کلمه جو
صفحه اصلی

دعوت


مترادف دعوت : احضار، فراخوانی، خواندن، طلبیدن، وعده

متضاد دعوت : طرد

برابر پارسی : فراخوان، فراخواندن، فراخوانی، فراخونی

فارسی به انگلیسی

bid, convocation, invitation, invite, treat

invitation


bid, convocation, invitation, treat


فارسی به عربی

دعوة

مترادف و متضاد

call (اسم)
طلب، فریاد، صدا، دعوت، ندا، احضار، بانگ، نامبری

invitation (اسم)
جلب، دعوت، احضار، وعده خواهی، وعده گیری

احضار، فراخوانی ≠ طرد


خواندن، طلبیدن


وعده


۱. احضار، فراخوانی
۲. خواندن، طلبیدن
۳. وعده ≠ طرد


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) خواندن . ۲ - راه نمودن . ۳ - بضیافت یا برای کاری خواستن . ۴ - ( اسم ) راهنمایی رهبری . ۵ - ( اسماعلیه ) راهنمایی به حقیقت دین و برای آن هفت منزلت قایلند که : رسول نبی امام حجت داعی ماذون و مستجیب باشد . ۶ - ( اسم ) دعائ جمع دعوات .

فرهنگ معین

(دَ وَ ) [ ع . دعوة ] (مص م . ) خواندن ، خواندن کسی به مهمانی یا جایی .

لغت نامه دهخدا

دعوت. [ دَع ْ وَ ] ( ع مص ، اِمص ) دعوة. خواندن. خواهش و طلب. ( ناظم الاطباء ). || خواندن کسی را برای دادن طعام و غیره. ( غیاث ) ( از آنندراج ). خواهش ِ آمدن کردن از کسی جهت طعام و جز آن و درخواست و خواهانی جهت ضیافت و مهمانی. ( ناظم الاطباء ). به ضیافت یا برای کاری خواستن. به مهمانی خواندن. به طعام خواندن. به میهمانی خواستن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : این حکایت بگویم... که وزیری با بزرگی احمد حسن به تعزیت و دعوت نزدیک وی رفتی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346 ). آهنگ دعوت او کردند. ( گلستان سعدی ). دعوتش را اجابت کردم. ( گلستان ).
- دعوتهای شاه عبدالعظیمی ؛ به مهمانی خواندن ، به زبان نه به دل. همانند و به معنی تعارف شاه عبدالعظیمی است. تعارف و دعوتی که از روی زبان باشد نه از دل. ( فرهنگ عوام ).
- صاحب دعوت ؛ صاحب مهمانی. صاحب ضیافت. مهماندار : یاران نهایت عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند و صاحب دعوت گفت ای یار زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان همی سازند. ( گلستان ).
|| دعوت در نزد فقها، بر دو گونه باشد، عامه و خاصه. دعوت عامه آن چیزیست که برای شخص معینی بعمل نیامده باشد، مانند دعوت به عروسی یا دعوت به ختان. و پاره ای گفته اند دعوت عامه آن است که خوانده شدگان از ده نفر زیاده باشند. و خاصه برخلاف عامه است. وبرخی گفته اند دعوت خاصه آن است که مهماندار اگر بداند کسی را که دعوت می کند نخواهد آمد اساساً از دعوت صرف نظر کند، و دعوت عامه را هم برخلاف آن تعریف کرده اند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || مهمانی.( مهذب الاسماء ). ولیمه. ضیافت : دعاء؛ به دعوت خواندن ( تاج المصادر بیهقی )؛ به دعوت کردن. ( دهار ).
- دعوت ساختن ؛ مهمانی برپا کردن : عجب آن بود که در آن دو سه روز که گذشته شد دعوتی ساخت سخت نیکو. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529 ).حقیقت آن است که قاید آن روز که دیگر روز گذشته شد دعوتی بزرگ ساخته بود. ( تاریخ بیهقی ص 327 ). و آن دعوت بزرگ هم در این پنجشنبه بساخته بود و کاری شگرف پیش گرفته. ( تاریخ بیهقی ). دعوتی ساخت و بفرمود تا بزمگاه او به تعبیه خیول و تغشیه فیول بیاراستند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 332 ). || طلبیدن. خواندن به. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). خواندن مردم به تکالیفی یا دینی یا مرامی. خواندن مردم به خدا و دینی. خواندن مردم به طرفداری از مقصدی. تبلیغ. تبلیغ به دینی : بر پای دار دعوت مردم را بسوی امیرالمؤمنین در منبرهای مملکتی خود در حالتی که بشنوانی به ایشان دعوت را. ( تاریخ بیهقی ص 314 ). پس نشست در مجلس عامی به حضور اولیای دولت و دعوت و زعیمان و بزرگان... و صالحان و رغبت اظهار نمودند در آنکه امیرالمؤمنین امام ایشان باشد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 309 ).

دعوت . [ دَع ْ وَ ] (ع مص ، اِمص ) دعوة. خواندن . خواهش و طلب . (ناظم الاطباء). || خواندن کسی را برای دادن طعام و غیره . (غیاث ) (از آنندراج ). خواهش ِ آمدن کردن از کسی جهت طعام و جز آن و درخواست و خواهانی جهت ضیافت و مهمانی . (ناظم الاطباء). به ضیافت یا برای کاری خواستن . به مهمانی خواندن . به طعام خواندن . به میهمانی خواستن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : این حکایت بگویم ... که وزیری با بزرگی احمد حسن به تعزیت و دعوت نزدیک وی رفتی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 346). آهنگ دعوت او کردند. (گلستان سعدی ). دعوتش را اجابت کردم . (گلستان ).
- دعوتهای شاه عبدالعظیمی ؛ به مهمانی خواندن ، به زبان نه به دل . همانند و به معنی تعارف شاه عبدالعظیمی است . تعارف و دعوتی که از روی زبان باشد نه از دل . (فرهنگ عوام ).
- صاحب دعوت ؛ صاحب مهمانی . صاحب ضیافت . مهماندار : یاران نهایت عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند و صاحب دعوت گفت ای یار زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان همی سازند. (گلستان ).
|| دعوت در نزد فقها، بر دو گونه باشد، عامه و خاصه . دعوت عامه آن چیزیست که برای شخص معینی بعمل نیامده باشد، مانند دعوت به عروسی یا دعوت به ختان . و پاره ای گفته اند دعوت عامه آن است که خوانده شدگان از ده نفر زیاده باشند. و خاصه برخلاف عامه است . وبرخی گفته اند دعوت خاصه آن است که مهماندار اگر بداند کسی را که دعوت می کند نخواهد آمد اساساً از دعوت صرف نظر کند، و دعوت عامه را هم برخلاف آن تعریف کرده اند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || مهمانی .(مهذب الاسماء). ولیمه . ضیافت : دعاء؛ به دعوت خواندن (تاج المصادر بیهقی )؛ به دعوت کردن . (دهار).
- دعوت ساختن ؛ مهمانی برپا کردن : عجب آن بود که در آن دو سه روز که گذشته شد دعوتی ساخت سخت نیکو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 529).حقیقت آن است که قاید آن روز که دیگر روز گذشته شد دعوتی بزرگ ساخته بود. (تاریخ بیهقی ص 327). و آن دعوت بزرگ هم در این پنجشنبه بساخته بود و کاری شگرف پیش گرفته . (تاریخ بیهقی ). دعوتی ساخت و بفرمود تا بزمگاه او به تعبیه ٔ خیول و تغشیه ٔ فیول بیاراستند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 332). || طلبیدن . خواندن به . (یادداشت مرحوم دهخدا). خواندن مردم به تکالیفی یا دینی یا مرامی . خواندن مردم به خدا و دینی . خواندن مردم به طرفداری از مقصدی . تبلیغ. تبلیغ به دینی : بر پای دار دعوت مردم را بسوی امیرالمؤمنین در منبرهای مملکتی خود در حالتی که بشنوانی به ایشان دعوت را. (تاریخ بیهقی ص 314). پس نشست در مجلس عامی به حضور اولیای دولت و دعوت و زعیمان و بزرگان ... و صالحان و رغبت اظهار نمودند در آنکه امیرالمؤمنین امام ایشان باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 309).
ز بعد او بسوی نوح آمدش دعوت
که بود آدم ثانی و بود پیغمبر.

ناصرخسرو.


شفای جان ندیدم هیچ دانش
مگر از دعوت آل پیمبر.

ناصرخسرو.


نیک نگه کن که بر این جاهلان
دیو لعین را طرب و دعوت است .

ناصرخسرو.


آواز کوس عرش ز ایوان اخستان
بر آسمان ز دعوت ابدال درگذشت .

خاقانی .


ما ناوکی و دعوت ما تیر ناوکی
تیری کزاو علامت شیطان دریده ایم .

خاقانی .


آنجا که دم گشاد سرافیل دعوتش
جان بازیافت پیر سراندیب درزمان .

خاقانی .


کآنجا که محمد اندر آمد
دعوت نرسد پیمبران را.

خاقانی .


از دعوت محمدی (ص ) به هیچ عهد بدان طرف معجزه و آیتی نرسیده بود.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 348).
دعوت زاریست روزی پنج بار
بنده را که در نمازآ و بزار.

مولوی .


راند او را جانب نصرانیان
کرد در دعوت شروع او بعد از آن .

مولوی .


طینت احمد کجا و فکرت بوجهل
دعوت موسی کجا و دعوی بلعم .

قاآنی .


- دعوت اذان ؛ خواندن به نماز : تلاوت کتاب عزیز و دراست قرآن مجید و دعوت اذان و شعار ایمان ظاهر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 348).
- دعوت حق را اجابت کردن ، دعوت حق را لبیک گفتن ؛ جان به جان آفرین تسلیم کردن . مردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- صاحب دعوت ، صاحب الدعوة ؛ کسی که عهده دار امر دعوت یعنی تبلیغ دینی و اشاعه و نشر عقیده ای است .
- کتاب دعوت ؛ دعوتنامه . تبلیغنامه :
هر سال یکی کتاب دعوت
بَاطراف جهان همی فرستم .

ناصرخسرو.


|| در اصطلاح اسماعیلیان ، دعوت هفت منزلت دارد: رسول ، نبی ، امام ، حجت ، داعی ، مأذون و مستجیب که مطابق با هفت نور جسمانی یعنی سیارات سبعه و هفت نور ابداعی ازلی باشد و باز مطابق با هفت صفت انسانی یعنی حیات ، علم ، قدرت ، ادراک ، فعل ، ارادت و بقا باشد.(فرهنگ علوم عقلی ، از جامع الحکمتین ص 102). و رجوع به داعی و اسماعیلیان شود.
- هفت جزیره ٔ دعوت ؛ تقسیمات اسماعیلیه برای فرستادن مبلغ.
|| راه نمودن . راهنمایی . رهبری . || دعاء. ج ، دعوات :
هر چه بگویم ز دعا کردگار
دعوت من بنده اجابت کناد.

مسعودسعد.


رمیدگان و کراشیده گشتگان ز وطن
ترا خوهند ز ایزد به دعوت و آمین .

سوزنی .


جز دعوت شب مرا چه چاره
هان ای دعوات نیمشب هان .

خاقانی .


پیک انفاس بر طریق مراد
دعوت مستجاب من رانده ست .

خاقانی .


تضرع کنان را به دعوت مجیب .

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. فرا خواندن کسی به مهمانی یا برای کاری.
۲. [قدیمی] دعا.
۳. [قدیمی] خواهش و طلب.
* دعوت کردن: (مصدر متعدی )
۱. کسی را به مهمانی خواندن.
۲. کسی را به جایی فراخواندن.

۱. فرا خواندن کسی به مهمانی یا برای کاری.
۲. [قدیمی] دعا.
۳. [قدیمی] خواهش و طلب.
⟨ دعوت ‌کردن: (مصدر متعدی)
۱. کسی را به مهمانی خواندن.
۲. کسی را به جایی فراخواندن.


دانشنامه عمومی

دعوت می تواند به موارد زیر اشاره کند:
دعوت به مراسم با کارت دعوت
دعوت (فیلم ۱۹۵۲). «دعوت» (انگلیسی: Invitation (film)) فیلمی در ژانر رمانتیک است که در سال ۱۹۵۲ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به ون جانسون و دوروتی مک گوایر اشاره کرد.

دعوت (فیلم ۲۰۱۵). «دعوت» (انگلیسی: The Invitation (2015 film)) یک فیلم است که در سال ۲۰۱۵ منتشر شد.
Phil Hay
Matt Manfredi
Martha Griffin
Nick Spicer

دعوت (فیلم). دعوت فیلمی به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا و ساخته سال ۱۳۸۷ است. نویسندگی داستان فیلم را ابراهیم حاتمی کیا و چیستا یثربی بر عهده داشته اند. دعوت، فیلمی چندداستانی و پرستاره است.
این فیلم فروش بالایی داشت اما منتقدان (حتی طرفداران حاتمی کیا) آن را نقد کرده و گامی به عقب برای حاتمی کیا دانستند. دعوت در جشن خانه سینما نیز با استقبال داوران مواجه نشد.

فرهنگ فارسی ساره

فراخوانی، فراخون


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دعوت به معنای فراخواندن کسی به چیزی یا انجام دادن کاری است. از عنوان دعوت، در باب های جهاد، نکاح، اطعمه و اشربه و شهادات سخن گفته اند.
۱) دعوت کافران به اسلام، قبل از شروع جنگ با آنان- درصورت نرسیدن دعوت به ایشان- از سوی امام یا منصوب از جانب ایشان، واجب است. ۲) وجوب دعوت در صورت آگاهی داشتن کفّار از آن، ساقط می شود؛ لیکن برای تأکید و اتمام حجت بر ایشان، مستحب است. ۳) در ابلاغ دعوت- بنابر تصریح برخی- رسیدن آن به رهبر کفّار، به طور مستقیم یا از طریق پیک و یا نامه کفایت می کند، هرچند به همه ی کفّار نرسد. ۴) در دعوت، کیفیت خاصی شرط نیست و با آنچه که مفاد آن ترغیب به شهادتین و بیان محاسن و معارف اسلام باشد، حاصل می گردد؛ هرچند بهتر آن است که به کیفیّتی انجام گیرد که وارد شده است. ۵) جهاد با باغی در صورت دعوت امام علیه السّلام یا نایب ایشان واجب و سرپیچی از آن گناه کبیره است.
دعوت در نکاح
دعوت مؤمنان جهت حضور در ولیمه ،مستحب است.
دعوت در اطعمه و اشربه
۱) در عقیقه ، افضل آن است که گوشت آن را بپزند و جهت خوردن و دعا کردن برای کودک، ده نفر یا بیشتر از مؤمنان را دعوت کنند. ۲) خوردن غذایی که خورنده به آن دعوت نشده و نیز بردن همراه، مانند فرزند به مهمانی ای که از او دعوت به عمل نیامده، حرام است. برخی، آن را مکروه دانسته اند.
دعوت در شهادات
...

[ویکی الکتاب] معنی دَعَوْتُ: خواندم - دعوت کردم(دعاء و نیز کلمه دعوت به معنای معطوف کردن توجه و نظر شخص دعوت شده است به سوی چیزی که آن شخص دعوت شده و این کلمه معنائی عمومیتر از کلمه نداء دارد ، برای اینکه نداء مختص به باب لفظ و صوت است ، ولی دعاء ، هم شامل دعوت کردن بوسیله لفظ م...
معنی دَعْوَةٌ: خواندن - دعوت
معنی أَدَعَوْتُمُوهُمْ: که آنها را دعوت کنید
معنی تَدْعُونَنَا: ما را دعوت می کنید
معنی تَدْعُوهُمْ: که آنها را دعوت کنید
معنی تُدْعَیٰ: دعوت می شود
معنی دَاعِیَ: دعوت کننده
معنی دُعُواْ: خوانده شدند - دعوت شدند
معنی دَعَوْتُکُمْ: شما را خواندم -شما را دعوت کردم
معنی دَعَوْتُهُمْ: آنان را خواندم -آنان را دعوت کردم
معنی دُعِیتُمْ: دعوت شدید
ریشه کلمه:
دعو (۲۱۲ بار)

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن آیاس می باشد که واژه ای اوستایی است

خوانش

دعوت کننده

در گفتار لری واژه ی مکیس به مَنای دعوت کردن و تعارف کردن را به کار می برند.
در مثل:
فلانی را مکیس کرد به خانه اش برود= فلانی را دعوت کرد به خانه اش برود.

آب به فلانی مکیس کن = آب به فلانی تعارف کن

خواستن و خواهش

فراخواست، فراخواستن ( دعوت کردن )

در کنار آمیخته واژه های�فراخوان� و �فراخواندن� که خود تا آنجا که به یاد می آورم؛ سال ها پیش، کاربرد آن را بجای �دعوت� و �دعوت کردن� به واژه نامه ی اینترنتی �دهخدا� پیشنهاد نموده بودم و نمونه ای از آن در پیوند زیر آمده*، کاربرد آمیخته واژه های فراخواست، فراخواستن را نیز بجای �دعوت� و �دعوت کردن� پیشنهاد می کنم که بگمانم از �فراخوان� و �فراخواندن� که آرش هایی دیگر نیز دارد، باریک ترند.

* �. . . کلاه خود را به داوری فراخوانید� https://www. behzadbozorgmehr. com/2010/11/blog - post_14. html


کلمات دیگر: