کلمه جو
صفحه اصلی

قبا


مترادف قبا : کسوت، جامه، ردا، لباده

برابر پارسی : جامه، کپاه

فارسی به انگلیسی

long garment open in front and worn by men, kind of tunic, frock, long garment open in front worn by men

long garment open in front worn by men


frock


مترادف و متضاد

cassock (اسم)
کشیش، قبا، دلق، جبه، خرقه پوش

long garment (اسم)
قبا

کسوت


جامه، ردا، لباده



فرهنگ فارسی

قریه ایست در دو میلی شهر مدینه که چاه معروف قبا در آن قرار دارد و آن مسکن بنی عمروبن عوف انصاری است .
( اسم ) جامه پوشیدنی که از سوی پیش باز است و پس ازپوشیدن دو طرف قسمت پیش را با دگمه بهم پیوندند جمع : اقبیه . ترکیبات اسمی : یا قبا(ی ) آهنین . جبه آهنی . یا قبا( ی )باروط ( باروت ) کیسه ای که در آن باروت ریخته محکوم را در داخل آن کرده آتش می زدند : او را بدرگاه معلی فرستاده ونواب را جهانبانی در خیابان میدان اسب قبای باروط در او پوشیده آتش زدند . یا قبا ( ی ) پیشواز ( پیشباز ) . نوعی جامه که پیش باز باشد مانند پیراهن .یا قبا( ی ) خوشه . آخرین برگ که قصب خوشه را در بر دارد . یا قبا( ی ) راه . جامه راه که به هنگام سفر پوشند و آن چرکتاب باشد . یا قبا( ی ) زربفت . ۱ - قبایی که در آن تارهای ریز به کار برده باشند ۲ - آسمان در شبهای تاریک بی ابر قبه زربفت . یا قبا( ی ) کحلی . ۱ - جامه سرمه یی ۲ - آسمان . یا قبا ( ی ) معلم . ۱ - قبایی از پارچه ملون و نشاندار ۲ - آسمان فلک . تر کیبات فعلی : یا تنگ آمدن ( شدن ) قبائ . ۱ - سخت شدن کار ۲ - تنگ شدن معاش سخت شدن معیشت . یا قبائ بدوش کردن . قبا بستن یا قبا بر بالای کسی نبودن . برازنده نبودن شیئی یا امری برای کسی . یا قبائ در بر گردانیدن . راست و چست کردن قبا .
خوردن یا پرشد شکم از آب و بسیار خورد آنرا .

فرهنگ معین

(قَ ) [ ع . قباء ] (اِ. ) نوعی لباس بلند مردانه .

لغت نامه دهخدا

قبا. [ ق َ ] (ع اِ) قَباء. جامه ٔ پوشیدنی را گویند. (برهان ). جامه ای است معروف که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش رابا دکمه بهم پیوندند. (حاشیه ٔ برهان از دکتر معین ).جامه ٔ پوشیدنی که روی ارخالق پوشند. (ناظم الاطباء).توزی . (منتهی الارب ). فرغل . یلمه . یلمق . (ناظم الاطباء). جلمق . کرته . ج ، اقبیه . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). این کلمه [ قبا ] را مردم هلاند گرفته و به معنی جامه ٔ شب به کار برند و کابائی گویند :
ز آتش برون آمد آزادمرد
لبان پر ز خنده به رخ همچو ورد
چنان آمد اسب و قبای سوار
که گفتی سمن داشت اندر کنار.

فردوسی .


زره بود بر تنْش پیراهنش
کله ترگ بود وقبا جوشنش .

فردوسی .


بیامد به رخش اندر آورد پای
کمر بست و پوشید رومی قبای .

فردوسی .


ز زربفت پوشیده چینی قبای
فراوان پرستنده پیشش بپای .

فردوسی .


سرو و مهت نخوانم ، خوانم چرا نخوانم
هم ماه با کلاهی هم سرو با قبائی .

فرخی .


هوا به رنگ نیلگون یکی قبا
شهاب بند سرخ بر قبای او.

منوچهری .


هر طوطیکی سبز قبائی دارد
هر طاووسی درازپائی دارد.

منوچهری .


بیست و سی قبا بود او را یکرنگ که یک سال میپوشیدی . و مردمان چنان دانستندی که یک قبای است و گفتندی سبحان اﷲ این قبا از حال بنگردد. (تاریخ بیهقی ). آنجا نیز... بسیارطاوس و خروس بودی ، من ایشان را می گرفتمی و در زیر قبای خویش می کردمی . (تاریخ بیهقی ). من که بونصرم باری هر چه امیر محمد مرا بخشیده است از زر و سیم و جامه ٔ نابرید و قباها و دستارها... (تاریخ بیهقی ).
چون بی بقاست این سفری خانه اندر او
باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست .

ناصرخسرو(چ تقوی ص 82).


زین پیشتر کلاه و دواج سپید داشت
اکنون وشی کلاه و بهائی قبا شده است .

ناصرخسرو.


آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت رنگ
زلف پر بند و شکنج و چشم پر نیرنگ و رنگ .

معزی .


تا آتش عشق را برافروخته ای
همچون دل من هزار دل سوخته ای
این جور و جفا تو از که آموخته ای
کز بهردل آتشین قبا دوخته ای ؟

خاقانی .


کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز
کامروز پاره ای دگرش درفزوده ای .

خاقانی .


زره زلف در قبا شکنی
آه در جان آشنا شکنی .

خاقانی .


عالم آن عالم است و دهر آن دهر
از قباشان کمر ندوخته اند.

خاقانی .


قبابسته چو گل در تازه روئی
پرستش را کمر بستند گوئی .

نظامی .


شمع که هر شب به زرافشانی است
زیر قبا زاهد پنهانی است .

نظامی .


قبا دربسته بر شکل غلامان
همی شد ده به ده سامان به سامان .

نظامی .


قبا گر حریر است و گر پرنیان
به ناچار حشوش بود در میان .

سعدی (بوستان ).


درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر کرده ... (گلستان ). و هر که بدین صنعت ها که بیان کردم موصوف است بحقیقت درویش است ، اگر در قبا است ... (گلستان ).
از قبائی قلعه ای آور بدست
کش کلاه و جبه باشد کنگره .

نظام قاری (دیوان ص 25).


عاقبت تاجامه در برها شدی
گه قبا گه پیرهن گاهی ازار.

نظام قاری (دیوان ص 27).


پیشوازست زن و مرد قبا و آنچه در او
چاک پس هست مخنث بود و بیهنجار.

نظام قاری (دیوان ص 12).


- امثال :
آنقدر خدا خدا کردم تا ابره را قبا کردم .
خنده ٔ قباسوخته .
قباسفید قباسفید است .
قبا گیرم بیلفنجم بقا کو .
قبای بعد از عید برای گَل منار خوب است .
مثل قبای بعد از عید .
قبایی است بر قامتش دوخته .

قبا. [ ق َ ] (ع اِ) یک نوع گیاه است . (ناظم الاطباء).


قبا. [ ق َ ] (ع اِمص ) پراکندگی . || پایمالی چیزی را. (ناظم الاطباء).


قبا. [ ق ُ ] (اِخ ) جائی است میان بصره و مکه . سری بن عبدالرحمان بن عتبةبن عویمربن ساعدة انصاری گوید :
و لها مربع ببرقة خاخ
و مصیف بالقصر قصر قباء
کفنونی ان مت فی درع اروی
واغسلونی من بئرعروة مائی
سخنة فی الشتاء باردة
الضیف سراج فی اللیلة الظلماء.

(معجم البلدان ).



قبا. [ ق ُ ] (اِخ ) نام شهری است بزرگ از نواحی فرغانه که نزدیک شاش واقع است . (معجم البلدان ) (تاریخ بخارا). و آن خرمترین شهری است اندر ناحیت فرغانه . (حدود العالم ). دانشمندانی در علوم و فنون مختلف بدین شهر منسوبند. (معجم البلدان ).
پست نشسته تو در قبا و من اینجا
کرده ز غم چون ز کوک بودن آهن (؟)

پسر رامی (لغت فرس ص 18).



قبا. [ ق ُ ] (اِخ )(مسجد...) احمدبن یحیی بن جابر گوید: پیشینیان از یاران پیغمبر که به قریه ٔ قبا وارد شدند در آنجا مسجدی ساختند و تا یک سال که قبله ٔ بیت المقدس بود در این مسجد بسوی بیت المقدس نماز میخواندند و چون رسول خدا از مکه به مدینه مهاجرت کرد در این مسجد اقامه ٔ جماعت فرمود. مردم قبا گویند: این مسجدی است که از روز نخست بر اساس تقوی و پرهیزکاری بنیاد شده است و گوینداین مسجد رسول خدا است . این مسجد از آن پس گسترش یافت و بزرگ گردید. عبداﷲبن عمر هرگاه بدین مسجد می آمدبسوی اسطوانه ٔ محلقه که جای نماز رسول خدا است نمازمی گزارد. پیغمبر در مهاجرت به مدینه روزهای دوشنبه و سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه را در آنجا مانده و جمعه بسوی مدینه حرکت کرد و در مسجد بنی سالم بن عوف نماز جمعه بپا داشت و این نخستین جمعه است که در اسلام بپا داشته شده است . در فضیلت مسجد قبا احادیث فراوانی نقل شده است . (معجم البلدان ). درباره ٔ این مسجد این آیه آمده است : لاتقم فیه ، لمسجد اسس علی التقوی من اول یوم احق ان تقوم فیه ، فیه رجال یحبون ان یتطهروا واﷲ یحب المطهرین . (قرآن 108/9). (الانساب سمعانی ).


قبا.[ ق ُ ] (اِخ ) قُباء. قریه ای است که چاه معروف قُبا در آن واقع است و مسکن بنی عمروبن عوف انصاری میباشد.این ده در دو میلی شهر مدینه و در طرف چپ آن کس که بسوی مکه میرود قرار گرفته است . آثار بناهای بسیاری در آن بچشم میخورد و در آنجا مسجدی است معمور، به نام مسجد تقوی در برابر آن نزهتگاه و فضای خرم و دلکشی است که چاهها و آبهای گوارائی دارد. مسجد ضرار که عوام به ویران کردن آن خود را مأجور می پندارند چنانکه بشاری گفته در اینجا قرار دارد. (معجم البلدان ).


قبا. [ ق َ ] ( ع اِ ) قَباء. جامه پوشیدنی را گویند. ( برهان ). جامه ای است معروف که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش رابا دکمه بهم پیوندند. ( حاشیه برهان از دکتر معین ).جامه پوشیدنی که روی ارخالق پوشند. ( ناظم الاطباء ).توزی. ( منتهی الارب ). فرغل. یلمه. یلمق. ( ناظم الاطباء ). جلمق. کرته. ج ، اقبیه. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ). این کلمه [ قبا ] را مردم هلاند گرفته و به معنی جامه شب به کار برند و کابائی گویند :
ز آتش برون آمد آزادمرد
لبان پر ز خنده به رخ همچو ورد
چنان آمد اسب و قبای سوار
که گفتی سمن داشت اندر کنار.
فردوسی.
زره بود بر تنْش پیراهنش
کله ترگ بود وقبا جوشنش.
فردوسی.
بیامد به رخش اندر آورد پای
کمر بست و پوشید رومی قبای.
فردوسی.
ز زربفت پوشیده چینی قبای
فراوان پرستنده پیشش بپای.
فردوسی.
سرو و مهت نخوانم ، خوانم چرا نخوانم
هم ماه با کلاهی هم سرو با قبائی.
فرخی.
هوا به رنگ نیلگون یکی قبا
شهاب بند سرخ بر قبای او.
منوچهری.
هر طوطیکی سبز قبائی دارد
هر طاووسی درازپائی دارد.
منوچهری.
بیست و سی قبا بود او را یکرنگ که یک سال میپوشیدی. و مردمان چنان دانستندی که یک قبای است و گفتندی سبحان اﷲ این قبا از حال بنگردد. ( تاریخ بیهقی ). آنجا نیز... بسیارطاوس و خروس بودی ، من ایشان را می گرفتمی و در زیر قبای خویش می کردمی. ( تاریخ بیهقی ). من که بونصرم باری هر چه امیر محمد مرا بخشیده است از زر و سیم و جامه نابرید و قباها و دستارها... ( تاریخ بیهقی ).
چون بی بقاست این سفری خانه اندر او
باکی مدار هیچ گرت پشت بی قباست.
ناصرخسرو( چ تقوی ص 82 ).
زین پیشتر کلاه و دواج سپید داشت
اکنون وشی کلاه و بهائی قبا شده است.
ناصرخسرو.
آمد آن ماه دوهفته با قبای هفت رنگ
زلف پر بند و شکنج و چشم پر نیرنگ و رنگ.
معزی.
تا آتش عشق را برافروخته ای
همچون دل من هزار دل سوخته ای
این جور و جفا تو از که آموخته ای
کز بهردل آتشین قبا دوخته ای ؟
خاقانی.
کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز
کامروز پاره ای دگرش درفزوده ای.

فرهنگ عمید

نوعی لباس جلوباز بلند مردانه که دو طرف جلو آن با دکمه بسته می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

قَبا
بالاپوشی که از سوی پیش (جلو) باز است و دو طرف پیش را با دکمه به هم وصل می کنند و گاه نیز جلو بسته است. قبای دورۀ ساسانیان، که گاه آن را روی ردا و گاه روی پیراهن می پوشیدند، جلو باز و بلند تا ساق پا بود؛ آستین هایی تنگ و یقه ای به شکل هفت داشت که در ناحیۀ سینه با دکمه یا روبانی محکم بسته می شد. قبای خلفای عباسی بلند، سیاه رنگ، چسبان بود و آستین هایی تنگ داشت، البته قبای ایرانی، که تا زیر زانوان بود، نیز می پوشیدند. آستین قباها در دورۀ معتصم، هشتمین خلیفه، به رسم ایرانیان تنگ تر شد، اما در دورۀ مستعین، دوازدهمین خلیفه، گشاد شد و دکمۀ آستین ها نیز برافتاد. آستین ها چندان گشاد بود که از آن ها به عنوان جیب استفاده می شد و در آن ها پول، کاغذ، کتاب و لوازم مورد نیاز را می گذاشتند. این آستین در دورۀ طاهریان گاه به۱.۵ متر می رسید و معمولاً آن ها را در مچ دست برمی گرداندند و داخل آن تعدادی جیب تعبیه شده بود و درازی آستین ها نشان از بزرگی شخص داشت. قبای سامانیان تا زانو بود، از یقه تا کمر دکمه می خورد، گاه بدون دکمه و باز بود تا پیراهن زرین نمایان شود و معمولاً از کرباس زندنیچ بخارا تهیه می شد، گاه مطرز (← طراز) به نام پادشاهان بود و گاه بازوبند داشت. قبای مردم عادی این دوره آستین کوتاه بود که آن را روی کرته، بدنه یا پیراهنی آستین دار می پوشیدند. قبای زنان دوره های طاهریان، صفاریان و سامانیان معروف به اردیۀ طبری بود. در دورۀ آل بویه قبای آستین کوتاه را روی قبای آستین بلند می پوشیدند. قبای دیگر آنان از کمر به بالا بسته و به پایین، به خاطر سهولت در حرکت و سوارکاری، باز بود. یک لبۀ قبای شاهان غزنوی، سلجوقی و خوارزمی روی لبۀ دیگر قرار می گرفت و با دکمه ای در پهلو بسته می شد، سَردستِ آستین ها زایدۀ سه گوشه ای به نام سنبوسه داشت و از حریر سرخ مُعْلَم و مُوَرِّد بود. قبا در دورۀ مغول در زیر بازوی راست با کمربند یا شال محکم بسته می شد. معمولاً بازوها و سرشانه ها تزیین داشتند و آن را روی لباده یا پیراهن های آستین بلند می پوشیدند. قبای زنان دورۀ ایلخانان بلند تا مچ پا بود و یقه ای برگردان داشت. برخی از قباهای دورۀ صفویه از بالا تنگ و چسبیده به بدن و از کمر به پایین گشاد بود. گاه قبا در پهلوی چپ با چندین بند بسته می شد و گاه از بالا تا پایین دکمه می خورد. دامن قبای زنان این دوره از داخل پنبه دوزی می شد. در زمان شاه عباس دوم صفوی قباهای دامن دار رایج شد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] قَبا از لباس های روحانیان شیعه. این لباس روی پیراهن و شلوار پوشیده می شود و روی آن عبا انداخته می شود. قبا تا پیش از تغییر اجباری لباس در دوران پهلوی، لباس عمومی مردم ایران بوده است.
همچنین تا پیش از تغییر اجباری لباس در دوره پهلوی، قبا لباس عمومی مردم ایران بود و زن و مرد، قبا می پوشیده اند.
قبا تن پوشی بلند است که از گُرده تا روی پا را می پوشاند. یک طرف آن نیز روی طرف دیگر در جلو می افتد و با یک تکمه بند دار در زیر و یک تکمه مخفی در رو بسته می شود. آستین های بلندی دارد که از زیر بغل مقداری، باز می شود تا هوا به داخل لباس رفت و آمد داشته باشد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: qevâ
طاری: qevâ
طامه ای: qebâ
طرقی: qobâ
کشه ای: qobâ
نطنزی: qabâ


واژه نامه بختیاریکا

دو لایی؛ سرداری؛ قَوا؛ کرته

جدول کلمات

یلمه

پیشنهاد کاربران

قبا: [ اصطلاح آخوندی] نوعی لباس سرتاسری است که روحانیون آنرا زیر عبا می پوشند و یقه باز دارد.

در گویش تاتی به کت و بالاپوش قبا گفته میشود.

جامه - ردا

نوعی لباس مردانه هستش

قبا به ضم اول ، نام شهریست در کشور آذربایجان و نام مسجدی ست در مصر - قاهره . همچنین نام محله ایست در تهران ، بین خیابان پاسداران و شریعتی .

روستای قبا در شهر مدینه کشور عربستان

قبا از ستاک کپ kap فارسی گرفته شده و شکل اصلی آن کپا بوده که در عربی ک به ق و پ به ب بدل شده این واژه با واژه های کف ( کپ ) , خفتان ( کپتان ) کفش , کَپَک , نفت ( نپت ) کافر که از کفره گرفته شده و در اصل کپره بوده و واژه ی coverانگلیسی و capot فرانسوی به معنی پوشاننده همریشه می باشد .
در این مورد به ذیل واژه خفتان بخش پیشنهادات در همین لغت نامه مراجعه شود .
قبا:دکتر کزازی در مورد واژه ی " قبا" می نویسد : ( ( قبا به گمان بسیار، ریختی تازی شده از واژه ای ایرانی است برآمده از ستاک کپ kap که در ریخت کف در واژه های "کفش" و "کفره" به یادگار مانده است؛ بر این پایه، ریخت کهن و ایرانی قبا کَپاک می توانسته است بود. ) )
( ( تنش را یکی پهلوانی قبای
بپوشید و از کوه بگذارد پای ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۹۳. )

جامه ای است که از پیش باز است و با دکمه ان دوسو به هم وصل میشوند


کلمات دیگر: