تحریر. [ ت َ ] (ع مص ) آزاد بکردن . (تاج المصادر بیهقی ). آزاد کردن . (زوزنی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). تحریر رقبه ؛ آزاد کردن بنده را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آزاد کردن غلام و کنیزک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از فرهنگ نظام ). آزاد گردانیدن بنده . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
: او تحریر رقبة فمن لم یجد فصیام ثلثة ایام ذلک کفارة ایمانکم اذا حلفتم و احفظوا ایمانکم کذلک یبین اللّه ُ لکم آیاته لعلکم تشکرون . (قرآن
89/5).
بخشیدن گوهرش به کیل است
تحریر غلام خیل خیل است .
نظامی .
رسم است که مالکان تحریر
آزاد کنند بنده ٔ پیر.
سعدی (گلستان ).
|| نوشتن .(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوشتن و کتابت کردن ، با لفظ کردن و نمودن استعمال میشود. (فرهنگ نظام )
: به تحریر الفاظ من فخر کرد
همی کاغذ از دست من بر حریر.
ناصرخسرو.
لیکن مینماید که مراد ایشان تقریر سمر و تحریر حکایت بوده است . (کلیله و دمنه ).
از پس تحریر نامه کرده ام مبداء بشعر
معجز آوردن به مبدا برنتابد بیش از این .
خاقانی .
به یار نامه فرستاده ام به این مضمون
چنین به خون دل و دیده کرده ام تحریر.
سنجر کاشی (از آنندراج ).
|| بمعنی خطهای باریک که از موقلم بر نقوش و تصاویر کشند. (غیاث اللغات ). خطوطی که بر گرد کاغذ خطوط و تصاویر کشند، و با لفظ کشیدن و کردن و یافتن و شدن مستعمل . (آنندراج ). خطوطی که نقاش دور تصویر میکشد.(فرهنگ نظام )
: افسوس که شد دلبر و در دیده ٔ گریان
تحریر خیال خط او نقش برآبست .
حافظ.
بیا که پرده ٔ گلریز هفت خانه ٔ چشم
کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال .
حافظ(از مجله ٔ یادگار شماره ٔ چهارم سال دوم ص
39).
مانی از شرم رخت تصویر نتواند کشید
ور کشد همچون خطت تحریر نتواند کشید.
سالک یزدی (از آنندراج ).
تا خطت یافته تحریر، رخ ساده رخان
پیش رخسار تو نقشی است که بی تحریراست .
سنجر کاشی (ازآنندراج ).
|| مهذب کردن سخن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). پاکیزه کردن سخن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). کلام را از حشو و زواید پاک کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پاکیزه گفتن . (غیاث اللغات ). پاکیزه گفتن و خوش نوشتن . (فرهنگ نظام ). || تحریر کتاب و جز آن ؛ راست گردانیدن و زیبا ساختن و خالص کردن آن با اصلاح حروف و افتادگیهای آن . || تحریر وزن ؛ ضبط کردن آن با دقت . || تحریر معنی ؛ استخلاص آن بطور مجرد. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). || نوعی از نغمه که به پیچیدگی آواز باشد، بهندی کنگری گویند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نوعی از نغمه که عبارت از پیچیدگی آواز باشد. (ناظم الاطباء). پیچیدن صدای آوازه خوان که از اصول موسیقی است . (فرهنگ نظام )
: از نغمه ٔ شاه زهره گیج افتاده ست
اینجا نغمات همه هیچ افتاده ست
مرغوله شود صدا ز تحریراتش
زآن رو ره گوش پیچ پیچ افتاده ست .
ظهوری (از آنندراج ).
رجوع به تحریر صوت و تحریر دادن شود. || فرزند را نامزد خدمت مسجد و طاعت خدای عزوجل گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از آنندراج )
: رب انی نذرت لک ما فی بطنی محرراً. (قرآن
35/3). || برداشتن خراج و جبایت و انواع آن از زمین . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).