مترادف سال : واحد زمان، روز، دوازده ماه ، عام، سنه، پایه، کلاس، دانشپایه، طول عمر، سن، زاد، دوره فعالیت سازمان، موسسه، تاریخ، مراسم سال روزدرگذشت، ساج، چوب ساج، کشتی، جهاز
سال
مترادف سال : واحد زمان، روز، دوازده ماه ، عام، سنه، پایه، کلاس، دانشپایه، طول عمر، سن، زاد، دوره فعالیت سازمان، موسسه، تاریخ، مراسم سال روزدرگذشت، ساج، چوب ساج، کشتی، جهاز
فارسی به انگلیسی
year, age
age, old, year
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
پایه، کلاس، دانشپایه
واحد زمان (روز، دوازده ماه)، عام، سنه
طول عمر، سن، زاد، عمر
دوره فعالیت(سازمان، موسسه)
تاریخ
مراسم سالروزدرگذشت
ساج
چوب ساج
کشتی، جهاز
واحد زمان (
فرهنگ فارسی
از بلاد و نواحی قدیم هند وسطی است
فرهنگ معین
[ فر. ] (اِ. ) اطاق بزرگ ، تالار.
[ په . ] (اِ.) 1 - مدت زمان گردش زمین به دور خورشید که برابر است با 12 ماه یا 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 46 ثانیه . 2 - سن ، عمر. 3 - زمانه . 4 - تاریخ . ؛ ~ هجری شمسی سال ایرانی که از اول فروردین شروع می شود. ؛ ~ قمری سال قمری اسلامی که از اول محرم آغاز می شود. ؛ ~ میلادی سال مسیحی که از اول ژانویه (11 دی ) آغاز می شود.
[ فر. ] (اِ.) اطاق بزرگ ، تالار.
لغت نامه دهخدا
سال . (اِ) (فرانسوی ، اِ) اطاق بزرگ . تالار.
سال . (اِ) شکسته ٔ سیاه اَل در لهجه ٔ گیلان . رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 259 و سیاه ال در این لغت نامه شود.
سال . (اِخ ) از بلاد و نواحی قدیم هند وسطی است بنوشته ٔ کتاب باج پران . (از تحقیق ماللهند ص 150).
سال . (اِخ ) نهری است در روسیه که به رودخانه ٔ دن میپیوندد. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
سال . [ ل ل ] (ع اِ) جای رفتن آب در رود. (مهذب الاسماء). وادی فراخ دور تک درختناک . ج ، سُلاّ ن ، سوّال . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ماه نوی کاصل وی از سال خاست
یک مه نو گشته به ده سال راست .
امیرخسرو (در وصف کشتی از رشیدی ، انجمن آرا).
|| کشتی و جهاز. (برهان ). خود کشتی و جهاز را مجازاً گویند. (انجمن آرا). بزبان یونانی کشتی را گویند.(غیاث از سراج ) (آنندراج از کشف اللغات ). || ساذج . (الفاظ الادویه ).
سال عرفی قدیم ایرانی معمول در دوره ٔ ساسانیان سال سیار بود معادل 365 روز تمام بدون کسر حساب و به اصطلاح منجمان عهد اسلامی سال ناقصه نامیده میشود و آن مخصوص ایرانیان نبود بلکه غالب ممالک و اقوامی که در قلمرو اقتدار شاهنشاهی ایران بوده اند (البته به استثنای مصر و بابل وفلسطین و سوریه که تمدن قدیم مستقلی داشته اند) ظاهراً همه ٔ اقوام زردشتی مذهب آن را اتخاذ نمودند و معمول داشتند چنانکه سال و ماه سغدیها و خوارزمیها و سیستانیها در مشرق و کاپادوکیها و ارمنیها در مغرب ایران که بدست ما رسیده عیناً بدون کم و زیاد (جز آنچه راجع به اختلاف موقع خمسه ٔ مسترقه است ) همان سال و ماه ایرانی است منتها با اسامی دیگر که آنهم غالباً باتغییر کلمات بلهجه ٔ محلی ولی با حفظ معنی است و این سال عرفی و رسمی و معمول دوره ٔ ساسانیان بود. (گاه شماری تقی زاده ص 7).
یک نوع سال ثابت مذهبی نزدیک به سال شمسی حقیقی بنام سال بهیزکی (= سال مکبوس ) درایران قدیم ساسانی متداول بود که بظن قوی آغاز آن اساساً در اعتدال ربیعی بوده و نزدیک به آن نقطه نگاه داشته میشد یعنی بیش از یک ماه جلوتر یا چند روزی عقب تر از آن نمیرفت . بنابراین ماهها و روزهای این سال تقریباً همیشه نزدیک به محل اصلی نجومی خود ثابت می ماند. ثابت نگاه داشتن این سال بوسیله ٔ کبیسه ای که در هر 120 سال یک ماه بود بعمل می آمد. این سال عمومیت نداشت و منحصراً در امور مذهبی و مالیاتی ملاک عمل بود. (از گاه شماری تقی زاده ص 10). سال و ماه ایرانی بعد از انقراض شاهنشاهی ساسانی منسوخ نگردید و همه ٔ حسابهای مردم ایران بجز برای ماه روزه و موسم حج و نظیر آنها با آن سال و ماه بوده و البته سال و ماه عربی هم رواج و معروفیت کامل داشت . علاوه بر آنکه بر اثرانتشار علوم یونانی و مخصوصاً علم نجوم میان مسلمانان ناقص بودن سال 365 روزه از سال شمسی حقیقی و نقائص و معایب این حساب در عمل روشن گردید از طرف دیگر عملی نبودن کبیسه ٔ 120 ساله مسلم بود. مداومت خلفا به افتتاح خراج در نوروز (شاید بپیروی ساسانیان در اواخر سلطنت شان که نوروز در ماه اول تابستان بوده ) با آنکه نوروز در قرن سوم و چهارم هجری ببهار افتاده بوده موجب زحمت دهقانان ایران گردید و بدین جهت مکرراً در ثابت کردن محل نوروز در سال شمسی و اجرای کبیسه ٔ رومی در سال ایرانی اقدام شد. اساساً عدم تناسب سال و ماه قمری با امور عرفی از جمعآوری خراج و پرداخت رواتب لزوم برقراری سال و ماه شمسی را بارها محسوس گردانید. در دوره ٔ هشام بن عبدالملک خلیفه ٔ اموی (105 -124 هَ . ق .) و هارون الرشید (170 - 193 هَ . ق .) دهقانان ایران از جلو افتادن نوروز فریاد شکایت بلند کردند متوکل در سال 243 حکم اجرای کبیسه را داد اما بعلت درگذشت او کار انجام نیافت . بالاخره معتضد در سال 282 کبیسه را جاری ساخت و این سال معتضدی ظاهراً مدتی برای کار خراج در جریان ماند. از اوائل امر به اختلاف سال قمری و شمسی توجه کردند و مقرر داشتند که در هر 33 سال یک سال خراجی را از حساب بیندازند مثلاً سال سی و دوم را سی و سوم بنامند. نخستین بار به امر متوکل سال 241 خراجی را بسال 242 نقل کردند. معتضد سنه ٔ 278 خراجی را به 279 نقل کرد. مهلبی وزیر المطیع ﷲ سال 350 را به 351 برد. بعدها این عمل در ایران متروک ماند چه در کتب تاریخ از آن جمله در تاریخ سلاجقه ٔ کرمان محمدبن ابراهیم بفرق روز افزون سال خراجی و سال هلالی بر میخوریم . دردوره ٔ ملک شاه سلجوقی بسال 471 قمری بفرمان او سال و ماه شمسی (با ماههای ایرانی ) برای امور رسمی متداول گردید غازان ایلخان مغول نیز همان سال و ماه را منتهی با مبداء تاریخ جدید معمول کرد.
در کشور عثمانی نیز بموجب فرمان سلطان محمد چهارم مورخه ٔ 4 صفر 1088 سال مالی خاصی با سال و ماه رومی و اسامی سریانی (باستثنای اسم سه ماه که رومی بود) معمول شد و در آنجا مارس رومی را آغاز سال اعلام نمودند و برای مطابق نگاه داشتن سال هجری و سال مالی مقرر گردید که در هر 33 سال یک بار در موقعی که سال قمری اصلاً اول مارس ندارد یک عدد در حساب سالهای شمسی مالی جستن نمایند (یا در واقع یک عدد بر شماره ٔ سنین مالی علاوه کنند). این ترتیب تا سال 1255 مداومت داشت اما در نوبت بعد که میبایست بسال 1288 در عهد سلطان عبدالعزیز انجام یابد غفلت کردند و بالنتیجه تاریخ معمول عثمانیها با تاریخ هجری قمری معمول میان مسلمانان فرق پیدا کرد چنانکه این فرق تا قبل از نسخ تاریخ هجری و قبول تاریخ عیسوی به سال رسیده بود. در قرون اخیر منحصراً سال و ماه عربی در ایران متداول بود. از بعد از مشروطیت سال شمسی با تسمیه ٔ ترکی (سیچکان ئیل ، اودئیل ...) و با اسامی بروج دوازده گانه (حمل ، ثور، جوزا...) در امور دولتی متداول گردید. بموجب قانون 11 فروردین 1304 هَ .ش . ترتیب سال شماری جدید در ایران برقرار شد. به این نحو که تاریخ را از اول هجرت تا حال با سالهای شمسی حساب کردند و حساب را نیز سال شمسی حقیقی کامل قرار دادند و البته علاوه بر این سال عرفی سال و ماه قمری را نیز برای امور دینی جداگانه در تقویمها محفوظ داشتند. در سال شماری جدید، اول بهار، آغاز سال رسمی و عرفی قرار گرفت و اسامی ماههای قدیم ایرانی به اندک تغییر احیا گردید. ولی بجای ماههای سی روزه با پنج روز جداگانه در آخر سال (یا در آخر یکی از ماهها) شش ماه اول را 31روزه و پنج ماه بعد را30روزه و ماه آخر را 29روزه (مگر در سالهای کبیسه که باز 30 روز است ) قرار دادند و سال را بر اساس حساب نجومی در هر سال (نه بر کبیسه ٔ مطرد چهارساله ) بنا نهادند. (خلاصه از گاه شماری تقی زاده ).
دوره ٔ 12ساله ٔ سالهای ختا و قبچاق و ایغور که پس از استیلای مغول در ایران رواج یافته ترتیب چینی و ترکی است و در میان ترکان آسیای مرکزی این حساب از قدیم معمول بوده و در دیوان لغات الترک محمود کاشغری [ مؤلف در 6 ] آمده است ، بترتیب زیر:
1 - سیچقان ئیل ؛
سال موش
2 - اودئیل ؛
سال گاو
3 - بارس ئیل ؛
سال پلنگ
4 - توشقان ئیل ؛
سال خرگوش
5 - لوی ئیل ؛
سال نهنگ
6 - ئیلان ئیل ؛
سال مار
7 - یونت ئیل ؛
سال اسب
8 - قوی ئیل ؛
سال گوسفند
9 - بیچی ئیل ؛
سال میمون
10 -تخلقوی ئیل ؛
سال مرغ
11 - ایت ئیل ؛
سال سگ
12 - تنگوزئیل ؛
سال خوک
این نامها در نصاب الصبیان ابونصر فراهی ضمن دو بیت شعر زیر بنظم آمده است :
موش و بقر و پلنگ و خرگوش شمار
زین چار چو بگذری نهنگ آید و مار
و آنگاه به اسب و گوسفند است حساب
حمدونه و مرغ و سگ و خوک آخر کار.
# _(: k05l)_
آن کن که بدین وقت همی کردی هر سال
خز پوش و بکاشانه شو از صفه و فروار.
فرالاوی .
چرا عمر کرکس دو صد سال ویحک
نماند ز سالی فزونتر پرستو.
رودکی (و حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).
مرا بی پدر داشت بهرام گرد
دو ده سال زانگه که بابم ببرد.
فردوسی .
بیک ماه بالا گرفت آن نهال
فزون زانکه دیگر درختان بسال .
عنصری .
شاها هزار سال به عز اندرون بزی
و آنگه هزار سال به ملک اندرون ببال .
عنصری .
سالهای بسیار بزیاد. (تاریخ بیهقی ). آن حال تاریخی است چنانکه به دیر سالها مدروس نگردد.(تاریخ بیهقی ). بیست و سی قبا بود او را یکرنگ که یکسال می پوشیدی و مردمان چنان دانستندی که یک قبای است ... چون سپری شد وی قبای دیگر راست کرده به جامه خانه دادندی . (تاریخ بیهقی ). || سن . سن و سال . زاد. عمر :
مرا که سال به هفتاد و شش رسید، رمید
دلم زشله ٔ صابوته و ز هره ٔ تاز.
قریعالدهر.
کسی را که سالش به دوسی رسید
امید از جهانش بباید برید.
فردوسی .
که سال تو اکنون بجائی رسید
که از جنگ دستت بباید کشید.
فردوسی .
به بالا و سال سیاوش بدند
خردمندو بیدار و خامش بدند.
فردوسی .
ای جوکک بسال و ببالا بلند، زه
ای با دو زلف تافته چون دو کمند زه .
منوچهری .
چو بالید و سالش ده و پنج شد
بزرگی و فرهنگ را گنج شد.
اسدی (گرشاسبنامه ).
صد شکر خداوند را که آزم
کم شد چو فزون شد شمار سالم .
ناصرخسرو.
توانگری به هنر است نه بمال و بزرگی به خرد است نه به سال . (گلستان سعدی ). || پیری . سن و سال بسیار :
ز کاوس کش سال بفکند فر
ز درد پسر گشت بی پا و سر.
فردوسی .
بجای عنانم عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال .
فردوسی .
جوانی همی سازد از خویشتن
ز سالش نیاید همانا شکن .
فردوسی .
شرف مرد به علم است ، شرف نیست به سال .
ناصرخسرو.
|| زمان . روزگار. زمانه :
به دژ در نبد راه از آن خواسته
گذشته برو سال و ناکاسته .
فردوسی .
سپاسم ز یزدان که بگذشت سال
بدیدم یکی شاخ فرخ همال .
فردوسی .
نوادر عجایب بود که ... همه بیاورده ایم ... در تاریخ سالهای سلطان محمود. (تاریخ بیهقی ). || تاریخ :
مر این داستان کش بگفت از فیال
ابر سیصد و سی و شش بودسال .
ابوشکور.
سال اربع و عشرین و اربعمائه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 392). سال جلالی . سال هجری .
- امسال ؛ سالی که در آن هستیم .
- بچه سال ؛ کم سن .
- بزرگسال ؛ سالدار که کودک نباشد.
- بسال ؛ سناً. درسن . از جهت سن :
بسودی همی کره را چشم و یال
که همتا بد او با سکندر بسال .
فردوسی .
از ایشان جریره است مهتر بسال
که از خوبرویان ندارد همال .
فردوسی .
تو از من بسال اندکی مهتری
تو باید که چون می دهی می خوری .
فردوسی .
- بسیارسال ؛ مسن :
فرود آمد از اسب مهراب و زال
جوانان و گردان بسیارسال .
فردوسی .
- پارسال ؛ سال گذشته :
گر دگرگون بود حالت پارسال
چون که دیگر گشت باز امسال حال .
ناصرخسرو.
- پیرارسال ؛ سال پیش از پارسال . دوسال پیش از سال حاضر.
- تازه سال ؛ جوان .
- تنگ سال ؛ سال قحط :
زمستان درویش در تنگ سال
چه سهل است پیش خداوند مال .
سعدی (بوستان ).
- خردسال ؛ کم سن :
که دانست کاین کودک خردسال
شود با بزرگان چنین بدسگال .
نظامی .
- خشک سال ؛ سال کم باران :
قضا را درآمد یکی خشک سال .
(بوستان ).
خشک سالی در اسکندریه پدید آمده . (گلستان ). درویش ضعیف حال را در تنگی خشک سال مپرس . (گلستان ).
- دفتر سال ؛ تقویم . (التفهیم ص 273). دفتر سنه . (گاه شماری تقی زاده ص 110).
- دیرسال ؛ کهن :
بفرمود کان آتش دیرسال
بکشتند و کردند یکسر زُکال .
نظامی .
ز نیرنگ این پرده ٔ دیرسال
خیالی شدم چون نبازم خیال .
نظامی .
- || مدتی مدید :
عشق من برگل رخسار تو امروزی نیست
دیرسال است که من بلبل این بستانم .
سعدی (خواتیم ).
- || پیر. سالخورده :
جهان پادشا چون شود دیرسال
پرستنده را زو بگیرد ملال .
نظامی .
- دیرینه سال ؛ کهل . سالخورده :
دگر باره کردش سکندر سؤال
که ای مهربان پیر دیرینه سال .
نظامی .
چنین گوید آن پیر دیرینه سال
ز تاریخ شاهان پیشینه حال .
نظامی .
شنید این سخن پیر فرخنده فال
سخندان بود مرد دیرینه سال .
سعدی (بوستان ).
- سال آزمای ؛ سال دار. سال دیده .
- سال آفتاب ؛ سال شمسی . (التفهیم ص 221).
- سال آور ؛ سالدار.
- سال آورد ؛ که آن را سال آورده است .
- سال آینده ؛ یک سال بعد ازسال حاضر.
- سالار [ سال + آر ] ؛ پیر. شیخ .
- سالاسال ؛ سال بسال .
- سالانه ؛ هرسال . بسالی یک بار.
- سال افزون ؛ نام ماه دوازدهم از سال ملکی .
- سال بابا آدم و ننه حوا را داشتن ؛ بسیار سالخورده بودن .
- سال بر ؛ درختی که سالی بار آورد و سالی نیاورد.
- سال برآمدن ؛ پیر شدن .
- سال بسال ؛ سالی بعد از سالی .
- سال به ؛ نامی از نامهای مردان ایرانی چون روزبه .
- سال به دوازده ماه ؛ همیشه .
- سال تا سال ؛ از سالی بسالی .
- سال جلالی ؛ سال شمسی که بنام سلطان جلال الدین ملکشاه سلجوقی است .
- سال حاصل ؛ محصول سال .
- سال حال .
- سالخداه ؛ صاحب السّنه . رجوع به همین ترکیب شود.
- سال دادن ؛ بیاد مرده ای یک سال بعد از مرگ او احتفال و اطعامی کردن .
- سالدار ؛ مسن .
- سال داشتن ؛ مسن بودن .
- سال دزدیدن ؛ کم گفتن سالهای عمر.
- سال دیده ؛ دیرینه . کهن .
- سال دیگر ؛ سال آینده .
- سالروز ؛ سالی بعد از روز معینی .
- سال سال ؛ سال تا سال .
- سال شماری ؛ تقویم . تاریخ .
- سال شمسی ؛ 365 روز و 6 ساعت و کسری .
- سال قمری ؛ 354 روز.
- سالگانی ؛ سالیانه .
- سال گذشته ؛ پارسال .
- سالگرد ؛ گذشتن سالی بر روز معینی .
- سال گرفتن ؛ سال دادن .
- سال گره ؛ سال گشت .
- سال مالی . رجوع به همین ترکیب شود.
- سالمند ؛ سالدار.
- سال میلادی ؛ سال شمسی از میلاد مسیح .
- سالنامه ؛ کتاب گزارش سالیانه .
- سالنما ؛ تقویم .
- سال نو ؛ سال جدید.
- سال نورد . رجوع به همین ترکیب شود.
- سال نه . رجوع به همین ترکیب شود.
- سال و زمانه ؛ سال و روزگار.
- سال و ماه . سال و مه ؛ همیشه .
- ساله ؛ یکساله .
- سالهای سال ؛ سالهای دراز.
- سال هجری ؛ سال از مبداء هجرت پیغمبر اسلام .
فرهنگ عمید
۲. واحد اندازه گیری طول عمر کسی یا چیزی: چند سال پیش به دنیا آمد؟.
۳. پایۀ تحصیلی، کلاس: سال پنجم دبستان.
۴. طول عمر، سِن: به بالا و سالِ سیاوُش بُدند / خردمند و بیدار و خامُش بُدند (فردوسی: ۲/۲۴۲ ).
۵. تاریخ.
۶. [عامیانه، مجاز] سالگرد فوت.
۷. [عامیانه، مجاز] مراسم سالگرد فوت.
* سال شمسی: (نجوم ) مدت یک دور حرکت زمین به دور خورشید.
* سال کبیسه: (نجوم ) سالی که در آن اسفند سی روز است و هر چهار سال یک بار اتفاق می افتد.
* سال قمری: (نجوم ) دوازده دور ماه در بیست وهشت منزل واقع در منطقةالبروج و یا نقاط نزدیک آن.
* سال نوری: (نجوم ) واحد اندازه گیری طول، برابر با مسافتی که نور در مدت یک سال طی می کند، معادل ۱۰۱۲×۹۴۶
* سال و ماه: ‹سال ومه› سال تا سال، همۀ ماه ها و سال ها، همواره، همیشه.
* سال هجری قمری: سال عربی از اول محرّم تا آخر ذی حجه، برابر با ۳۵۴ روز.
۱. واحد اندازهگیری زمان که براساس مدت حرکت زمین به دور خورشید اندازهگیری میشود و در تقویم شمسی (از اول فروردین تا آخر اسفند) برابر با ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۵ ثانیه میباشد: ◻︎ به یک ماه بالا گرفت آن نهال / فزون زآنکه دیگر درختان به سال (عنصری: ۳۵۸).
۲. واحد اندازهگیری طول عمر کسی یا چیزی: چند سال پیش به دنیا آمد؟.
۳. پایۀ تحصیلی؛ کلاس: سال پنجم دبستان.
۴. طول عمر؛ سِن: ◻︎ به بالا و سالِ سیاوُش بُدند / خردمند و بیدار و خامُش بُدند (فردوسی: ۲/۲۴۲).
۵. تاریخ.
۶. [عامیانه، مجاز] سالگرد فوت.
۷. [عامیانه، مجاز] مراسم سالگرد فوت.
〈 سال شمسی: (نجوم) مدت یک دور حرکت زمین به دور خورشید.
〈 سال کبیسه: (نجوم) سالی که در آن اسفند سی روز است و هر چهار سال یکبار اتفاق میافتد.
〈 سال قمری: (نجوم) دوازده دور ماه در بیستوهشت منزل واقع در منطقةالبروج و یا نقاط نزدیک آن.
〈 سال نوری: (نجوم) واحد اندازهگیری طول، برابر با مسافتی که نور در مدت یک سال طی میکند، معادل ۱۰۱۲×۹۴۶
〈 سالوماه: ‹سالومه› سال تا سال؛ همۀ ماهها و سالها؛ همواره؛ همیشه.
〈 سال هجری قمری: سال عربی از اول محرّم تا آخر ذیحجه، برابر با ۳۵۴ روز.
دانشنامه عمومی
http://www.hupaa.com/page.php?id=3946
سال معمولاً به سال خورشیدی گفته می شود. گاه شماری قمری بر اساس سال قمری برابر ۱۲ ماه قمری است و بیش از ۱۰ روز از سال خورشیدی کوتاهتر است.
سال اعتدالی، فاصله زمانی بین دو بار عبور متوالی زمین از نقطه اعتدال بهاری است. زمان هر سال اعتدالی بعلت برخی تأثیرات نجومی متغیر است (سال اعتدالی متغیر) که مبنای آغاز سال در گاه شماری هجری خورشیدی و میانگین آن (سال اعتدالی متوسط یا میانگین)، مبنای واحد سال تقویمی در همه گاه شماری های خورشیدی است. مدت سال اعتدالی متوسط ۳۶۵ روز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۵٬۹۷۵۴۵۶ ثانیه، بعبارتی (۳۶۵٫۲۴۲۱۹۸۷۹ روز) است.
در تمدن های باستان با اهمیتی که دانستن هنگام فرارسیدن فصل ها در کشاورزی داشت مفهوم «سال اعتدالی» جهت تنظیم تقویم اهمیت داشت.
سال نجومی، دو بار عبور متوالی زمین در حرکت انتقالی خود از نسبت به یک ستاره که از سال اعتدالی ۲۰ دقیقه بلندتر است.
سال قمری، در گاهشماری قمری برابر ۱۲ ماه قمری که بیش از ۱۰ روز از سال اعتدالی کوتاهتر است.
دانشنامه آزاد فارسی
یکای اندازه گیری زمان، براساس دورۀ تناوب مداری زمین به دور خورشید. سال اعتدالی(سال خورشیدییا شمسی) از یک اعتدال بهاری تا اعتدال بهاریبعد،۳۶۵.۲۴۲۲ روز یا تقریباً ۳۶۵ و یک چهارم روز طول می کشد. سال اعتدالی موجب پدیدارشدن فصل هاست و دوره ای است که سال تقویمی بر پایۀ آن استوار است. طی هر چهار سال، چهار تا یک چهارم روز با هم جمع می شوند و یک روز به سال اضافه می شود و سال کبیسهپدید می آید. دورۀ مداری یا سال در عُطارِدفقط ۸۸ روز زمینی طول می کشد و یک سال مریخ۲۳ ماه است. سال نجومیمدت زمانی است که زمین یک دور مدار را، نسبت به ستاره های ثابت طی می کند و۳۶۵.۲۶ روز، حدود بیست دقیقه بیشتر از سال اعتدالی، طول می کشد. این اختلاف زمان بر اثر حرکت تقدیمیرُخ می دهد که موقعیت اعتدالینرا به کندی جابه جا می کند. سال غیرعادی (آنومالی)مدت زمانی است که هر سیاره یک دور حرکت انتقالی اش، از حضیض خورشیدیبه حضیض خورشیدی بعدی را طی می کند؛ برای زمین این دوره بر اثر کشش گرانشی سایر سیاره ها حدود پنج دقیقه طولانی تر از سال نجومی است. سال تقویمیشامل ۳۶۵ روز، با یک روز اضافه در انتهای اسفند هر سال کبیسه است. دو نوع سال خورشیدی یا شمسی با دو مبدأ مختلف امروزه در جهان به کار می رود، سال شمسی میلادی که مبدأ آن تولد حضرت مسیح است و سال شمسی هجری که مبدأ آن هجرت حضرت محمد (ص) از مکه به مدینه است. سال به مفهوم دیگر هم به کار می رود، و آن مدت زمانی است که ماه دوازده بار به دور زمین می گردد، این مدت برابر با۳۵۴.۳۶ شبانه روز شمسی است. این سال با مبدأ هجرت نبوی به سال هجری قمری مشهور است و تقریباً یازده روز از سال خورشیدی کوتاه تر است.
دانشنامه اسلامی
دوازده ماه را یک سال می گویند.
معنای سال شرعی
سال شرعی که احکام مرتبط با زمان بر اساس آن تنظیم شده، سال قمری است که دوازده ماه است.
← معنای ماه قمری
سال شمسی عبارت است از مدت یک دوره حرکت انتقالی زمین به دور خورشید و معادل است با دوازده ماه شمسی و ۳۶۵ روز و پنج ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۶ ثانیه.
احکام سال
...
معنی سُئِلَ: سؤال شد
معنی صَالِ: دنباله رو - پیرو (کلمه صالی از ماده صلو اشتقاق یافته که به معنای پیروی است ، و صالی جحیم به معنای دنبالهرو جهنم است ، به طوری که هر جا راه جهنم را سراغ داشته باشد به آنجا برود و عمل دوزخیان را مرتکب شود)
معنی سَنَةٍ: سال
معنی عَامٍ: سال
معنی عَامَیْنِ: دو سال
معنی سَبَإٍ: نام سلسله ای که از سال 850 ق م تا سال 115 ق م در محل " یمن "کنونی حکومت داشتند
معنی حَوْلِ: سال - پیرامون(در عبارت "حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ ﭐلْعَرْشِ ")
معنی حُقُباً: مدت نامعلومی از زمان (بعضی هم این کلمه را به چهل ، هفتاد،هشتاد و یا هشتاد و چند سال محدود کردهاند )
معنی کَهْلاًَ: میانسالی (کهل به کسی گفته میشود که جوانیش با پیری مخلوط شده و چه بسا گفته باشند کهل کسی است که سنش به سیوچهار سال رسیده باشد )
معنی عَدَدَ: عدد - تعداد - شماره (در عبارت "کَمْ لَبِثْتُمْ فِی ﭐلْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ "یعنی از لحاظ شماره و تعداد سالها چند سال در زمین بودید)
معنی مَأْتِیّاً: آمدنی (کلمه ماتی اسم مفعول است ولی معنای فاعل دارد ، چون درست است که تو ، به آن وعده میرسی ، ولی آن هم به تو میرسد ، همچنانکه هر چیز که به آدمی برسد آدمی هم به آن میرسد ، هم گفته میشود پنجاه سال بر من آمد ، و هم من به پنجاه رسیدم )
تکرار در قرآن: ۵(بار)
گویش اصفهانی
تکیه ای: sâl
طاری: sal
طامه ای: sâl
طرقی: sal
کشه ای: sâl
نطنزی: sâl
گویش مازنی
۱سالگرد مرده – خیرات برای سال مرده ۲پیشانی