ابوموسی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) خلف بن قتاده . محدث است و از پدر خود روایت کند.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) سلیمان بن محمدبن احمد بغدادی . نحوی ملقب به حامض . رجوع به سلیمان بن محمد... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) حامض . سلیمان بن محمد الحامض بن احمد الحامض . رجوع به سلیمان بن محمد الحامض شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) علی بن جعفر مشهور به سیدبن طاوس . بعضی کنیت او را ابوالقاسم و جمعی ابوالحسن گفته اند. رجوع به علی ... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) حذّاء. او از عبداﷲبن عمرو (؟) روایت دارد. (الکنی للبخاری ص 69 س 12).
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) عمربن هارون صوفی . محدث است او از صدقةبن المنتصر روایت کند.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) حکمی . صحابی است .
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) عیسی قیروانی بن ابی العباس حنیف بن احمد دینوری . رجوع به عیسی ... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) اسحاق بن موسی بن عبداﷲبن یزید الانصاری . محدث است .
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) عیسی بن ابان بن صدقةبن عدی مرادنشاه فسائی فارسی . رجوع به عیسی بن ابان ... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) عیسی بن سالم . محدث است . اواز شعبه و از او محمدبن رافع نیشابوری روایت کند.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) عیسی بن سلیمان شیزری . محدث است . و محمدبن عوف حمصی طائی از او روایت کند.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) اسرائیل . او از حسین و از او ابن عیینة روایت کند.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) اسرائیل بن موسی بصری . او از حسن و از وی ابن عیینة روایت کند.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) اشعری . عبداﷲبن قیس بن سلیم . صحابی است . او از مردم قریه ٔ رِمَع یکی از قرای یمن و از قبیله ٔ اشعر یمن است . او پیش از هجرت از یمن بمکه شد و اسلام آورد و پس از فتح خیبر بحبشه هجرت کرد و سپس از حبشه بمدینه ٔ منوّره بازگشت . و به سال دهم هجرت به امر رسول صلی اﷲ علیه و آله والی قسمتی از یمن گردید. در خلافت عمر به سال 17 هَ . ق . والی بصره و به سال 22 بنا بر تقاضای اهل کوفه حکمران آن شهر گردید و لکن نتوانست اهل کوفه را راضی سازد و پس از یکسال بمنصب اول خود ولایت بصره ، بازگشت و تا چند سال از خلافت عثمان بهمین سمت باقی بود. در زمان خلافت عمر دست میسان و مذار و اهواز و شوش و اصفهان و نصیبین را او فتح کرد و یکبار نیز مغضوب عمر گردید و در خلافت عثمان شهر ری بصلح بدست او مفتوح شد. پس از عزل از بصره بکوفه رفت تا در آنجا متوطن شود و عثمان در سال 34 او را والی کوفه کرد و هنگام خلافت علی علیه السلام که کوفه پای تخت شد ابوموسی از منصب خود معزول و از عمل برکنار بود تا پس از جنگ صفین که قرار بر حکمین شد ابوموسی به اصرار جمعی از اهل کوفه از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام حکم گردید و از عمروبن عاص فریب خورد بتفصیلی که در تواریخ مسطور است و هر دو گروه از او ناراضی شدند و او بمکه گریخت و در آنجا نیز نتوانست بماند پس بکوفه برگشت و بهمانجا درگذشت و در سال وفات او اختلاف است برخی سال 42 و برخی دیگر 52 هَ. ق . گفته اند و قبر او در ثویّه موضعی بکوفه است . وصاحب مجمل التواریخ آرد که ابوموسی اشعری در سنه ٔ ثمان عشر (18 هَ . ق .). نامه ای به عمر خطاب نوشته بود ومخاطبت کرده : لعبداﷲ عمر امیرالمؤمنین . عمر گفت واﷲ که چنین است بنده ٔ خدایم و عمر نامم و امیر مؤمنانم از آن پس او را امیرالمؤمنین خواندند و پیش از آن او را خلیفت خلیفت پیغامبر گفتندی . از ابوموسی روایاتی در تفسیر است . رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 271، 290، 291، 296، 443، 445،460، 512، و حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 48، 136، 137، 140، 165، 167 170، 172، 178، 189، 190، 238، و لباب الالباب ج 1 ص 289 شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) اصفهانی . رجوع به محمدبن ابی بکربن عمر اصفهانی مدینی شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) عیسی بن صُبَیْح ، ملقب به مزدار. تلمیذ بشربن معتمر رئیس فرقه مزداریّه از معتزله و او را راهب معتزله گفتندی بعلت زهد او.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) عیسی بن عبدالعزیزبن یللبخت بن عیسی بن یوماریلی جزولی یزدکنتی . رجوع به عیسی ... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) عیسی بن فرخانشاه . رجوع به عیسی ... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) عیسی بن محمد. رجوع به عیسی بن محمد شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) عیسی بن مردان کوفی . رجوع به ابن مردان ابوموسی عیسی و عیسی ... شود.
ابوموسی . [ اَسا ] (اِخ ) ضریر رازی . رجوع به ضریر رازی ... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) الأسدی . محدث است . او از شعبی و از او عبداﷲ الهمدانی روایت کند.
ابوموسی . [اَ سا ] (اِخ ) کعب السعدی . محدث است . او از سلمان بن حبیب و از او محمدبن عثمان ابوالجماهر روایت کند.
ابوموسی .[ اَ سا ] (اِخ ) غافقی . مالک بن عباده . صحابی است .
ابوموسی .[ اَ سا ] (اِخ ) مالک بن عباده ٔ غافقی . صحابی است .
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) المکفوف . او را پنجاه ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) جابربن حیّان صوفی طوسی خراسانی . رجوع به جابر... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) ابن امام . رجوع به ابوموسی عیسی بن محمد... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) ابن عمار. یکی از مذهبین مشهور مصاحف . (ابن الندیم ).
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) ابن قسطنطین . رجوع به ابن قسطنطین عیسی ... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) اسحاق بن ابراهیم الهروی . محدث است و فضل بن سهل از او روایت کند.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) احمدبن محمدبن محمد یحیی بن مبارک العدوی الیزید. او از عم پدر خویش ابراهیم بن ابی محمد مسموعات او را از اصمعی و ابی زید روایت کرده است . (از ابن الندیم ). و رجوع به یزیدیین شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) جزولی . رجوع به عیسی بن عبدالعزیزبن یللبخت ... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) حارث بن مالک . محدث است .
ابوموسی. [ اَ سا ] ( اِخ ) محدث است. سفیان از او و او از وهب بن منبه روایت کند.
ابوموسی. [ اَ سا ] ( اِخ ) ابن امام. رجوع به ابوموسی عیسی بن محمد... شود.
ابوموسی. [ اَ سا ] ( اِخ ) ابن عمار. یکی از مذهبین مشهور مصاحف. ( ابن الندیم ).
ابوموسی. [ اَ سا ] ( اِخ ) ابن قسطنطین. رجوع به ابن قسطنطین عیسی... شود.
ابوموسی. [ اَ سا ] ( اِخ ) احمدبن محمدبن محمد یحیی بن مبارک العدوی الیزید. او از عم پدر خویش ابراهیم بن ابی محمد مسموعات او را از اصمعی و ابی زید روایت کرده است. ( از ابن الندیم ). و رجوع به یزیدیین شود.
ابوموسی. [ اَ سا ] ( اِخ ) اسحاق بن ابراهیم الهروی. محدث است و فضل بن سهل از او روایت کند.
ابوموسی. [ اَ سا ] ( اِخ ) اسحاق بن موسی بن عبداﷲبن یزید الانصاری. محدث است.
ابوموسی. [ اَ سا ] ( اِخ ) الأسدی. محدث است. او از شعبی و از او عبداﷲ الهمدانی روایت کند.
ابوموسی. [ اَ سا ] ( اِخ ) اسرائیل. او از حسین و از او ابن عیینة روایت کند.
ابوموسی. [ اَ سا ] ( اِخ ) اسرائیل بن موسی بصری. او از حسن و از وی ابن عیینة روایت کند.
ابوموسی. [ اَ سا ] ( اِخ ) اشعری. عبداﷲبن قیس بن سلیم. صحابی است. او از مردم قریه رِمَع یکی از قرای یمن و از قبیله اشعر یمن است. او پیش از هجرت از یمن بمکه شد و اسلام آورد و پس از فتح خیبر بحبشه هجرت کرد و سپس از حبشه بمدینه منوّره بازگشت. و به سال دهم هجرت به امر رسول صلی اﷲ علیه و آله والی قسمتی از یمن گردید. در خلافت عمر به سال 17 هَ. ق. والی بصره و به سال 22 بنا بر تقاضای اهل کوفه حکمران آن شهر گردید و لکن نتوانست اهل کوفه را راضی سازد و پس از یکسال بمنصب اول خود ولایت بصره ، بازگشت و تا چند سال از خلافت عثمان بهمین سمت باقی بود. در زمان خلافت عمر دست میسان و مذار و اهواز و شوش و اصفهان و نصیبین را او فتح کرد و یکبار نیز مغضوب عمر گردید و در خلافت عثمان شهر ری بصلح بدست او مفتوح شد. پس از عزل از بصره بکوفه رفت تا در آنجا متوطن شود و عثمان در سال 34 او را والی کوفه کرد و هنگام خلافت علی علیه السلام که کوفه پای تخت شد ابوموسی از منصب خود معزول و از عمل برکنار بود تا پس از جنگ صفین که قرار بر حکمین شد ابوموسی به اصرار جمعی از اهل کوفه از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام حکم گردید و از عمروبن عاص فریب خورد بتفصیلی که در تواریخ مسطور است و هر دو گروه از او ناراضی شدند و او بمکه گریخت و در آنجا نیز نتوانست بماند پس بکوفه برگشت و بهمانجا درگذشت و در سال وفات او اختلاف است برخی سال 42 و برخی دیگر 52 هَ. ق. گفته اند و قبر او در ثویّه موضعی بکوفه است. وصاحب مجمل التواریخ آرد که ابوموسی اشعری در سنه ثمان عشر ( 18 هَ. ق. ). نامه ای به عمر خطاب نوشته بود ومخاطبت کرده : لعبداﷲ عمر امیرالمؤمنین. عمر گفت واﷲ که چنین است بنده خدایم و عمر نامم و امیر مؤمنانم از آن پس او را امیرالمؤمنین خواندند و پیش از آن او را خلیفت خلیفت پیغامبر گفتندی. از ابوموسی روایاتی در تفسیر است. رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 271، 290، 291، 296، 443، 445،460، 512، و حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 48، 136، 137، 140، 165، 167 170، 172، 178، 189، 190، 238، و لباب الالباب ج 1 ص 289 شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) عیسی بن مینابن وردان بن عیسی بن عبدالصمدبن عمروبن عبداﷲالمدنی المعروف بقالون القاری . صاحب نافعبن ابی نعیم . مولد او در ایام هشام بن عبدالملک به سال 120 هَ . ق . بود و در ایام منصور به سال 150 از نافع اخذ قرائت کرد و قالون اصم بود و آنگاه که قاری بر او قرائت میکرد گوش خود را بدهان او می پیوست تا قرائت او بشنود و قالون مولی انصار است و گفته اند که قالون در زبان رومی بمعنی جیّد است و آنگاه که بر نافع قرائت میکرده است نافع به او قالون قالون یعنی نیکوست گفتی . رجوع به معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 106 و 107 شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) عیسی بن عبداﷲبن حکم بن النعمان بن بشیرالانصاری . محدث است . اواز مبارک بن فضاله و از او ولیدبن مسلم روایت کند.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) محدث است . سفیان از او و او از وهب بن منبه روایت کند.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) محمد امین بن هارون الرشید. رجوع به امین ... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) محمدبن ابی بکر عمربن ابی عیسی احمدبن عمربن محمدبن ابی عیسی اصفهانی مدینی . رجوع به احمدبن ابی بکر... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) مدنی . رجوع به محمدبن ابی بکر... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) مسحاج بن موسی . تابعی است اواز انس بن مالک و از او مروان بن معاویة روایت کند.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) هارون بن اسماعیل بن النعمان بن عبداﷲبن کعب بن مالک . محدث است .
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) هارون بن سلیمان الفراء. محدث است و ابونعیم از او روایت آرد.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) هارون بن محمدبن عبدالملک الزیات . رجوع به هارون ... شود.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) هلالی . او از پدر خود و از او سلیمان بن المغیرة روایت کند.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) یُحَنَّس . تابعی است . او ازام الدرداء و از او ابوصخر حمیدبن زیاد روایت کند.
ابوموسی . [ اَ سا ] (اِخ ) یونس بن عبدالاعلی بن موسی بن میسره ٔ مصری . فقیه شافعی .
دانشنامه عمومی
ابوموسی (شهر)، شهری از استان هرمزگان، واقع در جزیره ابوموسی در جنوب ایران.
بخش مرکزی شهرستان ابوموسی، نام بخشی است از توابع شهرستان ابوموسی در استان هرمزگان واقع در جنوب ایران.
دانشنامه اسلامی
...