مترادف جلد : بشره، پوست، پوشش، غلاف، لاک، محفظه، رویه، مقوا | به تعجیل، تند، تندوتیز، تندی، جلید، چابک، چالاک، چست، زرنگی، زرنگ، سریع، شتابناک، فرز
متضاد جلد : کند
برابر پارسی : پوست، پوشش، پوشینه، رویه، فرز، لایه
[rare.] skin, cover, binding, volume, copy
case, casing, coat, coating, cover, expeditious, jacket, volume
شلا ق زني , تشکيل تاژک , پوست , پوست خام گاو وگوسفند وغيره , چرم , پنهان کردن , پوشيدن , مخفي نگاه داشتن , پنهان شدن , نهفتن , پوست کندن , سخت شلا ق زدن , بند چرمي , قيش , قيش چرمي , چرمي کردن , چرم گذاشتن به , شلا ق زدن , جلد , با پوست پوشاندن , لخت کردن
رویه، مقوا
بهتعجیل، تند، تندوتیز، تندی، جلید، چابک، چالاک، چست، زرنگی، زرنگ، سریع، شتابناک، فرز ≠ کند
بشره، پوست
پوشش، غلاف
لاک
محفظه
۱. بشره، پوست
۲. پوشش، غلاف
۳. لاک
۴. محفظه
۵. رویه، مقوا
(جِ) [ ع . ] 1 - پوست . 2 - چیزی که کتاب ، دفتر و مانند آن را پوشش دهد، جلد کتاب ، جلد دفتر. ؛ توی ~ کسی رفتن کسی را وسوسه کردن و از کاری منصرف ساختن یا به کاری برانگیختن .
(جَ) [ ع . ] (ص .) چابک .
جلد. [ ج َ ] (اِخ ) از اعلام است . || بنوجلد؛ قبیله ای است . (منتهی الارب ).
شاکر بخاری .
ابوشکور بلخی (از شعوری ج 1 ص 314).
فردوسی .
یوسف عروضی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سنائی (دیوان ص 325).
سنائی .
نظامی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سنائی .
جلد. [ ج َ ] (ع ص ) چابک از هر چیزی . ج ، اَجلاد، جِلاد، جُلُد. (منتهی الارب ). تیز و شتاب . کذا فی الرشیدی . (آنندراج ). شتاب و زود و تیز و چست و چالاک و چابک . (ناظم الاطباء). جَلید. بشکول . (مهذب الاسماء). || (مص ) زدن . ضرب . هرو. عصو. || گزیدن (مار). || پوست کندن . (از یادداشت های دهخدا). || زدن بر پوست کسی . بر پوست زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || به تازیانه زدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 39). تازیانه زدن . (غیاث اللغات ). تازیانه زدن است و آن حکمی است مختص به کسی که محصن نباشد، چه در شرع معلوم شده است که حد محصن رجم است که سنگسار کردن بود. هو ضرب الجلد و هو حکم یختص بمن لیس بمحصن لادل علی ان حد المحصن هو الرجم . (تعریفات جرجانی ). تازیانه زدن . تازیانه زدن کسی را. (از یادداشت های دهخدا). تازیانه زدن چنانکه بر پوست خورد. || سخت شدن . (از آنندراج ). || پشک زده گردیدن . || افتادن . || جماع کردن با جاریه ٔ خود. جماع کردن با زنی . || به روی زمین افکندن . || به ناخواست و ستم داشتن کسی را بر کار. اکراه کردن بر کاری . (از یادداشت های دهخدا). || جَلق .
- جَلدُالعُمَیرة ؛ کنایه از استمناء است .
|| (اِ) خرمابن که از صبر تواند کرد از آب . ج ، جِلاد.
جلد. [ ج َ ل َ ] (اِخ ) اقلیم الرابع از مشرق ابتدا کند به شهرهای تبت و خراسان و در آنجا شهرها چون فرغانه و خجند و... سامرا و موصل و جلد و نصیبین ... و به شهرهای شام بگذرد... و عرض این اقلیم را مسافت سیصد میل است . (مجمل التواریخ و القصص ص 480).
جلد. [ ج َ ل َ ] (ع ص ، اِ) گوسپند و بز که بچه اش وقت زادن بمیرد. (از آنندراج ). || شتران بزرگ . شتران کلان که خرد در آنها نباشد. || ماده شتران بی بچه و بی شیر. || پوست شترکره که به چیزی آکنده یا شترکره ٔ دیگررا پوشانیده باشند تا ناقه به خیال بچه ٔ خود مهربان شده شیر دهد. (از یادداشت های دهخدا). پوست بچه شتر که پُر کاه کنند تا ناقه بچه ٔ خود تصوّر کرده بدان آرام گیرد و شیر دهد. (از آنندراج ). || زمین هموار و سخت به غیر سنگ . زمین سخت . || بزرگ . || کوچک . || نره . || خرج . (از یادداشت های دهخدا). || (مص )پشک زده گردیدن زمین . || سخت شدن . || چابک و چالاک گردیدن . چُست شدن . || (اِمص ) درشتی . || توانایی . (منتهی الارب ).
جلد. [ ج ُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَلد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
منجیک .
منوچهری .
ناصرخسرو.
مفید بلخی (از آنندراج ).
تازیانه زدن.
۱. [جمع: اجلاد] چابک؛ چالاک.
۲. ویژگی کبوتری که به مکانی تعلق پیدا کرده و در هر حالت به آن مکان بازمیگردد.
۱. لایۀ محکمی که روی کتاب، دفتر، مجله، و امثال آن بکشند یا بچسبانند: جلدِ کتاب، جلدِ دفتر.
۲. واحد شمارش کتاب، دفتر، کتابچه، و امثال آن؛ نسخه.
۳. پوشش.
۴. [جمع: جلود] (زیستشناسی) پوست.
۵. پوست یکپارچۀ بدن حیوان، مانند مَشک و خیک.
(jald) به معنی زود. مانند جلد باش جلدی بیا جلدی اومدم
(گنابادی) جَلْد؛ اسیر، توقیف شده، شکار، گمراه.
پوشینه، پوست، پوشش
۱چابک – تند – زرنگ ۲پرس و جو ۳بازیابی