کلمه جو
صفحه اصلی

چریدن


مترادف چریدن : چرا کردن، علف چری کردن، علف خوردن، پلکیدن، ول گشتن، پرسه زدن

فارسی به انگلیسی

to graze, to pasture


to graze, pasture, browse, to pasture

graze


فارسی به عربی

تصفح , خدش , عشب

مترادف و متضاد

چرا کردن، علف‌چری کردن، علف خوردن


پلکیدن، ول‌گشتن، پرسه زدن


خوردن


۱. چرا کردن، علفچری کردن، علف خوردن
۲. پلکیدن، ولگشتن، پرسه زدن،
۳. خوردن


graze (فعل)
خوراک دادن، چریدن، خراشیدن، چراندن، تغذیه کردن از، گله چراندن، چرانیدن

grass (فعل)
چریدن، چراندن، با علف پوشاندن، چمن زار کردن، علف خوردن

burn (فعل)
اتش زدن، سوختن، سوزاندن، چریدن، در اتش شهوت سوختن، محترق شدن، سوزش کردن

browse (فعل)
چریدن

pasture (فعل)
چریدن، چراندن، تغذیه کردن، چرانیدن، چریدن در

فرهنگ فارسی

چراکردن، گرد کردن وعلف خوردن حیوانات درچراگاه
( مصدر ) ( چرید چرد خواهد چرید بچر چرنده چریده . متعدی : چراندن چرانیدن ) علف خوردن جانوران علفخوار در چراگاه چرا کردن .
پوسیدن

فرهنگ معین

(چَ دَ ) (مص ل . ) چرا کردن ، علف خوردن در چراگاه .

لغت نامه دهخدا

چریدن . [ چ َ دَ ] (مص ) گیاه خوردن ستوران و چارپا، نسبت آن بسوی طیور نیز آمده . (آنندراج ). گیاه خوردن و علف خوردن چارپا، در باغ و صحرا و مرغزار و چمن و جز آن در صورتیکه وی را رها کرده باشند. (ناظم الاطباء). بریدن حیوان گیاه زمین را با دندان یا منقار خود و خوردن آن . (فرهنگ نظام ). خوردن چارپایان گیاه و علف مراتع را. گیاه و علف خوردن چارپایان در بیابان یا چراگاهها. خوردن ستور علف زمینی را در حال رفتن . خوراک خوردن حیوانات اعم ازچارپایان و طیور در حال حرکت . جستن حیوانات و طیور خوراک خود را در بیابان و مراتع و خوردن آن . مَرعی . رَتع. رُتوع . رَعی . عَرم . (منتهی الارب ) :
آهو از پشته بدشت آید و ایمن بچرد
چون کسی کو را باشد نظر میرپناه .

فرخی .


بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل .

منوچهری .


تا بچرد رنگ در میانه ٔ کهسار
تا بچمد گور در میانه ٔ فدفد.

منوچهری .


نبودی کاش در نعمات لذات
چو خر بایست در صحرا چریدن .

ناصرخسرو.


عاقل کجا رود که جهان دار ظلم گشت
نحل از کجا چرد که گیا زهر ناب شد.

خاقانی .


- امثال :
اینقدر چریدی کو دنبه ات .
|| مجازاً در خوردن انسان هم استعمال میشود. (فرهنگ نظام ). خوراک خوردن آدمیان . تمتع بردن آدمی از خوردنی ها. غذا خوردن :
چو ایدر نخواهی همی آرمید
بباید چرید و بباید چمید.

فردوسی .


گرفتار در دست آز و نیاز
تن از ناچریدن به رنج و گداز.

فردوسی .


شما دست شادی بخوردن برید
بیک هفته ایدر چمید و چرید.

فردوسی .


بیاسود و لختی چرید آنچه دید
شب تیره خفتان بسر برکشید.

فردوسی .


خاصه سرای آنکه چومن در جوار اوست
و ایمن چو من همی چرد از مرغزار او.

فرخی .


آنچه میران مبارز نگرفتند بگیر
آنچه شاهان مظفر نچریدند بچر.

فرخی .


گر مکافات بدی اندر طبیعت واجب است
چون تو از دنیا چریدی او ترا خواهد چرید.

ناصرخسرو.


نیاید با تو زین طارم برون جز طاعت و حکمت
بچر وز بهر طاعت چر، بچم وز بهر حکمت چم .

ناصرخسرو.


گر رحمت و نعمت چرید خواهی
ازعلم چر امروز و بر علم چم .

ناصرخسرو.


زخشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید کشت رضا.

خاقانی .


رستم ز چار آخور سنگین روزگار
در هشت باغ عشق چریدم بصبحگاه .

خاقانی .


- چریدن دارد ؛ یعنی دیدن دارد. مأخذش چشم چرانی است . (از آنندراج ). دیدن دارد. (غیاث ) :
هنوز سیب ذقن رنگ را نباخته است
هنوز سبزه ٔ خطش چریدنی دارد.

صائب (از آنندراج ).


رجوع به چرانی و چشم چرانی شود.
- امثال :
هر که چرد خورد و هر که خسبد خواب بیند . رجوع به چر و چرا و چرانیدن شود.

چریدن . [ چ ُ دَ ] (مص ) درلهجه ٔ قزوینی ، پوسیدن .


چریدن. [ چ َ دَ ] ( مص ) گیاه خوردن ستوران و چارپا، نسبت آن بسوی طیور نیز آمده. ( آنندراج ). گیاه خوردن و علف خوردن چارپا، در باغ و صحرا و مرغزار و چمن و جز آن در صورتیکه وی را رها کرده باشند. ( ناظم الاطباء ). بریدن حیوان گیاه زمین را با دندان یا منقار خود و خوردن آن. ( فرهنگ نظام ). خوردن چارپایان گیاه و علف مراتع را. گیاه و علف خوردن چارپایان در بیابان یا چراگاهها. خوردن ستور علف زمینی را در حال رفتن. خوراک خوردن حیوانات اعم ازچارپایان و طیور در حال حرکت. جستن حیوانات و طیور خوراک خود را در بیابان و مراتع و خوردن آن. مَرعی. رَتع. رُتوع. رَعی. عَرم. ( منتهی الارب ) :
آهو از پشته بدشت آید و ایمن بچرد
چون کسی کو را باشد نظر میرپناه.
فرخی.
بچر کت عنبرین بادا چراگاه
بچم کت آهنین بادا مفاصل.
منوچهری.
تا بچرد رنگ در میانه کهسار
تا بچمد گور در میانه فدفد.
منوچهری.
نبودی کاش در نعمات لذات
چو خر بایست در صحرا چریدن.
ناصرخسرو.
عاقل کجا رود که جهان دار ظلم گشت
نحل از کجا چرد که گیا زهر ناب شد.
خاقانی.
- امثال :
اینقدر چریدی کو دنبه ات .
|| مجازاً در خوردن انسان هم استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ). خوراک خوردن آدمیان. تمتع بردن آدمی از خوردنی ها. غذا خوردن :
چو ایدر نخواهی همی آرمید
بباید چرید و بباید چمید.
فردوسی.
گرفتار در دست آز و نیاز
تن از ناچریدن به رنج و گداز.
فردوسی.
شما دست شادی بخوردن برید
بیک هفته ایدر چمید و چرید.
فردوسی.
بیاسود و لختی چرید آنچه دید
شب تیره خفتان بسر برکشید.
فردوسی.
خاصه سرای آنکه چومن در جوار اوست
و ایمن چو من همی چرد از مرغزار او.
فرخی.
آنچه میران مبارز نگرفتند بگیر
آنچه شاهان مظفر نچریدند بچر.
فرخی.
گر مکافات بدی اندر طبیعت واجب است
چون تو از دنیا چریدی او ترا خواهد چرید.
ناصرخسرو.
نیاید با تو زین طارم برون جز طاعت و حکمت
بچر وز بهر طاعت چر، بچم وز بهر حکمت چم.
ناصرخسرو.
گر رحمت و نعمت چرید خواهی
ازعلم چر امروز و بر علم چم.
ناصرخسرو.

فرهنگ عمید

۱. گردش کردن و علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن.
۲. [مجاز] بهره بردن از غذا و تمتعات دیگر: شما دست شادی و خوردن برید / به یک هفته ایدر چمید و چرید (فردوسی: ۴/۳۵۰ ).
۳. [مجاز] خوردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] چریدن در چراگاه برای حیوان علف خوار است.‏ از احکام آن در بابهای زکات، حج، رهن و نکاح سخن رفته است.
چریدن علف خوردن جانوران علف خوار در چراگاه می باشد.

احکام چریدن در زکات
شرط تعلّق زکات به انعام ثلاث (شتر، گاو و گوسفند) چریدن آنها به مدت یک سال کامل در چراگاه است. از چنین حیوانی به «سائمه» تعبیر می‏شود.
به قول مشهور متأخران، ملاک سائمه بودن حیوان، عرف است و در صورتی که یک یا دو روز علف دست چین بخورد باز هم سائمه محسوب می‏شود. در مقابل، برخی‏ تصریح کرده‏اند که خوردن علف به مقدار کم- حتی یک روز- نیز موجب از بین رفتن وصف سائمه خواهد بود؛ لیکن برخی دیگر تا مدت یک ماه را نیز مضر ندانسته و بعضی دیگر در مسئله تردید کرده‏اند.
در صدق عنوان سائمه بر حیوانی که در زمین ملکی می‏چرد، اختلاف است.
پرداخت مال در قبال استفاده از چراگاههای عمومی مانع از صدق سائمه بودن حیوان نمی‏گردد.
پرداخت زکات مادیانی که در طول سال در چراگاه می‏چرد، مستحب است.
مقدار زکات آن برای هر رأس از نوع تازی دو دینار و از نوع غیر تازی یک دینار است.

احکام چریدن در حج
کندن گیاه حرم بر محرم حرام است؛ لیکن وی می‏تواند مرکب خود را در حرم رها کند تا در علف زارهای آن بچرد.
کفاره کشتن یکی از پرندگان قطا (مرغ سنگ خوار)، کبک و دراج (مرغ رنگین تاج) در حال احرام، برّه نری است که از شیر گرفته شده است و می‏چرد.

احکام چریدن در رهن
...

گویش اصفهانی

تکیه ای: bečeri
طاری: čerây(mun)
طامه ای: čerâɂan
طرقی: čarâymun
کشه ای: čarâymun
نطنزی: čerâɂan


واژه نامه بختیاریکا

چَردن

پیشنهاد کاربران

چور choot به معنی آلت کودکان هست ولی چوریدن نداریم ، اگر هست بنویسید کجا بکار می ره در کدام گویش ؟؟؟

حروف گچپژ در عربی و لهجه هایش نیست. و مختص زبان تورکی است. مثل پارچه. قشنگ. چاپیدن. قاپیدن. چزیدن. چرا. چریدن. چراگاه. چمن. بزرگ. ژاله. ژیان. . . .

چریدن cheridan , علف خوردن احشام از زمین بیابان ومزارع
چریدن chor ridan , با تشدید حرف ر ، در گویش شهربابکی به معنی واریختن تجمع انسانی مثلا میگن رو ضه چرید ، ویا به هم ریختن ، قطعات واجزا چیزی مثلا پازل چرید

چُ. چکیدن آب از چیزی در گویش کازرونی. نیز چُر گرُفتن و چُراندن ( ع. ش )

چریدن:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " چریدن" می نویسد : ( ( چریدن در معنی خوردن و بهره بردن به کار رفته است . این معنی هنوز در واژه ی" شبْ چره" ) ) به معنی آنچه شب هنگام خورند ؛ باز مانده است.
( ( چو ایدر نخواهی همی آرمید ،
بباید چرید و بباید چمید ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 251. )


چَریدن : همون گشت و گذار دام و گوسفندان برای خوردن علف و غذا
چُریدَن : شاشیدن - جیش کردن - ادرار کردن
چُر : شاش - ادرار



کلمات دیگر: