مترادف جنوب : قبله، نیمروز، جهات، نواحی، پهلوها، کنارها
متضاد جنوب : شمال
برابر پارسی : نیمروز، اواخشتر، نسا، نیم روز
جنوب , جنوبي , بسوي جنوب , نيم روز
قبله، نیمروز ≠ شمال
جهات، نواحی
پهلوها، کنارها
۱. قبله، نیمروز
۲. جهات، نواحی
۳. پهلوها، کنارها ≠ شمال
← جهان جنوب
(جَ یا جُ) [ ع . ] (اِ.) یکی از چهار جهت اصلی که مقابل شمال است .
(جُ) [ ع . ] (ص .اِ.) جِ جنب . 1 - پهلوها، کنارها. 2 - جهت ها و نواحی .
مسعودسعد.
جنوب . [ ج ُ ] (ع اِ) ج ِ جَنْب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پهلوها. رجوع به جَنْب شود.
جنوب . [ ج ُ ] (ع مص ) از دست راست وزیدن باد. (منتهی الارب ). || بادجنوب آمدن . (المصادر). || باد جنوب وزیدن بر قوم و هلاک کردن . (منتهی الارب ): جُنِبوا جنوباً؛ باد جنوب وزید بر آنان و هلاک کرد آنان را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دورشدن . (المصادر زوزنی ). || دردمندپهلو شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مبتلی به بیماری ذات الجنب گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) در تداول بمعنی جَنوب ، یکی از جهات اربع.
خورتاب، خورشیدتاب، بَتَو، بَتاب، جانب و سویی از زمین که خورشید از برآمدن تا فرورفتن در بیشترین هنگام بر آن سوی تابیده می شود، بویژه در کوههایی که یک سویش رو به جنوب یا خورتاب باشد. وازگونه و مقابل شمال یا نَسا یعنی جانب و سویی که خورشید به آن سو کمتر بتابد. در پستی و بلندی به ویژه در کوه یا کوههایی که یک سویش رو به شمال یا نَسا باشد، خورشید کمتر به آنسو می تابد. در زبان تالشی نیز جنوب را به همان معنی خورتاب و خورشیدتاب، هشی اَتوو می گویند. نَسا، نَسو، جانب و سویی که خورشید به آن سو کمتر بتابد. در پستی و بلندی به ویژه در کوه یا کوههایی که یک سویش رو به شمال یا نَسا باشد، خورشید کمتر به آنسو می تابد. واژگونه ی جنوب یا خورتاب که در همه ی روز یا در بیشتر هنگام روز، خورشید بدان سوی می تابد. این واژه همچنان در زبان تالشی امروز کاربرد دارد و در زبان فارسی نیز به همان معنی جایی است که بر آن آفتاب نتابد یا کمتر بتابد.
نیمروز