مترادف عاشق : دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون، نوازنده
متضاد عاشق : معشوق
برابر پارسی : دلباخته، شیفته، واله، شیدا، بیدل، پاکباز، دل باخته، دل داده، دلشده
in love, lover, amorous, enamoured, paramour, lovesick, adorer, amorist, swain, Romeo, smitten
devoted, devotee, fiend, freak, buff, lover
amorous, lover, swain
۱. دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون
۲. نوازنده ≠ معشوق
دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون ≠ معشوق
نوازنده
(جمع آن عاشقها و عاشقان و عشاق است)، کسی که به شخص دیگر عشق میورزد، خاطرخواه، دلداده، دلباخته، شیفتهی کسی
دیوانهی کاری یا چیزی، شیفتهی چیزی، مردهی کاری
عاشق همیشه در فکر معشوق است
a lover is always thinking of the beloved
عاشق دلشکسته میخواست خودکشی کند
the broken-hearted lover wanted to kill himself
عشاق نقاشیهای او
lovers of his paintings
عاشق فیلمهای آمریکایی
a devotee of American movies
عاشق . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه واقع در هشت هزارو پانصدگزی شمال باختر سلوانا و چهارهزارو پانصدگزی باختر راه ارابه رو موانا به ارومیه محلی کوهستانی و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
سعدی .
د لباخته، دل داده، شیفته، دلشده، پاکباز، بیدل
تکیه ای: âšeq
طاری: âšeq
طامه ای: âšeq
طرقی: âšeq
کشه ای: âšeq
نطنزی: âšeq
۱عاشق ۲خواهان ۳شیفته
گوسفندی که پای آن سفید رنگ باشد