مترادف چرک : آلوده، پلشت، کثیف، پلید، نجس ، چرکین، ریم، خون فضله، قذرات، کثافت، لکه، وسخ، جراحت، جرم، عفونت، شوخناک
متضاد چرک : تمیز
dirt, soil
[n.] dirt, pus, dirty
dirty, dense, thick
صفت ≠ تمیز
آلوده، پلشت، کثیف، پلید، نجس ≠ جراحت، جرم، عفونت
۱. آلوده، پلشت، کثیف، پلید، نجس ≠ تمیز
۲. چرکین، ریم، خون فضله، قذرات، کثافت، لکه، وسخ
۳. جراحت، جرم، عفونت
۴. شوخناک
(چُ رَ) (اِ.) [ تر. ] = چروک . چورک : نان .
(چِ) (اِ.) 1 - مادة سفیدرنگی که از زخم و دمل بیرون آید. 2 - مادة تیره رنگ و چربی که به سبب دیر شستن بدن یا لباس در روی پوست یا لباس ظاهر شود. ؛ ~ دلِ کسی را پاک کردن کنایه از: رفع کدورت از کسی کردن .
چرک . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از مزارع بلوک کوهپایه ٔ کرمانست که آبش از قنات و محصولش فقط جو و گندم است و چیزدیگر بعمل نمی آید». (از مرآت البلدان ج 4 ص 221).
چرک . [ چ َ ] (اِ) مرغی است که خود را سرنگون از درخت آویزد، و آنرا مرغ حقگوی خوانند. (برهان ). نام مرغی است که خود را از درخت آویزد. (جهانگیری ). مؤلف انجمن آرا نویسد: «در برهان گفته مرغی است که خود را از درخت درآویزد، و او از جهانگیری نقل کرده ، آن مرغ که خود را از درخت سرنگون درآویزد، بپارسی «چوک » خوانند چنانکه منوچهری گفته ...». (انجمن آرا) (آنندراج ). مرغ حقگوی که خود را از درخت سرنگون آویزد. (ناظم الاطباء). رجوع به چرک شود.
چرک . [ چ َرْ رَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «جزء بلوک خفر است و این بلوک از بلوکات قریب باعتدال فارس میباشد که در طرف مشرق مایل بجنوب شیراز بمسافت شانزده فرسخ واقعست . طول جلگه ٔ این بلوک تخمیناً شانزده فرسخ و عرض آن به تفاوت نیم فرسخ تا یک و نیم است . آبش از رودخانه ، محصولش غله و برنج و شکار این جلگه کبک و دراج است ». (از مرآت البلدان ج 4 ص 220).
چرک . [ چ َرْ رَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قلعه ایست در خاک بجنورد که ده خانوار سکنه ٔ آنست . هوایی معتدل دارد. و زراعت آن از آب چشمه مشروب میشود». (از مرآت البلدان ج 4 ص 220).
نظامی .
جامی .
؟ (از شرفنامه ٔ منیری ).
مولوی .
مولوی .
مولوی .
چرک . [ چ ُ رَ ] (ترکی ، اِ) نان .(فرهنگ نظام ). مطلق نان . چروک . رجوع به چروک شود.
خسرو دهلوی (از جهانگیری ).
چرک .[ چ ُ ] (اِخ ) دهی از بخش پشت آب شهرستان زابل که در 12هزارگزی باختر بنجاز و 8هزارگزی راه فرعی بند زهک به زابل واقعست . جلگه و گرمسیر است و 484 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ هیرمند، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی زراعت ، گله داری و بافتن قالیچه ، گلیم و کرباس و راهش فرعی است . (ازفرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
چرک فساد زخم
صدای شکستن چوب یا استخوان انسان و حیوان