کلمه جو
صفحه اصلی

انس


مترادف انس : خو، عادت، آمیزش، الفت، حشر، رابطه، موالفت، موانست، معاشرت، دوستی، محبت، وابستگی

برابر پارسی : ( آنس ) خوگیر، خوگیرنده تر، سربه راه | خو گیری

فارسی به انگلیسی

human being, familiarity, tameness, sociability

human being


familiarity, tameness, sociability


فارسی به عربی

الفة

عربی به فارسی

فراموش کردن , فراموشي , صرفنظر کردن , غفلت , انساني کردن , انسان شدن , واجد صفات انساني شدن , با مروت کردن , نرم کردن , محفوظات را فراموش کردن , از ياد بردن


مترادف و متضاد

آمیزش، الفت، حشر، رابطه، موالفت، موانست، معاشرت


دوستی، محبت، وابستگی


۱. خو، عادت
۲. آمیزش، الفت، حشر، رابطه، موالفت، موانست، معاشرت
۳. دوستی، محبت، وابستگی


خو، عادت


familiarity (اسم)
اشنایی، خودمانی، انس

fondness (اسم)
علاقه، انس، خاطرخواهی

فرهنگ فارسی

( آنس ) مانوس تر خوگیرنده تر
خوگرفتن ، خوگرفتگی، همخویی، همدمی، خرمی، ضد وحشت، مردم، بشر، واحدش انسی، اناس و اناسی جمع، انس گیرنده، خوگ
( اسم ) مردم آدمیان اناس ناس مقابل جن . یا انس و جن . مردمان و پریان آدمیان و پریان .
لال چند از شاعران فارسی گوی هند و از لکهنوست و به سال ۱۲۶۷ ه. ق . در گذشته است .

فرهنگ معین

( اُ ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) خو گرفتن . 2 - (اِ مص .) عادت . 3 - آرامش .


( اِ ) [ ع . ] (اِج .) مردم ، آدمیان .


(اَ نَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - کسی که بدو انس گیرند. ۲ - گروهی که در یک جا مقیم باشند، ج . آناس .
( اُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) خو گرفتن . ۲ - (اِ مص . ) عادت . ۳ - آرامش .
( اِ ) [ ع . ] (اِج . ) مردم ، آدمیان .

(اَ نَ) [ ع . ] (ص .) 1 - کسی که بدو انس گیرند. 2 - گروهی که در یک جا مقیم باشند؛ ج . آناس .


لغت نامه دهخدا

( آنس ) آنس. [ ن ِ ] ( ع ص ) خوگرفته. خوگیرنده. مأنوس. انس گیرنده.

آنس. [ ن َ ] ( ع ن تف ) خوگیرنده تر. مأنوس تر.
انس.[ اُ ] ( ع مص ) آرام یافتن به چیزی و بی پژمان شدن. ( منتهی الارب ). خو گرفتن و آرام گرفتن بچیزی و الفت گرفتن. ( غیاث اللغات ). خوگر شدن. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِ ) خرمی و بی پژمانی ضد وحشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ضد وحشت. ( از اقرب الموارد ). استئناس. تأنس. ( یادداشت مؤلف ). یقال : کیف ابن انسک ؛ یعنی نفسه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ای کیف ترانی فی مصاحبتی ایاک. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) خوگرفتگی و مؤانست و الفت و همدمی و مصاحبت و دوستی و مودت و رفاقت و خرمی و بی پژمانی. ( از ناظم الاطباء ). خوگری. آموختگی. ( یادداشت مؤلف ) :
چو نیلوفر انس تو با جوی آب
چو لاله همه جای تودر حجر.
مسعودسعد.
هم بر در مصطفی نکوتر
انس انس و سلو سلمان.
خاقانی.
انس هر کس در این جهان چیزی است
انس خاقانی از جهان خلوت.
خاقانی.
ای سایه نور چشمی و ای ناله انس دل
کاندر یگانگی چو شمایی نیافتم.
خاقانی.
شاهد عقل و انس روح او بود
دیده را از جهان فتوح او بود.
خاقانی.
در مجالس انس بمرتبت معاشرت و مؤانست مخصوص شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 291 ).
در درون چاه و زندانش بدان و انس گیر
تو یقین دانی که آن گنجیست بی ویرانه ای.
عطار.
جوانی بره پیش بازآمدش
کزو بوی انسی فراز آمدش.
( بوستان ).
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.
حافظ.
- انس جستن ؛ تفرج. ( مصادر زوزنی ).
و رجوع به انس گرفتن شود.
- مجلس انس ؛ محفل دوستانه. مجلس عشق و دوستی. بزم شادی :
فلک ز مجلس انس تو پر ز هایا هوی
زمین ز گریه خصم تو پر ز هایا های.
انوری.
|| دراصطلاح متصوفه اثر مشاهده جمال حق در قلب و آن جمال جلال است. ( از اصطلاحات صوفیه ضمیمه تعریفات جرجانی.بدان... کی انس و هیبت دو حالت است از احوال صعالیک طریق حق و آن آن است کی چون حق تعالی بدل بنده تجلی کند بشاهد جلال نصیب وی اندر آن هیبت بود و باز چون بدل بنده تجلی کند بشاهد جمال نصیب اندر آن انس باشدتا اهل هیبت از جلالش بر تعب باشند و اهل انس از جمالش بر طرب... گروهی از مشایخ گفته اند که هیبت درجه عارفان است و انس درجه مریدان... و از شبلی حکایت آرند که گفت چندین گاه می پنداشتم که طرب اندر محبت حق می کنم و انس با مشاهدات وی میکنم اکنون دانستم که اِنس را انس جز با جنس نباشد گروهی گفتند که هیبت قرینه عذاب و فراق و عقوبت بود و انس نتیجه وصل و رحمت باشد تا دوستان از اخوات هیبت محفوظ باشند و با انس قرین کی لامحاله محبت انس اقتضا کند و چنانک محبت را مجانست محال است مر انس را هم محال باشد. ( کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد صص 490 - 492 ). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و رساله قشیریه ص 32 و شرح تعرف ج 3 ص 163 شود.

انس . [ ] (اِ) بعربی اسطوخودوس است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به اسطوخودوس شود.


انس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابن زنیم بن عمرو کنانی دئلی شاعر عرب ، در جاهلیت نشأت کردو در ظهور اسلام پیغمبر را هجو کرد و از طرف پیغمبر مهدور الدم شناخته شد آنگاه مسلمان شد و پیغمبر را مدح کرد. انس تا روزگار عبیداﷲ بن زیاد فرمانروای عراق زندگی کرد و در 60 هَ .ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ). و رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة ج 1 ص 69 شود.


انس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابوثمامة، انس بن مالک بن نضربن ضمضم نجاری انصاری . از صحابه و خادم پیغمبر اسلام بود ده سال قبل از هجرت در مدینه بدنیا آمد و در کودکی مسلمان شد و بخدمت پیغمبر درآمد و تا ارتحال پیغمبر خدمتکار وی بود. پس به دمشق و بصره آمد و عمر درازی یافت و در 93 هَ .ق . درگذشت . مسلم و بخاری 2286 حدیث از وی روایت کرده اند. (از اعلام زرکلی ). و رجوع به الاصابةفی تمییزالصحابة ج 1 ص 71 و قاموس الاعلام ترکی شود.


انس . [ اَ ن َ ] (اِخ ) ابوسفیان . انس بن مدرک بن کعب کلبی . شاعر و فارس عرب بود اسلام را درک کرد و مسلمان شد. رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة ج 1 ص 73 شود.


انس . [ اَ ن َ ] (ع مص ) خو گرفتن و آرام یافتن بچیزی ونرمیدن از آن . (از اقرب الموارد). آرام یافتن بچیزی و بی پژمان شدن . (از ناظم الاطباء). || (اِمص ) بی پژمانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) جماعت کثیر و قبیله ای که مقیم باشند بجایی . || مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


انس . [ اَ ن ِ ] (ع ص ) انس گیرنده و انیس . (ناظم الاطباء).


انس . [ اَن َ ] (اِخ ) لال چند. از شاعران فارسی گوی هند و از لکهنوست و به سال 1267 هَ .ق . درگذشته است . از اوست :
روح جمشید برد رشک بمی نوشی ما
که لب یار بود مایه ٔ بیهوشی ما.

(از تذکره صبح گلشن ص 43).


و رجوع به همان متن شود.

انس . [ اُ ] (فرانسوی ، اِ) واحد وزن معادل 28/35 گرم . (از لاروس ).


انس . [ اُ ن ُ ] (ع اِ) ج ِ انوس . (منتهی الارب ). و رجوع به انوس شود.


انس . [ اِ ] (ع اِ)مردم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بشر غیر جن و فرشته . (از اقرب الموارد). واحد آن اِنسی ّ و اَنَسی است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، اُناس و اَناسی ّ. (از اقرب الموارد). ج ، اَناسی و اناسی و اَناسیَّة و اناس . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، آناس و واحد اِنسی ّ برای مذکر و اِنسیَّة برای مؤنث است ودر محیط المحیط و اقرب الموارد و المنجد جمع آن بخطا اَناس و اناسی آمده . (از المرجع) : کان رجال من الانس . (قرآن 6/72). || مونس و دوست گزیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یقال : هذا انسی و حدثی و خلصی و جلسی ؛ این مونس و هم سخن و گزیده و هم نشین من است . (از ناظم الاطباء).
- ابن انس ؛ مونس ودوست گزیده . (ناظم الاطباء). صفی . الیف . حلیف . (از اقرب الموارد). گویند فلان ابن انس فلان و کیف ابن انسک و انسک ؛ ای کیف ترانی فی مصاحبتی ایاک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). گویند فلان ابن انس فلان و هذا انسی و حدثی و خلصی و جلسی کلها بالکسر یعنی مونس و هم سخن و گزیده و همنشین من است . (منتهی الارب ). || آدمیان . (غیاث اللغات ). مرمدان . (ترجمان القرآن جرجانی ). آدمی . بشر. مردم . انسان مقابل جن ، پری . (یادداشت مؤلف ) :
محیی الدین که سلیمان صفت است و خدمش
دیو و انس و ملک و جان بخراسان یابم .

خاقانی .


مگر بساحت گیتی نماند بوی وفا
که هیچ انس نیامد ز هیچ اِنس مرا.

خاقانی .


اهل خواهی ز اهل عصر ببر
انس خواهی میان اِنس مپوی .

خاقانی .


انس و پریش چون ملک زله ربای مائده
دام و ددش چو مورچه هدیه فزای مملکت .

خاقانی .


با یکدیگر می گفتند این طایفه نه از جنس انس و زمره ٔ بشرند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 412).
غنی ملکش از طاعت جن و انس .

(بوستان ).


- انس و جان ؛ مردمان و پریان . انس و جن :
بر لوح فرشته نامش ایام
جز بانوی انس و جان ندیده ست .

خاقانی .


در جانی وز انس و جانت پرسم
نزدیکی و دور جات جویم .

خاقانی .


صورت نکنم که صورت داد
در گوهر انس و جان ببینم .

نظامی .


- انس و جن ؛ مردمان و پریان و دیوان . (ناظم الاطباء). مردمان و پریان . آدمیان و پریان . (از فرهنگ فارسی معین ). ثقلان . (یادداشت لغت نامه ) :
قرآن را یکی خازنی هست کایزد
حوالت بدو کرد مر انس وجان را.

ناصرخسرو.



انس .[ اُ ] (ع مص ) آرام یافتن به چیزی و بی پژمان شدن . (منتهی الارب ). خو گرفتن و آرام گرفتن بچیزی و الفت گرفتن . (غیاث اللغات ). خوگر شدن . (یادداشت مؤلف ). || (اِ) خرمی و بی پژمانی ضد وحشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ضد وحشت . (از اقرب الموارد). استئناس . تأنس . (یادداشت مؤلف ). یقال : کیف ابن انسک ؛ یعنی نفسه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ای کیف ترانی فی مصاحبتی ایاک . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) خوگرفتگی و مؤانست و الفت و همدمی و مصاحبت و دوستی و مودت و رفاقت و خرمی و بی پژمانی . (از ناظم الاطباء). خوگری . آموختگی . (یادداشت مؤلف ) :
چو نیلوفر انس تو با جوی آب
چو لاله همه جای تودر حجر.

مسعودسعد.


هم بر در مصطفی نکوتر
انس انس و سلو سلمان .

خاقانی .


انس هر کس در این جهان چیزی است
انس خاقانی از جهان خلوت .

خاقانی .


ای سایه نور چشمی و ای ناله انس دل
کاندر یگانگی چو شمایی نیافتم .

خاقانی .


شاهد عقل و انس روح او بود
دیده را از جهان فتوح او بود.

خاقانی .


در مجالس انس بمرتبت معاشرت و مؤانست مخصوص شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 291).
در درون چاه و زندانش بدان و انس گیر
تو یقین دانی که آن گنجیست بی ویرانه ای .

عطار.


جوانی بره پیش بازآمدش
کزو بوی انسی فراز آمدش .

(بوستان ).


حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید.

حافظ.


- انس جستن ؛ تفرج . (مصادر زوزنی ).
و رجوع به انس گرفتن شود.
- مجلس انس ؛ محفل دوستانه . مجلس عشق و دوستی . بزم شادی :
فلک ز مجلس انس تو پر ز هایا هوی
زمین ز گریه ٔ خصم تو پر ز هایا های .

انوری .


|| دراصطلاح متصوفه اثر مشاهده ٔ جمال حق در قلب و آن جمال جلال است . (از اصطلاحات صوفیه ضمیمه ٔ تعریفات جرجانی .بدان ... کی انس و هیبت دو حالت است از احوال صعالیک طریق حق و آن آن است کی چون حق تعالی بدل بنده تجلی کند بشاهد جلال نصیب وی اندر آن هیبت بود و باز چون بدل بنده تجلی کند بشاهد جمال نصیب اندر آن انس باشدتا اهل هیبت از جلالش بر تعب باشند و اهل انس از جمالش بر طرب ... گروهی از مشایخ گفته اند که هیبت درجه ٔ عارفان است و انس درجه ٔ مریدان ... و از شبلی حکایت آرند که گفت چندین گاه می پنداشتم که طرب اندر محبت حق می کنم و انس با مشاهدات وی میکنم اکنون دانستم که اِنس را انس جز با جنس نباشد گروهی گفتند که هیبت قرینه ٔ عذاب و فراق و عقوبت بود و انس نتیجه ٔ وصل و رحمت باشد تا دوستان از اخوات هیبت محفوظ باشند و با انس قرین کی لامحاله محبت انس اقتضا کند و چنانک محبت را مجانست محال است مر انس را هم محال باشد. (کشف المحجوب هجویری چ لنینگراد صص 490 - 492). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و رساله ٔ قشیریه ص 32 و شرح تعرف ج 3 ص 163 شود.

فرهنگ عمید

۱. کسی که به او انس گرفته شود.
۲. (اسم) گروه بسیار.
۳. (اسم) مردم و قبیله که در یک‌ جا مقیم باشند.


مردم؛ بشر؛ انسان.
⟨ انس و جان: آدمی و پری.


خو گرفتن به همنشینی با کسی؛ خوگرفتگی؛ همخویی؛ همدمی.


مردم، بشر، انسان.
* انس و جان: آدمی و پری.
۱. کسی که به او انس گرفته شود.
۲. (اسم ) گروه بسیار.
۳. (اسم ) مردم و قبیله که در یک جا مقیم باشند.
خو گرفتن به همنشینی با کسی، خوگرفتگی، همخویی، همدمی.

دانشنامه عمومی

انس می تواند به یکی از معناهای زیر به کار رود:
اُنْسْ (تلفظ می شود/ons/) یا صمیمیت
اُنْسْ (تلفظ می شود/ons/) یا اونس، واحد جرم
اِنْسْ (تلفظ می شود/ens/) یا انسان
انس (سرده) (Anas) سرده ای از پرندگان تیرهٔ اردکیان

فرهنگ فارسی ساره

خو گیر


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] آنس. معنی إِنسِ: بشر
معنی ءَانَسَ: انس گرفت - دید
معنی ءَانَسْتُ: انس گرفتم - دیدم
معنی ءَانَسْتُم: انس گرفتید - دیدید - یافتید
معنی وُحُوشُ: حیوانات وحشی (کلمه وحوش جمع وحش است ، و این کلمه به معنای حیوانی است که هرگز با انسانها انس نمیگیرد ، مانند درندگان و امثال آن )
معنی زَوْجَیْنِ: به معنای هر دو چیزی است که مقابل هم باشند ، یکی فاعل و مؤثر باشد ، دیگری منفعل و متاثر ، از آنکه فاعل است عملی سر زند ، و بر آنکه منفعل است واقع شود ، مانند زن و شوهر و بعضی گفتهاند : این کلمه به معنای مطلق هر دو چیز متقابل است ، مانند زن و شوهر ، زم...
معنی مُسْتَأْنِسِینَ: أُنس گرفته ها - سرگرم شده ها (َفَإِذَا طَعِمْتُمْ فَـﭑنتَشِرُواْ وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ" یعنی بعد از خوردن غذا در منزل پیامبر صلی الله علیه وآله سرگرم سخن گفتن نشوید و پراکنده گردید )
معنی مُدَّثِّرُ: جامه به خود پیچیده - پتو و رو انداز به خود پیچیده (در اصل متدثر بوده ، که از مصدر تدثر مشتق شده ، و معنایش پیچیدن جامه و پتو و امثال آن به خود در هنگام خواب است ، و خطاب در این جمله به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است ، که در چنین حالی بوده ، و ل...
معنی لَمْ یَطْمِثْهُنَّ: با آن زنان عمل زناشویی انجام نداده (کلمه طمث که فعل لم یطمث از آن مشتق شده ، به معنای ازاله بکارت و نکاحی است که با خونریزی همراه باشد . و معنای عبارت "لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ "این است که : حوریان بهشتی دست نخوردهاند ، و قبل ...
معنی تَسْتَأْنِسُواْ: که اجازه بگیرید - که آشنایی دهید (در جمله "لَا تَدْخُلُواْ بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّیٰ تَسْتَأْنِسُواْ " یعنی وقتی وارد خانه ای می خواهید بشوید بجای ورود ناگهانی با گفتن سلام یا "یا الله" و کلماتی از این قبیل ورودتان را با أُنس و الفت همراه ک...
معنی یُوزَعُونَ: در جای خود نگهداری می شوند به نحوی که با دیگران تداخل نکنند (کلمه یوزعون از ماده وزع به معنای منع است و یا به قول بعضی دیگر ، به معنای حبس میباشد و معنای آیه به طوری که گفتهاند : این است که برای سلیمان لشکرش جمع شد ، لشکرها که از جن و انس و طیر بودند...
معنی مَثَلُ: مَثل - مِثال - وصف - صفت (در عبارتهایی نظیر :مثل الفریقین کالاعمی و الاصم و البصیر و السمیع هل یستویان .کلمه مثل به معنای وصف است ، ولی بیشتر در مثلهای رایج در بین مردم استعمال میشود و آن این است که معنایی از معانی پوشیده و مخفی از ذهن شنونده را با ا...
معنی یَدْعُونَ: می خوانند - صدا می زنند - دعوت می کنند - می طلبند (دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی دعاء ...
ریشه کلمه:
انس (۳۳۸ بار)

[ویکی الکتاب] معنی إِنسِ: بشر
معنی ءَانَسَ: انس گرفت - دید
معنی ءَانَسْتُ: انس گرفتم - دیدم
معنی ءَانَسْتُم: انس گرفتید - دیدید - یافتید
معنی وُحُوشُ: حیوانات وحشی (کلمه وحوش جمع وحش است ، و این کلمه به معنای حیوانی است که هرگز با انسانها انس نمیگیرد ، مانند درندگان و امثال آن )
معنی زَوْجَیْنِ: به معنای هر دو چیزی است که مقابل هم باشند ، یکی فاعل و مؤثر باشد ، دیگری منفعل و متاثر ، از آنکه فاعل است عملی سر زند ، و بر آنکه منفعل است واقع شود ، مانند زن و شوهر و بعضی گفتهاند : این کلمه به معنای مطلق هر دو چیز متقابل است ، مانند زن و شوهر ، زم...
معنی مُسْتَأْنِسِینَ: أُنس گرفته ها - سرگرم شده ها (َفَإِذَا طَعِمْتُمْ فَـﭑنتَشِرُواْ وَلَا مُسْتَأْنِسِینَ لِحَدِیثٍ" یعنی بعد از خوردن غذا در منزل پیامبر صلی الله علیه وآله سرگرم سخن گفتن نشوید و پراکنده گردید )
معنی مُدَّثِّرُ: جامه به خود پیچیده - پتو و رو انداز به خود پیچیده (در اصل متدثر بوده ، که از مصدر تدثر مشتق شده ، و معنایش پیچیدن جامه و پتو و امثال آن به خود در هنگام خواب است ، و خطاب در این جمله به رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است ، که در چنین حالی بوده ، و ل...
معنی لَمْ یَطْمِثْهُنَّ: با آن زنان عمل زناشویی انجام نداده (کلمه طمث که فعل لم یطمث از آن مشتق شده ، به معنای ازاله بکارت و نکاحی است که با خونریزی همراه باشد . و معنای عبارت "لَمْ یَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلَا جَانٌّ "این است که : حوریان بهشتی دست نخوردهاند ، و قبل ...
معنی تَسْتَأْنِسُواْ: که اجازه بگیرید - که آشنایی دهید (در جمله "لَا تَدْخُلُواْ بُیُوتاً غَیْرَ بُیُوتِکُمْ حَتَّیٰ تَسْتَأْنِسُواْ " یعنی وقتی وارد خانه ای می خواهید بشوید بجای ورود ناگهانی با گفتن سلام یا "یا الله" و کلماتی از این قبیل ورودتان را با أُنس و الفت همراه ک...
معنی یُوزَعُونَ: در جای خود نگهداری می شوند به نحوی که با دیگران تداخل نکنند (کلمه یوزعون از ماده وزع به معنای منع است و یا به قول بعضی دیگر ، به معنای حبس میباشد و معنای آیه به طوری که گفتهاند : این است که برای سلیمان لشکرش جمع شد ، لشکرها که از جن و انس و طیر بودند...
معنی مَثَلُ: مَثل - مِثال - وصف - صفت (در عبارتهایی نظیر :مثل الفریقین کالاعمی و الاصم و البصیر و السمیع هل یستویان .کلمه مثل به معنای وصف است ، ولی بیشتر در مثلهای رایج در بین مردم استعمال میشود و آن این است که معنایی از معانی پوشیده و مخفی از ذهن شنونده را با ا...
معنی یَدْعُونَ: می خوانند - صدا می زنند - دعوت می کنند - می طلبند (دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی دعاء ...
تکرار در قرآن: ۳۳۸(بار)

[ویکی فقه] انس (ابهام زدایی). انس ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • انسان، انسان از «إِنْسیان»، موجود دو پا و اشرف مخلوقات• انس (به ضم الف)، به معنای آرام و قرار یافتن قلب بر اثر نزدیک شدن به چیزی
...

[ویکی فقه] انس (به ضم الف). اُنس در لغت به معنای آرام و قرار یافتن قلب بر اثر نزدیک شدن به چیزی است و و در مقابلش کلمه وحشت قرار دارد.
این واژه به ضم همزه وسکون نون تلفظ می شود.

انس در اصطلاح
در اصطلاح عرفان و اخلاق، مقصود از اُنس؛ شادی و سرور عاشق است از این که غرق تماشای یار گشته و محو تماشای اوست و در این حال، دل متوجه چیز دیگری نیست و آنچه می بیند جمال محبوب خویش است.

انس در احادیث
مقام اُنس، موقعیت و جایگاه ویژه ای است که رسیدن به آن مقام در توانایی هر کسی نیست؛ چراکه مستلزم تلاش، مجاهدت و اخلاص است. هرکس خواهان اُنس با دیگری باشد، باید چنان عملکردی از خود نشان دهد که فرد مقابل به او اعتماد کامل نموده و رفتارهایش را مطابق میل خود یابد و این چیزی نیست که به آسانی قابل دست یابی باشد. بسیار دیده شده است که دو نفر باهم دوست هستند، اما انسی با یکدیگر ندارند. از این رو هر دوستی نمی تواند لایق این مقام گردد.

← انس با خداوند
...

واژه نامه بختیاریکا

فِرِشت

جدول کلمات

خو

پیشنهاد کاربران

آنْسَ ( اوستایی ) 1ـ بخش، سهم، بهره 2ـ چیز خوب 3ـ حزب، گروه، دسته 4ـ داخل ـ وارد شدن

( ens ) انسان

آنْس ( اوستایی ) رسیدن، آمدن

برابر پارسی: خوکرد ( xukard )
برابر واژه ای شایسته برای واژه های عربی انس، الفت و عادت.
این واژه از زبان ایرانی تالشی گرفته شده است. در زبان تاتی یا آذری ایرانی ( خوگرد ) گویند.

بهترین راه برای فراری دادن انس

خو، عادت، آمیزش، الفت، حشر، رابطه، موالفت، موانست، معاشرت، دوستی، محبت، وابستگی


نامی منصوب به اصحتب پیامبر اکرم ص به معنی ارامش دهنده و متضاد توحّش بکار برده میشود.

اونس یا انس از واحدهای جرم است که در �دستگاه متریک �برابر با ۲۸٫۳۴۹۵۲۳۱۲۵ �گرم� می شود.

انس :عادت


کلمات دیگر: