مترادف حدس : تخمین، فرض، گمان، گمانه ، مرغوا، نفوس ، زعم، عقیده، نظریه ، به فراست دریافتن، گمان بردن
متضاد حدس : یقین، مروا، اندیشه، فکر
برابر پارسی : گمان، انگار، پندار، گاس، گمانه
guess
conjecture, estimate, estimation, guess, guesswork, hunch, judgment, reckoning, supposition, suspicion
درک مستقيم , انتقال , کشف , دريافت ناگهاني , فراست , بصيرت , بينش , شهود , اشراق
تخمین، فرض، گمان، گمانه ≠ یقین
۱. تخمین، فرض، گمان، گمانه ≠ یقین
۲. مرغوا، نفوس ≠ مروا
۳. زعم، عقیده، نظریه ≠ اندیشه، فکر
۴. بهفراست دریافتن، گمان بردن
حدس . [ ح َ ] (ع مص ) شتافتن . (منتهی الارب ). سرعت . (کشاف اصطلاحات الفنون ). بشتاب رفتن . || الرمی ، و منه الحدس و هو الظن . (معجم البلدان ). حدس بسهم ؛ به تیر زدن . تیر زدن . (منتهی الارب ). || غلبه کردن در انداختن کسی را. || فروخوابانیدن . افکندن . بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی ). || پاسپر نمودن . یقال : حدسته برجلی ؛ وطئته . (منتهی الارب ). پایمال کردن . لگدمال کردن . || خوابانیدن گوسفند را برای ذبح . || حدس به لبّة بعیر؛ کارد در سینه ٔ شتر زدن . || حدس لهم بمطفئةالرضف ؛ ذبح کرد برای آنها گوسفندی لاغر که خاموش کند آتش را و پخته نشود. || آهنگ کردن . (از منتهی الارب ). || بر گمان گفتن . بگمان سخن کردن . گمان بردن . بگمان دانستن . گمان . فراست . ظن . (زمخشری ). پنداشت . پنداشتن . ظن بردن . دانستن امور به تخمین . تخمین . تخمین زدن . تخمین کردن . دید. دید زدن . حدس زدن . دانائی . (غیاث ) (نصاب ). دریافتن . (غیاث ). زود دریافتن چیزی . زودیافتن و فرق آن با فکر آن است که در فکر ترتیب باشدو در حدس احتیاج به ترتیب نباشد : من در جواب رقعه ٔ او فصلی بنوشتم بدان حال که بر وفق حدس و فراست من آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ تهران ص 340).
تهانوی گوید: متمثل شدن مبادی فکری است در ذهن دفعةً و بدون اختیار و قصد، خواه پس از جستجو و خواه بدون آن ، و آن از حدس بمعنی سرعت گرفته شده است ، و لذا در عرف آنرا سرعت انتقال از مبادی به مطلوب نامند، ولیکن در این مسامحت است ، چه در حدس حرکتی نیست و در مقابل فکر است ، گوئی اینان طفره و عدم تدرج را به سرعت تعبیر کرده اند و برخی گویند: تیزانتقالی نفس است بخودی خود از حد وسطها و استدلالات . و برخی آنرا متمثل شدن حد وسط و مانند آن در نفس یک دفعه خوانده اند، و برخی گفته اند: بدست آوردن حد اوسط است دفعةً و بدون حرکت و تدرج ، خواه با شوق و خواه بدون آن باشد، نه بدست آوردن مطلب بدون حرکت ، و بنابراین اینکه گویند حدس خالی از حرکت است بدان معنی است که حرکت بسوی حد وسط ندارد، نه حرکت بطرف مطلب . این گفته ٔ حلوانی است در حاشیه ٔ طیبی . (کشاف اصطلاحات الفنون ). خواجه ٔ طوسی آنرا چنین تعریف کند: قدرت این قوت (قوت استعدادی که در تعریف ذهن گفته شد) بر اقتناء حد اوسط در هر مطلوب بذات خود. (اساس الاقتباس ص 410). سرعة انتقال الذهن من المبادی الی المطالب و یقابله الفکر و هی ادنی مراتب الکشف . (تعریفات جرجانی ص 56).
- حدس خطا ؛ حدس که با حقیقت مطابقت نکند.
- حدس صائب ؛ حدس مطابق با واقع.
|| بی راه بری براه رفتن . بشدن در زمین نه به بصیرت . (تاج المصادر بیهقی ).
حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) ابن اریش لخمی قحطانی . جدی جاهلی است ، و بنی وائل ذریه ٔ اویند. (اعلام زرکلی ص 214 از نهایة الارب صص 191 - 192).
حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) بطنی است از خولان . (سمعانی ).
حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) لغتی است در عدس و آن نام قومی است بزمان سلیمان نبی که بر استران درشتی کردندی و استران بشنیدن ذکر آنان گریختندی ، تا آنجا که کلمه ٔ حدس ، زجر گردید استران را. (منتهی الارب ).
حدس . [ ح َ دَ ] (اِخ ) نام شهری بشام . و مردم آن قومی از لخم بودند. (معجم البلدان ).
حدس . [ ح ُ دُ ] (اِخ ) یوم ذی حدس ؛ نام یومی (حرب و جنگی ) از ایام عرب است . (معجم البلدان از خط ابوالحسین بن الفرات ).
گاس، گمان، گمانه