کلمه جو
صفحه اصلی

جنوب


مترادف جنوب : قبله، نیمروز، جهات، نواحی، پهلوها، کنارها

متضاد جنوب : شمال

برابر پارسی : نیمروز، اواخشتر، نسا، نیم روز

فارسی به انگلیسی

south

فارسی به عربی

جنوب

عربی به فارسی

جنوب , جنوبي , بسوي جنوب , نيم روز


مترادف و متضاد

قبله، نیمروز ≠ شمال


جهات، نواحی


پهلوها، کنارها


south (اسم)
نیم روز، جنوب

۱. قبله، نیمروز
۲. جهات، نواحی
۳. پهلوها، کنارها ≠ شمال


فرهنگ فارسی

پهلووکناروجهت، یکی ازجهات اربعه، مقابل شمال، قبله هم گویند
( صفتاسم ) جمع جنب . ۱- پهلوها کنارها. ۲- جهتها نواحی .
از دست راست ورزیدن باد یا باد جنوب آمدن یا دور شدن .

← جهان‌ جنوب


فرهنگ معین

(جَ یا جُ ) [ ع . ] (اِ. ) یکی از چهار جهت اصلی که مقابل شمال است .
(جُ ) [ ع . ] (ص .اِ. ) جِ جنب . ۱ - پهلوها، کنارها. ۲ - جهت ها و نواحی .

(جَ یا جُ) [ ع . ] (اِ.) یکی از چهار جهت اصلی که مقابل شمال است .


(جُ) [ ع . ] (ص .اِ.) جِ جنب . 1 - پهلوها، کنارها. 2 - جهت ها و نواحی .


لغت نامه دهخدا

جنوب . [ ج َ ] (ع اِ) طرف جنوب ، یکی از چهار جهت اصلی در برابر شمال . (اقرب الموارد). چهار جهت اصلی عبارتند از: شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب ، و آنرا بپارسی او اخشتر و نسا گویند. (ناظم الاطباء). || بادی است برابر باد شمال . (از اقرب الموارد). باد دست راست و مهب آن از مطلع سهیل تا مطلع ثریاست . ج ، جنائب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). باد قبله . (زمخشری ). باد که در برابر شمال جهد. ج ، اَجْنُب ، جنایب . (مهذب الاسماء) :
رود بحکم وی اندر فلک مدار و مسیر
وزد به امر وی اندر هوا جنوب و شمال .

مسعودسعد.


|| نیم روز. (التنبیه و الاشراف چ لیدن ص 31) (مفاتیح ).

جنوب . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جَنْب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پهلوها. رجوع به جَنْب شود.


جنوب . [ ج ُ ] (ع مص ) از دست راست وزیدن باد. (منتهی الارب ). || بادجنوب آمدن . (المصادر). || باد جنوب وزیدن بر قوم و هلاک کردن . (منتهی الارب ): جُنِبوا جنوباً؛ باد جنوب وزید بر آنان و هلاک کرد آنان را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دورشدن . (المصادر زوزنی ). || دردمندپهلو شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مبتلی به بیماری ذات الجنب گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) در تداول بمعنی جَنوب ، یکی از جهات اربع.


جنوب. [ ج َ ] ( ع اِ ) طرف جنوب ، یکی از چهار جهت اصلی در برابر شمال. ( اقرب الموارد ). چهار جهت اصلی عبارتند از: شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب ، و آنرا بپارسی او اخشتر و نسا گویند. ( ناظم الاطباء ). || بادی است برابر باد شمال. ( از اقرب الموارد ). باد دست راست و مهب آن از مطلع سهیل تا مطلع ثریاست. ج ، جنائب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). باد قبله. ( زمخشری ). باد که در برابر شمال جهد. ج ، اَجْنُب ، جنایب. ( مهذب الاسماء ) :
رود بحکم وی اندر فلک مدار و مسیر
وزد به امر وی اندر هوا جنوب و شمال.
مسعودسعد.
|| نیم روز. ( التنبیه و الاشراف چ لیدن ص 31 ) ( مفاتیح ).

جنوب. [ ج ُ ] ( ع مص ) از دست راست وزیدن باد. ( منتهی الارب ). || بادجنوب آمدن. ( المصادر ). || باد جنوب وزیدن بر قوم و هلاک کردن. ( منتهی الارب ): جُنِبوا جنوباً؛ باد جنوب وزید بر آنان و هلاک کرد آنان را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دورشدن. ( المصادر زوزنی ). || دردمندپهلو شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مبتلی به بیماری ذات الجنب گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) در تداول بمعنی جَنوب ، یکی از جهات اربع.

جنوب. [ ج ُ ] ( ع اِ ) ج ِ جَنْب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). پهلوها. رجوع به جَنْب شود.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ شمال] (جغرافیا ) یکی از چهار جهت اصلی برابر با طرف دست راست کسی که رو به مشرق ایستاده باشد.
۲. [مجاز] شهرها و سرزمین های واقع در جنوب کشور.
۳. [مقابلِ شمال] [قدیمی] بادی که از سمت جنوب می وزد.

دانشنامه عمومی

خورتاب، خورشیدتاب، بَتَو، بَتاب، جانب و سویی از زمین که خورشید از برآمدن تا فرورفتن در بیشترین هنگام بر آن سوی تابیده می شود، بویژه در کوههایی که یک سویش رو به جنوب یا خورتاب باشد. وازگونه و مقابل شمال یا نَسا یعنی جانب و سویی که خورشید به آن سو کمتر بتابد. در پستی و بلندی به ویژه در کوه یا کوههایی که یک سویش رو به شمال یا نَسا باشد، خورشید کمتر به آنسو می تابد. در زبان تالشی نیز جنوب را به همان معنی خورتاب و خورشیدتاب، هشی اَتوو می گویند. نَسا، نَسو، جانب و سویی که خورشید به آن سو کمتر بتابد. در پستی و بلندی به ویژه در کوه یا کوههایی که یک سویش رو به شمال یا نَسا باشد، خورشید کمتر به آنسو می تابد. واژگونه ی جنوب یا خورتاب که در همه ی روز یا در بیشتر هنگام روز، خورشید بدان سوی می تابد. این واژه همچنان در زبان تالشی امروز کاربرد دارد و در زبان فارسی نیز به همان معنی جایی است که بر آن آفتاب نتابد یا کمتر بتابد.


جنوب یا نیمروز یکی از چهار جهت اصلی است. جنوب نقطه مقابل شمال است و ۹۰ درجه با خاور و باختر اختلاف جهت دارد. بطور قراردادی در نقشه ها، نقطه یا جهت پایینی نقشه را جنوب می نامند.
شمال

فرهنگ فارسی ساره

نیمروز


فرهنگستان زبان و ادب

[علوم سیاسی و روابط بین الملل] ← جهان جنوب

پیشنهاد کاربران

گیلیکی زوان ٚ مئن واگۊته بئه:
در زبان گیلی ( گیلکی ) گفته می شود:
کلسیأ N
خۊرتاو E
خۊرخۊس W
نسأ S

در پارسی به این سو، دَشتَر dashtar گویند.

شمال=اَپاختَر
جنوب=اَواختَر
شرق=خاور
غرب=باختر

در پارسی دری نیمروز می گفتند ولی باید گفت که نیمروز به چم ظهر هم است

شمال=اَپاختَر
جنوب=اَواخشَتر
شرق=خاوَر
غرب=باختر


نام کهن دریای مازندران ورکانه بوده است

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
نِسار ( جایی که بر آن آفتاب نتابد ) ( لری )
رَپیت ( پهلوی: رَپیتوین rapitvin )
راژیر ( کردی )
نیمروز ( پارسی دری )

پادشمال

مانی

برابر پارسی:نیمروز؛زیرسو
در نیاپارسیک ( اچمی ) :زِرسو

در زبان پارتی:
رپیتوین ( rapitwin ) یا
رپیتسین ( rapiswin )

پایین شمال

در کوردوار چهار واژه داریم باکور یعنی شمال_ باشور یعنی جنوب_ روژهلات یعنی شرق_ روژاوا یعنی غرب

چهار سوییه جهان در زبان لری که هنوز به کار می رود:

اَفتوزه=آفتاب زن====خاور ( خور آور ) =شرق
اَفتوپور=اَفتو گِلپ ( گِلیپ، قِلپ، قِلیپ ) =دُم اَفتو==== باختر=غرب
وُر رو = وَر رو ====شمال
دِهو=دِهون=دِوو=دوون=دومِن==== جنوب

اَفتو=آفتاب
گِلپ، قِلیپ، قِلوپ ( فارسی ) =فرو افتادن، گِلپیدن

وررو به مَنای به طرف بالا ( بر رو )
شاید نام باستانی دریای مازندران به این مَنا باشد: ورکانه= وررُگان=وررُکان =شمالگان

دِوون و دِهون به مَنای پایین
واژه دون نیز به مَنای پایین و پست و فرومایه می باشد.

غروب، همان قِلپ و گِلپیدن و قلوپیدن است.

شَوَق هم در گفتار لری سپیده دم و آسمان خاور می باشد که همان شرق می باشد.

واژه های شمال و جنوب نیز به کار می رفته اند.
از باد شمال در گفتار روزانه و در ترانه ها و سروده ها یاد کرده اند.

با پیوستن دو واژه "زیر" و "زبر" با پسوند "سوی" می توان جایگزین ساده و آشنا و خوش آهنگ برای "شمال" و "جنوب" یافت.

شمال = زبر سوی
جنوب = زیر سوی
شمال شرقی = زبر خاوری
شمال غربی = زبر باختری
جنوب شرقی = زیر خاوری
جنوب غربی = زیر باختری

تهران شهری است زبر سوی شیراز
شیراز شهری است زیر سوی تهران

سامانه بارانی در راه استان های خاوری و زبر خاوری است

زنده باشید


کلمات دیگر: