کلمه جو
صفحه اصلی

حدس


مترادف حدس : تخمین، فرض، گمان، گمانه ، مرغوا، نفوس ، زعم، عقیده، نظریه ، به فراست دریافتن، گمان بردن

متضاد حدس : یقین، مروا، اندیشه، فکر

برابر پارسی : گمان، انگار، پندار، گاس، گمانه

فارسی به انگلیسی

guess


conjecture, guess, estimate, estimation, guesswork, hunch, judgment, reckoning, supposition, suspicion, theory

conjecture, estimate, estimation, guess, guesswork, hunch, judgment, reckoning, supposition, suspicion


فارسی به عربی

تخمین

عربی به فارسی

درک مستقيم , انتقال , کشف , دريافت ناگهاني , فراست , بصيرت , بينش , شهود , اشراق


مترادف و متضاد

تخمین، فرض، گمان، گمانه ≠ یقین


aim (اسم)
راهنمایی، عمد، هدف، منظور، مقصود، جهت، مراد، مرام، حدس، گمان، رهبری، مقصد، نشان

guess (اسم)
حدس، گمان، خیال، تخمین، فرض، ظن

conjecture (اسم)
حدس، گمان، تخمین، ظن

surmise (اسم)
حدس، گمان، تخمین، ظن

supposal (اسم)
حدس، فرض، تصور

۱. تخمین، فرض، گمان، گمانه ≠ یقین
۲. مرغوا، نفوس ≠ مروا
۳. زعم، عقیده، نظریه ≠ اندیشه، فکر
۴. بهفراست دریافتن، گمان بردن


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) دریافتن امری را گمان بردن تخمین زدن . ۲ - ( اسم ) دریافتن تخمین : (( حدس شما صایب بود . ) ) ۳ - سرعت انتقال ذهنی است از مبادی بمطلوب و مقابل فکر است . فرق ما بین فکر و حدس آنست که در فکر دو حرکت لازم است : یکی حرکت ذهن برای تحصیل مبادی و دیگر حکرت ذهن برای ترتیب آن مبادی و حال آنکه انتقال ذهن از مبادی بمطلوب آنی الوجود است و مستلزم حرکت تدریجی الوجود نیست و علاوه بر آن ممکن است مبادی و مطلوب بکجا برای ذهن حاصل گردد .
ابن اریش لخمی قحطانی جدی جاهلی است

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) گمان بردن ، تخمین زدن .

لغت نامه دهخدا

حدس . [ ح َ ] (ع مص ) شتافتن . (منتهی الارب ). سرعت . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بشتاب رفتن . || الرمی ، و منه الحدس و هو الظن . (معجم البلدان ). حدس بسهم ؛ به تیر زدن . تیر زدن . (منتهی الارب ). || غلبه کردن در انداختن کسی را. || فروخوابانیدن . افکندن . بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || پاسپر نمودن . یقال : حدسته برجلی ؛ وطئته . (منتهی الارب ). پایمال کردن . لگدمال کردن . || خوابانیدن گوسفند را برای ذبح . || حدس به لبّة بعیر؛ کارد در سینه ٔ شتر زدن . || حدس لهم بمطفئةالرضف ؛ ذبح کرد برای آنها گوسفندی لاغر که خاموش کند آتش را و پخته نشود. || آهنگ کردن . (از منتهی الارب ). || بر گمان گفتن . بگمان سخن کردن . گمان بردن . بگمان دانستن . گمان . فراست . ظن . (زمخشری ). پنداشت . پنداشتن . ظن بردن . دانستن امور به تخمین . تخمین . تخمین زدن . تخمین کردن . دید. دید زدن . حدس زدن . دانائی . (غیاث ) (نصاب ). دریافتن . (غیاث ). زود دریافتن چیزی . زودیافتن و فرق آن با فکر آن است که در فکر ترتیب باشدو در حدس احتیاج به ترتیب نباشد : من در جواب رقعه ٔ او فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 340).
تهانوی گوید: متمثل شدن مبادی فکری است در ذهن دفعةً و بدون اختیار و قصد، خواه پس از جستجو و خواه بدون آن ، و آن از حدس بمعنی سرعت گرفته شده است ، و لذا در عرف آنرا سرعت انتقال از مبادی به مطلوب نامند، ولیکن در این مسامحت است ، چه در حدس حرکتی نیست و در مقابل فکر است ، گوئی اینان طفره و عدم تدرج را به سرعت تعبیر کرده اند و برخی گویند: تیزانتقالی نفس است بخودی خود از حد وسطها و استدلالات . و برخی آنرا متمثل شدن حد وسط و مانند آن در نفس یک دفعه خوانده اند، و برخی گفته اند: بدست آوردن حد اوسط است دفعةً و بدون حرکت و تدرج ، خواه با شوق و خواه بدون آن باشد، نه بدست آوردن مطلب بدون حرکت ، و بنابراین اینکه گویند حدس خالی از حرکت است بدان معنی است که حرکت بسوی حد وسط ندارد، نه حرکت بطرف مطلب . این گفته ٔ حلوانی است در حاشیه ٔ طیبی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). خواجه ٔ طوسی آنرا چنین تعریف کند: قدرت این قوت (قوت استعدادی که در تعریف ذهن گفته شد) بر اقتناء حد اوسط در هر مطلوب بذات خود. (اساس الاقتباس ص 410). سرعة انتقال الذهن من المبادی الی المطالب و یقابله الفکر و هی ادنی مراتب الکشف . (تعریفات جرجانی ص 56).
- حدس خطا ؛ حدس که با حقیقت مطابقت نکند.
- حدس صائب ؛ حدس مطابق با واقع.
|| بی راه بری براه رفتن . بشدن در زمین نه به بصیرت . (تاج المصادر بیهقی ).


حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) ابن اریش لخمی قحطانی . جدی جاهلی است ، و بنی وائل ذریه ٔ اویند. (اعلام زرکلی ص 214 از نهایة الارب صص 191 - 192).


حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) بطنی است از خولان . (سمعانی ).


حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) لغتی است در عدس و آن نام قومی است بزمان سلیمان نبی که بر استران درشتی کردندی و استران بشنیدن ذکر آنان گریختندی ، تا آنجا که کلمه ٔ حدس ، زجر گردید استران را. (منتهی الارب ).


حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) نام شهری بشام . و مردم آن قومی از لخم بودند. (معجم البلدان ).


حدس . [ ح ُ دُ ] (اِخ ) یوم ذی حدس ؛ نام یومی (حرب و جنگی ) از ایام عرب است . (معجم البلدان از خط ابوالحسین بن الفرات ).


حدس. [ ح َ ] ( ع مص ) شتافتن. ( منتهی الارب ). سرعت. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). بشتاب رفتن. || الرمی ، و منه الحدس و هو الظن. ( معجم البلدان ). حدس بسهم ؛ به تیر زدن. تیر زدن. ( منتهی الارب ). || غلبه کردن در انداختن کسی را. || فروخوابانیدن. افکندن. بیفکندن. ( تاج المصادر بیهقی ). || پاسپر نمودن. یقال : حدسته برجلی ؛ وطئته. ( منتهی الارب ). پایمال کردن. لگدمال کردن. || خوابانیدن گوسفند را برای ذبح. || حدس به لبّة بعیر؛ کارد در سینه شتر زدن. || حدس لهم بمطفئةالرضف ؛ ذبح کرد برای آنها گوسفندی لاغر که خاموش کند آتش را و پخته نشود. || آهنگ کردن. ( از منتهی الارب ). || بر گمان گفتن. بگمان سخن کردن. گمان بردن. بگمان دانستن. گمان. فراست. ظن. ( زمخشری ). پنداشت. پنداشتن. ظن بردن. دانستن امور به تخمین. تخمین. تخمین زدن. تخمین کردن. دید. دید زدن. حدس زدن. دانائی. ( غیاث ) ( نصاب ). دریافتن. ( غیاث ). زود دریافتن چیزی. زودیافتن و فرق آن با فکر آن است که در فکر ترتیب باشدو در حدس احتیاج به ترتیب نباشد : من در جواب رقعه او فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 340 ).
تهانوی گوید: متمثل شدن مبادی فکری است در ذهن دفعةً و بدون اختیار و قصد، خواه پس از جستجو و خواه بدون آن ، و آن از حدس بمعنی سرعت گرفته شده است ، و لذا در عرف آنرا سرعت انتقال از مبادی به مطلوب نامند، ولیکن در این مسامحت است ، چه در حدس حرکتی نیست و در مقابل فکر است ، گوئی اینان طفره و عدم تدرج را به سرعت تعبیر کرده اند و برخی گویند: تیزانتقالی نفس است بخودی خود از حد وسطها و استدلالات. و برخی آنرا متمثل شدن حد وسط و مانند آن در نفس یک دفعه خوانده اند، و برخی گفته اند: بدست آوردن حد اوسط است دفعةً و بدون حرکت و تدرج ، خواه با شوق و خواه بدون آن باشد، نه بدست آوردن مطلب بدون حرکت ، و بنابراین اینکه گویند حدس خالی از حرکت است بدان معنی است که حرکت بسوی حد وسط ندارد، نه حرکت بطرف مطلب. این گفته حلوانی است در حاشیه طیبی. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). خواجه طوسی آنرا چنین تعریف کند: قدرت این قوت ( قوت استعدادی که در تعریف ذهن گفته شد ) بر اقتناء حد اوسط در هر مطلوب بذات خود. ( اساس الاقتباس ص 410 ). سرعة انتقال الذهن من المبادی الی المطالب و یقابله الفکر و هی ادنی مراتب الکشف. ( تعریفات جرجانی ص 56 ).

فرهنگ عمید

۱. قضاوت یا اندیشه ای که بر پایۀ ظنّ و گمان باشد نه مدرک و استدلال.
۲. (اسم مصدر ) (فلسفه ) [قدیمی] سرعت انتقال در فهم و استنتاج، زود دریافتن.
= حدس زدن: (مصدر متعدی ) گمان بردن و دریافتن امری به گمان و تخمین.

دانشنامه عمومی

در ریاضی ٬حدس گزاره ای است مبتنی بر اطلاعات ناکامل که برای آن هیچ اثباتی یافت نشده است. حدس ها بیشتر تاریخ ریاضیات را شکل و باعث ایجاد بخش هایی جدید از ریاضیات شده اند که در واقع شکل گیری آن ها به دلیل وجود اثبات آنها (حدس ها) بوده است.
حدس گلدباخ
حدس کولاتز
حدس اردوش-فابر-لوواش

فرهنگ فارسی ساره

گاس، گمان، گمانه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حدس به معنای گمان می باشد.
عنوان یاد شده در باب شهادات به کار رفته است.
شهادت باید مستند به حس باشد و شهادت مستند به حدس، حتی بنابر قول مشهور اگر از روی علم باشد پذیرفته نیست.


واژه نامه بختیاریکا

پیش پِی
هَزَین ( هزنگ )

جدول کلمات

ظن, گمان

پیشنهاد کاربران

گوشمالی

ظن

مدفوع

پیشنهاد


کلمات دیگر: