کلمه جو
صفحه اصلی

خجالت


مترادف خجالت : آزرم، انفعال، حیا، خجلت، شرم، شرمزدگی، شرمساری، شرمندگی، حجب، کم رویی

متضاد خجالت : پررویی، گستاخی

برابر پارسی : شرمساری، آزرم، سرافکندگی، شرم، شرمندگی

فارسی به انگلیسی

embarrassment, shame

shame, embarrassment, shyness, bashfulness, self-consciousness


فارسی به عربی

احراج

مترادف و متضاد

shame (اسم)
سرافکندگی، ننگ، عار، فضاحت، خجالت، خجلت، ازرم، شرم، شرمساری

embarrassment (اسم)
خجالت، خجلت

آزرم، انفعال، حیا، خجلت، شرم، شرمزدگی، شرمساری، شرمندگی، حجب، کم‌رویی ≠ پررویی، گستاخی


فرهنگ فارسی

شرم، خجلت


شرم، حیا، شرمندگی، شرمساری
( اسم ) شرمساری شرمزدگی . توضیح در عربی بدین معنی (( خجل ) ) آمده ولی در فارسی بسیارمستعمل است (( آن شغل طلب زردی حالت کز کرده نباشد خجالت . ) ) ( نظامی )

جملات نمونه

از خجالت سرخ شد

she blushed out of shame


این گونه پرسش‌ها خجالت ندارد

such questions should not occasion embarrassment


از خجالت آب شدن

to be greatly embarrassed, to melt with shame


از خجالت کسی درآمدن

to repay someone's good or bad deed, to recompense


فرهنگ معین

(خِ لَ ) [ ع . ] (اِمص . ) شرمساری ، شرمزدگی .

لغت نامه دهخدا

خجالت. [ خ َ / خ ِ ل َ ] ( اِمص ) شرم. شرمساری. شرمندگی. چَکس. کها. سرگشتگی. حیا. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). مؤلف لغتنامه دهخدا آرد: این کلمه گویا در عربی نیامده است و در عربی بجای آن خجل بفتح خاء و فتح جیم است لیکن در نظم و نثر فارسی بسیار شایع است. در غیاث اللغات آمده است : صاحب مغرب گوید خجالت از خطای عامه است مگر اکثر استادان بسته اند عرفی گوید :
ببخت بی اثرم آن کند خجالت عجز
که ضعف باه محل زفاف با داماد.
تشویر. رجوع به «خجلة» شود :
چون کار بخواهش رسد از شرم و خجالت
باشند گدازنده چو بر آتش ارزیز.
سوزنی.
طعن حرامزادگی از چه بد است بد
اما خجالت دم ابن اللهی بتر.
خاقانی.
آسمانوار از خجالت سرفکنده بر زمین
آفتاب آسا به روی خاک غلطان آمده.
خاقانی.
یا از مسام کوهست آب خوی خجالت
کاندر خور ملک نیست ایثار گنج و مالش.
خاقانی.
آن شغل طلب ز روی حالت
کز کرده نباشدت خجالت.
نظامی.
میان شهر ندیدی که چون دویدمت از پی
زهی خجالت مردم چرا بسر ندویدم.
سعدی.
بدستور دانا چنین گفت شاه
که دعوی خجالت بود بی گواه.
سعدی.
خجالت من از آن حال قوی بسیار شد و حس و حرکت در من هیچ نماند. ( انیس الطالبین ص 127 )
ز راستی نبود شاخهای بی بر را
خجالتی که من از قامت دو تا دارم.
صائب ( از آنندراج ).
اگرچه سرو دارد در بغل منشور رعنایی
بجای قد خجالت می کشد از نخل بالایش.
صائب ( از آنندراج ).
برنگ دیده ای کز باده خوردن سرخ میگردد
ز نخوت میرسد دایم خجالت خود نمایان را.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).

خجالة. [ خ َ ل َ ] ( ع مص ) بسیارنبات شدن. ( مصادراللغة زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ).

خجالت . [ خ َ / خ ِ ل َ ] (اِمص ) شرم . شرمساری . شرمندگی . چَکس . کها. سرگشتگی . حیا. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مؤلف لغتنامه دهخدا آرد: این کلمه گویا در عربی نیامده است و در عربی بجای آن خجل بفتح خاء و فتح جیم است لیکن در نظم و نثر فارسی بسیار شایع است . در غیاث اللغات آمده است : صاحب مغرب گوید خجالت از خطای عامه است مگر اکثر استادان بسته اند عرفی گوید :
ببخت بی اثرم آن کند خجالت عجز
که ضعف باه محل زفاف با داماد.
تشویر. رجوع به «خجلة» شود :
چون کار بخواهش رسد از شرم و خجالت
باشند گدازنده چو بر آتش ارزیز.

سوزنی .


طعن حرامزادگی از چه بد است بد
اما خجالت دم ابن اللهی بتر.

خاقانی .


آسمانوار از خجالت سرفکنده بر زمین
آفتاب آسا به روی خاک غلطان آمده .

خاقانی .


یا از مسام کوهست آب خوی خجالت
کاندر خور ملک نیست ایثار گنج و مالش .

خاقانی .


آن شغل طلب ز روی حالت
کز کرده نباشدت خجالت .

نظامی .


میان شهر ندیدی که چون دویدمت از پی
زهی خجالت مردم چرا بسر ندویدم .

سعدی .


بدستور دانا چنین گفت شاه
که دعوی خجالت بود بی گواه .

سعدی .


خجالت من از آن حال قوی بسیار شد و حس و حرکت در من هیچ نماند. (انیس الطالبین ص 127)
ز راستی نبود شاخهای بی بر را
خجالتی که من از قامت دو تا دارم .

صائب (از آنندراج ).


اگرچه سرو دارد در بغل منشور رعنایی
بجای قد خجالت می کشد از نخل بالایش .

صائب (از آنندراج ).


برنگ دیده ای کز باده خوردن سرخ میگردد
ز نخوت میرسد دایم خجالت خود نمایان را.

مخلص کاشی (از آنندراج ).



فرهنگ عمید

شرمندگی، شرمساری: به دستور دانا چنین گفت شاه / که دعوی خجالت بُوَد بیگواه (سعدی۱: ۹۰ )، سیم دغل خجالت و بدنامی آورد / خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم (سعدی۲: ۵۲۵ ).
* خجالت کشیدن: (مصدر لازم ) شرمنده و شرمسار شدن.

شرمندگی؛ شرمساری: ◻︎ به دستور دانا چنین گفت شاه / که دعوی خجالت بُوَد بیگواه (سعدی۱: ۹۰)، ◻︎ سیم دغل خجالت و بدنامی آورد / خیز ای حکیم تا طلب کیمیا کنیم (سعدی۲: ۵۲۵).
⟨ خجالت کشیدن: (مصدر لازم) شرمنده و شرمسار شدن.


دانشنامه عمومی

شرم یا خجالت یک عاطفه اجتماعی است که در روابط اجتماعی در بعضی افراد ظاهر می شود.
شرم عشقی
شرمساری
شرم
سکوت انتخابی
اختلال شخصیت اسکیزویید
این حالت از احساس درونی خود کم تر پنداشتن در برابر فرد مقابل حاصل می شود و در برخی موارد آنقدر شدت می یابد که تمامی دیگر حالات اجتماعی فرد را مختل می سازد.
والدینی که نسبت به کودکان خود بیش ازحد خشن و بیش ازحد سختگیر هستند احتمال خجالتی شدن کودک و دچار شدن او به اضطراب اجتماعی را افزایش می دهند، «محیط و آنچه واقعاً برای کودک در طول دورهٔ رشد وی اتفاق می افتد، نقش بزرگی در ایجاد این صفات در بزرگسالی دارد.
»

فرهنگ فارسی ساره

شرمساری، شرمندگی، سرافکندگی، شرم


نقل قول ها

شرم یا خجالت
• «ترس، همراهِ نومیدی است ؛ و شرم همراهِ محرومیّت ؛ و فرصت ها چونان ابرها می ‏گذرند، پس فرصت های نیکو را غنیمت شمرید.»• «موقعی که دختری آزرم و حیای خود را از دست بدهد و دیگر سرخ نمی شود، بهترین جزء دلبری خود را از دست داده است.»گریکوری

جدول کلمات

شرم

پیشنهاد کاربران

شرم و حیا

کم رویی

ناتوانی در صحبت، شرمندگی، کم رویی

تخی

ترس از ظاهر شدن مقابل بقیه

بالاخره خجالتش ریخت ( اصطلاح )


کلمات دیگر: