاری احوال بر خلاف رضاست ؟

انوری .


تو نیز آخر هم از دست بلندی
چرا بتخانه ای را در نبندی ؟

نظامی .


چرا بصد غم و حسرت سپهر دائره شکل
مرا چو نقطه ٔ پرگار در میان گیرد؟

حافظ.


|| زیرا. بعلت آنکه . بدانجهت :
اگر ز مردم هشیاری ای نصیحت گوی
سخن بخاک میفکن چرا که من مستم .

حافظ.


رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست .

حافظ.


|| بلی . نعم . آری . جواب مثبت در سؤال نفی . آری در پاسخ سؤال نفی . مثال : شما همراه ما نمی آئید؟ چرا؛یعنی میآیم . تو فرزند فلانی نیستی ؟ چرا؛ یعنی هستم .
- چون و چرا ؛ بحث و مناظره کردن . تعلیل آوردن . استدلال در باره ٔ کیفیت و ماهیت چیزی . مخصوصاً در باره ٔ خلقت عالم . و رجوع به چون شود :
برزم دلیران توانا بود
به چون و چرا نیز دانا بود.

فردوسی .


اگرکشته گر مرده هم بگذریم
سزد گر به چون و چرا ننگریم .

فردوسی .


نیابی به چون و چرا نیز راه
نه کهتر بدین دست یابد نه شاه .

فردوسی .


چون و چرامجوی و زبون چرا مباش
زیرا که خود ستور زبون چرا شده است .

ناصرخسرو.


- چرا وچون ؛ چون و چرا :
برفتند با او بخیمه درون
سخن بیشتر بر چرا رفت و چون .

فردوسی .


بررس زچرا و چون چرائی
شادان بچرا چو گاو لاغر.

ناصرخسرو.



فرهنگ عمید

علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چریدن: نَفْس خرگوشت به صحرا در چَرا / تو به قعر این چهِ چون و چِرا (مولوی: ۹۰ ).
* چرا دادن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] به چرا بردن.
* چرا داشتن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * چرا کردن
* چرا کردن: (مصدر لازم )
۱. کلمۀ تعلیل و پرسش، برای چه، به چه جهت؟: چرا این کار را کردی؟.
۲. (شبه جمله، قید ) بلی، آری (در جواب پرسش منفی ): تو با ما نمی آیی؟ چرا.

علف خوردن حیوانات علف‌خوار در چراگاه؛ چریدن: ◻︎ نَفْس خرگوشت به صحرا در چَرا / تو به قعر این چهِ چون و چِرا (مولوی: ۹۰).
⟨ چرا دادن: (مصدر متعدی) [قدیمی] به چرا بردن.
⟨ چرا داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ چرا کردن
⟨ چرا کردن: (مصدر لازم)


۱. کلمۀ تعلیل و پرسش؛ برای چه؛ به چه جهت؟: چرا این کار را کردی؟.
۲. (شبه جمله، قید) بلی؛ آری (در جواب پرسش منفی): ـ تو با ما نمی‌آیی؟ ـ چرا.


دانشنامه عمومی

چرا به طور کلی توصیف نوعی خوردن است که در آن گیاه خواران از گیاهی (همچون چمن) یا دیگر پرسلولی ها (همچون جلبک) تغذیه می نماید. در تغذیه چرا به دلیل عدم شکار و کشته شدن موجودات دیگر متفاوت از تغذیه از راه شکار و به واسطه نبود هم زیستی دو موجود متفاوت با تغذیه انگلی است.
چرا، بخش مهمی در کشاورزی و دامپروری است، زیرا مصرف گیاهان و دیگر علوفه ها در چرا برای بدست آمدن گوشت، شیر و دیگر محصولات دامی پر اهمیت است.

فرهنگستان زبان و ادب

{grazing} [مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] تغذیۀ حیوانات از هرنوع پوشش گیاهی

گویش اصفهانی

تکیه ای: čerâ
طاری: čerâ
طامه ای: čere
طرقی: čerâ
کشه ای: čerâ
نطنزی: čerâ


گویش مازنی

/cheraa/ چریدن، چرای دام

چریدن،چرای دام


واژه نامه بختیاریکا

( چِرا ) چراغ؛ فانوس؛ لامپ؛ بخاری
سی؛ سی چِه

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
چراغ
Chera

به چه دلیل

چه شد ( ماضی / مضارع ) ، چه بود ( ماضی )

چه شده / افتاده که . . . . . . . . . ؟

بر چه موجب ؛ به چه صورت. به چه طریق. چگونه. بر چه وجه. بر چه اصل و طریقه : منتظر آن که از حضرت به چه موجب مثال دهند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 59 ) .

چرا، چه را، برای چه همگی به یک معنی و از ادات استفهام ( ابزارهای پرسش ) می باشند؛ برای دانستن علت وقوع یا عدم وقوع امری بکار می روند. مثال: چرا درس نمی خوانی؟
معادل این کلمه در زبان ترکی، نییَه ( نَه یَه ) ، نَه ایچین ، نَه دَن می باشند. البته معنی دقیق نَه دَن، از چه می باشد که بجای چرا هم بکار می رود.
چرا به معنی علف خوردن جانوران گیاهخوار، به طور مستقیم از مرتع و علفزار؛ به ترکی اوتلاماق و نیز یایماق گفته می شود.

چند نمونه نوع نوشتن کلمه ( چرا ) رو میخواستم

گردش، گشتن

چَرا: در پهلوی چرگ čarag بوده است و به معنی رمه بکار می رفته است .
( ( چراگاه مردم بدان برفزود
پراگند پس تخم و کِشت و درود. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 251. )


چِرا: در پهلوی چرای čērāy بوده است . ساخته شده از : چه /رای.
( ( همه موبدان سرفگنده نگون
چرا کس نیارست گفتن ، نه چون ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 272. )


روژین هم اسم زیبایی است خواهرم اسمش روژین است


سبب, دلیل Pourquoi?

لیدر سعید سپ رو شما کیک کردی



کلمات دیگر: