کلمه جو
صفحه اصلی

عاشق


مترادف عاشق : دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون، نوازنده

متضاد عاشق : معشوق

برابر پارسی : دلباخته، شیفته، واله، شیدا، بیدل، پاکباز، دل باخته، دل داده، دلشده

فارسی به انگلیسی

amorous, lover, swain, fond

in love, lover, amorous, enamoured, paramour, lovesick, adorer, amorist, swain, Romeo, smitten


devoted, devotee, fiend, freak, buff, lover


amorous, lover, swain


فارسی به عربی

حبیب

فرهنگ اسم ها

اسم: عاشق (پسر) (عربی)
معنی: دلباخته، دلداده، نام شاعر ایرانی قرن دوازدهم، عاشق اصفهانی

مترادف و متضاد

۱. دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون
۲. نوازنده ≠ معشوق


amorist (اسم)
عاشق پیشه، عاشق، زن باز

lover (اسم)
عاشق، معشوق، معشوقه، فاسق، دوستدار

sparker (اسم)
عاشق، جرقه زن

paramour (اسم)
یار، عاشق، معشوقه، رفیقه، فاسق، موله، مول

swain (اسم)
عاشق، نوکر، جوان روستایی

amorous (صفت)
عاشق، شیفته

loving (صفت)
عاشق، صمیمی، خاطرخواه، دوستدار، با محبت، محبت امیز

fond (صفت)
خواهان، مشتاق، عاشق، شیفته، علاقمند، مایل، خاطرخواه، انس گرفته

lovesome (صفت)
مطبوع، عاشق، محبوب

lovey-dovey (صفت)
عاشق

دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون ≠ معشوق


نوازنده


فرهنگ فارسی

(جمع آن عاشق‌ها و عاشقان و عشاق است)، کسی که به شخص دیگر عشق می‌ورزد، خاطرخواه، دلداده، دلباخته، شیفته‌ی کسی


دیوانه‌ی کاری یا چیزی، شیفته‌ی چیزی، مرده‌ی کاری


آقا محمد اصفهانی شاعر (و. اصفهان ۱۱۱۱ ه.ق./ ۱۶۹۹ م .- ف. اصفهان ۱۱۸۱ ه.ق ./ ۱۷۶۷ م . ). وی از شاعرانی است که در قرن ۱۲ ه. بمخالفت با طرز شاعری قرن دهم و یازدهم - که معروف بسبک هندی است- برخاسته و سبک شاعران قدیم خراسان و عراق را تجدید کرده اند. دیوان غزلیاتش مشهور است و او در غزل پیرو شاعران قرنهای هفتم و هشتم هجریست .
کسی که عشق بورزد، بسیاردوست دارنده، کسی که دیگری رابحدافراطدوست ودلبستگی بچیزی دارد، دلداده، دلبسته، دلباخته، شیفته
( اسم ) ۱ - کسی ک عشق ورزد آن که در دوستی کسی یا چیزی به نهایت رسیده باشد دلباخته شیفته دل جمع عشاق عاشقین . ۲ - دستانسرای دوره گرد نوازنده و سراینده . یا عاشق خشک . عاشق خسیس و بی صدق و صفا . یا عاشق سگ جان . دنیا طلب طالب جهان .
دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان رضائیه واقع در هشت هزار و پانصد گزی شمال باختر سلوانا و چهار هزار پانصد گزی باختر راه ارابه رو موانا به رضائیه محلی کوهستانی و سردسیر است و ۱۲٠ تن سکنه دارد .

جملات نمونه

عاشق همیشه در فکر معشوق است

a lover is always thinking of the beloved


عاشق دل‌شکسته می‌خواست خودکشی کند

the broken-hearted lover wanted to kill himself


عشاق نقاشی‌های او

lovers of his paintings


عاشق فیلم‌های آمریکایی

a devotee of American movies


فرهنگ معین

(ش ) [ ع . ] (اِفا. ) دل داده ، دل باخته . ج . عشاق .

لغت نامه دهخدا

عاشق. [ ش ِ ] ( ع ص ) عشق آرنده. ج ، عُشّاق. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( آنندراج ). آنکه در دوستی کسی یا چیزی به نهایت رسیده باشد. دل شیفته. شیفته دل. دلداده. دلشده. دل سوخته. دلباخته. دل از دست داده. دل از دست رفته : اورا حاسدان و عاشقان خاستند. ( تاریخ بیهقی ص 382 ).
تو هم معشوق و هم عاشق تو هم مطلوب و هم طالب
تو هم منظور و هم ناظر تو هم شاهی و هم دربان.
ناصرخسرو.
عاشقان جان فشان کنند همه
شاهدان کار جان کنند همه.
خاقانی.
بقا دوستان را فنا عاشقان را
من آن عاشقم کز بقا میگریزم.
خاقانی.
عاشقان کشتگان معشوقند
برنیاید ز کشتگان آواز.
سعدی.

عاشق. [ ش ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه واقع در هشت هزارو پانصدگزی شمال باختر سلوانا و چهارهزارو پانصدگزی باختر راه ارابه رو موانا به ارومیه محلی کوهستانی و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ).

عاشق . [ ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ترگور بخش سلوانا شهرستان ارومیه واقع در هشت هزارو پانصدگزی شمال باختر سلوانا و چهارهزارو پانصدگزی باختر راه ارابه رو موانا به ارومیه محلی کوهستانی و سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غله و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).


عاشق . [ ش ِ ] (ع ص ) عشق آرنده . ج ، عُشّاق . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ). آنکه در دوستی کسی یا چیزی به نهایت رسیده باشد. دل شیفته . شیفته دل . دلداده . دلشده . دل سوخته . دلباخته . دل از دست داده . دل از دست رفته : اورا حاسدان و عاشقان خاستند. (تاریخ بیهقی ص 382).
تو هم معشوق و هم عاشق تو هم مطلوب و هم طالب
تو هم منظور و هم ناظر تو هم شاهی و هم دربان .

ناصرخسرو.


عاشقان جان فشان کنند همه
شاهدان کار جان کنند همه .

خاقانی .


بقا دوستان را فنا عاشقان را
من آن عاشقم کز بقا میگریزم .

خاقانی .


عاشقان کشتگان معشوقند
برنیاید ز کشتگان آواز.

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. کسی که دیگری را به حد افراط دوست دارد و یا دل بستگی به چیزی دارد، کسی که عشق می ورزد، دلداده، دلبسته، دلباخته، شیفته.
۲. (تصوف ) سالک یا عارفی که به خدا عشق می ورزد.

دانشنامه عمومی

عاشق (آلبوم تیلور سوئیفت). عاشق (به انگلیسی: Lover) هفتمین آلبوم استودیویی تیلور سوئیفت خواننده و ترانه سرای اهل ایالات متحده آمریکا است که ۲۳ اوت ۲۰۱۹ توسط ریپابلیک رکوردز منتشر خواهد شد. تاکنون دو تک آهنگ «من!» و «تو نیاز داری آرام شوی» از آلبوم منتشر شده .
آلبوم عاشق از تیلور سویفت ابتدا در آلبوم های پیش فروش آیتونز روبه اول را به دست آورد. این آلبوم با وجود اینکه حتی عرضه نشده بود وارد چارت 200 آلبوم برتر اپل موزیک شد و رتبه #172 را به دست آورد. بعد از یک روز اپل موزیک اعلام کرد که آلبوم عاشق از تیلور سویفت رکورد بیشترین پیش فروش در روز اول (بیش از 179 هزار نسخه) توسط یک هنرمند زن در تاریخ اپل موزیک رو با پشت سر گذاشتن آلبوم ممنون،بعدی از آریانا گرانده شکست. و تیلور سویفت رکورددار بیشترین پیش فروش در روز اول برای یک آلبوم پاپ در سطح جهانی شد.

فرهنگ فارسی ساره

د لباخته، دل داده، شیفته، دلشده، پاکباز، بیدل


نقل قول ها

عاشق (رمان). عاشق (به فرانسوی: L'Amant) رمانی از مارگریت دوراس است.
• «شیفتگی جنون آسایم به او همچنان به صورت رازی سر به مُهر برایم باقی مانده. هیچ نمی دانم چرا تا این حد شیفته اش بودم و دلم می خواست که با مردن اون من هم میمُردم … دوستش داشتم، و می شد گفت که برای همیشه. هیچ چیز تازه ای نمی توانست جای این دوست داشتن را بگیرد؛ و بعد، مرگ را هم فراموش کردم.»• «این مطلب را باید در اختیار دیگران هم گذاشت، به آنها فهماند که بی مرگی نیز میراست، می میرد، چنین بوده است، چنین خواهد بود. بی مرگی هیچ وقت در قالب مشخصی بروز نمی کند. بی مرگی دووجهیِ محض است، حضورش نه در جزء بلکه در کل نهفته است. بعضی ها می توانند بی مرگی را در اکنون و حالا بگنجانند، مشروط به اینکه واقف به این امر نباشند، بعضی های دیگر می توانند اکنون و حالا را در نزد دیگران آشکار کنند، باز مشروط به اینکه به توانایی خود واقف نباشند. تا وقتی بی مرگی وجود دارد، تا وقتی نشانی از حیات در آن هست، زنده گی پویاست. مقولهٔ بی مرگی مسئلهٔ زمانی نیست، یا بیش و کم چنین نیست.»• «اصلاً مسئلهٔ بی مرگی مطرح نیست، چیز دیگری مطرح است، چیزی که همچنان مبهم باقی خواهد ماند، و خطاست که بگوییم بی مرگی چیزی است بی آغاز و بی فرجام، آغاز و فرجامِ بی مرگی بسته به نفس لحظه است، بی مرگی با روح درمی آمیزد. بی مرگی از پی باد دویدن است. ریگ های بیابان را در نظر بگیرید، یا پیکر بی جان بچه ها را؛ خوب، بی مرگی قادر نیست بر این چیزها غلبه کند، پس متوقف می شود، دور می زند.»• «سر درد، دخترک را، با رنگی کبود و جسمی بی حرکت و باریکهٔ مرطوبی بر چشم ها، گاهی تا آستانهٔ مرگ می برد. بعد هم این بیزاری گاه و بی گاهش از زندگی. هر وقت هم که دچار این حالت می شود به یاد مادرش می افتد، و هر باره فریاد می زند، فریادی از سر خشم. چون می بیند نمی تواند چیزی را تغییر دهد و قبل از مرگ، مادر خوشبختی باشد و علت این همه بدبختی را از میان بردارد … این دخترک، به چیزی دلخوش نیست. گویا زنده گی دارد چهرهٔ واقعیش را به من نشان می دهد. به نظرم حالا دیگر باید این چیزها را برای خودم بگویم، بگویم که میل گنگی به مردن دارم؛ و این کلمه را دیگر از این پس جدا از خودم نمی دانم. میل گنگی به تنها بودن دارم، در عین حال می دانم … دیگر تنها نیستم.»• «انبوهی از با همانِ تنهایان، جمعیتی که هر فردش وقتی با خود و در خود باشد تنها نیست، در میان جمع اما همیشه تنهاست.»• «سالخورده ام، و این را به ناگهان می فهمم. او هم به این پی می برد، می گوید: خسته ای.»• «می پرسم که آیا طبیعی است آدم این قدر غمگین باشد، این طور که ما هستیم. می گوید: در روز … در اوج گرما. لبخند می زند: خواه پای عشق در میان باشد خواه نه. می گوید که با فرارسیدن شب، به محض تاریک شدن، تمام می شود. می گویم که مسئله فقط روز و گرما نیست، نه. اشتباه می کند. دچار اندوهی شده ام که انتظارش را می کشیدم، اندوهی که ریشه اش در خود من است. راستش، من همیشه غمگین بوده ام. این غمگینی را حتی در عکسهای دوران کودکی هم می بینم، این اندوه را، این همیشه آشنا را، من همواره در خود داشته ام. اندوه چنان شباهتی به من دارد که می توانم آن را به عنوان هویت بر خود نهم.»• «سیگاری روشن کرد، داد دستم، بعد هم صورتش را نزدیکم آورد و با صدایی کاملاً آهسته حرف زد. من هم با او حرف زدم، با همان صدای کاملاً آهسته. از آنجا که نمی داند دربارهٔ خودش چه بگوید من برایش حرف می زنم، به جای او حرف می زنم، چون خودش هم نمی داند که یک جور نزاکت آیینی دارد، این را هم به او می گویم.»• «من هیچ وقت ننوشته ام، خیال کرده ام که نوشته ام، هیچ وقت دوست نداشته ام، خیال کردم که داشته ام. من هیچ کاری نکرده ام جز انتظار کشیدن، انتظار در برابر دری بسته.• «برای من مهم نیست که حتماً به جایی برسم، مهم این است از آن جایی که هستم بروم.»• «می دانم آنچه زنها را بیش و کم زیبا جلوه می دهد نه لباس و جامه است، نه بزک، نه سرخاب و سفیداب، نه زیور آلات و نه حتی نادرگی. می دانم چیز دیگری است، چه چیز، نمی دانم؛ ولی می دانم همانی نیست که زنها می پندارند.»• «در زندگیم خیلی زود دیر شد؛ در هجده سالگی دیگر دیر شده بود. در هجده سالگی آدم سالخورده ای شده بودم. شاید همه همینطورند، نمی دانم، هیچ وقت از کسی نپرسیده ام. … به هر حال سالها را پشت سر می گذاریم، بهترین سالهای جولنی را، خجسته ترین سالهای عمر را. سالخوردگیِ غافلگیر کننده ای بود. می دیدم سالخوردگی خط و خال صورتم را به هم ریخته، ترکیب قاطعی به لب و دهانم داده بود. چینهای پیشنایم عمیق شده بود. چهرهٔ سالخورده ام باعث وحشتم نشده بود، برعکس، برایم جالب هم بود، انگار کتابی بود که تند میخواندمش.»

عاشق (فیلم ۱۳۸۵). عاشق فیلم ایرانی ه کارگردانی افشین شرکت و با بازی هانیه توسلی، ایرج نوذری، شمسی فضل الهی، مهری ودادیان، روژان آریامنش، مونا فرجاد، ترلان پروانه که محصول سال ۱۳۸۵ است.

عاشق (فیلم ۱۹۹۲). عاشق (به انگلیسی: The Lover) فیلمی فرانسوی به کارگردانی ژان ژاک آنو محصول سال ۱۹۹۲ است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: âšeq
طاری: âšeq
طامه ای: âšeq
طرقی: âšeq
کشه ای: âšeq
نطنزی: âšeq


گویش مازنی

۱عاشق ۲خواهان ۳شیفته


گوسفندی که پای آن سفید رنگ باشد


/aashegh/ عاشق - خواهان ۳شیفته & گوسفندی که پای آن سفید رنگ باشد

واژه نامه بختیاریکا

دل رهده؛ چَینیدِه

جدول کلمات

شیدا

پیشنهاد کاربران

برده دل

( صفت ) کسی که از شدت عشق دل وی اسیر شده باشد .

کسی که چیزی را یا کسی را تا حد نهایتش دوست دارد.

بیدل . . . . شیدا . . . . مجنون . . . . . شیفته . . . . .

دلسپرده

دوست داشتن بی نهایت. . ثابت کردن عشق یعنی فدا کردن ارزشها. . . چیزی غیر از خدا لایق عشق نیست فقط تو اشعار عارفان دنبال معنی عشق باشیم

وله
واله

در زبان پهلوی و در متن کارنامه اردشیر پاپکان " ویاپان " و " دوشارم " آمده و هردو به معنای عشق و محبت است .
در اوستا واژه" آرمئیتی" به معنای عشق آمده و " سپنتا آرمئیتی" یعنی عشق پاک.

دلبسته

دلشده

کسی که حس عشق را با تمام وجود درک کرده باشد و حاضر به انجام هرکاری برای معشوقش باشد

واله، دل سپرده، دلباخته، دلداده، سودازده، شیدا، شیفته، عشیق، مفتون، نوازنده

شیفته دل

مجنون به خطوط قرمز

اِشغ =عشق

اِشغ داده=عاشق

اِشغنده= عاشق

اِشغیده= معشوق

نمونه ها:
یک ) او اِشغیده من است = او معشوق من است.

دو ) من یک اِشغنده هستم = من یک عاشق هستم.


کلمات دیگر: