کلمه جو
صفحه اصلی

شرم


مترادف شرم : آزرم، حیا، خجالت، خجلت، عار، ننگ، انفعال، حجب، کمرویی ، پررویی

برابر پارسی : آزرم

فارسی به انگلیسی

shame, pudency, blush, embarrassment, inhibition

blush, embarrassment, inhibition, shame


shame, pudency


فارسی به عربی

خزی ، استحیاء

مترادف و متضاد

shame (اسم)
سرافکندگی، ننگ، عار، فضاحت، خجالت، خجلت، ازرم، شرم، شرمساری

pudency (اسم)
عفت، فروتنی، حیا، حجب، ازرم، شرم

۱. آزرم، حیا
۲. خجالت، خجلت، عار، ننگ
۳. انفعال، حجب، کمرویی ≠
۴. پررویی


آزرم، حیا


خجالت، خجلت، عار، ننگ


انفعال، حجب، کمرویی


فرهنگ فارسی

حیا، آزرم، ناموس، آلت تناسل هم میگویند
( اسم ) ۱ - حیا انفعال خجلت آزرم ۲ - ناموس عفت . ۳ - آلت تناسل . یا شرم مرد . آلت رجولیت نره . یا شرم زن . آلت اثنویت فرج . یا شرم حضور ( ی ) . خجلت کشیدن در حضور بزرگی رودروایسی .
زنی که هر دو شرمش یکی شده باشد یا زن کفته بینی .

فرهنگ معین

(شَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - آزرم ، خجلت . ۲ - ناموس . ۳ - آلت تناسلی .

لغت نامه دهخدا

شرم . [ ش َ رَ ] (ع اِمص ) کفتگی و ترکیدگی بینی . (ناظم الاطباء). کفتگی بینی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


شرم . [ ش َ رَ ] (ع مص ) کفته بینی گردیدن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


شرم . [ ش َ ] (اِ) خجالت و انفعال . (ناظم الاطباء). انفعال . حیا. خجلت . آزرم . عیب . عار. خجل . استحیا. و آن حیرت و وحشتی است که در آدمی پیدا شود از آگاه شدن دیگری بر عیب یا نقص او. (یادداشت مؤلف ). به معنی حیاست و نفی آن به لفظ بی ، و ستیزه خوی از صفات اوست و با لفظ کردن و نهادن و داشتن و خوردن و کشیدن و شکستن و چکیدن و باختن و باریدن مستعمل . (از آنندراج ). ابة. نؤبة. موئبة. (منتهی الارب ). حیا و حالت انفعال و عفتی که برای شخص حاصل می شود هنگام حرف زدن و یا کردن کاری . (ناظم الاطباء). به تازیش حیا گویند. (شرفنامه ٔ منیری ) (از انجمن آرا) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) :
ماده گفتا هیچ شرمت نیست و یک
چون سبکساری نه بددانی نه نیک .

رودکی .


نشسته سرافکنده بی گفتگوی
ز شرم آستین را گرفته به روی .

فردوسی .


نه از پاک یزدان نکوهش بود
نه شرم از یلان چون پژوهش بود.

فردوسی .


نداد ایچ پاسخ مر او را ز شرم
فروریخت از دیده خوناب گرم .

فردوسی .


خرامید نیزه به چنگ اندرون
ز شرم پدر سرفکنده نگون .

فردوسی .


ز شرم از در کاخ بیرون نرفت
همی پوست گفتی بر او بر بکفت .

فردوسی .


به نزدیک او شرم و آهستگی است
خردمندی و رای و شایستگی است .

فردوسی .


چو خرم بهاری سپینود نام
همه شرم و ناز و همه رای و کام .

فردوسی .


چنان بدکنش شوخ فرزند اوی
نجست از ره شرم پیوند اوی .

فردوسی .


خداوند رای و خداوند شرم
سخن گفتن خوب و آواز نرم .

فردوسی .


حدیث ار کند با تو از شرم گردد
دو رخسار او چون گل ارغوانی .

فرخی .


نه شرم آنکه از اول به کف نیاید دوست
نه بیم آنکه به آخر تباه گردد کار.

فرخی .


سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه
هر یکی با شکم حامل و پرماز لبی .

منوچهری .


شرم خداآفرین بر دل او غالب است
شرم نکوخصلتی است در ملک محتشم .

منوچهری .


چه نیکو گفت خسرو با سپاهی
چو شرمت نیست رو آن کن که خواهی .

(ویس و رامین ).


کنون از شرم و از مینو بیندیش
مکن کاری کزو ننگ آیدت پیش .

(ویس و رامین ).


چو بشنید این سخن ویسه ز مادر
شد از بس شرم رویش چون معصفر.

(ویس و رامین ).


اما امیر مسعود را شرمی و رحمتی بود تمام . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 124).
کسی کش بود دیده از شرم پاک
ز هر زشت گفتن نیایدش باک .

اسدی .


دل خم ز بس خواهشش گشت نرم
نهان گفت کای گنج فرهنگ و شرم .

اسدی .


ز سر تاج فرهنگ بفکنده ای
ز تن جامه ٔ شرم برکنده ای .

اسدی .


بیازید و بگرفت دستش به شرم
بسی گفت شیرین سخنهای گرم .

اسدی .


شَعر شدی گر بشنیدی ز شرم
شعر تو بر پشت کسایی کساش .

ناصرخسرو.


به چشم سر نگه کن پس به دل بندیش تا یابی
یکی باشرم پیری یا یکی مستور برنایی .

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 478).


شرم از اثر عقل و اصل دین است
دین نیست ترا گر ترا حیا نیست .

ناصرخسرو.


ز شرم ار با فرشته همنشینی
ز بی شرمی تو با دیوان قرینی .

ناصرخسرو.


دیبای دل است شرم زی عامل
حلوای دل است علم زی والا.

ناصرخسرو.


شوخ چشمی زیان ایمان است
شرم دیده زبان ایمان است .

سنایی .


گیرم که ز من در گذرانی ز کرم
زآن شرم که دیده ای چه کردم چه کنم .

خیام .


او آفتاب عصمت و از شرم ذوالجلال
نفکنده بر بیان قلم سایه ٔ بنان .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 310).


جنت ز شرم طلعت او گشته خاربست
دوزخ ز گرد ابلق او گشته گلستان .

خاقانی .


آهنگ دستبوس تو دارم ولی ز شرم
لرزان تنم چو رایت خورشیدوار تست .

خاقانی .


خورشید در نقاب عدم شد ز شرم آنک
رخسار روزگار پر از گرد کرده اند.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 767).


من بخایم پشت دست از غم که او از روی شرم
پشت پای خویش بیند تا نبیند روی من .

خاقانی .


مغ که از رخ نقاب شرم انداخت
ناحفاظی به خواهر اندازد.

خاقانی .


دیده از شرم بر جهان نگماشت
هم ندیده جهان گذشت و گذاشت .

خاقانی .


در چشمش آب نی و رخ از شرم خوی زده
بادام ، خشک خوشتر و گل ، تر نکوتر است .

خاقانی .


کس چه داند که روسپی زن کیست
در دل کیست شرم و حمیت و چم .

خطیری .


لیکن ایرانیان به زور و به شرم
نرم گردند از نوازش گرم .

نظامی .


ز شرم چشم او در چشمه ٔ آب
همی لرزید چون درچشمه مهتاب .

نظامی .


به زمین می فروشود از شرم
هر شبی ماه آسمان از تو.

عطار.


شرم دل را شکسته دارد و تن
شرم بستاندت ز ما و ز من .

اوحدی .


شرم از نگاه آن گل سیراب می چکد
زآن تیغ الحذر که از او آب می چکد.

صائب تبریزی (از آنندراج ).


حدیث : در پرسش مسائل دینی شرم بکار نیست .
- آب شرم ؛ عرق خجلت :
دهر شکست پشت من نیست به رویش آب شرم
ور نه چنین نداشتی مدح سرای شاه را.

خاقانی .


گوهرشکن کسی و گرت آب شرم بود
زآن گوهرین دو آتش گویا چه خواستی ؟

خاقانی .


- || کنایه از اشکی که سبب شرمساری از دیده چکد :
گیرم نه ای چون آب نرم ، آتش مباش از جوش گرم
آهسته باش ای آب شرم ، از چشم رعنا ریخته .

خاقانی .


- از شرم آب شدن ؛ خجلت بسیار کشیدن . غرق شرمساری شدن :
خاطراو آب حیوانست و خاقانی ز شرم
آب شد تا گرد او بر آب حیوان چون نشست .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 828).


- باشرم ؛ باحیا. مقابل بی شرم :
همان کارداران با شرم و داد
که دارای دادارشان کار داد.

فردوسی .


یکی آنکه باشرم و باخواسته ست
که جفتش بدو خانه آراسته ست .

فردوسی .


نگه کرد باید که فرزند اوی
کدام است باشرم و باگفتگوی .

فردوسی .


نگر تا کدام است با شرم و داد
ز مادر که دارد ز خاقان نژاد.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 5ص 2106).
حورا تویی ار نکو و باشرمی
گر شرم کند نکو بود حورا.

ناصرخسرو.


که بیدار و باشرم و آهسته بود.

نظامی .


- بر شرم ؛ دارای شرم . شرم دار :
دیدم همه طپان و بی آرام و شوخ چشم
او باز آرمیده و بر شرم و کش خرام .

ناصرخسرو.


- بشرم ؛ از سر شرم . از روی شرم و خجلت . با شرم و حیا :
نرمک نرمک مرا بشرم همی گفت
با بنه ٔ میر، قصد رفتن داری .

فرخی .


خدایگان جهان روی را به لشکر کرد
بشرم گفت به لشکر که ای جوانمردان .

فرخی .


- بشرم آوردن ؛ خجلت زده کردن . شرمسارساختن . شرمنده کردن :
ز پای و رکیبش همی مهر من
بجنبد بشرم آورد چهر من .

فردوسی .


- بشرم در افتادن ؛ شرمنده شدن . حالت شرم و خجلت دست دادن :
به عشق روی تو گفتم که جان برافشانم
دگر بشرم در افتادم از محقر خویش .

سعدی .


- بی شرم ؛ بی حیا و بی خجالت . (ناظم الاطباء) :
سپهبد ز گفتاراو نرم شد
ولیکن برادرش بی شرم شد.

فردوسی .


ز بی شرم زن تیره گردد روان
هم از بی خرد پیر و کاهل جوان .

اسدی .


گرشرم نیایدت ز نادانی
بی شرم تر از تو کیست در دنیا.

ناصرخسرو.


مهری نه بر زبانت ، مهری نه بر دلت
بی شرم کودکی ز دبستان کیستی .

خاقانی .


پری را ماند آن بی شرم اگرنه
ز مردم مردم آزاری نیاید.

خاقانی .


- || رسوا. (ناظم الاطباء).
- بی شرمی ؛ بی حیایی . پررویی :
این چه بی شرمی و بی باکی و بیدادگریست
جای آن است که باید به شما بر بگریست .

منوچهری .


ز شرم ار با فرشته همنشینی
ز بی شرمی تو با دیوان قرینی .

ناصرخسرو.


شنیدم کآن مخالف طبع بدخوی
به بی شرمی بگردانید ازو روی .

سعدی .


... که دانا رابه بی شرمی بینداخت .

سعدی (گلستان ).


می زنم لاف از رجولیت ز بی شرمی ولیک
نقش خود را کرده فاجر چون زن هندی منم .

سعدی .


- دل را بشرم آوردن ؛ کنایه از خجالت کشیدن :
بترس از خداوند خورشید و ماه
دلت را بشرم آور از روی شاه .

فردوسی .


- شرم آب شدن ؛ ظاهراً غرق خجلت و انفعال شدن . از بسیاری شرم و حیا آب شدن :
شاب نه ای چونکه بشویی همی
شرم کن از روی مشو شرم آب .

ناصرخسرو.


- شرم آوردن ؛ شرم کردن . خجالت کشیدن . (یادداشت مؤلف ).
- شرم انگیز ؛ شرم آور. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شرم آور شود.
- شرم باد ؛ با فعل دعایی به صورت شرم باد. شرم بادت به کار می رود : در تاریخی که می کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و میلی کشد و خوانندگان این تصنیف گویند: شرم باد این پیر را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175). حصیری را گفتم شرمت باد، مردی پیری هر چند به یک خر آبروی خود ببری . (تاریخ بیهقی ).
- شرم باریدن از... ؛ آثار شرم و حیا از ظاهر او آشکار بودن . شرم بسیار داشتن :
که گفته است در ابر سفید باران نیست
که شرم حسن ز روی نقاب می بارد.

صائب تبریزی (از آنندراج ).


- شرم به یک سو نهادن ؛ از حیا و شرم دست برداشتن . وقاحت کردن :
شرم به یکسو نه ای عاشقا
خیز و بدان [ گیسو ] اندر بشل .

ابوشکور بلخی .


- شرم حضور ؛ شرم حضوری . حجب و حیا نشان دادن در پیش کسان . (از یادداشت مؤلف ). خجلت کشیدن در حضور بزرگی . رودروایستی . (فرهنگ فارسی معین ) :
پنجه ٔ شرم حضوری گر بگیرد دامنت
تا قیامت می توان سر در گریبان داشتن .

عظیمی (از آنندراج ).


دارد هنوز شرم حضور مرا نگاه
پنهان ز من به خلوت آیینه می رود.

صائب تبریزی (از آنندراج ).


رجوع به ترکیب شرم حضوری شود.
- شرم حضوری ؛ شرم حضور. رودروایستی . خجلت کشیدن در حضور بزرگی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب شرم حضور شود.
- شرم خاستن ؛ شرم و حیا دست دادن . خجالت کشیدن .خجلت زده شدن :
مرا از بزرگان همی شرم خاست
که گویند گنج و سپاهت کجاست ؟

فردوسی .


- شرم خوردن ؛ شرم کردن . خجالت کشیدن :
در بزم رشک برده از او شاخ در خزان
در بذل شرم خورده از او ابر در بهار.

انوری (از آنندراج ).


- شرم ساخته ؛ شرمی که به تکلف باشد و در واقع نباشد و قریب به این معنی شرم حضور و شرم حضوری بود که گذشت . (آنندراج ) :
شرمی که بود ساخته مطلوب نباشد
شهباز نظردوخته محجوب نباشد.

صائب تبریزی (از آنندراج ).


- شرم شیر ؛ شیر به حیا مشهور است و گرگ به وقاحت مذکور. (از عقد العلی ) :
شرم شیران راست نی سگ را بدان
که نگیرد صید از همسایگان .

مولوی (از امثال و حکم دهخدا).


چنین است هنجار فرخنده شیر
که شرم است آئین شیر دلیر.

ادیب پیشاوری (از امثال و حکم ).


- شرم عثمان ؛ حیا و حجب عثمان خلیفه ٔ سوم مسلمین . (از یادداشت مؤلف ) :
ای حیا را همچو عثمان در شجاعت چون علی
ای دیانت را چو بوبکرای عدالت را عمر.

ازرقی .


- شرم کشیدن ؛ خجالت کشیدن . شرم داشتن :
توبه گستاخی است شرم از روی رحمت می کشم
معصیتهای پریشان را فراهم می کنم .

ناصر علی (از آنندراج ).


- شرم نهادن ؛ شرم را کنار گذاشتن . از خجالت و کم رویی دست برداشتن :
چند بی برگ و نوا صبر کنی شرم بنه
عاقلان حامل اندیشه نباشند به رای .

انوری (از آنندراج ).


- شرم و حیا ؛ انفعال و شرمندگی .
- شکستن شرم ؛ از میان رفتن حیا. جسورو گستاخ شدن :
شرم مجلسها شکست از شیوه های مضحکت
خلق را چون زعفران از بس که خندانیده ای .

شفیع اثر (از آنندراج ).


- امثال :
مست از کجا، شرم از کجا .
|| به مجاز چیزی که ازدیدنش شرم آید. (آنندراج ). || ناموس . (ناظم الاطباء) (برهان ). ناموس . عفت . (فرهنگ فارسی معین ). || حجاب . روگیری (در زنان ): شرم نمی کنم ؛روی نمی گیرم . (یادداشت مؤلف ). ستر. (دهار). || آلت تناسل . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (جهانگیری ). دهان روده ٔ مستقیم که مخرج ثفل است . (منتهی الارب ). آلت مرد که به تازیش ایر نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). به مجاز چیزی که از دیدنش شرم آید و لهذا اطلاق آن بر نره ٔ آدمی نیز می کنند. (آنندراج ). عضو تناسلی . آلت تناسل . قبل و دبر (از زن و مرد). عورت مرد یا زن .سر. مایستقبح ذکره . شرم مرد. ابوعمیر. اندام . بضع. (یادداشت مؤلف ). طنبزیر. کوم . قوق ؛ شرم زن . (منتهی الارب ). مخفف شرمگاه . پهلوی «شرمگاه » . (ذیل برهان چ معین ) :
به شه گفت کاین خون گرم من است
بریده ز تن باز شرم من است
نجستم به فرمانت آزرم خویش
بریدم هم اندر زمان شرم خویش .

فردوسی .


شرم من تا به حد پشم به کون زن او
تا نماند ز من این شلف به نفرین بی شرم .

سوزنی (از آنندراج ).


همچنین فرمود تا هر دو چشمش برکندند... و بفرمود تا شرمش ببریدند.(اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
- شرم زن ؛ آلت انوثیت . فرج . (فرهنگ فارسی معین ).
- شرم مرد ؛ عورت مرد. حوثر. (یادداشت مؤلف ). طرحب . طرطب . قبلس . (منتهی الارب ). آلت رجولیت . نره . (فرهنگ فارسی معین ).

شرم . [ ش َ ] (اِخ ) نام موضعی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ).


شرم . [ ش َ ] (ع اِ) لجه ٔ دریا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پاره ای از دریا. (مهذب الاسماء). || گیاه بسیار انبوه و بالیده که سر آن خورده شود.(از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || نام درختی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). درختی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


شرم . [ ش َ ] (ع مص ) شکافتن . (از اقرب الموارد)(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی ). || کمی از مال خود به کسی دادن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اندک از مال دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || بریدن ، بینی کسی را و یا کفته کردن یک طرف از بینی او را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


شرم . [ ش َ رَ ] (اِ) نام درختی در گیلان . نام درخت اولس ، که آن را در لاهیجان بدین نام خوانند و شباهت نام فارسی و فرانسه غریب است . مُمَرز، این درخت برای سوخت به مصرف می رسد و برگ و پوست آن را دواب می خورند. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مترادفات شود.


شرم. [ ش َ ] ( اِ ) خجالت و انفعال. ( ناظم الاطباء ). انفعال. حیا. خجلت. آزرم. عیب. عار. خجل. استحیا. و آن حیرت و وحشتی است که در آدمی پیدا شود از آگاه شدن دیگری بر عیب یا نقص او. ( یادداشت مؤلف ). به معنی حیاست و نفی آن به لفظ بی ، و ستیزه خوی از صفات اوست و با لفظ کردن و نهادن و داشتن و خوردن و کشیدن و شکستن و چکیدن و باختن و باریدن مستعمل. ( از آنندراج ). ابة. نؤبة. موئبة. ( منتهی الارب ). حیا و حالت انفعال و عفتی که برای شخص حاصل می شود هنگام حرف زدن و یا کردن کاری. ( ناظم الاطباء ). به تازیش حیا گویند. ( شرفنامه منیری ) ( از انجمن آرا ) ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) :
ماده گفتا هیچ شرمت نیست و یک
چون سبکساری نه بددانی نه نیک.
رودکی.
نشسته سرافکنده بی گفتگوی
ز شرم آستین را گرفته به روی.
فردوسی.
نه از پاک یزدان نکوهش بود
نه شرم از یلان چون پژوهش بود.
فردوسی.
نداد ایچ پاسخ مر او را ز شرم
فروریخت از دیده خوناب گرم.
فردوسی.
خرامید نیزه به چنگ اندرون
ز شرم پدر سرفکنده نگون.
فردوسی.
ز شرم از در کاخ بیرون نرفت
همی پوست گفتی بر او بر بکفت.
فردوسی.
به نزدیک او شرم و آهستگی است
خردمندی و رای و شایستگی است.
فردوسی.
چو خرم بهاری سپینود نام
همه شرم و ناز و همه رای و کام.
فردوسی.
چنان بدکنش شوخ فرزند اوی
نجست از ره شرم پیوند اوی.
فردوسی.
خداوند رای و خداوند شرم
سخن گفتن خوب و آواز نرم.
فردوسی.
حدیث ار کند با تو از شرم گردد
دو رخسار او چون گل ارغوانی.
فرخی.
نه شرم آنکه از اول به کف نیاید دوست
نه بیم آنکه به آخر تباه گردد کار.
فرخی.
سر نگونسار ز شرم و روی تیره ز گناه
هر یکی با شکم حامل و پرماز لبی.
منوچهری.
شرم خداآفرین بر دل او غالب است
شرم نکوخصلتی است در ملک محتشم.
منوچهری.
چه نیکو گفت خسرو با سپاهی
چو شرمت نیست رو آن کن که خواهی.
( ویس و رامین ).
کنون از شرم و از مینو بیندیش
مکن کاری کزو ننگ آیدت پیش.
( ویس و رامین ).

فرهنگ عمید

۱. آزرم، حیا، حالت انفعال که هنگام حرف زدن یا ارتکاب عملی به شخص دست می دهد.
۲. [قدیمی، مجاز] ناموس.
۳. آلت تناسلی: بدو گفت کآن خون گرم من است / بریده ز تن باز شرم من است (فردوسی: ۶/۲۰۰ ).
* شرم داشتن: (مصدر لازم ) باشرم بودن، باحیا بودن، خجلت داشتن، آزرم داشتن.

۱. آزرم؛ حیا؛ حالت انفعال که هنگام حرف زدن یا ارتکاب عملی به ‌شخص دست می‌دهد.
۲. [قدیمی، مجاز] ناموس.
۳. آلت تناسلی: ◻︎ بدو گفت کآن خون گرم من است / بریده ز تن باز شرم من است (فردوسی: ۶/۲۰۰).
⟨ شرم داشتن: (مصدر لازم) باشرم بودن؛ باحیا بودن؛ خجلت داشتن؛ آزرم داشتن.


دانشنامه عمومی

شرم عموماً یک تاثیر، هیجان، شناخت و یک فعل است.
شرمساری
خجالت

شرم (ابهام زدایی). شرم به معنای خجالت است.
حیا ، حالتی درونی که انسان را از کارهای زشت باز می دارد.
شرم (فجیره)، روستایی از توابع شهر دبا الفجیره در نوار ساحل|ساحلی کرانهٔ دریای عمان در امارات متحده عربی
شرم همچنین می تواند به موارد زیر نیز اشاره کند:

شرم (فجیره). شَرم روستایی است از توابع شهر دبا الفجیره در نوار ساحلی کرانهٔدریای عمان از توابع امارت فجیره از امارات هفتگانه دولت امارات متحده عربی واقع شده است.
دکتر: المجد، کمال، احمد، (دولة الامارات العربیة المتحدة، دراسة مسحیة شاملة) . ، شرکه المصریة للطباعة والنشر: قاهره، چاپ اول، انتشار سال ۱۹۷۸ میلادی. (به عربی).
جمعیت روستا در حدود ۷۵ نفر (۱۸ خانوار) می باشند که از اهل سنت و مالکی مذهب هستند.
شغل وپیشهٔ مردم این روستا ماهی گیری است، و تعداد محدودی نیز از مردم روستا در کارهای دولتی اشتغال دارند.

شرم (فیلم ۱۳۷۰). شرم (فیلم) فیلمی به کارگردانی و نویسندگی کیومرث پوراحمد ساختهٔ سال ۱۳۷۰ است.
مهدی باقربیگی
جهانبخش سلطانی
پروین دخت یزدانیان
علیمراد کیوانداریان
عطا یزدانی
سارا سلطانی
زهره سلطانی
علی برقی
حسین پوراحمد
محمد بطلانی
حمید بطلانی
زهره طائی
مهدی طالبی
علیرضا علیمحمدی
اسماعیل خوشحال
رسول رییسی
علیرضا صفایی مقدم
مهناز برقی
شهلا برقی
معصومه کاریون
حسین پیرثانی
حسین رضوان
کیومرث پوراحمد
بهروز خلجی

شرم (فیلم ۱۹۶۸). شرم (به سوئدی: Skammen) فیلمی ساختهٔ ارنست اینگمار برگمن کارگردان سوئدی محصول سال ۱۹۶۸ و با بازی لیو اولمان است.
راهنمای فیلم های خارجی آفتاب
اوا (اولمان) و «یان» (فون سیدو) «رزنبرگ» ویولن نوازان سابق اکنون در جزیره ای مزرعه داری می کنند، در حالی که سایه تهدیدگر جنگ به آنان نزدیک می شود. هنگامی که چتربازان دشمن نزدیک محل سکونت آنان فرود می آیند، ناخواسته تن به شرکت در یک گفتگو با مهاجمان می دهند که متعاقباً از تلویزیون دشمن پخش می شود. مقامات محلی آنان را همراه گروهی دیگر به جرم خیانت احضار می کنند اما دوست شان، «سرهنگ یاکوبی» (بیورنستراند) ترتیب آزادی شان را می دهد. این مقدمه دیدارهای مکرر «یاکوبی» از خانه آنان می شود و آرام آرام آشکار می شود که «یاکوبی» به «اوا» توجه دارد. «یان» که از این ماجرا به خشم آمده، باعث می شود گروهی پارتیزان مهاجم «یاکوبی» را بکشند و خانه را بسوزانند. «یان» با پولی که «یاکوبی» برای شان گذاشته بود، راه می افتد تا به قایقی که عازم سرزمین اصلی کشور است برسد و «اوا» نیز دنبالش می رود. روی آب موتور قایق از کار می افتد و آنان میان انبوهی از اجساد شناور، بلاتکلیف می مانند...
شرم ظاهراً در قیاس با دیگر فیلم های برگمان، صراحت غیرمنتظره ای در طرح مسائل اجتماعی نشان می دهد. اما در واقع این صرفاً بیانیه ای علیه جنگ نیست، بلکه بررسی تیزبینانه ای است از وضعیت روحی شخصیت هائی که غائله بیرون، صرفاً کشمکش های درونی شان را دامن می زند و به سطح می آورد. همین عامل تمایز شرم است و آنان را مثل پرسونا (ساخته دیگر برگمان، ۱۹۶۶) به تفسیری بر رابطه تنگاتنگ رنج فردی و رنج عمومی انسان ها بدل می کند. برگمان در کارگردانی صحنه های دهشتبار خشونت فیزیکی و عواقبش استادی حیرت آوری نشان می دهد و هم زمان، مثل همیشه بازی های درخشانی از اولمان و فون سیدو می گیرد.

شرم (فیلم ۲۰۱۱). شرم فیلم درام بریتانیایی به کارگردانی استیو مک کوئین محصول سال ۲۰۱۱ است.فاکس سرچ لایت پیکچرز حدود ۴۰۰ هزار دلار برای بدست آوردن حق پخش این فیلم در آمریکا پرداخت. فیلم در ۲ دسامبر ۲۰۱۱ به طور محدود در آمریکا نمایش داده شد.
۴ سپتامبر ۲۰۱۱ (۲۰۱۱-09-۰۴) (شصت وهشتمین جشنواره فیلم ونیز)
۲ دسامبر ۲۰۱۱ (۲۰۱۱-12-۰۲) (ایالات متحده)
۱۳ ژانویه ۲۰۱۲ (۲۰۱۲-01-۱۳) (بریتانیا)
برندون مرد جوانی است که به تنهایی در شهر نیویورک زندگی می کند. برندون یک کارمند ساده است و زندگی خوبی دارد اما در پس این زندگی مدرنیته به ظاهر آرام مشکلات زیادی وجود دارد. برندون از اختلال جنسی رنج می برد و معتاد به روابط جنسی است. شهوت برندان چنان در گوشت و پوست او نفوذ کرده که تقریباً تمامی امور زندگیش را مختل کرده است. در حالی که اوضاع روز به روز خطرناک تر می شود خواهر برندون که سیسی نام دارد و در زندیگش شکست خورده برای زندگی به نزد او می آید. حالا برندون باید بین خواهرش و راز تاریکش یکی را انتخاب کند و این در حالی است که رابطه او با سیسی یک رابطه خواهر و برادری ساده نیست…
استیو مک کوئین که در سال ۲۰۰۸ با یان کانینگ تهیه کننده فیلم گرسنگی کار کرده بود، با انتخاب مایکل فاسبندر که اولین و تنها انتخاب او برای نقش اول فیلم شرم بود، ساخت فیلم را آغاز کرد.
فیلم شرم بخاطر وجود صحنه های واضح و زننده جنسی درجه NC-17 دریافت کرد. بدین معنی که افراد کمتر از هفده سال به هیچ وجه قادر به تماشای آن در سالن ها سینما نبودند.

دانشنامه آزاد فارسی

شَرْم (shame)
هیجان یا احساس شرمندگی یا تحقیر در شخص یا اشخاص، براثر علنی شدن ضعف های پنهان قبلی. شرم از بنیادی ترین احساسات خود است. قابلیت احساس شرم، تقریباً بخشی از سرشت هر شخص است. اعتقاد بر این است که ریشۀ شرم در رشد روانی جنسی اوان زندگی است و در ۲ یا ۳ سالگی، هم زمان با رشد احساس خود کودک، پدید می آید. شرم ممکن است بیمارگونه شود؛ به حدی که کوچک ترین تنبیه یا ناکامی سبب درماندگی شخص شود. شرم اغلب موجب خشم نامعقول می شود، و احتمالاً در خشونت های خانوادگی عامل مؤثری است.

فرهنگ فارسی ساره

آزرم


گویش مازنی

۱نرینگی ۲حیا


/sharm/ نرینگی - حیا

واژه نامه بختیاریکا

سر آ زیری؛ سکِه

جدول کلمات

حیا

پیشنهاد کاربران

این واژه ( شرم ) پارسی آریایی ست.




د - در اردو پرچم ( پر=بسیار شرم/شم=رنگ ) به معنای رنگارنگ است که ساخته شده از لغت خوارزمی *šr'mδk ( شرم←شم ) به معنای رنگ همانطور که لغت شرم در زبان سغدی šam خوانده میشده است ( شم=گلگون/سرخ شدن blush ) . دانستنی است در بیشتر زبانها ریشه معنایی دو واژه رنگ و نور به همدیگر رپت ( ربط ) دارند همانطور که در پارسی میانه لغت �فرش مرغ� frašemurw ( مرغ درخشان تابان باشکوه رنگارنگ ) نام تاووس بوده است ( تاووس=در گرجستان کهن p'aršamangi امروزه ფარშევანგი p’arshevangi ) .



دوری کردن، خجالت کشیدن

شرم: در پهلوی با همین ریخت کار برد داشته است .
( ( خداوند رای و خداوند شرم ؛
سخن گفتنش خوب و آوایْ نرم. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 220. )


حصاری که مایه ایمان و علامت کرم است ودر اصطلاح انقباض نفس از چیزی و ترک آن به علامت ملامت و سرزنشب که در آن است. از احوال مقربان است چندانکه قرب زیادتر، حیا نیز بیشتر می شود.

حجب. حیا. آزرم.

با یاد او
شرم بر کسی باد که نوشته ی زیر را نگاشته و شرم بر کسی باد که این نوشته ی را داوری و تایید کرده و شرم برکسی باد، که نوشته ی زیر را نسبت به کودکان بی خانمان منتشر کرده است:
3 . هتل خواب ها
این اصطلاح به گروهی اطلاق می شود که نسبت به کارتن خواب ها و اتوبوس خواب ها وضعیت مطلوب تری دارند و حداقل تا زمان به دام قانون افتادن و گرفتار زندان شدن با برنامه حرکت می کنند .


کلمات دیگر: