کلمه جو
صفحه اصلی

گمان


مترادف گمان : پندار، پنداشت، تخمین، تصور، توهم، حدس، خیال، زعم، شک، ظن، فرض، فکر، وهم، باور، ایهام

متضاد گمان : یقین

فارسی به انگلیسی

assumption, conjecture, doubt, guess, guesswork, hunch, ideal, presumption, speculation, suspicion


assumption, conjecture, doubt, guess, presumption, speculation, suspicion, guesswork, hunch, ideal, belief, opinion, supposition, theory

belief, opinion, supposition


فارسی به عربی

اعتقاد , انطباع , تخمین , رای , شک , فکر , فکرة , هدف

مترادف و متضاد

۱. پندار، پنداشت، تخمین، تصور، توهم، حدس، خیال، زعم، شک، ظن، فرض، فکر، وهم
۲. باور
۳. ایهام ≠ یقین


doubt (اسم)
دودلی، گمان، نا معلومی، شک، تردید، شبهه

supposition (اسم)
فرضیه، گمان، احتمال، فرض، انگاشت، تصور، انگاشتی، پندار

impression (اسم)
تاثیر، اثر، گمان، خیال، احساس، عقیده، ادراک، چاپ، خاطر، خاطره، نشان گذاری، جای مهر

aim (اسم)
راهنمایی، عمد، هدف، منظور، مقصود، جهت، مراد، مرام، حدس، گمان، رهبری، مقصد، نشان

assumption (اسم)
اتخاذ، گمان، غرور، قصد، خود رایی، خود سری، خود بینی، فرض، پنداشت، انگاشت، تعهد

opinion (اسم)
نظر، گمان، اندیشه، رای، اعتقاد، عقیده، فکر، نظریه، پندار

belief (اسم)
اعتماد، گمان، اعتقاد، باور، عقیده، ایمان

guess (اسم)
حدس، گمان، خیال، تخمین، فرض، ظن

conjecture (اسم)
حدس، گمان، تخمین، ظن

surmise (اسم)
حدس، گمان، تخمین، ظن

thought (اسم)
نظر، گمان، قصد، اندیشه، خیال، استدلال، عقیده، تفکر، فکر، خاطر، خاطره، پندار، سگال، چیز فکری

idea (اسم)
معنی، اگاهی، مراد، گمان، نیت، اندیشه، خیال، فکر، تصور، انگاره، خاطر، طرز تفکر، طرز فکر، خاطره، نقشه کار

پندار، پنداشت، تخمین، تصور، توهم، حدس، خیال، زعم، شک، ظن، فرض، فکر، وهم ≠ یقین


باور


ایهام


فرهنگ فارسی

ظن، حدس، خیال، وهم، رای، اندیشه، فرض، گمانه هم گفته شده
( اسم ) ۱ - اندیشه ای که از روی یقین نباشد ظن مقابل یقین : بمجرد گمان ... نزدیکان خود را مهجور گردانیدن ... تیشه بر پای خود زدن است . ۲ - تخمین حدس : چنان بد که در کوه چین آن زمان دد و دام بودی فزون از گمان . ۴ - خواب و خیال : بسان گمان بود روز جوانی قراری نبوده است هرگز گمان را . ( ناصر خسرو ) یا به گمان شناختن . تفرس کردن . یا در گمان افتادن . دچار تردید شدن بشک افتادن . یا در گمان افکندن . دچار شک و تردید کردن بشک انداختن . یا در گمان ماندن . در شک و تردید ماندن .
دهی است از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر

فرهنگ معین

(گُ یا گَ ) (اِ. ) ۱ - ظن ، وهم . ۲ - رأی ، اندیشه .

لغت نامه دهخدا

گمان. [ گ ُ / گ َ ] ( اِ ) در اوستائی ظاهراً ویمانه ( گمان ). قیاس با اوستایی ویمنوهیه شود. پهلوی گومان ، کردی و افغانی عاریتی و دخیلی گومان ، بلوچی گوان و پارسی باستان ویمانه . ظن. وهم. احتمال. شک. شبهه. رای. اندیشه. فرض. تصور. ( ازحاشیه برهان قاطع چ معین ). ظن و حدس و فکری که از روی یقین نباشد و با لفظ بردن و بستن و داشتن و افتادن مستعمل است. ( آنندراج ). شک. ( غیاث ) ( دانشنامه علایی ). ضد یقین. ( فرهنگ رشیدی ). ظن. ( زمخشری ). وهم. ( منتهی الارب ) ( دهار ). مخیله. ( دهار ). حدس. ریب. ریبه. تخمین : هوء؛ گمان بردن به کسی نیکی یا بدی. زَغلَمه.غیب. خیله. نخاله : مخیله ؛ گمان بردن چیزی را. خال. خیلان ؛ گمان بردن چیزی را. ( منتهی الارب ) :
که شاه جهان از گمان برتر است
چو بر تارک مشتری افسر است
فردوسی.
چنان بد که در کوه چین آن زمان
دد و دام بودی فزون از گمان.
فردوسی.
از دل خویش باری آگاهم
وز دل خویش نیستم به گمان.
فرخی.
گفتم زمانه شاه گزیند بر او دگر
گفتا گزید هیچ کسی بر یقین گمان.
فرخی.
گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته
اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغر میان.
عنصری.
کرا در جهان خوی زشت ار نکوست
به هر کس گمان آن برد کاندر اوست.
اسدی.
به گیتی درون جانور گونه گون
پسند از گمان وز شمردن فزون.
اسدی.
آن کو به عقل جور و جفا جوید و بلا
بیشک درین عطاش گمان خطا شده ست.
ناصرخسرو.
اگر سوی تو بودی اختیارت
نگشتی هرگز این اندر گمانت.
ناصرخسرو.
بمجرد گمان... نزدیکان خود را مهجور گردانیدن... تیشه بر پای خود زدن است. ( کلیله و دمنه ). گمان نمیباشد که شتربه خیانتها اندیشد. ( کلیله و دمنه ).
به گمان یوسفیت گمشده بود
یوسفت گرگ شد گمان برگیر.
خاقانی.
گیتی که اولش عدم و آخرش فناست
در حق وی گمان ثبات و بقا خطاست.
ظهیرالدین فاریابی.
گفتم در چیزی که آدمی به گمان باشد باز بی گمان شود به اسباب و استدلال آنرا یقین گویند از بهر این معنی است که اﷲ را یقین نگویند که او منزه است از گمان. یقین آن است که معنی بی گمان بر در دل ایستاده باشد. ( کتاب المعارف بهأولد ).

گمان . [ گ ُ ] (اِ)نوعی جوهر. نوعی لؤلؤ. جمان : گفته شده در جمان اینکه فارسی معرب شده است . اگر چنین باشد او را از گمان باید دانست و ظن این است که او یا لؤلؤ است یا مشبه به لؤلؤ و بیشتر متمایل به این است که معمولاً از نقره است و کمتر شباهت به لؤلؤ دارد و بیشتر متمایل به اشباه آن میباشد. (الجماهر بیرونی ص 113).


گمان . [ گ ُ / گ َ ] (اِ) در اوستائی ظاهراً ویمانه (گمان ). قیاس با اوستایی ویمنوهیه شود. پهلوی گومان ، کردی و افغانی عاریتی و دخیلی گومان ، بلوچی گوان و پارسی باستان ویمانه . ظن . وهم . احتمال . شک . شبهه . رای . اندیشه . فرض . تصور. (ازحاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ظن و حدس و فکری که از روی یقین نباشد و با لفظ بردن و بستن و داشتن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). شک . (غیاث ) (دانشنامه ٔ علایی ). ضد یقین . (فرهنگ رشیدی ). ظن . (زمخشری ). وهم . (منتهی الارب ) (دهار). مخیله . (دهار). حدس . ریب . ریبه . تخمین : هوء؛ گمان بردن به کسی نیکی یا بدی . زَغلَمه .غیب . خیله . نخاله : مخیله ؛ گمان بردن چیزی را. خال . خیلان ؛ گمان بردن چیزی را. (منتهی الارب ) :
که شاه جهان از گمان برتر است
چو بر تارک مشتری افسر است

فردوسی .


چنان بد که در کوه چین آن زمان
دد و دام بودی فزون از گمان .

فردوسی .


از دل خویش باری آگاهم
وز دل خویش نیستم به گمان .

فرخی .


گفتم زمانه شاه گزیند بر او دگر
گفتا گزید هیچ کسی بر یقین گمان .

فرخی .


گر یقین هرگز ندیدی از گمان آویخته
اینک آن فربه سرونش وآنک آن لاغر میان .

عنصری .


کرا در جهان خوی زشت ار نکوست
به هر کس گمان آن برد کاندر اوست .

اسدی .


به گیتی درون جانور گونه گون
پسند از گمان وز شمردن فزون .

اسدی .


آن کو به عقل جور و جفا جوید و بلا
بیشک درین عطاش گمان خطا شده ست .

ناصرخسرو.


اگر سوی تو بودی اختیارت
نگشتی هرگز این اندر گمانت .

ناصرخسرو.


بمجرد گمان ... نزدیکان خود را مهجور گردانیدن ... تیشه بر پای خود زدن است . (کلیله و دمنه ). گمان نمیباشد که شتربه خیانتها اندیشد. (کلیله و دمنه ).
به گمان یوسفیت گمشده بود
یوسفت گرگ شد گمان برگیر.

خاقانی .


گیتی که اولش عدم و آخرش فناست
در حق وی گمان ثبات و بقا خطاست .

ظهیرالدین فاریابی .


گفتم در چیزی که آدمی به گمان باشد باز بی گمان شود به اسباب و استدلال آنرا یقین گویند از بهر این معنی است که اﷲ را یقین نگویند که او منزه است از گمان . یقین آن است که معنی بی گمان بر در دل ایستاده باشد. (کتاب المعارف بهأولد).
چون در رهت یقین و گمانی همی رود
ای برتر از یقین و گمان از که جویمت .

عطار.


ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز آنچه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم .

سعدی (گلستان ).


ای اهل هنر قصّه همین است که گفتم
هان تا نفروشید یقینی به گمانی .

ابن یمین .


|| خواب و خیال :
بسان گمان بود روز جوانی
قراری نبوده ست هرگز گمان را.

ناصرخسرو.


- با گمان افتادن ؛ به گمان افتادن . دچار تردید شدن :
از خیال آمدن و رفتنش اندر دل و چشم
با گمان افتم اگر خود بیقین میگذرد.

سعدی (طیبات ).


- بدگمان ؛ بداندیش . بدسگال . آنکه همیشه کارهای بد بیندیشد :
شده تخمه ویران و ایران همان
برآمد همه کامه ٔ بدگمان .

فردوسی .


بدو گفت کز بدگمان برگسل
به اندیشه بیدار کن چشم و دل .

اسدی .


اگر بر پری چون ملک ز آسمان
به دامن درآویزدت بدگمان .

سعدی .


- || مأیوس . نگران :
بسختی در آخر مشو بدگمان
که فرخ تر آید زمان تا زمان .

نظامی .


- بی گمان ؛ بی شک . بدون تردید :
ترا جنگ با آشتی گر یکی است
خرد بی گمان نزد تو اندکی است .

فردوسی .


دگر گفت کز گردش آسمان
خردمند برنگذرد بی گمان .

فردوسی .


گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده
بی گمان روزی فروکوبد سرش خوش آسیا.

ناصرخسرو.


هرکه عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد.

سعدی .


رزق اگرچند بی گمان برسد
شرط عقل است جستن از درها.

سعدی .


وگربا پدر جنگ جوید کسی
پدر بی گمان خشم گیرد بسی .

سعدی (بوستان ).


- بی گمان بودن ؛ یقین داشتن :
چون نباشد بنای خانه درست
بی گمانم که زیر رشت آید.

فرالاوی .


- در گمان افتادن ؛ به شک افتادن . دچار تردید شدن :
عجب دارم ز بخت خویش و هر دم در گمان افتم
که مستم یا بخوابم یا جمال یار می بینم .

سعدی (غزلیات ).


- در گمان افکندن ؛ بشک انداختن . دچار تحیر کردن . سرگردان ساختن :
هر یکی نادیده از رویت نشانی میدهد
پرده بردار ای که خلقی در گمان افکنده ای .

سعدی (طیبات ).


- در گمان شدن ؛ در گمان افتادن . بشک افتادن . دچار تردید شدن . نگران شدن :
کز این مرد چینی چیره زبان
فتادستم از دین خود در گمان .

فردوسی .


بمردی نباید شدن درگمان
که بر ما دراز است دست زنان .

فردوسی .


- در گمان ماندن ؛ مشکوک ماندن . به شک افتادن :
هر آنکه روی توبیند برابر خورشید
میان صورت و خورشید در گمان ماند.

سعدی .


- سخت گمان ؛ دیرباور. آنکه بزودی به چیزی یقین نکند :
ای سخت گمان سست پیمان
این بود وفای عهد اصحاب ؟

سعدی .


- گمان افتادن ؛ به فکر رسیدن . به خیال رسیدن . باور کردن :
گمان افتاد هر کس را که شیرین
ز بهر مرگ خسرو نیست غمگین .

نظامی .


- امثال :
به هر کجا که درآمد یقین گمان برخاست .
سر بی علم بدگمان باشد .

اوحدی .


گمانها همه راست بشمر ز دور .
نتوان داد یقینی به گمانی .

فرخی .


هوشیار بدگمان است .
یقین را به گمان نفروشند .

گمان . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر، که در 27هزارگزی شمال کلیبر و 29هزارگزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 159 تن است . آب آنجا از دو رشته چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان گلیم بافی و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


فرهنگ عمید

۱. ظن.
۲. حدس.
۳. خیال، وهم.
۴. رٲی، اندیشه.
۵. فرض.
* گمان بردن: (مصدر لازم )
۱. ظن بردن.
۲. تصور کردن، انگاشتن.
* گمان داشتن: (مصدر لازم )
۱. ظن داشتن، شک داشتن.
۲. نگران بودن.
۳. انتظار داشتن.
* گمان کردن: (مصدر لازم )
۱. تصور کردن، پنداشتن.
۲. شک کردن.

۱. ظن.
۲. حدس.
۳. خیال؛ وهم.
۴. رٲی؛ اندیشه.
۵. فرض.
⟨ گمان بردن: (مصدر لازم)
۱. ظن بردن.
۲. تصور کردن؛ انگاشتن.
⟨ گمان داشتن: (مصدر لازم)
۱. ظن داشتن؛ شک داشتن.
۲. نگران بودن.
۳. انتظار داشتن.
⟨ گمان کردن: (مصدر لازم)
۱. تصور کردن؛ پنداشتن.
۲. شک کردن.


دانشنامه عمومی

گمان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
گمان (روستا)
گمان (زنجان)

گویش مازنی

گمان


/gemaan/ گمان

واژه نامه بختیاریکا

به دل . مثلا زمو به دل
سول؛ مَن

جدول کلمات

ظن , حدس, خیال, فرض

پیشنهاد کاربران

از بن مضارع گفتن ساخته شده است. گو مان= گُمان.
"گویا" و" گوئیا"، هم خانواده گومان یا گُمان هستند.

شائبه

وهم

خیال

گمان: فکر احساس خیال شک حدس ظن

حدس، تصور

گمان :
دکتر کزازی در مورد واژه ی گمان می نویسد : ( ( گمان در پهلوی ، با همین ریخت به کار می رفته است . ریختی کهنتر از آن ومان wimān می توانسته است بود . ستاک واژه مان است به معنی اندیشیدن که در هوان به معنی نیک اندیش و در ریخت من در بهمن به همان معنی در دشمن به معنی بد اندیش ، نیز در منش ، باز مانده است . بر این پایه " گمان " می تواند به معنی اندیشه ای باشد که از راستی و درستی بدور و جدا مانده است و هنوز بی چند و چون و استوار نیست . ) )
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارنده ی بر شده پیکرست
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 172 )

پندار، پنداشت، تخمین، تصور، توهم، حدس، خیال، زعم، شک، ظن، فرض، فکر، وهم، باور، ایهام

فرض . .

توهم. . . . پندار . . . . . خیال . . . .

سلام من فقط معنی گمان رو می خوام
چیزی دیگری نمیخواد معنی گمان، رویداد، اعتبار، فراز
اگر لطف کنید و پاسخ منو بدین ممنون
گمان
رویداد
اعتبار
فراز
🍃
🍃
🍃


کلمات دیگر: