کلمه جو
صفحه اصلی

کپ


مترادف کپ : دهان، دهن، فم

فارسی به انگلیسی

demijohn


carafe, demijohn


مترادف و متضاد

demijohn (اسم)
قرابه، کپ

دهان، دهن، فم


فرهنگ فارسی

دهی است از دهستان هلو پشته بخش نور شهرستان آمل ( مازنداران ) در ۳٠ کیلومتری شمال باختری بلده کوهستانی و سردسیر ۸۸٠ تن سکنه .
ظرف شیشهای بزرگ ودهان تنگ برای سرک ه و آبغوره یاشراب، غرابه
( اسم ) یکی از گونه های زیز فون که در جنگلها ی سواحل بحر خزر فراوان میروید .
به زبان شیرازی قرابه بزرگ شیشه را گویند

فرهنگ معین

(کَ ) (اِ. ) بیرون و اندرون دهان .

لغت نامه دهخدا

کپ. [ ک ُ ] ( اِ ) دهن باشد و به عربی فم گویند. ( برهان ). دهان. ( فرهنگ فارسی معین ) ( ناظم الاطباء ). فم. ( فرهنگ فارسی معین ) :
من دهان پیش توکنم پر باد
تا زنی بر کپم تو زابگرا.
رودکی.
گفتم آن زلف و کپت گیرم در دست بگفت
ارفع الدرهم خذ منه عناقیدرطب.
سنائی.
از لجاج خویشتن بنشسته ای
اندرین پستی لپ و کپ بسته ای.
مولوی.
|| بیرون و اندرون دهن را نیز گفته اند چه درهر جا که «برکپ » نویسند اراده بیرون دهن باشد و هرجا که «درکپ » نویسند مراد اندرون دهن و معرب آن قب باشد. ( برهان ) ( از آنندراج ) . لپ یعنی طرف درون دهان. ( از آنندراج ). قنب ( در تداول مردم قزوین ). و رجوع به گپ شود.

کپ. [ ک ُ ] ( اِ ) نامی که در رودسر و دیلمان لاهیجان به زیرفون دهند. ( یادداشت مؤلف ). یکی ازگونه های زیزفون که در جنگلهای سواحل بحر خزر فراوان می روید. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زیرفون شود.

کپ. [ ک ُ ] ( اِ ) به زبان شیرازی قرابه بزرگ شیشه ای را گویند و کوچک را کبچه گویند. ( آنندراج ). قسمی شیشه بسیار بزرگ برای شراب و سرکه وآب غوره و امثال آن. شیشه های بزرگ قرابه بخصوص پوشال گرفته. ( یادداشت مؤلف ). شیشه ته پهن و دهان باریک که در آن شراب و سرکه و سرکنگبین و نظایر آن ریزند. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ). || در تداول مردم قزوین خمره. قسمی خمره. ( یادداشت مؤلف ).

کپ . [ ک ُ ] (اِ) به زبان شیرازی قرابه ٔ بزرگ شیشه ای را گویند و کوچک را کبچه گویند. (آنندراج ). قسمی شیشه ٔ بسیار بزرگ برای شراب و سرکه وآب غوره و امثال آن . شیشه های بزرگ قرابه بخصوص پوشال گرفته . (یادداشت مؤلف ). شیشه ٔ ته پهن و دهان باریک که در آن شراب و سرکه و سرکنگبین و نظایر آن ریزند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). || در تداول مردم قزوین خمره . قسمی خمره . (یادداشت مؤلف ).


کپ . [ ک ُ ] (اِ) دهن باشد و به عربی فم گویند. (برهان ). دهان . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). فم . (فرهنگ فارسی معین ) :
من دهان پیش توکنم پر باد
تا زنی بر کپم تو زابگرا.

رودکی .


گفتم آن زلف و کپت گیرم در دست بگفت
ارفع الدرهم خذ منه عناقیدرطب .

سنائی .


از لجاج خویشتن بنشسته ای
اندرین پستی لپ و کپ بسته ای .

مولوی .


|| بیرون و اندرون دهن را نیز گفته اند چه درهر جا که «برکپ » نویسند اراده ٔ بیرون دهن باشد و هرجا که «درکپ » نویسند مراد اندرون دهن و معرب آن قب باشد. (برهان ) (از آنندراج ) . لپ یعنی طرف درون دهان . (از آنندراج ). قنب (در تداول مردم قزوین ). و رجوع به گپ شود.

کپ . [ ک ُ ] (اِ) نامی که در رودسر و دیلمان لاهیجان به زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف ). یکی ازگونه های زیزفون که در جنگلهای سواحل بحر خزر فراوان می روید. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زیرفون شود.


فرهنگ عمید

ظرف شیشه ای بزرگ و دهان تنگ برای سرکه، آب غوره، یا شراب، غرابه.
دهان: از لجاج خویشتن بنشسته ای / اندراین پستی لپ و کپ بسته ای (مولوی: لغت نامه: کپ ).

ظرف شیشه‌ای بزرگ و دهان‌تنگ برای سرکه، آب‌غوره، یا شراب؛ غرابه.


دهان: ◻︎ از لجاج خویشتن بنشسته‌ای / اندراین پستی لپ و ‌کپ بسته‌ای (مولوی: لغت‌نامه: کپ).


دانشنامه عمومی

بهت و حیرت


کپ شهری در کشور کامبوج است که جزو تقسیمات اداری کپ محسوب می شود و جمعیت آن براساس سرشماری سال ۱۹۹۸ میلادی ۲۸٫۶۶۰ نفر بوده که در سال ۲۰۰۵ میلادی به ۳۷٫۷۸۶ نفر افزایش یافته است.
فهرست شهرهای کامبوج

گویش مازنی

/kep/ از توابع هلوپشته واقع در منطقه ی نور

از توابع هلوپشته واقع در منطقه ی نور


واژه نامه بختیاریکا

( کَپ * ) کنار؛ پهلو
( کِپ ) ( انگ ) ؛ کیپ؛ بسته
( کُپ ) انباشته؛ توده
( کُپ ) جمع
( کَپ ) چانه
( کَپ ) نفس؛ رمق
( کَپ ) واحد وزنی یَه کپ گندم پیمانه

پیشنهاد کاربران

به فتح اول و سکون دوم. دهان در گویش کازرونی. مثلا کپت تا ک ( دهانت را باز کن ) یا فلانی کپش وازن سی گوز هویی. ( ع. ش )

گب یکی از ایزدان ۹ گانه مصر باستان ( هلیوپولیتان ها ) میباشد. نام او به گونه سب و کب نیز آمده است .

کُپ :
برش و دوخت لباس را گویند .

در گویش محلی شیراز علاوه بر مطالبی که دوستان عنوان کردند، کُپ به معنی وارونه شدن یک ظرف یا یک شخص گفته می شود.
لیوان را کُپ بینداز یا کُپ کُن یعنی لیوان را وارونه کن.
قابلمه را کُپ کن یعنی وارونه کن.
حسن کُپ افتاده یعنی دَمَر افتاده یا با سینه اش به طرف زمین خوابیده.
آنقدر ناراحت شدم که دنیا توی سَرَم کُپ شد. یعنی دنیا پیش من وارونه شد از بس ناراحت شدم.
کَپِش همه اش باز است یعنی دهانش همیشه باز است و زیاد صحبت می کند.

کپ در زبان کره ای به معنی کاپیتان است. مثلا کاپیتان یک تیم ( تیم خبری، تیم حقیقاتی و . . . )

کپ: ( k o p ) : [اصطلاح نساجی] اصطلاحیست که برای ارزشیابی الگوی لباس به کار گرفته می شود . به طور مثال ( کپ کار خوبه ) یعنی الگوی تی شرت مناسب است و روی تن به خوبی جلوه میکند . البته کپ موارد استفاده دیگر زیاد دارد.

کُپ کردن : تعجب کردن ، زمینگیر شدن و درماندگی و تعجب در برابر یک اتفاق پیش بینی نشده. ( در اصطلاح رایج بین جوانان امروز )

کُپ : نوعی مدل موی سر

کُپ : همانند ، شبیه ، [ مخفف و مترادف کُپی ]

کپ ( kop )
اصطلاحیست که برای ارزشیابی الگوی لباس به کار گرفته می شود . به طور مثال ( کپ کار خوبه ) یعنی الگوی تی شرت مناسب است و روی تن به خوبی جلوه میکند . البته کپ موارد استفاده دیگر زیاد دارد.

کُپّیدن = کُپ کردن
کُپّاندن = باعث کپ کردن کسی شدن.

کَپ ( kap ) دهان
گویش فارسی جیرفت


کلمات دیگر: