تواتر. [ ت َ ت ُ ] ( ع مص ) پیاپی شدن. ( زوزنی ) ( دهار ). پیاپی آمدن یا پس یکدیگر آمدن به مهلت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). پی درپی شدن ، مأخوذ از وتر بالکسر بمعنی تنهاتنها و یک یک بهم آمدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پی درپی بودن. پیاپی بودن. تتابع. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
رادی که من از تواتر بِرّش
در نور عطا و ظل احسانم.
مسعودسعد.
و تواتر دخلها و احیاء اموات... به عدل متعلق است. ( کلیله و دمنه ). و عزایم پادشاهانه را به امداد فتح مبین و تواتر نصر عزیز مؤید گردانیده. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 9 ).
ز چرخت باد عمری در تزاید
ز بختت باد عزّی در تواتر .
انوری.
فخرالدوله از طبرستان بر تواتر امداد حمول و انواع کرامات تازه میداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 94 ). به سبب تواتر امطار و تزاحم اقطار از مهمات و اوطار و طلب زاد و علوفه بازماندند. ( ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 266 ). و سلطان بر تواتر به تاختن او لشکر می فرستاد. ( جهانگشای جوینی ). || ( اصطلاح اصول )
خبر جماعتی که بنفسه موجب
علم بصدق آن خبر شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). خبری که جماعتی دهند و چنان باشد که نتوان گفت آن جماعت بر جعل این خبر مواضعه کرده اند. ( از تعریفات جرجانی ). خبری که چندین نفر از پی یکدیگر به یک طریق بیان کنند.( ناظم الاطباء ). و تواتر به حقیقت خود
یقین افکند، چنانکه مر شنونده را حاجت نیاید که اندر گویندگان تأمل کند. ( دانشنامه علائی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
تا چو سی کودک تواتر این خبر
متفق گویند یابد مستقر.
مولوی.
و در آن شبهتی چنانک ما را به تواتر وجود پیغمبران و پادشاهان و مردمان مشهور که در قرنها پیش بوده اند. ( رشیدی ).