کلمه جو
صفحه اصلی

خزینه


مترادف خزینه : انبار، گنجینه، خزانه، گل خانه، نهال دان

برابر پارسی : گزینه، پالاب، گرمابه، گنجه

فارسی به انگلیسی

bath

treasury, reservoir of a Turkish bath


مترادف و متضاد

۱. انبار، گنجینه
۲. خزانه
۳. گلخانه، نهالدان


انبار، گنجینه


خزانه


گل‌خانه، نهال‌دان


فرهنگ فارسی

( اسم ) خزانه گنجینه
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در ۲۸ هزار گزی جنوب خاوری اهواز کنار راه فرعی اهواز نجف آباد دشت گرمسیر آب آن از چاه محصول : غلات و شغل اهالی : زراعت و حشم داری راه در تابستان اتومبیل رو ساکنان از طایفه شریفانند .

فرهنگ معین

(خَ نِ ) [ ع . ] (اِ. ) مال اندوخته شده ، گنجینه ، خزانه .

لغت نامه دهخدا

خزینه. [ خ َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) مخزن. ( از ناظم الاطباء ). انبار.آنجا که اشیاء را نگاه دارند. خزانه. ( یادداشت بخط مؤلف ). در این معنی مقصود از خزینه محلی است که اشیاء اعم از قیمتی یا غیرقیمتی در آن نهند ولی معمولاً به محلی اطلاق میشود که در آنجا اشیاء قیمتی می نهند یعنی گنج خانه :
جز که قرآن نیست خزینه علوم
مجمع علم آنکه بر او خازن است.
ناصرخسرو.
دل خزینه ْ علم دین آمدترا
نیست برتر گوهری از علم دین.
ناصرخسرو.
بخوی نیک و دانش فخر باید
بدین پرکن بسینه در خزینه.
ناصرخسرو.
به بتکده در بت را خزینه ای کردند
در آن خزینه بصندوقهای پیل گهر.
فرخی.
|| گنجینه. ( مجمل اللغة ). خزانه. ( ناظم الاطباء ). دفینه. مال برنهاده. خواسته برنهاده. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
موش و مار اندر خزینه خویش مفکن خیر خیر
گر نداری در و گوهر کاندرو مخزن کنی.
ناصرخسرو.
مکر دیوان و هوسها را منه
در خزینه علم رب العالمین.
ناصرخسرو.
هر که دلی دارد از خیانت خالی
باد در آن دل ز بهر خواجه خزینه.
سوزنی.
فراوان خزینه فراوان غم است
کم است انده آن را که دنیا کم است.
نظامی.
|| مغازه. || باج و خراج. || بیت المال. ( ناظم الاطباء ). خواسته ها و مالهای برنهاده یک کشور که خرج و دخل آن کشور بدان وابسته است یعنی مداخل بدانجا میرود و مخارج از آنجا میشود و بنابر اطلاق حال بر محل جایی که این خواسته ها بدانجاست خزینه نیز نام دارد : همه خزینه های این ملک و خواسته های وی آنجاست. ( حدود العالم ). و گویند که ملک چین سیصد و شصت ناحیت دارد که هر روزی از سال مال یک ناحیت بخزینه آرند. ( حدود العالم ). قلعه عظیم است بر دست راست و بر سر کوهی بلند نهاده است و خزینه های تبت خاقان آنجا باشد. ( حدود العالم ). و سباشی حاجب را بسرایچه دیگر خزینه. ( تاریخ بیهقی ). خلعتهای خلیفه را بر استران در صندوقها بارکردند و شاگردان خزینه بر سر. ( تاریخ بیهقی ). وی را بسوی سرایچه بردند که در آن دهلیزبرای امارت است و خزینه آنجا بنشاندند. ( تاریخ بیهقی ). احمد عبدالصمد... پیش تا مرگ خوارزمشاه آشکارا شد تا علی تکین در شب صلحی بکرد و علی تکین آن صلح راخواهان بود و دیگر روز آن لشکر و خزینه ها و غلامان سرایی را برداشت... بخوارزم بازبرد. ( تاریخ بیهقی ). چندانکه زه بر زبان ایشان برفتی از خزینه هزار درم بدان کس دادندی. ( نوروزنامه ). غافلی را شنیدم که خانه ٔرعیت خراب کردی تا خزینه سلطان آباد کند. ( گلستان سعدی ). خزینه بیت المال لقمه مساکین است نه طمعه شیاطین. ( گلستان سعدی ).

خزینه . [ خ َ ن َ ] (اِخ )محلی است در شش کیلومتری شمال شادکان مقسم آب قراء فلاحیه (شادکان ) از رود جراحی . (یادداشت بخط مؤلف ).


خزینه . [ خ َ ن َ ] (اِخ )نام معدنی بوده است . (از یاقوت در معجم البلدان ).


خزینه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخزن . (از ناظم الاطباء). انبار.آنجا که اشیاء را نگاه دارند. خزانه . (یادداشت بخط مؤلف ). در این معنی مقصود از خزینه محلی است که اشیاء اعم از قیمتی یا غیرقیمتی در آن نهند ولی معمولاً به محلی اطلاق میشود که در آنجا اشیاء قیمتی می نهند یعنی گنج خانه :
جز که قرآن نیست خزینه علوم
مجمع علم آنکه بر او خازن است .

ناصرخسرو.


دل خزینه ْ علم دین آمدترا
نیست برتر گوهری از علم دین .

ناصرخسرو.


بخوی نیک و دانش فخر باید
بدین پرکن بسینه در خزینه .

ناصرخسرو.


به بتکده در بت را خزینه ای کردند
در آن خزینه بصندوقهای پیل گهر.

فرخی .


|| گنجینه . (مجمل اللغة). خزانه . (ناظم الاطباء). دفینه . مال برنهاده . خواسته ٔ برنهاده . (یادداشت بخط مؤلف ) :
موش و مار اندر خزینه خویش مفکن خیر خیر
گر نداری در و گوهر کاندرو مخزن کنی .

ناصرخسرو.


مکر دیوان و هوسها را منه
در خزینه علم رب العالمین .

ناصرخسرو.


هر که دلی دارد از خیانت خالی
باد در آن دل ز بهر خواجه خزینه .

سوزنی .


فراوان خزینه فراوان غم است
کم است انده آن را که دنیا کم است .

نظامی .


|| مغازه . || باج و خراج . || بیت المال . (ناظم الاطباء). خواسته ها و مالهای برنهاده ٔ یک کشور که خرج و دخل آن کشور بدان وابسته است یعنی مداخل بدانجا میرود و مخارج از آنجا میشود و بنابر اطلاق حال بر محل جایی که این خواسته ها بدانجاست خزینه نیز نام دارد : همه خزینه های این ملک و خواسته های وی آنجاست . (حدود العالم ). و گویند که ملک چین سیصد و شصت ناحیت دارد که هر روزی از سال مال یک ناحیت بخزینه آرند. (حدود العالم ). قلعه ٔ عظیم است بر دست راست و بر سر کوهی بلند نهاده است و خزینه های تبت خاقان آنجا باشد. (حدود العالم ). و سباشی حاجب را بسرایچه ٔ دیگر خزینه . (تاریخ بیهقی ). خلعتهای خلیفه را بر استران در صندوقها بارکردند و شاگردان خزینه بر سر. (تاریخ بیهقی ). وی را بسوی سرایچه بردند که در آن دهلیزبرای امارت است و خزینه آنجا بنشاندند. (تاریخ بیهقی ). احمد عبدالصمد... پیش تا مرگ خوارزمشاه آشکارا شد تا علی تکین در شب صلحی بکرد و علی تکین آن صلح راخواهان بود و دیگر روز آن لشکر و خزینه ها و غلامان سرایی را برداشت ... بخوارزم بازبرد. (تاریخ بیهقی ). چندانکه زه بر زبان ایشان برفتی از خزینه هزار درم بدان کس دادندی . (نوروزنامه ). غافلی را شنیدم که خانه ٔرعیت خراب کردی تا خزینه سلطان آباد کند. (گلستان سعدی ). خزینه ٔ بیت المال لقمه ٔ مساکین است نه طمعه ٔ شیاطین . (گلستان سعدی ).
خزینه تهی به که مردم برنج .

سعدی .



خزینه . [ خ َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز واقع در 28 هزارگزی جنوب خاوری اهواز کنار راه فرعی اهواز نجف آباد، دشت ، گرمسیر، آب آن از چاه ، محصول آن غلات ، لبنیات ، شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری ، راه در تابستان اتومبیل رو، ساکنان از طایفه ٔ خزینه اند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


خزینه . [ خ َ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سویره بخش هندیجان شهرستان خرمشهر، واقع در 49 هزارگزی شمال باختری هندیجان سر راه فرعی اتومبیل رو ده ملا، دشت ، گرمسیر آب آن از چاه و محصول آن غلات و شغل اهالی آنجا زراعت و حشم داری ، راه در تابستان اتومبیل رو، ساکنان از طایفه ٔ شریفاتند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

۱. حوض آب گرم بزرگی در حمام های قدیمی برای شستشو و غسل.
۲. = خزانه

دانشنامه عمومی

خزینه مکانی است حوض مانند که در بالای آتشخانه حمام های عمومی قرار داشته و آب آن توسط آتش آتشخانه گرم می شده است تا برای شستشوی افراد آماده گردد. آب خزینه معمولاً هر پنج روز تا یک هفته یک بار عوض می شد و هر روز قبل از باز شدن حمام، چرک و کثیفیِ روی آب به وسیله لنگ پاک می شد.
حمام عمومی
برای تخلیه لجنِ کفِ خزینه از لجن کش استفاده می کردند. لجن کش به شکل کوزه ای وارونه با لوله ای بلند و دارای حفره ای بود که کارگر حمام با انگشت شست خود، حفره بالای لجن کش، و با کف دست، حفره انتهایی آن را می بسته و آن را درون خزینه فرو می برد. سپس با برداشتن انگشت و دست و چرخاندن لجن کش درکف خزینه، لجنها درون آن جمع می شد.
افراد با دلو یا مشربه ، آب گرم را از خزینه برداشته و تن خود را می شستند. در انتها، برای آبکشی، وارد خزینه می شدند. آب حمام معمولاً از طریق قنات تأمین می شد. آب پس از ذخیره شدن در منبعی روی بام حمام، از طریق لوله های سفالین که به آن تنبوشه می گفتند، وارد خزینه می شد.

دانشنامه آزاد فارسی

خَزینه
حمام علی قلی آقا در اصفهان
محلی عمومی برای نظافت و شست وشو. خزینه در حمام از سه بخش تشکیل می شد: ۱. راهروی ورودی؛ ۲. سربینه که بخشی بود با سقفی گنبدی در وسط و حوضی به زیر آن و سکویی گرداگرد محوطه. مشتریان بر روی این سکو لباس از تن به در می کردند و پس از استحمام، لباس می پوشیدند؛ ۳. گرمخانه که آن هم سقفی گنبدی در وسط داشت با سکویی کوچک گرداگرد آن. گرمخانه دو خزینۀ آب گرم و ولرم و چالۀ حوضی عمیق در بخشی دیگر داشت. مشتری پس از فرورفتن در یکی از خزینه ها، بیرون می آمد و خود را می شست. در همین مکان بود که دلّاکان به مشت مال مشتری مشغول می شدند و کارگرانِ صابون زن، تنِ او را خوب می شستند. مشتری پس از شست وشو برای پوشیدن لباس به سربینه بازمی گشت. اگر تمایل داشت، پای حوض می نشست تا با چای یا قندداغی از او پذیرایی شود و به هنگام خروج، هزینۀ حمام را، در محلی که دخل خوانده می شد، می پرداخت. حمام زنان نیز به همین صورت ساخته شده بود؛ البته برخی حمام ها، یک روزدرمیان، به مردان و زنان اختصاص داشت. به صاحبِ حمام، استاد حمامی، و به زن او در روزهای مخصوص زنان، زنِ استاد حمامی می گفتند. در گذشته، برای آن که مردم از نظافت های شرعی بازنمانند، پیش از اذان، در محل حمام بوقی به صدا درمی آوردند. بوقِ حمام شاخِ بلند ضخیمی بود که از شاخ گوزن، یا جلد حلزون دریایی تهیه می شد. در گذشته، مراسمِ حنابندان با آدابِ خاص در حمام های خزینه صورت می گرفت. دلاکان جز مشت مال، گاه به حجامت و سرتراشی نیز می پرداختند. نیز ← حمّام

گویش مازنی

۱خزانه ی حمام ۲خزانه شالی


/Khazine/ خزانه ی حمام - خزانه شالی

پیشنهاد کاربران

واژه های " خزینه ، خازن , مغازه " همان واژه ی " گنجینه " فارسی می باشند که پس از سیر در زبان های غیر ایرانی با تغییر لهجه و معنی دوباره به زبان فارسی بازگشته اند .


کلمات دیگر: