کلمه جو
صفحه اصلی

سید


مترادف سید : آقا، خواجه، رئیس، سرور، مهتر، پیغمبرزاده

متضاد سید : خلق

فارسی به انگلیسی

sayid, descendant of the Prophet, lord, master


عربی به فارسی

دانشور , چيره دست , ارباب , استاد , کارفرما , رءيس , مدير , مرشد , پير , خوب يادگرفتن , استاد شدن , تسلط يافتن بر , رام کردن , اقا (مختصر انمر است) , اقا , شخص محترم , لرد , شخص والا مقام


مترادف و متضاد

آقا، خواجه، رئیس، سرور، مهتر ≠ خلق


پیغمبرزاده


master (اسم)
استاد، مدیر، چیره دست، پیر، رئیس، ارباب، سرور، سید، سرامد، کارفرما، صاحب، دانشور

chief (اسم)
سر، فرمانده، سالار، پیشرو، رئیس، متصدی، سرور، سید، قائد، سر دسته

lord (اسم)
ارباب، سید، خداوند، مالک، خدیو، لرد، صاحب، شاهزاده

prince (اسم)
سرور، سید، ولیعهد، شاهزاده

descendant of the prophet (اسم)
سید

۱. آقا، خواجه، رئیس، سرور، مهتر
۲. پیغمبرزاده ≠ خلق


فرهنگ فارسی

تراژدی کمدی کرنی (۱۶۳۶ م . ). موضوع آن ملهم از سرگذشت کودکی سید دگیلهن دکاسترو است . ردریک برای رفع توهینی که بحیثیت پدرش شده مجبور است پدر نامزد خود شیمن را بکشد . شیمن قاتل را تعقیب میکند ولی در عین حال او را دوست دارد . اجرای وظیفه نمیتواند عشق آن دو را از بین ببرد . با وجود آنکه ملت ازین نمایشنامه استقبالی بسزا کرد آکادمی ببهانه آنکه قواعد تراژدی در آن ملحوظ نشده [ سید ] را مورد انتقاد قرار داد .
سرور، بزرگ، مهتر، آقا، سیائدجمع
( صفت ) ۱ - سرور مهتر بزرگ آقا ۲ - پیامبر اسلام ص . ۳ - آن که از اولاد حضرت رسول باشد ( به واسطه حضرت فاطمه ) مقابل عام جمع : ساده اسیاد سیائد . یا سید جد کمر زده . نفرینی است که سیدی بد رفتار را کنند یعنی جدش ( رسول ص ) او را مجازات کند .

فرهنگ معین

(سَ یِّ ) [ ع . ] (ص . ) سرور، آقا، افرادی که نسب شان به پیغمبر (ص ) می رسد. ،~المرسلین سرور فرستادگان (خدا ) لقب محمد رسوالله (ص ). ،~ُالشُهَدا الف - سرور شهیدان . ب - لقب حمزه عموی پیامبر اسلام . ج - به ویژه لقب امام حسین (ع ) امام سوم شیعیان .

لغت نامه دهخدا

سید. [ س َی ْ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) پیشوا. مهتر قوم. سردار. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). مهتر. ( دهار ) :
گرچه آباش سیدان بودند
او بهر فضل سید آباست.
فرخی.
کاشکی سیدی من آن تبمی
تا چو تبخاله گرد آن لبمی.
خفاف.
این ارادتی که لازم شده در گردن من نسبت به سید ما از روی سلامت نیست. ( تاریخ بیهقی ). بیعت کردند بسید خود و مولای خود. ( تاریخ بیهقی ).
فرمانبرش بدند همه سیدان عصر
افزون بدی جلالت قدرش ز حد و حصر.
منوچهری.
می خور ای سید احرار در این جشن سده
باده خوردن بلی از عادت احرار بود.
منوچهری.
زیرا که سید همه سیاره
اندر حمل بعدل توانا شد.
ناصرخسرو.
سید اقران خویشی در کفایت روز فضل
همچنان چون صاحب گردان بهیجا و ستم.
مسعودسعد.
ای ناصر دین سید اولاد پیمبر
ای عالم جاه و شرف و دانش و تمییز.
سوزنی.
به نسبت از تو پیمبر نیازد ای سید
که از بقا نسب ذات توست حاصل از او.
خاقانی.
منقاد حکم اوست هر سید و هر ملک مستبد که از قروم دیار ترک و روم است. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
|| لقب فرزندان پیغمبر. || دانا. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). دانا. فاضل. حکیم. ( ناظم الاطباء ). || حلیم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مالک. || بز کلان سال. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). بز پیر. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). || مرد کریم. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). کریم. سخی. ( ناظم الاطباء ). || گرگ درنده. ( غیاث اللغات ). گرگ. ( آنندراج ). || شیر بیشه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) گاه مطلق آرند و مراد رسول اکرم صلی اﷲ علیه و آله و سلم است : آنگه بخانه بازآمد و آن شب نوبه خانه عایشه بود، چون سید در خانه بنشست وحی ظاهر شد. ( قصص الانبیاء ص 235 ).
بر سید حقوق صحبت داشت
یک زمان خدمتش فرونگذاشت.
سنایی.
ملک ترک و عجم را تو وزیری فرخ
همچو بر سید، صدیق و چو آصف بر جم.
سوزنی.
پرسیدند که سید صلی اﷲ علیه و سلم گفت :خدای دشمن دارد اهل خانه ای را... ( تذکرة الاولیاء عطار ).
چشم سید چون به آخر بود جفت
پس بدان دیده جهان را جیفه گفت.
مولوی.

سید. [ س َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) پیشوا. مهتر قوم . سردار. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مهتر. (دهار) :
گرچه آباش سیدان بودند
او بهر فضل سید آباست .

فرخی .


کاشکی سیدی من آن تبمی
تا چو تبخاله گرد آن لبمی .

خفاف .


این ارادتی که لازم شده در گردن من نسبت به سید ما از روی سلامت نیست . (تاریخ بیهقی ). بیعت کردند بسید خود و مولای خود. (تاریخ بیهقی ).
فرمانبرش بدند همه سیدان عصر
افزون بدی جلالت قدرش ز حد و حصر.

منوچهری .


می خور ای سید احرار در این جشن سده
باده خوردن بلی از عادت احرار بود.

منوچهری .


زیرا که سید همه سیاره
اندر حمل بعدل توانا شد.

ناصرخسرو.


سید اقران خویشی در کفایت روز فضل
همچنان چون صاحب گردان بهیجا و ستم .

مسعودسعد.


ای ناصر دین سید اولاد پیمبر
ای عالم جاه و شرف و دانش و تمییز.

سوزنی .


به نسبت از تو پیمبر نیازد ای سید
که از بقا نسب ذات توست حاصل از او.

خاقانی .


منقاد حکم اوست هر سید و هر ملک مستبد که از قروم دیار ترک و روم است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
|| لقب فرزندان پیغمبر. || دانا. (آنندراج ) (منتهی الارب ). دانا. فاضل . حکیم . (ناظم الاطباء). || حلیم . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مالک . || بز کلان سال . (آنندراج ) (منتهی الارب ). بز پیر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). || مرد کریم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). کریم . سخی . (ناظم الاطباء). || گرگ درنده . (غیاث اللغات ). گرگ . (آنندراج ). || شیر بیشه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) گاه مطلق آرند و مراد رسول اکرم صلی اﷲ علیه و آله و سلم است : آنگه بخانه بازآمد و آن شب نوبه ٔ خانه ٔ عایشه بود، چون سید در خانه بنشست وحی ظاهر شد. (قصص الانبیاء ص 235).
بر سید حقوق صحبت داشت
یک زمان خدمتش فرونگذاشت .

سنایی .


ملک ترک و عجم را تو وزیری فرخ
همچو بر سید، صدیق و چو آصف بر جم .

سوزنی .


پرسیدند که سید صلی اﷲ علیه و سلم گفت :خدای دشمن دارد اهل خانه ای را... (تذکرة الاولیاء عطار).
چشم سید چون به آخر بود جفت
پس بدان دیده جهان را جیفه گفت .

مولوی .


سزد گر بدورش بنازم چنان
که سید بر ایام نوشیروان .

سعدی .


نشنیده ای که سید عالم فرمود. (گلستان ).
- سید آفاق ؛ سید ابرار.
- سیدالبشر ؛ نعت است رسول اکرم (ص ) را :
بشرح شرع محمد که سیدالبشر است
همال تو کس از ابناء بوالبشر نبود.

سوزنی .


یا سیدالبشر زده خورشید بر نگین
یا احسن الصور زده ناهید در نوا.

خاقانی .


- سیدالقوم ؛ مهتر طائفه .
- سیدالمرسلین ؛ منظور پیغمبر اکرم (ص ).
- سید انام ؛ سید انبیاء.
- سید ناس ؛ مقصود رسول اکرم (ص ) است .

فرهنگ عمید

۱. عنوان هریک از اولاد حضرت رسول، از نسل امیرالمؤمنین علی و فاطمۀ زهرا: به نسبت از تو پیامبر بنازد ای سید / که از بقای نسب ذات توست حاصل او (خاقانی: ۹۱۷ ).
۲. [قدیمی] مهتر، سرور، بزرگ، آقا: نماند به عصیان کسی در گرو / که دارد چنین سیدی پیشرو (سعدی۲: ۱۴۹ ).
۳. (اسم ) [قدیمی] پیامبر اسلام: سزد گر به دورش بنازم چنان / که سید به دوران نوشیروان (سعدی۲: ۱۵۱ ).

دانشنامه عمومی

سیّد، به فرزندان و نوادگان فاطمه و علی گفته می شود.
سید (نمایش نامه)، نمایش نامهٔ فرانسوی قرن هفدهم، اثر کورنی.

واژه نامه بختیاریکا

( سید * ) پرنده ای است
( ال ) ؛ پیشوندی مذهبی که تنها به بعضی از سادات یا خادمین امامزادگان اطلاق می گردد.

جدول کلمات

میر

پیشنهاد کاربران

سیّد در اصل سیید و در اصالت عربی سِید بر وزن فِعل است.
سید را بر وزن فعیل می شود سَیید - سَیِّد - سید

سیّد هم اولاد نبی است و هم آقا و سرور
سِید بر وزن فِعل/فعیل : سِید=سَیید ( سَئید ) =سَیِّد


درو کردن

سوزاندن در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان بَشکَرد در جنوب شرقی هرمزگان - قوم کوچ ، ساکنین رشته کوه مکران )

سید رو باید بصورتی که عربی تلفظ میشه بنویسیم . ( سید=sayid )

سیِّد
آقا. مالک. مولی. سرور

مونث آن سیِّده
مثال:سید العالم =آقای جهان

سید = sayyid

کاوه یزدانی
اشتباه فرمودید. سادات جمع سید است. مونث سید سیده است. مثل سیده خانم. لطفا بیشتر مطالعه کنید.

سرور ارجمند "سالک"
درست میفرمائید ، سادات جمع سید وسیده است ، سیدوساداتی ( آقایانو خانمها ) . . . پوزش میخواهم.

کدبان

او لاد پیامبر

سید یعنی کسی که صفر های زیارتی زیادی رفته.
اگه بخوایم طرز نوشتنش رو هم به انگلیسی و هم عربی و هم فارسی بدونیم به این شکل است.
عربی:سِیِد
انگلیسی:Seyed
فارسی:سید

اگه میخواین طرز صحیح سید به انگلیسی رو بدونید کافی تو اینترنت به انگلیسی اسم خمینی رو سرچ کنید
سید = sayyid

سید = نر
سادات = ماده


کلمات دیگر: