کلمه جو
صفحه اصلی

مکعب


برابر پارسی : توان سوم

فارسی به انگلیسی

cube, cubical


cube, cubical, [adj.] cubic, [n.] cube

cubic, [n.] cube


فارسی به عربی

صلب , مکعب

عربی به فارسی

مکعب


مترادف و متضاد

cube (اسم)
مکعب، هر چیزی بشکل مکعب، توان سوم

cuboid (اسم)
مکعب

cubic (صفت)
مکعب، مکعبی

cubical (صفت)
مکعب، مکعبی

فرهنگ فارسی

چهارگوشه کرده شده، جسمی که دارای شش سطح مربع باشد
۱ - ( اسم ) چهار گوشه کرده . ۲ - ( اسم ) جسمی که دارای شش سطح مربع مساوی هم باشد : [ مکعب چیست ? شکلی است مجسم همچون کعبتین نرد گرد بر گرد او شش مربع با درازا و پهنا و بالای او یکسان باشد . ] ( التفهیم . ۳ ) ۲۵ - حاصل ضرب عددی است در مربع خود مثلا ۸ مکعب ۲ است و ۶۴ مکعب ۴ است .
نوعی کفش که به شتالنگ پا نرسد و آن غیر عربی است .

دیسۀ بلوری در سامانۀ مکعبی که دارای شش‌ وجه متقارن و عمودبرهم با شاخصه‌های {100} است متـ . شش‌وجهی hexahedron


فرهنگ معین

(مُ کَ عَ ) [ ع . ] (اِ. ) هر جسمی که دارای شش سطح باشد.

لغت نامه دهخدا

مکعب. [ م ُ ک َع ْ ع َ ] ( ع ص ، اِ ) چهارگوشه کرده شده. ( غیاث ) ( از منتهی الارب ). و رجوع به تکعیب شود. || هر جسمی که شش سطح مربع وی را احاطه کرده باشد. ( ناظم الاطباء ). جسمی که دارای شش سطح باشد. ( از تعریفات جرجانی ). شکلی است مجسم همچون کعبتین نرد گرد بر گرد او شش مربع تا درازا و پهناو بالای او یکسان باشد. ( التفهیم ص 25 ). در اصطلاح هندسه ، جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع، متساویة الاضلاع و الزوایا بر هیأت کعب نرد، و این شکل را شکل ارضی نیز گویند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). شش وجهی منتظم ، شکلی فضایی است که از شش وجه مربع شکل مساوی تشکیل شده است. ( فرهنگ اصطلاحات علمی ) : بفرمود تا خانه مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. ( سندبادنامه ص 64 ).
- جسم مکعب ؛ هر جسم که دارای شش سطح مساوی باشد. ( ناظم الاطباء ).
|| مجازاً، به ضلع مکعب نیز اطلاق گردد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح ریاضی ) حاصل ضرب جذر در مجذور. ( ناظم الاطباء ). حاصل ضرب عددی در مجذور خود و آن را کعب نیز گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) : چون عدد را به مثل خویش زنی و آنچه گرد آید هم بدو زنی مکعب کرده آید، چون سه کاندر سه زنی نه شود و این مال است ، چون او را به سه زنی بیست و هفت آید،این مکعب است... و گروهی از بهر سبک کردن سخن مکعب را کعب خوانند. ( از التفهیم ص 43 ). فرهنگستان ایران «توان سوم » را در حساب بجای این کلمه پذیرفته است. و رجوع به توان در همین لغت نامه شود.
- عدد مکعب ؛ حاصل ضرب جذر در مجذور. ( ناظم الاطباء ).
|| چادر منقش و رنگارنگ. ( ناظم الاطباء ). بُردِ بنگار. ( مهذب الاسماء ). برد و جامه نگارکرده به شکل کعب. ( از اقرب الموارد ). جامه و چادر. || جامه نوردیده به نورد شدید. ( آنندراج ). جامه ای که به سختی پیچیده و تا کرده باشند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پستان برآمده. ( آنندراج ): ثدی مکعب ؛ پستانی چند بجولی شده. ( مهذب الاسماء ). پستان برآمده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || زنی که نارپستان باشد. ( غیاث ). || مأخوذ از تازی ، کعب دار و پایه دار. ( ناظم الاطباء ).

مکعب. [ م ُ ک َع ْ ع ِ ] ( ع ص ) امراءة مکعب ؛ زنی نارپستان. ( مهذب الاسماء ). دختر پستان کرده.( منتهی الارب ) ( آنندراج ): جاریة مکعب ؛ دختر پستان گرد. ( ناظم الاطباء ). دختر پستان برآمده. ( از اقرب الموارد ). || ثدی مکعب ؛ پستان برآمده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). پستان برآمده. ( آنندراج ).

مکعب . [ م ِ ع َ ] (اِ) نوعی کفش که به شتالنگ پا نرسد و آن غیر عربی است . (از اقرب الموارد).


مکعب . [ م ُ ک َع ْ ع ِ ] (ع ص ) امراءة مکعب ؛ زنی نارپستان . (مهذب الاسماء). دختر پستان کرده .(منتهی الارب ) (آنندراج ): جاریة مکعب ؛ دختر پستان گرد. (ناظم الاطباء). دختر پستان برآمده . (از اقرب الموارد). || ثدی مکعب ؛ پستان برآمده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پستان برآمده . (آنندراج ).


مکعب . [ م ُ ک َع ْ ع َ ] (ع ص ، اِ) چهارگوشه کرده شده . (غیاث ) (از منتهی الارب ). و رجوع به تکعیب شود. || هر جسمی که شش سطح مربع وی را احاطه کرده باشد. (ناظم الاطباء). جسمی که دارای شش سطح باشد. (از تعریفات جرجانی ). شکلی است مجسم همچون کعبتین نرد گرد بر گرد او شش مربع تا درازا و پهناو بالای او یکسان باشد. (التفهیم ص 25). در اصطلاح هندسه ، جسمی باشد که محیط است بر او شش سطح مربع، متساویة الاضلاع و الزوایا بر هیأت کعب نرد، و این شکل را شکل ارضی نیز گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شش وجهی منتظم ، شکلی فضایی است که از شش وجه مربع شکل مساوی تشکیل شده است . (فرهنگ اصطلاحات علمی ) : بفرمود تا خانه ٔ مکعب مسطح بنا کردند و سطوح او را به گچ و مهره مصقل گردانیدند. (سندبادنامه ص 64).
- جسم مکعب ؛ هر جسم که دارای شش سطح مساوی باشد. (ناظم الاطباء).
|| مجازاً، به ضلع مکعب نیز اطلاق گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح ریاضی ) حاصل ضرب جذر در مجذور. (ناظم الاطباء). حاصل ضرب عددی در مجذور خود و آن را کعب نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) : چون عدد را به مثل خویش زنی و آنچه گرد آید هم بدو زنی مکعب کرده آید، چون سه کاندر سه زنی نه شود و این مال است ، چون او را به سه زنی بیست و هفت آید،این مکعب است ... و گروهی از بهر سبک کردن سخن مکعب را کعب خوانند. (از التفهیم ص 43). فرهنگستان ایران «توان سوم » را در حساب بجای این کلمه پذیرفته است . و رجوع به توان در همین لغت نامه شود.
- عدد مکعب ؛ حاصل ضرب جذر در مجذور. (ناظم الاطباء).
|| چادر منقش و رنگارنگ . (ناظم الاطباء). بُردِ بنگار. (مهذب الاسماء). برد و جامه ٔ نگارکرده به شکل کعب . (از اقرب الموارد). جامه و چادر. || جامه ٔ نوردیده به نورد شدید. (آنندراج ). جامه ای که به سختی پیچیده و تا کرده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پستان برآمده . (آنندراج ): ثدی مکعب ؛ پستانی چند بجولی شده . (مهذب الاسماء). پستان برآمده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زنی که نارپستان باشد. (غیاث ). || مأخوذ از تازی ، کعب دار و پایه دار. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. (ریاضی ) جسمی که دارای شش سطح مربع باشد.
۲. [قدیمی] چهار گوشه.

دانشنامه عمومی

مُکَعَّب یا کاب به حجم بسته سه بعدی گویند که از ۶ مربع برابر تشکیل شده باشد. به صورتی که هر ضلع هریک از مربع ها با تنها یک مربع دیگر مشترک باشد و در رأس ها سه مربع با یکدیگر در ارتباط هستند. مکعب را می توان یک شش وجهی منظم نامید و یکی از پنج جسم افلاطونی است. اگر همه یا برخی از وجوه یک مکعب را از مربع به مستطیل تغییر بدهیم، شش وجهی به وجود آمده مکعب مستطیل نامیده می شود. گاه برای تمایز با مکعب مستطیل، مکعب (با وجوه مربع) را مکعب مربع نیز ممکن است بنامند.و حجم آن برابر است با مساحت قاعده در ارتفاع
طاس
مکعب روبیک
مکعب مستطیل
برای یک مکعب که مرکز آن در مرکز صفحه مختصات قرار دارد و اضلاع آن با محورهای مختصات موازی هستند و طول هر کدام برابر ۲ است مختصات دکارتی عبارت اند از:
که داخل مکعب شامل تمام نقاط (x۰، x۲، x۲) هستند که مختصات این نقاط بین ۱- و ۱ قرار دارد.
بدلیل محاسبه حجم مکعب از طریق توان سوم اضلاع آن، توان سوم مکعب نامیده می شود همان طور که توان دوم مربع نامیده می شود.

خِشت. به پارسی، «متر مکعب» را می شود «متر خشت» گفت.


دانشنامه آزاد فارسی

مُکَعّب (cube)
حاصل ضرب عددی در خودش، و باز در خودش. مکعب یا توان سوم ۵ برابر است با ۱۲۵=۵×۵×۵=۵۳. در مقابل، کعب یا ریشۀ سوم۱۲۵ برابر با ۵ است. همچنین، به اعداد حاصل از به توان رساندن اعداد دیگر نیز مکعب می گویند، مثلاً ۱، ۸، ۲۷، و ۶۴ چهار مکعب نخستین اند. در هندسه، شکلی فضایی و منتظماست که همۀ وجوهآن مربع شکل اند. مکعب شش وجه با مساحتبرابر و دوازده یالبا طولبرابر دارد.

فرهنگستان زبان و ادب

{cube} [زمین شناسی] دیسۀ بلوری در سامانۀ مکعبی که دارای شش وجه متقارن و عمودبرهم با شاخصه های {100} است متـ . شش وجهی hexahedron

پیشنهاد کاربران

مکعب = تاسدیس
مکعب مستطیل = تَخدیس

{تاسدیس: تاس دیس ( دیس به معنای شکل است ) }
{تَخدیس: تخت دیس }

شگا

کاب، ( کعب تازی شده ی کاب ) و همچنین قاب که گویش دیگری از کاب است.

منشور چهار پهلو ( مکعب مربع = منشور همسان، منشور همسانه ) و ( مکعب مستطیل= منشور چهارگان طا منشور چهار پهلو )

دوستی که نوشتی منشور چهار پهلو . منشور خودش پارسی نیست پارسی منشور میشه شوشه، فرمان، فرمان شاهی

مکعب در دانش اَندازِگان ( هندسه )
هَشت کُنج ، هَشت گوش ، هَشت بَر ، هَشت پَل ( پَهلو )
مکعب در دانش رایازی ( رآی - آز، ریاضی اَرَبیده رآیازی است زیرا راییدن و راستن به مینه ی راست و ریست کردن و پشت سر هم نشیناندن ( نه نشاندن ) شماره هاست و پسوند "آز" در پارسی نشان دهنده بیش انجامی کاری است چون در رایازی شماره ها پایان ندارند )
تَوان سِیُم ( سِوُم ) ، دَر ۳ اَفزا ، به بَرزِ ۳ ( بَرز= بالا )
به گُمان واژه کعب و کعبه و مکعب وام واژه در زبان اَرَبی است و با واژه ی لاتینی cubic و cube درآمده در انگلیسی همانندی دارد و اگر دانسته و شناخته شود که ریشه ایرانویچی ( هندواروپایی ) دارد می توان از آن واژه خوش آهنگ و گوش نواز پارسی ساخت.

چهاروَر

دوستان، خیلی ارزشمنده کارِتون که دارید برای واژه معادلِ پارسی می سازید. اما مکعب شش پهلو داره، نه چهارتا، نه هشتا

مکعب
با سپاس از گوشزد کاربَر گرامی ، درست می فرمایید :
مکعب شِش بَر یا شِش پَل/ پَهل ( پَهلو ) دارد ولی دارای:
هَشت کُنج یا هَشت گوشه است.


کلمات دیگر: