middle, central
میانی
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تدخل , توسط , فی , متوسط , مرکزی , وسط
مترادف و متضاد
خسیس، پست، بد، متوسط، میانی، وسطی، بدجنس، پست فطرت، واقع در وسط، اب زیر کاه
متوسط، حد وسط، میانی
وسط، متوسط، میانی، میانه، بطرف وسط، وسطی
میانی، مرکزی، بطرف وسط
میانی، وسطی
متوسط، میانی، وسطی
میانی، وسطی، حد فاصل
میانی، باطنی، صمیمانه، درونی
میانی، واقع در مرکز، وسطی
میانی، درونی، داخلی ترین، در اعماق
فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به میان : ۱ - وسطی . ۲ - وسط میانه : در صدر خردمندان بی فضل نه خوبست چون رشته لولو که بود سنگ میانیش . ( ناصرخسرو )
لغت نامه دهخدا
میانی. ( ص نسبی ) منسوب به وسط. منسوب به میان. آن که یا آنچه نسبت به میان دارد. || هرچیزکه در وسط و میان واقع شود. وسطی. || ( اِ ) قسمت وسطای غلاف تخم نباتات. ( ناظم الاطباء ). || واسطةالعقد. ( از یادداشت مؤلف ) :
در صدر خردمندان بی فضل نه خوب است
چون رشته لؤلؤ که بود سنگ میانیش.
در صدر خردمندان بی فضل نه خوب است
چون رشته لؤلؤ که بود سنگ میانیش.
ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه ص 296 ).
فرهنگ عمید
وسطی.
دانشنامه عمومی
میانی (موسیقی). در تئوری موسیقی، میانی یا میانین سومین درجه در گام دیاتونیک است.
wiki: میانی (موسیقی)
فرهنگستان زبان و ادب
[ورزش] ← بازیکن میانی
{mediant} [موسیقی] درجۀ سوم گام های بزرگ (major ) و کوچک (minor )
{mediant} [موسیقی] درجۀ سوم گام های بزرگ (major ) و کوچک (minor )
جدول کلمات
لایی
کلمات دیگر: