کلمه جو
صفحه اصلی

باشه

فارسی به انگلیسی

sparrow - hawk


فرهنگ فارسی

( اسم ) یکی از پرندگان شکاری که جثهاش کوچک است و درازیش حداکثر تا ۳٠ سانتیمتر میرسد.رنگ چشم این پرنده زرد است و تقریبا در تمام کر. زمین بخصوص ایران و هندوستان و آسیای مرکزی فراوان است . پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید بالکه های حنایی است.این پرنده در هوا مرغان دیگر را شکار و گاهی نیز از تخم مرغها استفاده میکند باشق قرقی واشه بش جغنه جغنک جغنق . یا باش. فلک .
رها کردن باشه برای شکار

فرهنگ معین

(ش ِ ) ( اِ. ) یکی از پرندگان شکاری کوچکتر از باز، با چشمانی زرد رنگ ، که رنگ پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید با لکه های حنایی است . قرقی ، قوش .

لغت نامه دهخدا

باشه . [ ] (اِ) به فارسی آش است . (فهرست مخزن الادویه ).


باشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) جانوری است شکاری از جنس زردچشم و کوچکتر از باز باشد. (برهان ). این کلمه همریشه ٔ باز است و در فارسی باش ، باشه ، واشه ، و معرب آن باشق و در لهجه ٔ طبری واشه ، درگیلکی واشک است . در لاتینی فالکونیزوس گویند . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). باشه یا واشه در گیلکی واشک ، ناگزیر در پهلوی هم واشک بوده که معرب آن واشق شده است . واژه ٔ باز و باشه که امروزه نام دو مرغ شکاری است لفظاً هر دو بیک معنی است و باید از «وز» باشد بمعنی پرنده ، از مصدر وز که بمعنی پریدن هم در اوستا آمده است . (از فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 299 و 314). مرغ معروف شکاری . مرغی است شکاری . (منتهی الارب ). باشق . (مهذب الاسماء). واشه . (زمخشری ). طوط. عُنقُرَه . قرشامه . (منتهی الارب ). موش گیر. (یادداشت مؤلف ). در قاموس آمده که باشق معرب باشه است . (حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 62). قسمی از باز است که عربی آن باشق میباشد. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192). ابوعیاض .ابوسُرافَه . ابوالاخذ. (یادداشت مؤلف ) :
اگر بازی اندرچغو کم نگر
و گر باشه ای سوی بطان مپر.

ابوشکور.


پس اندر دوان هفتصد بازدار
ابا باشه و چرغ و شاهین کار.

فردوسی .


شکار باز خرچال و کلنگ است
شکار باشه ونج است و کبوتر.

عنصری .


گاه رهواری چو کبک و گاه جولان چون عقاب
گاه برجستن چو باشه گاه برگشتن چو باز.

منوچهری .


خرد است آنکه ترا بنده شدستند بدو
بزمین شیر و پلنگ و بهواباشه و باز.

ناصرخسرو.


پیر در دست طفل گردداسیر
پشه گیرد چو باشه گردد پیر.

سنائی .


...همه حیوانات را از پشه تاباشه و از مگس تا کرکس و از مور تا مار، و نعت اوست این کلمه که ... (کتاب النقض ص 526).
بسخا صید کند کف جوادش دل خلق
از سخا کس بجز او باشه و شاهین نکند.

سوزنی .


بلی خجل شود آن باشه ای که ناگاهان
به آشیانه ٔ او میهمان رسد طغرل .

سوزنی .


به دست عدل تو باشه پر عقاب برید
کبوتران را مقراض نوک منقارست .

خاقانی .


تا چه کند مرد خردمند آز
تا چه کند باشه ٔ چالاک باز.

خاقانی .


چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر
چو لاشه بسته گلویی بریسمان قضا.

خاقانی .


از میامن عدل و اختطاف خطاف از ذباب ضعیف و تعرض پشه ٔ حقیر کوتاه گردد، و منقار باشه از تهدم عصفور و ضرر زهر از نیش زنبور منقطع ماند. (راحةالصدور راوندی ).
باشه گشته پشه ای از فر او
هر کجا سرسبزیی از پر او.

عطار.


و باشه بابنجشک در یک منزل دمسازی می نمایند. (سندبادنامه ص 9). چون صعوه در چنگ باشه و پیل از نیش پشه خلاص و مناص میجست . (سندبادنامه ص 159). همچنین منقار باشه از تعرض عصفور و ضرر زهر از نیش زنبور منقطع ماند. (سندبادنامه ص 343).
هر کجا میزان عدل شاملت شاهین نمود
از سر گنجشک عاجز ظلم باشه باز کرد.

ابن یمین .


به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه درپی هر صید مختصر نرود.

حافظ.


چه اندیشه دارد ز باشه عقاب
سها چیست نزد بلند آفتاب .

هاتفی (از شعوری و فرهنگ ضیاء).


مجنبان لاشه در رزمی که دستانی کند رستم
مپران باشه در روزی که طوفانی کند صرصر.

صاحب دیوان مازندرانی (از انجمن آرا).


- باشه مثال ؛ همانند باشه . مانند باشه :
خواستم کز پی صیدی بپرم باشه مثال
صرصر حادثه نگذاشت که پر باز کنم .

خاقانی .



باشه . [ش ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ویسه بخش مریوان شهرستان سنندج که در 24 هزارگزی شمال باختر دژ شاهپور و 2 هزارگزی مرز ایران و عراق و 8 هزارگزی پنجوین در دامنه واقع است . ناحیه ای است سردسیر با 100 سکنه و آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول عمده ٔ آن غلات و حبوبات و لبنیات و توتون و برنج و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو و مالرو است . نام قدیم آن باشماق بوده است و فرهنگستان به باشه تغییر داده و پاسگاه مرزبانی گمرک و دبستان دارد. پاسگاه مرزبانی معروف برج چمن آرا در کنار مرز جزء باشه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 و لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ).


باشه. [ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) جانوری است شکاری از جنس زردچشم و کوچکتر از باز باشد. ( برهان ). این کلمه همریشه باز است و در فارسی باش ، باشه ، واشه ، و معرب آن باشق و در لهجه طبری واشه ، درگیلکی واشک است. در لاتینی فالکونیزوس گویند . ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). باشه یا واشه در گیلکی واشک ، ناگزیر در پهلوی هم واشک بوده که معرب آن واشق شده است. واژه باز و باشه که امروزه نام دو مرغ شکاری است لفظاً هر دو بیک معنی است و باید از «وز» باشد بمعنی پرنده ، از مصدر وز که بمعنی پریدن هم در اوستا آمده است. ( از فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 299 و 314 ). مرغ معروف شکاری. مرغی است شکاری. ( منتهی الارب ). باشق. ( مهذب الاسماء ). واشه. ( زمخشری ). طوط. عُنقُرَه. قرشامه. ( منتهی الارب ). موش گیر. ( یادداشت مؤلف ). در قاموس آمده که باشق معرب باشه است. ( حاشیه المعرب جوالیقی ص 62 ). قسمی از باز است که عربی آن باشق میباشد. ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192 ). ابوعیاض.ابوسُرافَه. ابوالاخذ. ( یادداشت مؤلف ) :
اگر بازی اندرچغو کم نگر
و گر باشه ای سوی بطان مپر.
ابوشکور.
پس اندر دوان هفتصد بازدار
ابا باشه و چرغ و شاهین کار.
فردوسی.
شکار باز خرچال و کلنگ است
شکار باشه ونج است و کبوتر.
عنصری.
گاه رهواری چو کبک و گاه جولان چون عقاب
گاه برجستن چو باشه گاه برگشتن چو باز.
منوچهری.
خرد است آنکه ترا بنده شدستند بدو
بزمین شیر و پلنگ و بهواباشه و باز.
ناصرخسرو.
پیر در دست طفل گردداسیر
پشه گیرد چو باشه گردد پیر.
سنائی.
...همه حیوانات را از پشه تاباشه و از مگس تا کرکس و از مور تا مار، و نعت اوست این کلمه که... ( کتاب النقض ص 526 ).
بسخا صید کند کف جوادش دل خلق
از سخا کس بجز او باشه و شاهین نکند.
سوزنی.
بلی خجل شود آن باشه ای که ناگاهان
به آشیانه او میهمان رسد طغرل.
سوزنی.
به دست عدل تو باشه پر عقاب برید
کبوتران را مقراض نوک منقارست.
خاقانی.
تا چه کند مرد خردمند آز
تا چه کند باشه چالاک باز.
خاقانی.
چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر
چو لاشه بسته گلویی بریسمان قضا.
خاقانی.

فرهنگ عمید

= قرقی
* باشهٴ فلک: [قدیمی]
۱. [مجاز] خورشید.
۲. (نجوم ) = نسر * نسرِ طایر
۳. (نجوم ) = نسر * نسرِ واقع

= قرقی
⟨ باشهٴ فلک: [قدیمی]
۱. [مجاز] خورشید.
۲. (نجوم) = نسر ⟨ نسرِ طایر
۳. (نجوم) = نسر ⟨ نسرِ واقع


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] باشه(باشق) پرنده ای شکاری از تیره بازها است و از آن به مناسبت در باب صید و ذباحه و اطعمه و اشربه یاد شده است.
باشه از پرندگان حرام گوشت است.
حکم حیوان شکار شده توسط باشه
حیوان شکار شده توسط باشه در صورتی حلال است که پس از شکار زنده باشد و بر آن تذکیه واقع شود.


گویش مازنی

/baashe/ دلیجه – قرقی

دلیجه – قرقی


جدول کلمات

واشک, قرقی , هیلا

پیشنهاد کاربران

اصطلاح را زیاد کنید

اصطلاح ها زیاد نیستن

رُو چَشَم، بیشتر در گویش داشی و این کلمه معنی /باشه حتما/ می دهد

باشه = ok

باشه در عامیانه معنای بله را می دهد
ولی خودمونی تره!


کلمات دیگر: