کلمه جو
صفحه اصلی

خانه


مترادف خانه : سرا، منزل، مسکن، دار، بیت، آپارتمان، کاشانه، اتاق، وثاق، حجره، چاردیواری، سرپناه، اقامتگاه، ساختمان مسکونی، ماوا، کلبه، سراچه، آلونک، کوخ، دولت سرا، قصر، کاخ، لانه، آشیانه، غار، سوراخ، کنام، بوم، میهن

فارسی به انگلیسی

abode, home, domicile, dwelling, habitation, house, housing, lodging, menage, ménage, pigeonhole, place, residence, rooms, tenement, mnage, alveolus, hearth, room, point, square

abode, home, domicile, dwelling, habitation, house, housing, lodging, menage, ménage, pigeonhole, place, residence, rooms, tenement


house, home, room, point, square


alveolus


فارسی به عربی

بیت , غرفة , کوخ , مسکن , مقبس , منتجع , منزل

مترادف و متضاد

چاردیواری، سرپناه


اقامتگاه، ساختمان‌مسکونی، ماوا


کلبه، سراچه


آلونک، کوخ


دولت‌سرا، قصر، کاخ


لانه، آشیانه


غار، سوراخ، کنام


بوم


میهن


house (اسم)
خانقاه، منزل، مسکن، جا، برج، نشیمن، خانه، سرای، اهل خانه، جایگاه، اهل بیت، محل سکنی، منزلگاه

domicile (اسم)
مسکن، مقر، خانه، مقام، محل اقامت، اقامت گاه

home (اسم)
موطن، خانه، شهر، اقامت گاه، میهن، وطن

lodge (اسم)
منزل، جا، انبار، خانه، کلبه، شعبه فراماسون ها

room (اسم)
جا، فضا، خانه، اتاق، محل

building (اسم)
ساختمان، بناء، عمارت، خانه

cell (اسم)
باطری، پیل، خانه، حفره، سلول، یاخته، حجره، زندان تکی، سلول یکنفری

shack (اسم)
خانه، کلبه، کاشانه، خانه کوچک وسردستی ساخته شده

socket (اسم)
جا، کاسه، خانه، حفره، حدقه، پریز، بوشن، گوده، جای شمع، کاسه چشم

quarterage (اسم)
جا، خانه، قسط سه ماهه، مزد سه ماهه

سرا، منزل، مسکن، دار، بیت


آپارتمان، کاشانه


اتاق، وثاق، حجره


۱. سرا، منزل، مسکن، دار، بیت
۲. آپارتمان، کاشانه
۳. اتاق، وثاق، حجره
۴. چاردیواری، سرپناه
۵. اقامتگاه، ساختمانمسکونی، ماوا
۶. کلبه، سراچه
۷. آلونک، کوخ
۸. دولتسرا، قصر، کاخ
۹. لانه، آشیانه
۱۰. غار، سوراخ، کنام
۱۱. بوم
۱۲. میهن،


فرهنگ فارسی

چهاردیواری، اطاق، منزل، مکان، نشیمن
(اسم ) ۱ - اطاق بیت . توضیح از متون قدیم بر میاید که (( خانه ) ) و (( سرای ) ) با هم فرق دارند : خانه بمعنی اطاق است و سرای بمعنی حالی. خانه و دار عربی بمعنی مجموع محوطه ای که شامل اطاقها و حیاط و غیره است . ۲ - سرای دار . ۳ - جایی که در آن زیست کنند منزل ماوی . ۴ - زن زوجه . ۵ - خودی خود که غیب وجود است .
موضعی است در سرحد ایران و عراق بر سر راه قدیمی که عراق و سوریه را بایران مربوط می سازد .

فرهنگ معین

(نِ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - اتاق . ۲ - سرای ، دار. ،~ بخت رفتن کنایه از: شوهر کردن .

لغت نامه دهخدا

( خانة ) خانة. [ ن َ / ن ِ ] ( ع مص ) دغلی و نادرستی کردن. ( آنندراج ). رجوع به «خیانت » شود.
خانه. [ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. ( ناظم الاطباء ). سرا. منزل. مستَقَرّ :
برگزیدم بخانه تنهایی
از همه کس درم ببستم چست.
شهیدبلخی.
کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوگ.
رودکی.
سبک پیرزن سوی خانه دوید
برهنه به اندام او درمخید.
ابوشکور بلخی.
همی گفت ناساخته خانه را
چرا ساختم رزم بیگانه را.
فردوسی.
همه خانه از بیم بگذاشتند
دل از بوم آباد برداشتند.
فردوسی.
چنان هم بمشکوی زرین من
چو در خانه گوهرآگین من.
فردوسی.
خنک آن میر که در خانه آن بارخدای.
فرخی.
مرا رفیقی امروز گفت خانه بساز
که باغ تیره شد و زرد روی بی دیدار.
فرخی.
همی نگون شود از بس نهیب هیبت تو
بترک خانه خان و بهند رایت رای.
عنصری.
فرمود تا خانه ای برآوردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116 ).
و مکاریان آن بارها را بسوی خانه خود بردن اولیتر دیدند. ( کلیله و دمنه ). چون آن دوراندیش بخانه رسید در دست خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید. ( کلیله و دمنه ).
یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
دلت بگرفت در خانه برون آ تا جهان بینی.
خاقانی.
بسفر سفره گزین خوانچه مخواه
مرد خوان باش و غم خانه مخور.
خاقانی.
از هر آنچه بخلل خانه و نقصان جاه و غضاضت ملک و شماتت اعداء بازگردد تجافی نمائید. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 155 ).
خانه ظالمان نه دیر که زود
بفضیحت خراب خواهد بود.
اوحدی.
|| بیت. ( برهان قاطع ) :
اطاق گفت با خرگوش خانه خان من
خیز و خاشاکت از او بیرون فکن.
رودکی.
بینیت همی بینم چون خانه کردان.
عماره مروزی.
ای بچه حمدونه ترسم که غلیواج
ناگه بربایدت در این خانه نهان شو.
لبیبی.
بخانه کهین در نیایند هرگز
که خانه مهینستشان جا و درخور.
ناصرخسرو
شناسی تو خانه کهین و مهین را
بجان تو است این دو تن نیک بنگر.

خانه . [ ن َ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 60 هزارگزی باختر مهاباد و مسیر شوسه ٔ خانه به نقده . این ده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش سرد و سالم است . سکنه ٔ آن 51 تن که سنی مذهب و کردی زبانند. دهکده ٔ مزبور از رودخانه ٔ لاوین مشروب میشود و محصولاتش غلات و توتون و حبوبات است . اهالی آنجابه زراعت و گله داری اشتغال دارند و راه آن شوسه و در آنجا پادگان نظامی و 30 باب دکان و مرزبانی درجه ٔ یک گمرک است . (از فرهنگ جعرافیایی ایران ج 4 ص 187).


خانه . [ ن ِ ] (اِخ ) قریه ای است در هفت هزارگزی غرب حکومت درجه ٔ 4 کرخ از اعمال هرات واقع در خط 62 درجه و 39دقیقه و 48 ثانیه ٔ طول شرقی و خط 34 درجه و 29 دقیقه ٔ عرض شمالی . (از قاموس جغرافیایی افعانستان ج 2).


خانه . [ ن ِ ] (اِخ ) محلی است به فاصله ٔ 9 هزارگزی جنوب علاقه ٔ شیرزاد از اعمال حکومت درجه اول خوگیانی ولایت مشرق ، واقع در 69 درجه و 54دقیقه ٔ طول شرقی و خط 34 درجه و 11 دقیقه و 45 ثانیه ٔ عرض شمالی . (از قاموس جغرافیایی افعانستان ج 2).


خانة. [ ن َ / ن ِ ] (ع مص ) دغلی و نادرستی کردن . (آنندراج ). رجوع به «خیانت » شود.


خانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل . مستَقَرّ :
برگزیدم بخانه تنهایی
از همه کس درم ببستم چست .

شهیدبلخی .


کنون همانم و خانه همان و شهر همان
مرا نگویی کز چه شده ست شادی سوگ .

رودکی .


سبک پیرزن سوی خانه دوید
برهنه به اندام او درمخید.

ابوشکور بلخی .


همی گفت ناساخته خانه را
چرا ساختم رزم بیگانه را.

فردوسی .


همه خانه از بیم بگذاشتند
دل از بوم آباد برداشتند.

فردوسی .


چنان هم بمشکوی زرین من
چو در خانه ٔ گوهرآگین من .

فردوسی .


خنک آن میر که در خانه ٔ آن بارخدای .

فرخی .


مرا رفیقی امروز گفت خانه بساز
که باغ تیره شد و زرد روی بی دیدار.

فرخی .


همی نگون شود از بس نهیب هیبت تو
بترک خانه ٔ خان و بهند رایت رای .

عنصری .


فرمود تا خانه ای برآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 116).
و مکاریان آن بارها را بسوی خانه ٔ خود بردن اولیتر دیدند. (کلیله و دمنه ). چون آن دوراندیش بخانه رسید در دست خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید. (کلیله و دمنه ).
یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی
دلت بگرفت در خانه برون آ تا جهان بینی .

خاقانی .


بسفر سفره گزین خوانچه مخواه
مرد خوان باش و غم خانه مخور.

خاقانی .


از هر آنچه بخلل خانه و نقصان جاه و غضاضت ملک و شماتت اعداء بازگردد تجافی نمائید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ص 155).
خانه ٔ ظالمان نه دیر که زود
بفضیحت خراب خواهد بود.

اوحدی .


|| بیت . (برهان قاطع) :
اطاق گفت با خرگوش خانه خان من
خیز و خاشاکت از او بیرون فکن .

رودکی .


بینیت همی بینم چون خانه ٔ کردان .

عماره مروزی .


ای بچه ٔ حمدونه ترسم که غلیواج
ناگه بربایدت در این خانه نهان شو.

لبیبی .


بخانه ٔ کهین در نیایند هرگز
که خانه ٔ مهینستشان جا و درخور.

ناصرخسرو


شناسی تو خانه ٔ کهین و مهین را
بجان تو است این دو تن نیک بنگر.

ناصرخسرو.


بدانید که مرگ خانه ٔ زندگانی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339).
تن ما یکی خانه دان شوره ناک
که ریزد همی اندک اندکش خاک
چو دیوار فرسوده شد زیر و بر
سرانجام روزی درآید بسر.

اسدی .


خواب ناید دختری را کاندران باشد که باز
هفته ٔ دیگر مر او را خانه ٔ شوهر برند
ای بهمت از زنی کم چند خسبی چون ترا
هم کنون زی کردگار قادر اکبر برند.

سنائی .


او در خشم شده گفت : بر زبان من خطا کجا
رود که تخته ٔ زرین در خانه ٔ من است . (کلیله و دمنه ).
خانه ٔ معشوقم و معشوق نی
عشق بر نقد است بر صندوق نی .

مولوی .


خانه ٔ خود را شناسد خود دعا
تو بنام هر که خواهی کن ثنا.

مولوی .


قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت
نوشیروان نمردکه نام نکو گذاشت .

سعدی (گلستان ).


ترا که خانه نئین است بازی نه این است .

سعدی .


ما خانه خراب کردگان را
در دل غم خانمان نگنجد
یا دوست گزین کمال یا جان
یک خانه دو میهمان نگنجد.

کمال خجندی .


بس عمارت که بود خانه ٔ رنج
بس خرابی که بود خانه ٔ گنج .

جامی .


- آبخانه ؛ مستراح . آبشتگاه . (ناظم الاطباء). رجوع به آبخانه شود.
- آبدارخانه ؛ مخزن مشروبات و شربت آلات . (ناظم الاطباء). رجوع به آبدارخانه شود.
- آتشخانه ؛ آتشکده . جائی که در آن آتشبازی می سازند. (ناظم الاطباء). مخزنی که حرارت مرکزی کارخانه یا ماشینهای متحرک حرارتی در آن ایجاد میشود. رجوع به آتشخانه شود.
- آجُرخانه ؛ آجری که متعلق بخانه است . اصطلاحاً به اشیاء ضروری خانه اطلاق میشود. مثلاً: چون گوئیم فلانی حتی آجر خانه را برد، مقصود این است که هر چه متعلق بخانه بوده و نبایستی از خانه منفک شود و اگر منفک شود بی ارزش است فلانی به آن دست یازیده و آن را برده است .
- آسایش خانه ؛ آسایشگاه . مکانی که غالباً مرضی بدانجا میروند و دوره ٔ نقاهت را می گذرانند.
- آشپزخانه ؛ جایی که در آن طعام پزند. مطبخ . (ناظم الاطباء). رجوع به آشپزخانه شود.
- آشخانه ؛ جایی که در آن طعام به مردم دهند. (ناظم الاطباء).
- آفتاب خانه ؛ خانه ٔ آفتاب . تابخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به تابخانه شود.
- آفتابه خانه ؛ لولهنگ خانه . جایی که در آنجا آفتابه های مستراح قرار دارد. رجوع به آفتابه خانه شود.
- آهنگرخانه ؛ جایی که در آنجا آهنگری کنند. چلنگرخانه . رجوع به چلنگرخانه شود.
- آئینه خانه ؛ اطاقی که دیوارهای آن از آیینه پوشیده شده باشد.
- اثاث ِ خانه ؛ اثاث و اسباب متعلق بخانه . اثاث البیت . خنفر. دامال . رجوع به «اثاث خانه » و «اثاث البیت »و «اسباب خانه » شود.
- ادبخانه ؛ مکتب خانه . مدرسه .
- || مبال ؛ مستراح . رجوع به ادبخانه شود.
- از خانه بیرون کردن ؛ از خانه خارج کردن . ساکنین خانه را از منزل راندن .
- از سرخانه افتادن ؛ سر خانه بمعنی حدمعین است و از سر خانه افتادن بمعنی از پایه ٔ خود افتادن بود و آنچه بعضی نوشته اند که کنایه از کم زور شدن است در حقیقت معنیی است ملازم معنی مذکور و این مخصوص کشتی است و گرچه در غیر آن نیز مستعمل است . (از آنندراج ) :
میل و سنگ از سرمه دارد غمزه ٔ مردافکنش
ترسم از سرخانه افتد نرگس جادوفنش .

؟ (از آنندراج ).


- اسباب ِ خانه ؛ اثاث البیت . اثاثیه . متاع متعلق بخانه . رجوع به اسباب خانه شود.
- اسلحه خانه ؛ مکانی که اسلحه در آن می گذارند. مخزن نگاهداری اسلحه . رجوع به اسلحه خانه شود.
- انگبین خانه ؛ خانه ٔ مگس نحل . جایی که مگس عسل در آنجا عسل میگذارد :
در آن انگبین خانه بینی چو نحل
بجوش آمده ذوفنونان فحل .

نظامی .


- ایرمان خانه ؛ ایرمان سرای . خانه ٔ کرایه ای و عاریتی . مأوای معشوق . سر کوی محبوب . حسرت خانه . دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به «ایرمان خانه » و «ایرمان سرای » شود.
- بادخانه ؛ بادگیر. قله . (ناظم الاطباء). نوک و تیزی رأس کوه . بلندی . رجوع به بادخانه شود.
- بارخانه ؛ خیمه و چادر و هر چیز مانند آن که در زیر وی اسباب و سامان سفر را از باران حفظ کنند. جوال . خورجین . عرق گیر و پالان ستور باری که در روی آن بار قرار میدهند. (ناظم الاطباء).
- || اسباب و سامانی که برای پادشاهان و امیران در سفر حمل کنند. مال التجاره که از جایی بجای دیگر میبرند. (ناظم الاطباء).
- || مکانی که مؤسسات حمل و نقل برای جای بار تعیین میکنند. رجوع به بارخانه شود.
- بازخانه ؛ جایی که در آن بازهای شکاری است . جایی که بازان را تربیت میکنند و در آن جا نگاه میدارند. رجوع به بازخانه شود.
- بازیگرخانه ؛ جایی که در آن تئاتر یا نمایشهای جالب توجه میدهند. رجوع به بازیگرخانه شود.
- باژخانه ؛ محل پرداخت باج و خراج . جای پرداخت خراج . رجوع به باژخانه شود.
- بالاخانه ؛ عمارت فوقانی . (ناظم الاطباء). طبقه ای از ساختمان که در روی طبقه ٔ دیگر قرار گرفته است نسبت به طبقه ٔ زیر.
- بت خانه ؛ جایی که بت را در آنجا گذاشته و ستایش کنند. معبد بت پرستان . (ناظم الاطباء). بتکده . صنم خانه . رجوع به «بتکده » و «بتخانه » شود.
- بخانه ٔ عقل بازگشتن ؛ بعد از خشم یا فکر باطلی حقیقت را فهم کردن و بحال عادی بازآمدن .
- بنّاخانه ؛ خانه ای که بنّاسازی باشد. خانه ای که بنایان سازند و توجهی به استحکام آن نداشته و برای فروش آماده کرده باشند. قسمتی از ساختمان که متعلق به بنایان باشد. سابقاً اشراف و ثروتمندان که مالک تعداد زیادی منزل وساختمان بودند همیشه چند بنّا مثل سایر کارکنان دیگر در منزل میداشتند که جایگاه آن ها در منزل مالک بنّاخانه نام داشت .
- بندخانه ؛ محبس . زندان . (ناظم الاطباء).
- بندخانه ٔ نای ؛ فاصله ٔ مابین دوبند نیشکر. (ناظم الاطباء).
- بنده خانه ؛ خانه ٔ بنده . خانه ٔ من . [ این لفظ را کوچک در مقابل شخص بزرگ ادا میکند ]. (ناظم الاطباء). بنده منزل . جایگاه غلامان و کنیزان . سابقاً که بردگان در خانه های اربابان بخدمت مشغول میبودند منزل و جایگاهشان در آن خانه بنده خانه نام داشت .
- بهارخانه ؛ بتخانه . بتکده . بنای رفیع. (ناظم الاطباء). رجوع به بهارخانه شود.
- بیمارخانه ؛ مریضخانه . بیمارستان . (ناظم الاطباء). مستشفی .
- پس خانه ؛ چادر و بار و اسباب بزرگان و امراء که در سفر پس از آنکه حرکت کردند آنها را حرکت داده و یک منزل جلوتر برند و چادر را بر پا کنند تا در ورود آنان حاضر باشند. مقابل پیشخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به «پس خانه » شود.
- پست خانه ؛ اداره ٔ پست . (ناظم الاطباء).
- پیش خانه ؛ رواق و پیشگاه خانه و ایوانی که در مرتبه ٔ دوم خانه ساخته باشند. چادر و خیمه ای که در مسافرت از پیش فرستند. مقابل پس خانه . (ناظم الاطباء). رجوع به پیش خانه شود.
- تابخانه ؛ خانه ای که بخاری و تنور در آن باشد. کوره . تنور. خانه ای که زمینش مانند زمین حمام مجوف بود و در آن آتش افروزند تا گرم شود و در مدت زمستان در آن جا بسر برند. خانه ای که در و دیوارش از آئینه بود و هر که در درون آن باشد بیرون را تواند دید. (ناظم الاطباء). رجوع به تابخانه شود.
- تاریک خانه ؛ مکان تاریکی که عکاسها عکسهای خود را در آن ظاهر کنند. رجوع به تاریک خانه شود.
- تجارتخانه ؛ حجره ٔ تجار که در آن جا به امر بازرگانی می پردازند. (ناظم الاطباء). رجوع به تجارتخانه شود.
- تشکخانه ؛ جا و اطاقی در منازل که در آن تشک و اثاث خواب نهند.
- تصفیه خانه ؛ امکنه ای که در آن جا آلات تصفیه ٔ ماده ای وجود دارد و بوسیله ٔ آنها آن ماده تصفیه میشود. چون : تصفیه خانه ٔ نفت ، تصفیه خانه ٔ نی شکر.
- تعمیرخانه ؛ جایی که در آنجا شیئی را مرمت میکنند. رجوع به تعمیرخانه شود.
- تلفنخانه ؛ اداره ٔ تلفن . اداره ٔ مرکزی تلفن .
- تلگراف خانه ؛ اداره ای که در آنجا مردم تلگرافهای خود را مخابره می کنند. رجوع به تلگراف خانه شود.
- تماشاخانه ؛ محلی که در آنجا بعضی چیزهایی موهوم و پاره ای افسانه ها را مجسم می نمایند و جهت اشتغال و عبرت نفس کارهای خوش آیند ظاهر میسازند و تقلیدهای نیک درمی آورند. (ناظم الاطباء). تئاتر.
- تنبل خانه ؛ جای گردآمدن تنبلها. معمولاً این کلمه بجایی اطلاق میشود که در آنجا عده ای فراهم می آیند و بدون اشتغال بکاری وقت میسوزانند.
- توپخانه ؛ آن قسمت از اداره ٔ لشکری که سلاحشان توپ است .(ناظم الاطباء). قسمتی از لشکر که با توپ مسلح میباشند.
- || جایی که توپ ها را در آنجا میگذارند. (ناظم الاطباء).
- || (اِخ ) میدانی است در تهران . رجوع به توپخانه شود.
- ته ِ خانه ؛ دورافتاده ترین نقطه ٔ خانه . نقاط بی اهمیت منزل . چون : ته خانه را هم گشت . اثاثه ٔ بی اهمیت خانه . بنجل .
- جامه خانه ؛ رخت خانه . (ناظم الاطباء). اطاق یا انباری که برای گذاردن جامه تخصیص می یابد :
مهندسان طبیعت ز جامه خانه ٔ غیب
هزار سله برآرند مختلف الوان .

سعدی .


- || جامه دان . (ناظم الاطباء). رجوع به جامه خانه شود.
- جباخانه ؛ جبه خانه . اسلحه خانه . قورخانه . مخزن لشکر. (ناظم الاطباء). رجوع به جباخانه و جبه خانه شود.
- جبه خانه ؛ اسلحه خانه . قورخانه . مخزن لشکر. (ناظم الاطباء).
- جنده خانه ؛ فاحشه خانه . خانه ای که روسپی ها در آن به فسق می پردازند. رجوع به جنده خانه شود.
- جیبه خانه ؛ جبه خانه . جباخانه . اسلحه خانه . قورخانه . (از ناظم الاطباء). رجوع به جیبه خانه شود.
- چاپارخانه ؛ جایی که در آن اسب های چاپاری را نگاهدارند. (ناظم الاطباء). رجوع به چاپارخانه شود.
- چاپخانه ؛ جایی که در آن نوشته ها را چاپ میکنند. مطبعه . (ناظم الاطباء).
- چای پزخانه ؛جایی که در آن جا سماور و وسایل درست کردن چای قراردارد و در آنجا چای درست می کنند.
- چای خانه ؛ محل و جایی که در آنجا سماور و وسایل درست کردن چای وجود دارد و در آن محل چای درست میکنند. قهوه خانه .
- چپرخانه ؛ مخفف چاپارخانه . محل نگاهداری اسبهای چاپاری . رجوع به «چاپارخانه » و «چپرخانه »شود.
- چشم خانه ؛ چشمدان . حفره ای در استخوان پیشانی که چشم در آن قرار گرفته است . (ناظم الاطباء).
- چلنگرخانه ؛ آهنگرخانه .
- حجله خانه ؛ اطاقی که آراسته و زینت کرده اند تا عروس و داماد در آنجا بسربرند. (از ناظم الاطباء). رجوع به حجله خانه شود.
- حرمخانه ؛ جایی که حرم در آن جا زیست میکند. اندرون . قسمتی از منزل که پردگیان راست .
- حوضخانه ؛ اطاقی از منزل که در آن حوض قرار دارد. رجوع به حوضخانه شود.
- حویج خانه ؛ صندوق خانه .مکانی از منزل که در آن جا مایحتاج زندگی می نهند. رجوع به حویج شود.
- خانه خانه ؛ متخلخل . (ناظم الاطباء).
- || حجره حجره . (ناظم الاطباء).
- || سوراخ سوراخ . (ناظم الاطباء).
- || پارچه ای که نقش روی آن از شکلهای چهارضلعی تشکیل یافته است . رجوع به خانه خانه شود.
- خس خانه ؛ کلبه ای که از گیاههای سبز معطر می سازند. (ناظم الاطباء).
- خلوت خانه ؛ اطاق زن .(ناظم الاطباء).
- || اطاق . (ناظم الاطباء).
- || اطاق مخصوص . (ناظم الاطباء).
- || نمازگاه . (ناظم الاطباء). رجوع به خلوتخانه شود.
- خم خانه ؛ میکده . میخانه . شراب خانه . (ناظم الاطباء) :
سر به خمخانه ٔ تشنیع فرو خواهم برد.

سعدی (بدایع).


خم خانه ٔ خماران بشکست .

سعدی (مجالس ).


ساقی بده آن کوزه ٔ خمخانه بدرویش
کآنها که بمردندگل کوزه گرانند.

سعدی (طیبات ).


- خورشخانه ؛ مطبخ . (ناظم الاطباء). آشپزخانه . جایی که در آنجا خوراک پزند. رجوع به خورشخانه شود.
- خویش خانه ؛ خانه ٔ خویش . خانه ٔ خویشاوند. (اضافه ٔ مقلوب است ).
- خیاطخانه ؛ درزیگاه . آنجا که لباس بهر مردمان دوزند. رجوع به خیاطخانه شود.
- خیشخانه ؛ خیمه ای که از پارچه ٔ کتانی و یا از نی سازند. خانه ای که جهت دفع گرما سازند و اطراف آن را از خار شتر برآورند و از بیرون پیوسته آب بروی پاشند. (ناظم الاطباء).
- || پیراهن کتان . (ناظم الاطباء).
- || زر خالص . (ناظم الاطباء). رجوع به خیشخانه شود.
- خیل خانه ؛ خاندان و دودمان . (ناظم الاطباء) :
سالار خیلخانه ٔ دین حاجب رسول
سردفتر خدای پرستان بی ریا.

سعدی .


- داروخانه ؛ دواخانه . آنجایی که داروها را میسازند و میفروشند. (ناظم الاطباء).جایی که دارو برای مرضی آماده میکنند. رجوع به «داروخانه » و «دواخانه » شود :
چنین سقمونیای شکرآلود
ز داروخانه ٔ سعدی ستانند.

سعدی .


- دباغخانه ؛ جایی که در آنجا پوست را پیرایش کرده دباغی میکنند. (ناظم الاطباء). رجوع به دباغخانه شود.
- امثال :
گذر پوست به دباغخانه می افتد . نظیر: آخر نخ از سوزن رد میشود.
- دبیرخانه ؛ اداره ای که مسؤول انجام کارهای دفتری مؤسسات بزرگ است . چون : دبیرخانه ٔ دانشگاه ، دبیرخانه ٔ سازمان ملل متحد. رجوع به دبیرخانه شود.
- در جایی یا بجایی خانه کردن ؛ مقیم شدن در آنجا. چون : من دیگر به میخانه خانه کردم .
- در خانه ؛ دری که خانه را به بیرون مربوط می کند.
- || دربار پادشاهی و سرای سلطنتی . (ناظم الاطباء).
- || خانواده ؛ محیط خاندان . چون : فلانی در خانه ٔ فلان کس بزرگ شده است ». رجوع به در خانه شود.
- درِ خانه ای بازداشتن ؛ کنایه از آمد و شد زیاد داشتن آن خانه . چون : فلانی درِ خانه اش باز است . واریز خرجی بیش از عادت در خانه داشتن .
- درشکه خانه ؛ جایی که درشکه را در آن جا قرار میدهند و طویله ٔ اسبهای درشکه نیز در آنجاست . رجوع به درشکه خانه شود.
- دفترخانه ؛ محضر اسناد رسمی . جایی که مردمان در آنجا معاملات یعنی عقودو ایقاعات و بعضی از اسناد خود را به ثبت میرسانند.رجوع به دفترخانه شود.
- دلاّ ل ِ خانه ؛ آنکه شغلش آماده کردن خریدار و فروشنده ٔ خانه است برای معامله ٔ خانه . واسطه ٔ معامله ٔ خانه . گاهی دلال خانه در اجاره دادن خانه نیز واسطه میشود.
- دندانخانه ؛ جای دندان در دهان . رجوع به دندان خانه شود.
- دواخانه ؛ داروخانه . آنجا که دارو و دوا برای مرضی سازند و در اختیار آنها گذارند.
- دوستاقخانه ؛ زندان . محبس . جایی که مردمان را ببند کشند. رجوع به «دوستاق » و «دستاق » شود.
- دولت خانه ؛ بارگاه . کوشک . خانه . (ناظم الاطباء).
- || سرای سلطنتی قزوین . (ناظم الاطباء). رجوع به «دولت خانه » شود.
- دویتخانه ؛ جایی که در آنجا به امور دفتری می پردازند. رجوع به «دویت » و «دویت خانه » شود.
- دیوان خانه ؛ بارگاه سلطنت . (ناظم الاطباء).
- || محل قضاوت و حکومت و عدالتخانه . (ناظم الاطباء).
- || دار الحکومه . (ناظم الاطباء).
- || اطاق شورا. (ناظم الاطباء). رجوع به دیوانخانه شود.
- راست خانه ؛ کسی که با همه کس از روی راستی و درستی و دیانت و امانت معاش کند. (ناظم الاطباء).
- راهدارخانه ؛ جایگاه محافظین راهها در طول راه . محل قراسورانها. محل مستحفظین جاده ها.
- رخت شوی خانه ؛ جایی که در آن جا جامه ها را میشویند. گازرگاه . (ناظم الاطباء). رجوع به رخت شوی خانه شود.
- رصدخانه ؛ رصدگاه . جایی که در آنجا رصد بندند. (ناظم الاطباء).
- رقاصخانه ؛ جایی که در آنجا رقاصان رقص کنند. فحش گونه ای است که به بعضی از امکنه دهند. رجوع به «رقاص خانه » شود.
- رودخانه ؛ بستررود. مجرای رود. (ناظم الاطباء). رود. رجوع به رودخانه شود.
- زَرّادخانه ؛ اسلحه خانه . (ناظم الاطباء). رجوع به زرادخانه شود.
- زرگرخانه ؛ جایی که در آنجا زرگری کنند. رجوع به زرگرخانه شود.
- زنبورکخانه ؛ نوعی از توپهای کوچک که آن را بر شتر حمل میکنند با شتر حامل آن . رجوع به زنبورک شود.
- زورخانه ؛محلی است که در آنجا ورزشهای خاص میکنند. رجوع به زورخانه شود.
- سربازخانه ؛ سرای سپاهیان . (ناظم الاطباء). محلی که سربازان در آنجا زیست و تمرین و مشق عملیات سربازی میکنند. جایی که سربازان را برای روز جنگ آماده میکنند. رجوع به سربازخانه شود.
- سردخانه ؛ محلی است که آن را با وسایل خاص سرد میکنند و در آنجا اشیاء فاسدشدنی را حفظ میکنند. رجوع به سردخانه شود.
- سفارتخانه ؛ خانه ای که در آن هیئت سفارت منزل کنند. وامور سیاسی مربوط بکشور خویش را انجام دهند. رجوع به سفارتخانه شود.
- سفره خانه ؛ محلی است از منزلها که در آنجا غذا صرف میشود. اطاق غذاخوری . (ناظم الاطباء).
- سقاخانه ؛ جایگاهی است که مردمان در آن آب ذخیره میکنندتا تشنگان با نوشیدن آب از آن رفع عطش کنند. این مکان چون در نزد مردم مقدس است آنها غالباً با روشن کردن شمع و دخیل بستن و انجام سایر مراسم مذهبی رفع حاجت خود را میطلبند. رجوع به سقاخانه شود.
- سلاح خانه ؛ جبه خانه . اسلحه خانه . (ناظم الاطباء).
- سلاخ خانه ؛ محلی که گوسفندان را میکشند و پوست آنها را از لاشه جدا میکنند.
- سلطنت خانه ؛ سرای سلطنت . بارگاه شاهی . درگاه پادشاهی :
تو آن در مکنون یکدانه ای
که پیرایه ٔ سلطنت خانه ای .

سعدی (بوستان ).


- سیاه خانه ؛ خیمه ٔ صحرانشینان . (ناظم الاطباء).
- || زندان . محبس . (ناظم الاطباء).
- || خانه ٔ بی میمنت ؛ بی یمن . (ناظم الاطباء). رجوع به سیاه خانه شود.
- سیه خانه ؛ سیاه چادر. چادر مردم صحرانشین . (ناظم الاطباء).
- || محبس . زندان . (ناظم الاطباء).
- || خانه ٔ بدیمن . (ناظم الاطباء). رجوع به سیاه خانه شود.
- شبخانه ؛ شبستان . (ناظم الاطباء).
- || حرمسرای شاهان . (ناظم الاطباء).
- || خانه ای که شبها درویشان در آن بسر برند. (ناظم الاطباء).
- || خلوتگاهی که شبها در آن عبادت کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به شبخانه شود.
- شترخانه ؛ جایی که در آن شتران را نگاهداری کنند. محلی چون طویله که در آن شتران را محافظت نمایند :
ز سیم و زر و قندز و لعل و در
شتر با شترخانه ها گشت پر.

نظامی .


رجوع به شترخانه شود.
- شرابخانه ؛ خمخانه . میخانه . میکده . (ناظم الاطباء). رجوع به شرابخانه شود.
- شربتخانه ؛ مخزن داروها. تبنگوی داروها. (ناظم الاطباء).
- || مخزن شربت آلات . (ناظم الاطباء). رجوع به شربتخانه شود.
- شرفخانه ؛ نام نقطه ای است در آذربایجان . رجوع به شرفخانه شود.
- شیرکخانه ؛ میخانه . (ناظم الاطباء). نام محلی که در آن مشروبات الکلی درست کنند. رجوع به شیرکخانه شود.
- شیره پزخانه ؛ جایی که در آن شیره درست میکنند. رجوع به شیره و شیره پزخانه شود.
- شیره خانه ؛ محلی است که در آنجا شیره که یکنوع مخدری است میکشند. رجوع به «شیره کشخانه » و «شیره خانه » شود.
- شیره کشخانه ؛ محلی است که در آنجا شیره که یکنوع مخدری است میکشند. رجوع به شیره کشخانه و «شیره خانه » شود.
- شیشه گرخانه ؛ محلی است که در آنجا شیشه میسازند. رجوع به شیشه گرخانه شود.
- صابون پزخانه ؛ محلی است که در آنجا صابون میپزند.
- || نام محلتی است در جنوب تهران . رجوع به صابون پزخانه شود.
- صاحب خانه ؛ مالک خانه .
- || موجر. رجوع به صاحبخانه شود.
- صندوق خانه ؛ جایی که در آن کالا و متاع و اسبابهای نفیس و چیزهای قیمتی و لباسهای فاخر و جز آن نهاده و در صندوق حفظ می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به صندوقخانه شود.
- صنم خانه ؛ بتخانه . بتکده :
کز صنم خانه های گنبد خاک
دور شو کز تو دور باد هلاک .

نظامی .


صنم خانه هایی چو خرم بهار.

نظامی .


رجوع به صنم خانه شود.
- ضرابخانه ؛ محلی که در آنجا پول سکه میزنند. درمسرا. درمکده . (ناظم الاطباء). رجوع به ضرابخانه شود.
- طباخ خانه ؛ جایی که در آنجا طباخت و آشپزی کنند. مطبخ . آشپزخانه . رجوع به طباخ خانه شود.
- طربخانه ؛ جای عیش و عشرت . عشرتخانه . رجوع به طربخانه شود.
- طهارت خانه ؛ مبال . کنار آب . جای ضرور. (ناظم الاطباء). رجوع به طهارت خانه شود.
- عبادتخانه ؛ مکان عبادت . مکان پرستش . (ناظم الاطباء). جایی که در آن عبادت کنند. معبد.
- عدالتخانه ؛ جای عدل و داد.
- || دادگستری ؛ عدلیه . محلی که مردمان در آنجا شکایت خود میبرند و رفع نزاع می خواهند. رجوع به عدالتخانه شود.
- عروس خانه ؛ جایی که محل عروسی است . خانه ای که در آن عروسی برپاست . رجوع به عروسی شود.
- عزاخانه ؛ ماتم خانه . محلی که در آنجا عزا برپا میکنند. (ناظم الاطباء).رجوع به عزاخانه شود.
- عزب خانه ؛ محلی که در آنجا زن و مرد به فراش هم میروند.
- || فاحشه خانه ؛ جنده خانه . رجوع به عزب خانه شود.
- عشرتخانه ؛ جای عیش و عشرت . عشرتگاه . (ناظم الاطباء) : نوای نشاط و خرمی به عشرتخانه ٔ ناهید رسانید. (حبیب السیر ج 3 ص 155). رجوع به عشرتخانه شود.
- عصارخانه ؛ جایی که در آنجاعصاری کنند. جایی که در آنجا شیره ٔ انگور یا روغن نباتی میگیرند. رجوع به عصارخانه شود.
- عمل خانه ؛ جای عمل . رجوع به عمل شود:
عمل خانه ٔ دل بفرمان تست
زبان خود عمل دار دیوان تست .

نظامی .


- غریب خانه ؛ جایی که در آنجا غرباء بسر میبرند. خانه ٔ غریبان . رجوع به غریب شود.
- غسالخانه ؛ مرده شوی خانه . جائی که در آن مردگان رابشویند. (ناظم الاطباء). رجوع به غسالخانه شود.
- غلامخانه ؛ جای غلامان بسراها. محلی که برای غلامان در سراها سازند. رجوع به غلامخانه شود.
- فاحشه خانه ؛ جنده خانه . جایی که محل روسپیان است و مردمان برای زنا بدانجا میروند. رجوع به فاحشه خانه شود.
- فراشخانه ؛ جایی که در آنجا فراشان بسر میبرند. محلی در سراها یا مؤسسات که از آن فراشان است . رجوع به فراشخانه شود.
- فیلخانه ؛ اصطبل فیل . (ناظم الاطباء). جای و طویله ٔ فیلان . رجوع به فیل خانه شود.
- قاطرخانه ؛ محلی که در آن قاطر است .طویله ٔ قاطران . جای نگاهداری و حفاظت قاطران . رجوع به قاطرخانه شود.
- قحبه خانه ؛ جنده خانه . فاحشه خانه . رجوع به قحبه خانه و فاحشه خانه شود.
- قرائتخانه ؛ جایی که در آنجا مردمان بقرائت وقت میگذارنند. اطاق مطالعه . رجوع به قرائتخانه شود.
- قراولخانه ؛ جایی که در آن جا قراولان منزل دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به قراولخانه شود.
- قصابخانه ؛جایی که در آنجا گوسفندان را ذبح میکنند. (ناظم الاطباء). جایی که در آنجا گوسفندان ذبح شده را میفروشند.رجوع به قصابخانه شود.
- قورخانه ؛ جبه خانه . اسلحه خانه . رجوع به قورخانه شود.
- قونسولخانه ؛ منزل قونسول . قونسولگری . رجوع به «قونسول » و «قونسولخانه » و «قونسولگری » شود.
- قهوه خانه ؛ جایی که در آن جا مردمان فراهم می آیند و با نوشیدن چای و قهوه و غذاهای ساده وقت می گذرانند. رستوران ساده . کافه . جایی که در آن چای و قهوه می پزند. (ناظم الاطباء). رجوع به قهوه خانه شود.
- کارخانه ؛ دکان و حانوت .
- || پیشه گاه و جایی که در آن پیشه و صنعتی را به انجام می رسانند. (ناظم الاطباء).
- || دستگاه کیمیاگری و دواسازی . (ناظم الاطباء).
- || جبه خانه یا قورخانه . (ناظم الاطباء).
- || هر جایی که انجام کارهای عمومی در آن دایر باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به کارخانه شود.
- کاروانخانه ؛ کاروانسرا. بناهای عمومی که درآن کاروانیان منزل کنند. رجوع به کاروانسرا شود.
- کاغذخانه ؛ کارخانه ٔ کاغذسازی . (ناظم الاطباء). رجوع به کاغذخانه شود.
- کالسکه خانه ؛ جایی که در آن جا کالسکه گذارند. محل گذاردن کالسکه در منزلها. رجوع به کالسکه خانه شود.
- کتابخانه ؛ ارغنگ . جایی که در آن کتابهای خطی یا چاپی را جمع کرده و با نظم و ترتیب معینی قرار میدهند. قفسه ای که در آن کتاب میگذارند.(ناظم الاطباء). رجوع به کتابخانه شود.
- کتب خانه ؛ کتابخانه :
بسکه خرابات شد صومعه ٔ صوف پوش
بسکه کتب خانه گشت مصطبه ٔ دردخوار.

سعدی (طیبات ).


- کرایه خانه ؛ اجاره بها. رجوع به کرایه خانه شود.
- کرسی خانه ؛ اطاقی از منزل که در آنجا کرسی مینهند. رجوع به کرسی خانه شود.
- کُشک خانه ؛ انبار مخزن . (ناظم الاطباء). رجوع به کشک خانه شود.
- کشیک خانه ؛ جایگاه حارسین و نگاهبانها. آنجا که نگاهبانان بوقت نگهبانی بسر برند. رجوع به کشیک خانه شود.
- کلاش خانه ؛ خانه ٔ عنکبوت . تارعنکبوت . رجوع به کلاش خانه شود.
- کمان خانه ؛ گوشه ٔ کمان . (ناظم الاطباء). رجوع به کمان خانه شود.
- کوره پزخانه ؛ جایی که بدانجا آجر پزند. جایی که در آن جا خشت را پخته آجر کنند. جایی که در آنجا آهک و گچ درست کنند. رجوع به کوره پزخانه شود.
- کولی خانه ؛ جایگاه کولیان . آنجا که کولیان در آن زیست میکنند. رجوع به کولی خانه شود.
- گاریخانه ؛ جای گذاردن گاری . محلی که در آنجا گاری گذارند. رجوع به گاری خانه شود.
- گداخانه ؛ جایی که در آنجا گدایان را حفاظت کنند. جایی که در آنجا گدایان بسر برند. رجوع به گداخانه شود.
- گرمخانه ؛ آنجایی از حمام که زیر آن خالی است و در آن آتش می افروزند. حجره ای مر دواسازان را که داروها را در آن می خشکانند. (ناظم الاطباء). رجوع به گرمخانه شود.
- گلخانه ؛ محلی که در آن گل و ریاحین می پرورانند. جایی که در زمستانها به آنجا گل و ریاحین می گذارند ومانع از بین رفتن آن میشوند. رجوع به گلخانه شود.
- گمرک خانه ؛ جایی که در آن خراج و گمرک از مال التجاره میگیرند. (ناظم الاطباء). رجوع به گمرک خانه شود.
- گنج خانه ؛ خزانه و مخزن . گنجینه . (ناظم الاطباء) :
در آن گنج خانه که زر یافتند
ره از اژدها پرخطر یافتند.

نظامی .


رجوع به گنج خانه شود.
- گورخانه ؛ قبر. مقبره . مدفن . جایی که مرده را در آنجا دفن میکنند. رجوع به گورخانه شود.
- لولهنگ خانه ؛ آفتابه خانه . رجوع به لولهین خانه شود.
- لولهین خانه ؛ آفتابه خانه . جایی که آفتابه ها را در آنجا می گذارند. رجوع به لولهین خانه شود.
- لولی خانه ؛ فاحشه خانه . جنده خانه . رجوع به لولی خانه شود.
- ماشین خانه ؛ جایی که در آن ماشین و دستگاه تولید نیروی کارخانه قرار دارد. رجوع به ماشین خانه شود.
- مبارکخانه ؛ خانه ٔ مبارک و میمون . خانه ٔ بامیمنت :
گر بخانه در ز راه در شوید
این مبارکخانه را، در حیدر است .

ناصرخسرو.


رجوع به مبارک خانه شود.
- مردارخانه ؛ زندان .(ناظم الاطباء).
- || در بازی نرد آن خانه که مهره در وی ششدر و یاهفت در افتد و نتواند بیرون آید. (ناظم الاطباء). رجوع به مردارخانه شود.
- مرده شوی خانه ؛ غسالخانه . جایی که در آن مرده را میشویند.(ناظم الاطباء). رجوع به مرده شوی خانه شود.
- مریضخانه ؛ بیمارستان . (ناظم الاطباء).
- || مستشفی . جایی که بیماران را پذیرایی کنند و بعلاج آنان پردازند. رجوع به مریضخانه شود.
- مسافرخانه ؛ میهمانخانه . کاروانسرای . منزلگاه مسافر. (ناظم الاطباء). رجوع به مسافرخانه شود.
- مشورتخانه ؛ جایی که در آنجا رایزنی کنند. محل برای مشورت در امری . رجوع به مشورتخانه شود.
- معلم خانه ؛ جای درس و تحصیل و مدرسه . (ناظم الاطباء).
- || دار المعلمین ؛ دانشسرای . جایی که معلم تربیت میکنند. مدرسه ٔ عالی در تهران از مستحدثات ناصرالدین شاه قاجار. (ناظم الاطباء). رجوع به معلم خانه شود.
- مکتب خانه ؛ جای تعلیم کودکان . (ناظم الاطباء). رجوع به مکتب خانه شود.
- مهمان خانه ؛ جایی که مسافر و مردم غریب در آن منزل میکنند. کاروانسرای . جایی که از مهمان ،میزبان میزبانی کند. (ناظم الاطباء).
- || خانقاه و جایی که به فقرا و مساکین طعام میدهند. (ناظم الاطباء).
- || دنیا. روزگار. (ناظم الاطباء).رجوع به مهمانخانه شود.
- میخانه ؛ میکده . جایی که در آن شراب میفروشند. خانه ٔ شراب فروشی . (ناظم الاطباء). جائی که در آن شراب میفروشند و در آنجا شراب مینوشند. رجوع به میخانه شود.
- میوه خانه ؛ دکان میوه فروشی . جایی که میوه در آن فراوان باشد. (ناظم الاطباء).
- میهمان خانه ؛ مهمانخانه . رجوع به مهمانخانه شود.
- نانواخانه ؛ جایی که در آنجا نان پزند. نانوایی . رجوع به نانواخانه شود.
- نقاره خانه ؛ جایی که نقاره می کوبند. رجوع به نقاره خانه شود.
- نقاشخانه ؛ نگارخانه . رجوع به نگارخانه شود.
- نگارخانه ؛ خانه ٔ بنقش و نگار آراسته شده و نقاشی کرده . (ناظم الاطباء).
- نمازخانه ؛ جای نمازگزاری . معبد. مسجد. مصلی . اخیراً به کلیسا و کنیسه اطلاق میشود. رجوع به نمازخانه شود.
- نواخانه ؛زندان . محبس . بندی خانه . (ناظم الاطباء) :
ببوسی گرت عقل و تدبیر هست
ملکزاده را در نواخانه دست .

سعدی (بوستان ).


- نوانخانه ؛ جای فقرا. محلی که فقرا و بی کسان را نگاهداری میکنند.
- نوره خانه ؛ محلی است در حمامها که در آنجا مردمان نوره بکار برند. واجبی خانه . رجوع به نوره خانه شود.
- نهارخانه ؛ جای نهار خوردن . جایی که در آنجا مردم غذای ظهر خود را صرف میکنند.
- || مهمانخانه ای که فقط غذای ظهر دارد. رستورانی که فقط در ظهرها دایر است . رجوع به ناهارخانه شود.
- نهانخانه ؛ خلوت خانه و جای خلوت . جایی که در زیرزمین میسازند جهت نشستن در هواهای گرم تابستان . جایی که درآن غله ذخیره میکنند. (ناظم الاطباء). مخزن .
- || زبیل دان . جایی که در آن خاشاک و خاکروبه می ریزند. (ناظم الاطباء).
- || مقبره ٔ گور. (ناظم الاطباء). رجوع به نهانخانه شود.
- واجبی خانه ؛نوره خانه . محلی است در حمامها که در آنجا مردمان نوره استعمال میکنند. رجوع به واجبی خانه شود.
- وزارت خانه ؛ محل وزارت . حوزه ای که وزیر و کارمندانش مشغول انجام وظیفه اند. رجوع به وزارتخانه شود.
- هزارخانه ؛ هزارتو. معده ٔ دوم ستور. (ناظم الاطباء). هزارلا. رجوع به هزارخانه شود.
- هم خانه ؛ دو یا چند نفر که در یک منزل باشند هر یک هم خانه اند مر دیگری را. هم منزل . (ناظم الاطباء) :
کی بود جای ملک در خانه ٔ صورت پرست
رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش .

سعدی (خواتیم ).


- || یار. رفیق . (ناظم الاطباء).
- || شوهر. (ناظم الاطباء).
- || زن . زوجه . (ناظم الاطباء). رجوع به هم خانه شود.
- یتیم خانه ؛ جای باش دزدان و عیاران . (ناظم الاطباء).
- || دارالایتام . جایی که از یتیمان پذیرایی و نگاهداری میکنند. رجوع به یتیم خانه شود.
در آنندراج ترکیباتی غیر از آنچه در لغت نامه آمده است وجود دارد که بنظر میرسد این ترکیبات ترکیباتی است که مستعمل در ایران نبوده و در هندوستان رایج میباشد و در لغت نامه آن ترکیبات در محل خود خواهد آمد.
- امثال :
از خانه ٔ سوخته هرچه آید سود است .

اوحدی .


خانه ات آمدم دوغم ندادی برو از عقبت ماست می فرستم . و در کرمان متداول است و شبیه است به آن نشان که خودم آمدم ندادی نوکرم را فرستادم بده . (از امثال و حکم دهخدا).
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوانست .

سعدی (از امثال و حکم دهخدا).


خانه از طاعت است و خیر آباد
وین دو گر نیست نام خانه مباد.

اوحدی (از امثال و حکم دهخدا).


خانه ای را که چون تو همسایه ست
ده درم سیم کم عیار ارزد.

سعدی (از امثال و حکم دهخدا).


نظیر: الجار ثم الدار.
خانه ای را که دو کدبانوست خاک تا زانوست .
خاک یابی ز پای تا زانو
خانه ای را که دوست کدبانو.

سنایی (از امثال و حکم دهخدا).


این مثل خانه راست خود گفته
بدو کدبانوست نارفته .

سنایی (از امثال و حکم دهخدا).


خانه بدوکدبانو نارفته بود .

فرخی (از امثال و حکم دهخدا).


خانه ٔ بچه داری سِرکو را هم باید گل میخ کرد ؛ یعنی خانه ای که دارای بچه است باید همه جا را مواظبت کرد. (از امثال و حکم دهخدا).
خانه پر از دشمن باشد بهتر است تا خالی باشد : چون مردم خانه کم باشد دلگیر و نیز مطمع دزدان و اشرار شود. (از امثال و حکم دهخدا).
خانه ٔ پرشیشه را سنگی بس است .

زلالی خوانساری (از امثال و حکم دهخدا).


خانه پرورد نازنین باشد .

اوحدی (از امثال و حکم دهخدا).


خانه تاریک و مرد بیمایه
سایه ای باشد از بر سایه .

سنایی (از امثال و حکم دهخدا).


خانه ٔ تنگ و روزی فراخ . (نقل از مجموعه مختصر امثال هند). گویا مراد مثل این باشد که با رغد و رخاء عیش ، کوچکی خانه بچیزی نیست . (از امثال و حکم دهخدا).
خانه ٔ جولاه و مگس .
خانه چون تیره و سیاه شود
نقش بر وی کنی تباه شود.

اوحدی (از امثال و حکم دهخدا).


خانه ٔ خالی به که پر از شیر و گرگ .

ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا).


خانه ٔخرس و انگور آونگ . نظیر: خانه ٔ خرس و بادیه ٔمس . (از امثال و حکم دهخدا). این مثل در جایی آورده میشود که از فاقد شی ٔ، شی ٔ خواسته شود.
خانه ٔ خرس و بادیه ٔ مس . نظیر: خانه ٔ خرس و انگور آونگ . (از امثال و حکم دهخدا). رجوع به مثل قبل شود.
خانه ٔ خودت نشسته ای ، حرف مردم را چرا میزنی . نظیر: نان خودش را میخورد و غیبت مردم رامیکند. (از امثال و حکم دهخدا).
خانه ٔ داماد عروسی است ؛ خانه عروس هیچ خبر نیست .نظیر:
خانه ٔ داماد پرآشوب و شر
قوم دختر را نبوده زآن خبر.

مولوی (از امثال و حکم دهخدا).


خانه در کوی بختیاران کن
دوستی با لطیف کاران کن .

اوحدی (از امثال و حکم دهخدا).


نظیر: از نوکیسه قرض مکن .
خانه ٔ دروغگو آتش گرفت هیچکس باورنکرد . گویند: مردی به لاغ بارها بر بام شدی وفریاد برآوردی که خانه ام بسوخت . همسایگان به اطفای حریق گرد آمدندی و او بر خوش باوری و گولی آنان خندیدی . عاقبت شبی براستی آتش بخانه ٔ او درافتاد و او نفیر برآورد ولی این نوبت همسایگان بگمان مزاح بیاری اونشتافتند تا رخت و خانه طعمه ٔ آتش گردید. (از امثال و حکم دهخدا).
خانه ٔ درویش را شمعی به از مهتاب نیست .

ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا).


خانه ٔ دوستان بروب و در دشمنان مکوب . سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
خانه را بساز به بیگانه بتاز :

خانه . [ ن ِ ] (اِخ ) موضعی است در سر حد ایران و عراق ، بر سر راه قدیمی که عراق و سوریه را به ایران مربوط میسازد. (از جغرافیای غرب ایران ص 255). این محل در هفتاد هزارگزی حیدرآباد و 136 هزارگزی سرحد عراق واقع و دارای پستخانه و تلگرافخانه است .


فرهنگ عمید

۱. بنایی که انسان، به ویژه خانواده در آن زندگی می کند، منزل.
۲. جایی که جانوران در آن زندگی می کنند، لانه، کنام.
۳. هریک از چندضلعی های موجود در یک صفحه: خانهٴ شطرنج، پیراهن چهارخانه.
۴. [قدیمی] اتاق.
۵. مکان انجام دادن کاری، مانند آهنگری، تیمار کردن، چاپ کردن، و عبادت کردن در کلمات «آهنگرخانه»، «تیمارخانه»، «چاپخانه»، و «عبادتخانه».
۶. (نجوم ) [قدیمی] هریک از بخش های ناهموار منطقةالبروج.
۷. [قدیمی] اتاق.
* خانهٴ باد: (نجوم ) [قدیمی، مجاز] برج میزان: سنبلهٴ چرخ را خرمن شادی بسوخت / آتش خورشید کرد خانهٴ باد اختیار (خاقانی: ۱۸۳ ).
* خانه خانه: (قید )
۱. خانه به خانه.
۲. (صفت ) دارای خانه های متعدد، دارای شکل های چهارگوش مانند صفحۀ شطرنج.
* خانهٴ خدا: [مجاز]
۱. کعبه.
۲. مسجد.
* خانهٴ کمان: [قدیمی] سوراخ موجود در میانۀ کمان، در کنار محل دست گرفتن، که تیر را از آن می گذرانند، کمان خانه.

۱. بنایی که انسان، به‌ویژه خانواده در آن زندگی می‌کند؛ منزل.
۲. جایی که جانوران در آن زندگی می‌کنند؛ لانه؛ کنام.
۳. هریک از چندضلعی‌های موجود در یک صفحه: خانهٴ شطرنج، پیراهن چهارخانه.
۴. [قدیمی] اتاق.
۵. مکان انجام دادن کاری، مانند آهنگری، تیمار کردن، چاپ کردن، و عبادت کردن در کلمات «آهنگرخانه»، «تیمارخانه»، «چاپخانه»، و «عبادتخانه».
۶. (نجوم) [قدیمی] هریک از بخش‌های ناهموار منطقةالبروج.
۷. [قدیمی] اتاق.
⟨ خانهٴ باد: (نجوم) [قدیمی، مجاز] برج میزان: ◻︎ سنبلهٴ چرخ را خرمن شادی بسوخت / آتش خورشید کرد خانهٴ باد اختیار (خاقانی: ۱۸۳).
⟨ خانه‌خانه: (قید)
۱. خانه‌به‌خانه.
۲. (صفت) دارای خانه‌های متعدد؛ دارای شکل‌های چهارگوش مانند صفحۀ شطرنج.
⟨ خانهٴ خدا: [مجاز]
۱. کعبه.
۲. مسجد.
⟨ خانهٴ کمان: [قدیمی] سوراخ موجود در میانۀ کمان، در کنار محل دست گرفتن، که تیر را از آن می‌گذرانند؛ کمان‌خانه.


دانشنامه عمومی

یک خانه مکانی امن برای استراحت کردن، زندگی کردن و آسودن است در این مکان معمولاً یک فرد یا یک خانواده زندگی می کنند و وسایل خود را در آن نگهداری می کنند در فرهنگ سنتی و عامه ایرانی گاه از اصطلاح «چهاردیواری (چاردیواری)» به جای خانه استفاده می شود.خانه های جدید شامل سرویس های بهداشتی و امکانات تهیه غذا نیز هستند اما در برخی مناطق همچنان برخی اقوام دارای خانه هایی هستند که پیشرفت نکرده، از امکانات رفاهی یا حتی مکان ثابتی برخوردار نیست. چادرنشینی یکی از انواع این نوع زندگی است.
خانه لوله ای
خانه گلی
خانه خشتی
خانه سیمانی
خانه فلزی
خانه چادری
خانه برفی
خانه معمولاً خصوصی ترین ملک یک فرد یا یک خانواده در اجتماع است که از امنیت و حریمی مشخص و ویژه برخوردار است.امروزه به دلیل کمبود زمین در شهرها خانه ها بیشتر به صورت آپارتمان ساخته می شوند.
به استناد معنی واژهٔ خانه در لغت نامه دهخدا، «خانه جایی است که در آن آدمی سکنی می کند.»در زبان پهلوی این کلمه به صورت خانک یا خانگ به کار می رفته و در زبان قدیمی ایرانی به شکل âhana به معنای جا و محل بوده است که از ân و hân گرفته شده است.

دانشنامه آزاد فارسی

خانِه
اصطلاحی معادل نیم جمله در موسیقی قدیم ایران. در گذشته، هنگامی که برروی شعر آهنگی ساخته می شد، موسیقی معادل هر مصراع را خانه می گفتند. خانۀ پیشرو نام یکی از فرم های قدیم موسیقی است. یکی از خانه های پیشرو را که تکرار می شده و در اصطلاح امروز حالت ترجیع داشته، زخمه می نامیدند.

نقل قول ها

خانه جایی برای سکونت، پناه یا استراحت.
• «بهشت هر کس خانهٔ اوست .» -> ضرب المثل عربی
• «سر در خانه های قدیمی برای آن است که آبِ باران روی سرِ مردم نریزد یا آفتاب روی سر کسی نتابد. جلوی در خانه یک هشتی وجود دارد که رهگذر خسته ای بنشیند. حتّی گاهی کوزه ای آب در آنجا می گذاشتند تا رهگذر از آن بنوشد و از این راه به او بگویند می توانی خانهٔ میرا پناهگاه خودت بدانی. همهٔ این ها در معماری خانه ها معنا داشت.»، منبع روزنامهٔ خراسان، ویژه نامهٔ روز مهندسی ص ۳، ۵ اسفند، ۱۳۹۲. -> ایرج حسابی
• «منظّم نگه داشتنِ یک خانه درست به اندازه دفاع از آن در برابر حملاتِ خارجی نیازمند نیروست.» برگرفته از کتابِ «گزینهٔ گفتارهای گاندی» ترجمه مهشید میرمعزّی، نشر ثالث، سال ۱۳۸۸، ص ۴۸ -> ماهاتما گاندی
• «همیشه چیزها در خانه طور دیگری است. موطنِ کهنهٔ انسان، اکر با آگاهی در آن زندگی کند، با آگاهی کامل نسبت به بستگی ها و وظیفه هایش در برابر دیگران، همیشه تازه است. انسان در واقع تنها از این راه، از راهِ بستگی هاست که آزاد می شود.» Conversations with Kafka (Second Edition) By Gustav Janouch -> فرانتس کافکا
• «ما عادت داریم که خانهٔ بیرونی را تمیز کنیم؛ ولی مهم ترین خانه ای که باید تمیز کنی خودت است، خانهٔ خودت، که هرگز این کار را نمی کنیم.» -> مارینا آبراموویچ
• «نبودنِ خانواده و بودن در جایی که احساس می کنی خانهٔ تو نیست، رنج آور است.» در مصاحبه با شرق؛ چاپ ۲۶ فروردین ۱۳۹۶/ ۱۵ آوریل ۲۰۱۷ -> نرگس اشتری

خانه (رمان). خانه (به انگلیسی: Home) رمانی از مریلین رابینسون که در سال ۲۰۰۸ منتشر شده است. برندهٔ جایزهٔ اورنج برای داستان سال ۲۰۰۹ شده است.
• «چرا خانهٔ به آن محکمی تا این حد به نظرش متروک و غمگین می آمد؟ با خودش گفت حتماً عیب از نگاه منه. هنوز هم، هر هفت فرزند خانواده هر وقت که می توانستند به پدر سر می زدند، تلفن می کردند و پیغام، هدیه و گریپ فروت می فرستادند.»• «به بچه هایشان، از زمانی که توانستند مدادشمعی دست بگیرند و خط خطی کنند، یاد داده بودند که پدربزرگ و پدر پدربزرگ را به خاطر داشته باشند. اهالی شهر، بچه ها و نوه های باوفایشان به پدرش سر می زدند و اگر کشیش منطقه به دادش نمی رسید توانی برایش باقی نمی گذاشتند. دست آخر به ایمز می رسیم، رفیق شفیق پدر، همان که پدرشان سال ها بی چون وچرا تسلیمش بود.»• «اومدی خونه که بمونی گلوری. بله! گلوری دلش گرفت. پدرش ذوق کرده بود، بعد چشم هایش پر از اشک شد، دلش سوخت و این بار جور دیگری گفت «دست کم این دفعه که یه مدت می مونی مگه نه؟» بعد عصایش را به دست ضعیف ترش داد و ساک گلوری را از دستش گرفت. گلوری در دل گفت، خدایا، خدای بزرگ… تازگی ها همه دعاهایش این طوری شروع می شد، همین طوری هم پایان می یافت.»

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] به محل سکونت خانه می گویند و از احکام مرتبط با عنوان خانه در باب های طهارت، صلات، زکات، خمس، حج، جهاد، تجارت، دین، صلح، اجاره، نکاح، اطعمه و اشربه و دیات سخن گفته اند.
دفن کردن میت در خانه، مکروه است.

کراهت تخلی در جلوی خانه
تخلی جلو در خانه ها، کراهت دارد.

نماز در خانه
قرار دادن جایی در خانه برای نماز، گفتن اذان در خانه و برای زن، نماز گزاردن در خانه، بلکه پستوی آن مستحب است. بنابر قول مشهور، نمازهای نافله را در خانه گزاردن افضل از مسجد است.

← کراهت نماز خواندن در خانه مجوسی و خانه دارای سگ
...

[ویکی فقه] خانه (فقه). به محل سکونت خانه می گویند و از احکام مرتبط با عنوان خانه در باب هاى طهارت، صلات، زکات، خمس، حج، جهاد، تجارت، دین، صلح، اجاره، نکاح، اطعمه و اشربه و دیات سخن گفته اند.
دفن کردن میت در خانه، مکروه است.
العروة الوثقی، ج۲، ص۱۲۸.
تخلی جلو در خانه ها، کراهت دارد.
جواهر الکلام، ج۲، ص۶۱-۶۲.
قرار دادن جایى در خانه براى نماز،
العروة الوثقی، ج۲، ص۴۰۱.
...

[ویکی فقه] خانه (قرآن). در آیات قرآن کریم خانه موضوع برای احکام ودستورات الهی قرار گرفته است.
خانه، اتاق، بیت، جایی که در آن زیست کنند. خانه مکانی برای استراحت و زندگی کردن است که معمولا بیش از یک نفر چه گروه و یا خانواده از آن استفاده می کنند.این مکان در آیات قرآن متعلق احکامی در اسلام قرار گرفته است که قرآن به برخی از آن احکام اشره دارد.
عناوین مرتبط
آداب ورود به خانه (قرآن)، اخراج از خانه (قرآن)، خانه سازی (قرآن)، خانه محمد (قرآن)، خانه های رفیع (قرآن)، خانه های قوم ثمود (قرآن)، خانه های قوم عاد (قرآن)، خانه های همسران محمد (قرآن)، خروج از خانه (قرآن).

گویش اصفهانی

تکیه ای: kiya
طاری: kiya
طامه ای: keɹa / keɹe
طرقی: kiya
کشه ای: kiya
نطنزی: kiya


گویش مازنی

/Khaane/ خانه – سرا

خانه – سرا


واژه نامه بختیاریکا

بُن؛ تو گَه؛ کَلگِه؛ لُو لیز؛ لیز وُ لانِه؛ لیزگِه؛ مال؛ مال گِه؛ وارگه؛ هووِه؛ هووه خدا؛ شَو لیز؛ کل

جدول کلمات

کد

پیشنهاد کاربران

پارسی باستان: کانا
پارسی پهلوی: خانک
پارسی نوین: خانه
آریایی های نخستین "خانه" های خود را در دل کوه می کندند، ازین رو آن ها را کان/کن ( به معنی کنده شده ) یا کور/گور ( به معنی فرورفته ) می نامیدند. خانه های روستای میمند در استان کرمان که به عنوان نخستین زیستگاه بشر در جهان در یونسکو به ثبت رسیده اند نیز در دل کوه کنده شده اند. در پارسی واژگان بسیاری از ریشه "کان" ساخته شده اند که نمونه هایی را در زیر می بینید:
کلبه ( =خانه کوچک )
کومه ( =آلونک )
خیمه ( =خانه چادری )
کُم ( =نام پارسی شهر قم )
کنام ( =آشیانه )
کانکس ( =خانه فوری )
کانک ( =قنات )
کان ( =معدن )
کن ( =روستایی در شمال تهران )
کند ( =شهر، مانند تاشکند و سمرکند )
کندو ( =خانه زنبور )
کنیز ( =بانوی خانه )
کد/ کده ( =سرا، مانند دانشکده: خانه دانش )
کدیور ( =خانه دار )
واژه پارسی "خانه" یک واژه آریایی است که به ریخت های گوناگون و نزدیک به هم در دیگر زبان های آریایی نیز بکار رفته است:
پارسی: xane
آلبانی: komb
انگلیسی: home
تاتی: kia
تالشی: ka
پشتو: kur
هندی: ghar
فنلاندی: koti
فرانسوی: g�te
یونانی: katoik�a

بیت

منزل
اطاق
غرفة

خانه در گذشته بهش سرا گفته میشده و به اطاق یا اتاق میگفتند خانه

منزل

جایی که انسان از آن شروع ومیکند و یا در آنجا پایان میپذیرد

خانه به مزد گرفتن: اجاره کردن خانه ، بالکنایه پنهان شدن .
خانه در کوچه ای مگیر به مزد
که دران کوچه شحنه باشد دزد
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 560 )

ادامه به همین دلیل و چرایی است که ما به چشمه اصلی میگوییم سرچشمه و به مرحله ها و ادامه و شاخه ایی که از سرچشمه یا چشمه جدا میشوند میگوییم رودخانه یعنی خانه یا مرحله یک سرچشمه خان دوم سرچشمه خان یا مرحله سه سرچشمه یا رودخانه

سرا، منزل، مسکن، دار، بیت، آپارتمان، کاشانه، اتاق، وثاق، حجره، چاردیواری، سرپناه، اقامتگاه، ساختمان مسکونی، ماوا، کلبه، سراچه، آلونک، کوخ، دولت سرا، قصر، کاخ، لانه، آشیانه، غار، سوراخ، کنام، بوم، میهن

joint
( خودمانی ) خانه، ساختمان، مکان
come on over to my joint
به خانه ی من بیا

آقا رضا خواهشمندم زمانیکه آگاهی و دانایی به اندازه ندارید هیچگونه ایده پردازی چرت و پرت نکنید!مرغ پخته بهت بخنده!قالا یی که شما میگی ترکسازی واژه [قلعه ]عربیه و برابرش قصر هم نوشتی عربیه! فارسیش میشه کاخ مانند کاخ آپادانا و کاخ خسرو و. . .
و همینطور اون چالا که نوشتی ریشش فارسیه درستش میشه [چاله] نه چوله که چاله ترکسازیش شده چالا
اون چاله چوله اصطلاح است باهم بکار میره! چاله ینی [گودی ]ولی چوله ینی [خمیده و کج] اون چالایی که در ترکی میگن معنی گودی میده که چاله است نه چوله!

خانه به زبان عبری : ‬הבית ( habait )
خانه به زبان عربی : البیت ( albait )





خانه کلمه ای ترکی است . خان . خانه . خانوار . خانواده . خانمان . همشون برگرفته از خان میباشند . و ریشه شون ترکی هست . اون دوستی که میخواد به زور فارسی اش کنه اینو بدونه با علم اتیمولوژی میشه ریشه تمامی کلمات رو پیدا کرد . دیگر زمان تحریف گذشته است .

اون زمان که واژه خانه و دخمه ( دژ خانه ) در کتاب اوستا بکار میرفت، ترکا دقیقا کجا بودن که حالا ادعا دارن خانه ترکیه؟

جای باش

( اسم ) [پهلوی: xānak] xāne ۱. بنایی که انسان، به ویژه خانواده در آن زندگی می کند؛ منزل.
۲. جایی که جانوران در آن زندگی می کنند؛ لانه؛ کنام.
۳. هریک از چندضلعی های موجود در یک صفحه: خانهٴ شطرنج، پیراهن چهارخانه.
۴. [قدیمی] اتاق.
۵. مکان انجام دادن کاری، مانند آهنگری، تیمار کردن، چاپ کردن، و عبادت کردن در کلمات �آهنگرخانه�، �تیمارخانه�، �چاپخانه�، و �عبادتخانه�.
۶. ( نجوم ) [قدیمی] هریک از بخش های ناهموار منطقةالبروج.
۷. [قدیمی] اتاق.
⟨ خانهٴ باد: ( نجوم ) [قدیمی، مجاز]
برج میزان:
سنبلهٴ چرخ را خرمن شادی بسوخت / آتش خورشید کرد خانهٴ باد اختیار ( خاقانی: ۱۸۳ ) .
⟨ خانه خانه: ( قید )
۱. خانه به خانه.
۲. ( صفت ) دارای خانه های متعدد؛ دارای شکل های چهارگوش مانند صفحۀ شطرنج.
⟨ خانهٴ خدا: [مجاز]
۱. کعبه.
۲. مسجد.
⟨ خانهٴ کمان: [قدیمی] سوراخ موجود در میانۀ کمان، در کنار محل دست گرفتن، که تیر را از آن می گذرانند؛ کمان خانه.


🚫دروغ های بزرگ پانترک ها در باره ی آباد🚫

می گویند که آباد از آوادانیق گرفته شده😳!!!
من واژه ی آوادانیق را به دو روش ریشه یابی می کنم:
1=آو ( آب ) دان ( دارنده ) یق، یخ ( پسوند ترکی )
آو=در زبان کوردی به آب 《آو》میگویند.
دان=واژه ی اصیل فارسی به معنی دارنده.
یخ، یق=پسوند ترکی.
همانگونه که دیدید آوادانیق هم واژه ای فارسی و ایرانیست فقط پسوندش ترکی است که آن هم طبیعیه.
واژه ی ( آو ) آب بدلیل نزدیکی دو قوم کرد و ترک با یک دیگر وارد زبان ترکی شده . مانند:کچ ( کُردی ) ( دختر ) بصورت ( قز ) یا ( قیز ) به ترکی راه یافته.

2=آو ( اُو ) دان ( دارنده ) یخ، یق ( پسوند ترکی )
اُو=درترکی به معنی ( خانه ) است.
دان=این واژه ی فارسی به معنی دارنده که وارد این واژه ی ترکی هم شده.
یخ، یق=پسوند ترکی.
واژه ی آوادانیق در واقع به این صورت بکار میرود. که به معنی خانه داری است.
مانند=
《بونون ( بنین ) آوادانیقی چوخ پیس دی》
《خانه داری یا خانه، این خیلی بد ( پَست ) است》

🚫پس هیچ وقت دروغ های ( پانترک ها ) را باور نکنید. 🚫

( اسم ) [پهلوی: xānak] xāne ۱. بنایی که انسان، به ویژه خانواده در آن زندگی می کند؛ منزل.
۲. جایی که جانوران در آن زندگی می کنند؛ لانه؛ کنام.
۳. هریک از چندضلعی های موجود در یک صفحه: خانهٴ شطرنج، پیراهن چهارخانه.
۴. [قدیمی] اتاق.
۵. مکان انجام دادن کاری، مانند آهنگری، تیمار کردن، چاپ کردن، و عبادت کردن در کلمات آهنگرخانه، تیمارخانه، چاپخانه، و عبادتخانه.
۶. ( نجوم ) [قدیمی] هریک از بخش های ناهموار منطقةالبروج.
۷. [قدیمی] اتاق.

����������������������������
اون زمان که واژه خانه و دخمه ( دژ خانه ) در کتاب اوستا بکار میرفت، ترکا دقیقا کجا بودن که حالا ادعا دارن خانه ترکی مغولیِ؟؟؟؟
⟨ خانهٴ باد: ( نجوم ) [قدیمی، مجاز]
برج میزان:
سنبلهٴ چرخ را خرمن شادی بسوخت / آتش خورشید کرد خانهٴ باد اختیار ( خاقانی: ۱۸۳ ) .
⟨ خانه خانه: ( قید )
۱. خانه به خانه.
۲. ( صفت ) دارای خانه های متعدد؛ دارای شکل های چهارگوش مانند صفحۀ شطرنج.
⟨ خانهٴ خدا: [مجاز]
۱. کعبه.
۲. مسجد.
⟨ خانهٴ کمان: [قدیمی] سوراخ موجود در میانۀ کمان، در کنار محل دست گرفتن، که تیر را از آن می گذرانند؛ کمان خانه.

پارسی باستان: کانا
پارسی پهلوی: خانک
پارسی نوین: خانه
آریایی های نخستین "خانه" های خود را در دل کوه می کندند، ازین رو آن ها را کان/کن ( به معنی کنده شده ) یا کور/گور ( به معنی فرورفته ) می نامیدند. خانه های روستای میمند در استان کرمان که به عنوان نخستین زیستگاه بشر در جهان در یونسکو به ثبت رسیده اند نیز در دل کوه کنده شده اند. در پارسی واژگان بسیاری از ریشه "کان" ساخته شده اند که نمونه هایی را در زیر می بینید:
کلبه ( =خانه کوچک )
کومه ( =آلونک )
خیمه ( =خانه چادری )
کُم ( =نام پارسی شهر قم )
کنام ( =آشیانه )
کانکس ( =خانه فوری )
کانک ( =قنات )
کان ( =معدن )
کن ( =روستایی در شمال تهران )
کند ( =شهر، مانند تاشکند و سمرکند )
کندو ( =خانه زنبور )
کنیز ( =بانوی خانه )
کد/ کده ( =سرا، مانند دانشکده: خانه دانش )
کدیور ( =خانه دار )
واژه پارسی "خانه" یک واژه آریایی است که به ریخت های گوناگون و نزدیک به هم در دیگر زبان های آریایی نیز بکار رفته است:
پارسی: xane
آلبانی: komb
انگلیسی: home
تاتی: kia
تالشی: ka
پشتو: kur
هندی: ghar
فنلاندی: koti
یونانی: katoika

پارسی باستان ( هخامنشی ) : کانا
پارسی میانه ( پهلوی ساسانی ) : خانک
پارسی نوین: خانه
خانوار: خانه وار ( وار به چم دارنده: امیدوار، سوگوار )
خانِواده: خانه واده ( واده پسوند نسبیت اوستایی: کِواده، نواده:نوه واده )
خانمان: خانه مان ( در پهلوی نیز به کار میرفته: xānmān )
مان [فرهنگ معین]:
۱. اسباب و اثاثیه خانه ۲. مثل و مانند ۳. خانه ۴. به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل، جا و خانه ۵. در بعضی کلمات به معنی "منش" و "اندیشه" آید: شادمان، قهرمان . ۶. از ریشه فعل اسم معنی ( اسم مصدر )
( قهرمان در پهلوی ساسانی کوهرومان kuhr - u - mān به چم فرد کار اندیش و چاره یاب بوده )
اون دوستی که میگوید "شاهد این هستیم که این واژه هارا به اسم پهلوی زده اند" همه این واژگان مستند هستند و در فرهنگ نامه های مختلف مثل فرهنگ پهلوی دیوید نیل مکنزی و فرهنگ فارسی به پهلوی دکتر بهرام فره وشی و فرهنگ پهلوی دکتر یدالله منصوری اردبیلی ثبت شده اند، چیزی که اعتبار ندارد ارتباط خانه و قونماق است و کسی با "مطالعه" در مکتب بی در و پیکر پانطورکیسم زبانشناس نمیشود.

وثاق. [ وُ ] ( اِ ) خانه. ( کشف ) ( لطایف ) ( غیاث اللغات ) . حجره و سرا. این کلمه که در نظم و نثر فارسی آمده و اغلب آن را عربی گمان کنند و به کسر واو خوانند، کلمه ترکی است به ضم واو. در اصل به معنی خیمه و خرگاه بوده و آن همان است که ما امروزه اطاق میگوئیم و می نویسیم و در ترکی استانبولی ادا گویند. ( نشریه دانشکده ادبیات تبریز ) . کازیمیرسکی نیز این کلمه را ترکی داند :
آلوده منت کسان کم شو
تا یک شبه در وثاق تو نان است.
انوری.
دوش سرمست آمدم به وثاق
با حریفی همه وفا و وفاق.
انوری.
از زرکش و ممزج و اطلس وثاق من
چون خیمه خزان و شراع بهار کرد.
خاقانی.
شب عید چون درآمد ز در وثاق گفتی
که ز شرم طلعت او مه عید برنیاید.
خاقانی.
آن شعاع آفتاب اندر وثاق
قرص او اندرسپهر چارطاق.
مولوی.
آن جهان است اصل این پر غم وثاق
وصل باشد اصل هر هجر و فراق.
مولوی.
ما خود ز کدام خیل باشیم
تا خیمه زنیم در وثاقت.
سعدی.
ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب
در شکرخواب صبوحی هم وثاق افتاده بود.
حافظ.
- وثاق پیرزن ؛ خانه و حجره ای است که پیرزنی در درون دولتخانه و بارگاه انوشیروان داشت و هر چند انوشیروان از او خواست که به قیمت اعلی بخرد او نفروخت. ( برهان ) :
طاق ایوان جهانگیرو وثاق پیرزن
از نکونامی طراز فرش ایوان دیده اند.
خاقانی.

🏠 خانه:
《واژه ای فارسی است》

پارسی باستان: کانا
پارسی پهلوی: خانک
پارسی نوین: خانه

آریایی های نخستین "خانه" های خود را در دل کوه می کندند، ازین رو آن ها را کان/کن ( به معنی کنده شده ) یا کور/گور ( به معنی فرورفته ) می نامیدند. خانه های روستای�#میمند�در استان کرمان که به عنوان نخستین زیستگاه بشر در جهان در یونسکو به ثبت رسیده اند نیز در دل کوه کنده شده اند. در پارسی واژگان بسیاری از ریشه "کان" ساخته شده اند که نمونه هایی را در زیر می بینید:

کلبه ( =خانه کوچک )
کومه ( =آلونک )
خیمه ( =خانه چادری )
کُم ( =نام پارسی شهر قم )
کنام ( =آشیانه )
کانکس ( =خانه فوری )
کانک ( =قنات )
کان ( =معدن )
کن ( =روستایی در شمال تهران )
کند ( =شهر، مانند تاشکند و سمرکند )
کندو ( =خانه زنبور )
کنیز ( =بانوی خانه )
کد/ کده ( =سرا، مانند دانشکده: خانه دانش )
کدیور ( =خانه دار )

واژه پارسی "خانه" یک واژه آریایی است که به ریخت های گوناگون و نزدیک به هم در دیگر زبان های آریایی نیز بکار رفته است:

پارسی: xane
آلبانی: komb
انگلیسی: home
تاتی: kia
تالشی: ka
پشتو: kur
هندی: ghar
فنلاندی: koti
فرانسوی: g�te
یونانی: katoik�a

خانه به معنای خونه یا جایی که ادم در این زندگی میکنم چهار دیواری خانه به معنای یک قصر بزرگ با قسمت های مختلف که ادم در ان ارامش میگیرد . 💜🙏


کلمات دیگر: