کلمه جو
صفحه اصلی

ماچین

فرهنگ فارسی

چین بزرگ چین اصل توضیح غرض قدمای ما از چین فقط بلاد مجاور کاشغر و ختن بوده ( عباس اقبال . سیاستنامه . ص ۲٠۸ ) .
کشن شین نام ملکی که چین و ماچین شهرت دارد

فرهنگ معین

(اِ. ص . ) چین بزرگ .

لغت نامه دهخدا

ماچین . (اِخ ) کشن شین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام ملکی یا شهری و چین و ماچین شهرت دارد. در تاریخ بنا کتی چین و مهاچین است و مها لفظ هندی بمعنی بزرگ و عظیم . (آنندراج ). مهاچین در سنسکریت بمعنی مملکت چین می باشد. (ناظم الاطباء). ملکی است در جنوب چین و مشرقی هندوستان . (غیاث ). در ادبیات فارسی ظاهراً از چین مراد ترکستان شرقی است و از ماچین چین اصلی یا چین بزرگ :
چو آگاهی آمد به ماچین و چین
بگوینده بر خواندم آفرین .

فردوسی .


شب تیره باید شدن سوی چین
وگر سوی ماچین و مکران زمین .

فردوسی .


به ماچین و چین آمد این آگهی
که بنشست رستم به شاهنشهی .

فردوسی .


بگو آن توده ٔ گل را بگو آن شاخ نسرین را
بگو آن فخر خوبانرا نگارچین و ماچین را.

فرخی .


از ادبا عالمی فرست به ماچین
وز امرا شحنه ای فرست به ارمن .

فرخی .


مملکت خانیان همه بستاند
بر در ماچین خلیفتی بنشاند.

منوچهری .


و از سوی لب دریا به چین شد و از آنجا به ماچین به ترکستان اندر آمد (تاریخ سیستان ).
چین توظاهر و ماچین بمثل باطن
تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین .

ناصرخسرو.


افسانه ها بمن بر چون بندی
گویی که من به چین و به ماچینم .

ناصرخسرو.


از جور بت پرستان در هندوچین و ماچین
پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پرچین .

ناصرخسرو.


و حکما و منجمان و ارباب دانش و اصحاب تواریخ و اهل ادیان و ملل از اهالی ختای و ماچین و هند و کشمیر و تبت ... در بندگی حضرت آسمان شکوه گروه مجتمعاند.(جامع التواریخ ). زندگانی پادشاه روی زمین و خسروچین و ماچین در پناه رای متین و انوار عقل مبین ... دراز باد. (سندبادنامه ص 211). سرحد ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکتی واروغ اسباط چنگیزخان است ... (جهانگشای جوینی ).
دو چشم شوخ تو برهم زده ختا و حبش
بچین زلف تو ماچین و هند داده خراج .

حافظ.


رجوع به چین و چین و ماچین شود.

ماچین . (ص نسبی ،اِ) در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند. (آنندراج ) :
دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید
اگر در بند چین افتاده ام در قید ماچینم .

محسن تأثیر (از آنندراج ).



ماچین. ( ص نسبی ،اِ ) در فارسی ماچین بمعنی چیزی که آنرا بوسه داده باشند، چه ماچ بوسه را گویند. ( آنندراج ) :
دلم در زلفش از فکر دهانش برنمی آید
اگر در بند چین افتاده ام در قید ماچینم .
محسن تأثیر ( از آنندراج ).

ماچین. ( اِخ ) کشن شین. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). نام ملکی یا شهری و چین و ماچین شهرت دارد. در تاریخ بنا کتی چین و مهاچین است و مها لفظ هندی بمعنی بزرگ و عظیم. ( آنندراج ). مهاچین در سنسکریت بمعنی مملکت چین می باشد. ( ناظم الاطباء ). ملکی است در جنوب چین و مشرقی هندوستان. ( غیاث ). در ادبیات فارسی ظاهراً از چین مراد ترکستان شرقی است و از ماچین چین اصلی یا چین بزرگ :
چو آگاهی آمد به ماچین و چین
بگوینده بر خواندم آفرین.
فردوسی.
شب تیره باید شدن سوی چین
وگر سوی ماچین و مکران زمین.
فردوسی.
به ماچین و چین آمد این آگهی
که بنشست رستم به شاهنشهی.
فردوسی.
بگو آن توده گل را بگو آن شاخ نسرین را
بگو آن فخر خوبانرا نگارچین و ماچین را.
فرخی.
از ادبا عالمی فرست به ماچین
وز امرا شحنه ای فرست به ارمن.
فرخی.
مملکت خانیان همه بستاند
بر در ماچین خلیفتی بنشاند.
منوچهری.
و از سوی لب دریا به چین شد و از آنجا به ماچین به ترکستان اندر آمد ( تاریخ سیستان ).
چین توظاهر و ماچین بمثل باطن
تو به چین بودی و مانده ست ترا ماچین.
ناصرخسرو.
افسانه ها بمن بر چون بندی
گویی که من به چین و به ماچینم.
ناصرخسرو.
از جور بت پرستان در هندوچین و ماچین
پر درد گشت جانت رخ زرد و روی پرچین.
ناصرخسرو.
و حکما و منجمان و ارباب دانش و اصحاب تواریخ و اهل ادیان و ملل از اهالی ختای و ماچین و هند و کشمیر و تبت... در بندگی حضرت آسمان شکوه گروه مجتمعاند.( جامع التواریخ ). زندگانی پادشاه روی زمین و خسروچین و ماچین در پناه رای متین و انوار عقل مبین... دراز باد. ( سندبادنامه ص 211 ). سرحد ماچین و اقصای چین که مقر سریر مملکتی واروغ اسباط چنگیزخان است... ( جهانگشای جوینی ).
دو چشم شوخ تو برهم زده ختا و حبش
بچین زلف تو ماچین و هند داده خراج.
حافظ.

دانشنامه عمومی

در نوشتارهای کهن پارسی، چین به ایالت سین کیانگ (ترکستان شرقی) اطلاق می شد. دیگر بخش های جمهوری خلق چینِ کنونی را ماچین می نامیدند. بخش نخست این واژه (ما) برگرفته از واژهٔ «مها» به معنای بزرگ می باشد. بنابراین، «ماچین» به معنای «چین بزرگ» است.
چین جنوبی ماچین نیز خوانده می شود و در مقابل ختای یا چین شمالی قرار دارد.سرزمینی در جنوب چین و مشرق هندوستان است. در ادبیات فارسی، منظور از ماچین، ترکمنستان شرقی بوده است.
لغت نامهٔ دهخدا، مدخل ماچین
در نوشته های شاعر بزرگ فردوسی نیز به آن اشاره شده است


کلمات دیگر: