کلمه جو
صفحه اصلی

انسی

فارسی به عربی

اجتماعی

فرهنگ اسم ها

اسم: انسی (دختر) (فارسی، عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: ensi) (فارسی: اِنسي) (انگلیسی: ensi)
معنی: مربوط به انس، انسان، ( اِنس = انسان، بشر، ی ( پسوند نسبت ) )، انسانی، ( در قدیم ) فردی از انس

(تلفظ: ensi) (عربی ـ فارسی) ( اِنس = انسان، بشر + ی (پسوند نسبت)) ، مربوط به انس ، انسانی ؛ (در قدیم) فردی از انس ، انسان .


مترادف و متضاد

social (صفت)
معاشرتی، اجتماعی، جمعیت دوست، دسته جمعی، تفریحی، انسی، وابسته بجامعه، وابسته به اجتماع، گروه دوست

فرهنگ فارسی

( صفت ) خو گرفته خو گیر همدم دمساز .
قاضی نور الله ساوه ای برادر زاده قاضی مسیح الدین عیسی ساوه ای شاعر قرن نهم در اراک و خراسان قاضی بود .

لغت نامه دهخدا

انسی . [ اُ ] (از ع ، ص نسبی ) همدم و آشنا. (آنندراج ).


انسی. [ اِ ] ( ع ص نسبی ، اِ ) ضد وحشی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) :
نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی
نه راکب دیدم آنجا و نه راجل.
منوچهری.
که عمری شد که همجنسی ندیدم
بجز وحشی دگر انسی ندیدم.
( منسوب به نظامی ).
|| اصطلاح طب ) طرف درون عضو. ( از آنندراج ). جانب چپ از هر چیز. اصمعی گفته است جانب راست از هر چیز و نیز گفته هر دو عضو انسان مانند دو ساعد و دو قدم و هرچه رو به انسان دارد انسی است و هرچه پشت به انسان دارد وحشی است. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). از دستها و پاها آنچه رو بداخل دارد. ( از اقرب الموارد ). جانب اندرونی عضو و هر چیز و جانب راست. ( غیاث اللغات ). آن سوی چیز که روی بدرون دارد مثلاً جانب انسی دست یا پای آن سوی است که ابهام در آن است. جانب انسی ِ در، آن است که روی به اطاق دارد نه به حیاط. سوی درونی. آن سوی از تن یا اعضاءتن یا چیز دیگر که روی به درون سوی دارد. جانب درونی هرچیز. آن جانب چیزی که بسوی تو باشد. درون سو. درون رویه. سوی پای که روی با مردم دارد. سوی اندرونی پای. آن طرف از حرفی یا صحیفه ای که چون برابر نهی در مقابل دست چپ افتد. ( از یادداشتهای مؤلف ). ( اصطلاح خطاطی ) طرف راست قط قلم ، انسی و طرف چپ وحشی است :
زد کاتب صنعت از پی ایجاد رقم را
این هردو جهان انسی و وحشی است قلم را.
عالی ( از آنندراج ).
|| شکم کمان که روی به کشنده باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). روی کمان که بطرف کماندار باشد. ( آنندراج ). انسی کمان ،آن روی کمان که فراکشنده دارد. ( یادداشت مؤلف ).

انسی. [ اِ / اَ ن َ ] ( ع اِ ) واحد انس. ( از اقرب الموارد ).واحد انس یعنی یک نفر آدم از مردم. ( ناظم الاطباء ). آدمی. ( آنندراج ) ( مؤید الفضلاء ) ( ترجمان القرآن جرجانی ). مردم. انسان. یکی از مردم. یک انسان. یک آدمی. یک انس. ( یادداشت مؤلف ) : فقولی انی نذرت للرحمن صوماً فلن اکلم الیوم انسیاً. ( قرآن 27/19 )
هستم آبستن ، لیکن ز چنان جنسی
که نه اویستی جنی و نه خود انسی.
منوچهری.
بگوی من پذیرفته ام و پیمان کرده ام خدای تعالی را خاموشی ، امروز با هیچ مردم سخن نخواهم گفت. ( کشف الاسرار ج 6 ص 24 ). و سخنش روح افزای دل انسیان. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 28 ).

انسی . [ اَ سا ] (ع اِ) دردگین نسا. (منتهی الارب ). دردگین رگ نسا. (ناظم الاطباء). مبتلا به نقرس . (یادداشت مؤلف ). || رگی است در ساق سفلی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نام رگی در ساق سفلی و عامه آن را عرق انثی گویند. (یادداشت مؤلف ). || قسمتی از شهب و ثوابی نجوم که بصورت آدمی توهم شود. (یادداشت مؤلف ).


انسی . [ اِ ] (ع ص نسبی ، اِ) ضد وحشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) :
نه وحشی دیدم آنجا و نه انسی
نه راکب دیدم آنجا و نه راجل .

منوچهری .


که عمری شد که همجنسی ندیدم
بجز وحشی دگر انسی ندیدم .

(منسوب به نظامی ).


|| اصطلاح طب ) طرف درون عضو. (از آنندراج ). جانب چپ از هر چیز. اصمعی گفته است جانب راست از هر چیز و نیز گفته هر دو عضو انسان مانند دو ساعد و دو قدم و هرچه رو به انسان دارد انسی است و هرچه پشت به انسان دارد وحشی است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ). از دستها و پاها آنچه رو بداخل دارد. (از اقرب الموارد). جانب اندرونی عضو و هر چیز و جانب راست . (غیاث اللغات ). آن سوی چیز که روی بدرون دارد مثلاً جانب انسی دست یا پای آن سوی است که ابهام در آن است . جانب انسی ِ در، آن است که روی به اطاق دارد نه به حیاط. سوی درونی . آن سوی از تن یا اعضاءتن یا چیز دیگر که روی به درون سوی دارد. جانب درونی هرچیز. آن جانب چیزی که بسوی تو باشد. درون سو. درون رویه . سوی پای که روی با مردم دارد. سوی اندرونی پای . آن طرف از حرفی یا صحیفه ای که چون برابر نهی در مقابل دست چپ افتد. (از یادداشتهای مؤلف ). (اصطلاح خطاطی ) طرف راست قط قلم ، انسی و طرف چپ وحشی است :
زد کاتب صنعت از پی ایجاد رقم را
این هردو جهان انسی و وحشی است قلم را.

عالی (از آنندراج ).


|| شکم کمان که روی به کشنده باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). روی کمان که بطرف کماندار باشد. (آنندراج ). انسی کمان ،آن روی کمان که فراکشنده دارد. (یادداشت مؤلف ).

انسی . [ اِ / اَ ن َ ] (ع اِ) واحد انس . (از اقرب الموارد).واحد انس یعنی یک نفر آدم از مردم . (ناظم الاطباء). آدمی . (آنندراج ) (مؤید الفضلاء) (ترجمان القرآن جرجانی ). مردم . انسان . یکی از مردم . یک انسان . یک آدمی . یک انس . (یادداشت مؤلف ) : فقولی انی نذرت للرحمن صوماً فلن اکلم الیوم انسیاً. (قرآن 27/19)
هستم آبستن ، لیکن ز چنان جنسی
که نه اویستی جنی و نه خود انسی .

منوچهری .


بگوی من پذیرفته ام و پیمان کرده ام خدای تعالی را خاموشی ، امروز با هیچ مردم سخن نخواهم گفت . (کشف الاسرار ج 6 ص 24). و سخنش روح افزای دل انسیان . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 28).
- انسی و جان ؛ انس و جن :
تو کعبه ٔ عجم شده او کعبه ٔ عرب
او و تو هر دو قبله ٔ انسی و جان شده .

خاقانی .


پدیدآرنده ٔ انسی و جانی
اثرهای زمینی وآسمانی .

نظامی .


ج ، اَناسی ّ، اَناسی ، اَناسیَة، اُناس . (منتهی الارب ). ج ، اُناس و اَناسی ّ. (از اقرب الموارد). و رجوع به انسان و انس شود.

انسی . [ اُ ] (اِخ ) سید قطب الدین حسین جنابدی معروف به امیر حاج . از جنابد خراسان و مردی وارسته وشاعر و معاصر امیرعلیشیر نوائی بود و به سال 923 هَ. ق . درگذشت . از اوست :
نماز شام که چندین هزار مشعل نور
ز پرده ٔ افق آورد آسمان بظهور
درآمدم متألم به محنت آبادی
که در زمین نشاطش فرح نکرده عبور.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 73) (تحفه ٔ سامی ص 25) (قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1049). و رجوع به آتشکده و تحفه ٔ سامی شود.


انسی . [ اُ ] (اِخ ) عبدالرحمن خان بن بختیارخان دهلوی . صوفی و شاعر بود و در 1025 هَ . ق . درگذشت . از اوست :
گر دل ز غم دوست سلامت بودی
آماجگه تیر ملامت بودی
گویند قیامتی و دیداری هست
ای کاش که امروز قیامت بودی .

(از تذکره ٔ روز روشن چ تهران ص 88).



انسی . [ اُ ] (اِخ ) قاضی نوراﷲ ساوه ای برادرزاده ٔ قاضی مسیح الدین عیسی ساوه ای شاعر قرن نهم . در اراک (عراق ) و خراسان قاضی بود. از اوست :
دردا که ندارد خبر آن سیمبر از من
من بی خبر ازخویشم و او بی خبر از من
بیمار توام سوی من آخر قدمی نه
زان پیش که آیی و نیابی خبر از من .
(از الذریعة قسم 1 از جزء 9 ص 107) (تذکره ٔ صبح گلشن چ هند ص 557) (قاموس الاعلام ترکی ج 6 ص 4606).


انسی . [ اُ ] (اِخ ) اسماعیل بیگ شاملو. شاعر بود.بهند رفت و به حضور شاهجهان رسید و در سال 1026 هَ . ق . کشته شد . از اوست :
آنرا که عقل بیش غم روزگار بیش
دیوانه باش تا غم تو دیگران خورند.
(از الذریعة قسم 1 از جزء 9 ص 107). (تذکره ٔ صبح گلشن چ هند ص 44) (قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1049).


فرهنگ عمید

یک تن از مردم.

دانشنامه عمومی

آنسی. شهر آنسی (به فرانسوی: Hensies) در شهرستان من در استان انو در منطقه فدرال والوون در کشور بلژیک واقع شده است.
بلژیک
فهرست شهرهای بلژیک

دانشنامه آزاد فارسی

آنسی.
آنِسی (Annecy)
آنِسی
مرکز استان اوت ـ ساووآ۱ در ناحیۀ رون ـ آلپ۲، جنوب شرقی فرانسه، در منتهی الیه شمالی دریاچۀ آنسی۳. ۵۱,۱۰۰ نفر جمعیت دارد (۱۹۹۰). جمعیت ناحیۀ شهری ۱۲۳هزار نفر است. نساجی، کاغذسازی و تولید ابزار دقیق صنایع آن محسوب می شوند. این شهر دارای مرکز پژوهش هسته ای است. آنسی مقر اسقف و شهری توریستی است، که کلیسای جامعی از قرن ۱۶ در آن برجا مانده است.

(یا: پاتِه سی) کاهن فرماندار در دولت ـ شهرهای سومری. منصوب لوگال (پادشاه) بود. هر دولت ـ شهر سومری یک اِن سی داشت. دوران اِن سی ها به حدود ۲۸۰۰ تا ۲۳۵۰پ م می رسد. در آثار بازماندۀ سومری، اِن سی ها را به شکل مردانی تنومند با سر طاس و ریش پرپشت می بینیم که جامه ای از پوست گوسفند به شکل دامنی بلند بر تن دارند.


کلمات دیگر: