کلمه جو
صفحه اصلی

ردا


مترادف ردا : بالاپوش، جبه، خرقه، طیلسان، لباده

برابر پارسی : بالا پوش

فارسی به انگلیسی

cassock, cloak, gown, robe, vestment, burnoose, burnous, cope, mantle, tunic

burnoose, burnous, cassock, cloak, cope, gown, mantle, robe, vestment


فارسی به عربی

رداء , عباءة

فرهنگ اسم ها

اسم: ردا (دختر) (عربی) (تلفظ: rada) (فارسی: ردا) (انگلیسی: rada)
معنی: عقل یا خرد، به کسر ر، چادر، رو انداز، در اصطلاحات رزمی شمشیر یا کمان، همچنین عقل یا خرد

مترادف و متضاد

بالاپوش، جبه، خرقه، طیلسان، لباده


فرهنگ فارسی

ردائ
مخفف ردائ بالا پوش و عبا و خرقه آنچه روی لباس ها پوشند همچون جبه و عبائ ه .

← رسوب‌ده ایستابرقی


لغت نامه دهخدا

ردا. [رِ ] (از ع ، اِ) مخفف رداء. بالاپوش و عبا و خرقه . (ناظم الاطباء). آنچه روی لباس ها پوشند همچون جبه و عباءة (عباء). (از اقرب الموارد). چادر و هر لباسی که همه ٔ بدن را بپوشاند. (ناظم الاطباء). چادر که بر دوش گیرند. (غیاث اللغات از منتخب اللغات ) :
بشک آمد بر شاخ درختان
گسترد رداهای طیلسان .

ابوالعباس .


و ایشان همه ازار و ردا پوشند. (حدود العالم ).
چو ما صد هزاران فدای تو باد
خرد ز آفرینش ردای تو باد.

فردوسی .


ردازیر پیروز افکند و گفت
که ما نیزه و تیغ داریم جفت .

فردوسی .


که حال بزرگان فدای تو باد
جوانی و شاهی ردای تو باد.

فردوسی .


مبارزی است ردا کرده سیمگون زرهی
مبارزی که سلاحش مخالب و چنگال .

فرخی .


از دانه ٔ انگور بسازید حنوطم
وز برگ رز سبز ردا و کفن من .

منوچهری .


جبه ای داشت [ حسنک ] حبری رنگ ... و دراعه ای و ردایی سخت پاکیزه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 18).
بر پشت فکنده چون عروسان
زربفت ردای پرنیانی .

ناصرخسرو.


به محشر ببوسند هارون و موسی
ردای علی و آستین محمد.

ناصرخسرو.


در ره دین جامه ٔ طاعت بپوش
طاعت خوش نعمت نیکو رداست .

ناصرخسرو.


وز مال شاه و میر چو نومید شد دلم
زی اهل طیلسان و عمامه و ردا شدم .

ناصرخسرو.


بر این بلند منبر با بانگ قال و قیل
از بهر طیلسان و عمامه و ردا شده ست .

ناصرخسرو.


طیلسان و ردا کمال بود
کیسه و صره اصل مال بود.

سنایی .


طیلسان موسی و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون داری صد هزار.

سنایی .


در گوش زمانه حلقه ٔ حکم
بر دوش جهان ردای فرمان .

خاقانی .


دهر از سر محمد یحیی ردا فکند
گردون ز فرق دولت سنجر کلاه برد.

خاقانی .


ردای زهد در صحرا بینداخت
لباس کفر پوشیده درآمد.

عطار.


اینجای مقام کم زنان است
تو مرد ردا و طیلسانی .

عطار.


اندیست که اسباب وی آسان ندهد دست
سرمایه ٔ تزویر عصایی و ردایی .

صائب .


که ردای دعای استسقاست
می کنندش به طیلسان احبار.

نظام قاری .


طیلسان صوفی ارمک بود از بندقیش
وزگلیم عسلی نیز ردایی دارد.

نظام قاری .


ارتداء؛ ردا برافکندن خویشتن را. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ). اضطباع ؛ ردا بر دوش چپ افکندن چنانکه دوش راست برهنه بود و چپ پوشیده . ردا بر دوش چپ افکندن . تردیة؛ ردا برافکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی ). تعطف ؛ ردا برافکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || شال و پارچه ای که علما و مشایخ بر گردن خود بندند. (از شعوری ج 2 ص 17).

ردا. [رِ ] ( از ع ، اِ ) مخفف رداء. بالاپوش و عبا و خرقه. ( ناظم الاطباء ). آنچه روی لباس ها پوشند همچون جبه و عباءة ( عباء ). ( از اقرب الموارد ). چادر و هر لباسی که همه بدن را بپوشاند. ( ناظم الاطباء ). چادر که بر دوش گیرند. ( غیاث اللغات از منتخب اللغات ) :
بشک آمد بر شاخ درختان
گسترد رداهای طیلسان.
ابوالعباس.
و ایشان همه ازار و ردا پوشند. ( حدود العالم ).
چو ما صد هزاران فدای تو باد
خرد ز آفرینش ردای تو باد.
فردوسی.
ردازیر پیروز افکند و گفت
که ما نیزه و تیغ داریم جفت.
فردوسی.
که حال بزرگان فدای تو باد
جوانی و شاهی ردای تو باد.
فردوسی.
مبارزی است ردا کرده سیمگون زرهی
مبارزی که سلاحش مخالب و چنگال.
فرخی.
از دانه انگور بسازید حنوطم
وز برگ رز سبز ردا و کفن من.
منوچهری.
جبه ای داشت [ حسنک ] حبری رنگ... و دراعه ای و ردایی سخت پاکیزه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 18 ).
بر پشت فکنده چون عروسان
زربفت ردای پرنیانی.
ناصرخسرو.
به محشر ببوسند هارون و موسی
ردای علی و آستین محمد.
ناصرخسرو.
در ره دین جامه طاعت بپوش
طاعت خوش نعمت نیکو رداست.
ناصرخسرو.
وز مال شاه و میر چو نومید شد دلم
زی اهل طیلسان و عمامه و ردا شدم.
ناصرخسرو.
بر این بلند منبر با بانگ قال و قیل
از بهر طیلسان و عمامه و ردا شده ست.
ناصرخسرو.
طیلسان و ردا کمال بود
کیسه و صره اصل مال بود.
سنایی.
طیلسان موسی و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون داری صد هزار.
سنایی.
در گوش زمانه حلقه حکم
بر دوش جهان ردای فرمان.
خاقانی.
دهر از سر محمد یحیی ردا فکند
گردون ز فرق دولت سنجر کلاه برد.
خاقانی.
ردای زهد در صحرا بینداخت
لباس کفر پوشیده درآمد.
عطار.
اینجای مقام کم زنان است
تو مرد ردا و طیلسانی.
عطار.
اندیست که اسباب وی آسان ندهد دست
سرمایه تزویر عصایی و ردایی.
صائب.
که ردای دعای استسقاست
می کنندش به طیلسان احبار.

فرهنگ عمید

بالاپوش، جبه، هر لباسی که روی لباس های دیگر بر تن می کنند.

دانشنامه عمومی

ردا (به لاتین: Reda, Poland) یک شهرک در لهستان است که در استان پومرانی واقع شده است.
فهرست شهرهای لهستان
ردا ۲۹٫۴۵ کیلومترمربع مساحت و ۲۲٬۰۰۰ نفر جمعیت دارد.
شهر Lubliniec خواهرخواندهٔ ردا هست.

دانشنامه آزاد فارسی

رَدا
تن پوش رو، بلند، گشاد، جلوباز، بی آستین یا با آستین. ردای سواره نظام مادها و شاهان هخامنشی کندیس/کندیز نام داشت. ردای دیگر این دوره ها در زیر شانۀ راست بسته می شد. در اوایل دورۀ ساسانی ردا را بر دوش می انداختند و گاه در ناحیۀ سینه با روبان یا گیره ای حلقه ای بسته می شد. ردای پیامبر (ص)، به نام حِبَرَه، بلند، گشاد، سفید، با راه راه های عمودی و از جنس کتان بود. مِطْرَف ردای ابریشمین منقش و مخطط چهارخانه و حاشیه دار در روزگار صدر اسلام بود. رداهای آستین گشاد، در دورۀ امویان و پس از آن رایج شد؛ چنان که در دورۀ طاهریان آستین ها جیب هایی برای حمل وسایل مورد نیاز داشت. در دورۀ آل بویه، رداها چهارگوش و در دورۀ فاطمیان مصر رداها گشاد بود و آستین هایی عریض داشت. رداهای شاهان از ابریشم زربفت و حاشیه دوزی شده و مزین به جواهرات بود. در زمستان رداها آستر داشت و با ابریشم خام آجیده می شد. در دوره های بعد، همین رداها با آستین هایی کوتاه یا گشاد و بلند، یقه های هفت، جلوباز تا پایین یا در پهلو دگمه شده رایج بود.

فرهنگستان زبان و ادب

{ESP} [مهندسی محیط زیست و انرژی] ← رسوب ده ایستابرقی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] رداء لباسی همانند عبا هست که مخصوص مردان است و قسمت بالای بدن را می پوشاند.
از ردا به معنای نخست در باب حج و به معنای دوم در باب طهارت و صلات سخن رفته است.

احکام ردا
...

پیشنهاد کاربران

ردا . یک نام خانوادگی هست در ایران خوزستان که قدمت زیادی دارد که در بین مردم آنجا خانوادهای مذهبی شناخته میشوند که نوادگان ملا محمد جواد ردا هستند که سالها ردا بر تن داشت

عقل و خرد

ردا :لباس بلند و جلو بازو بی دکمه: )

قال اﷲ تعالی : العظمة ازاری و الکبریاء ردائی. ( حدیث قدسی )

و ایشان همه ازار و ردا پوشند. ( حدود العالم؛ نخستین کتاب جغرافیا به زبان فارسی ) .
یعنی همه پایین پوش و بالا پوش داشتند.

یه لباس مثل شنل: ) )


کلمات دیگر: