کلمه جو
صفحه اصلی

جزیره


مترادف جزیره : آبخست، آبخوست، آبخو، آداک

برابر پارسی : آبخوست

فارسی به انگلیسی

island

فارسی به عربی

جزیرة

عربی به فارسی

ابخست , جزيره , محل ميخکوبي شده وسط خيابان و ميدان و غيره , جزيره ساختن , جزيره دار کردن , جزيره کوچک , جزيره نشين کردن , مجزا کردن , قاره , خشکي , بر , قطعه اصلي , قطعه


مترادف و متضاد

isle (اسم)
جزیره کوچک، جزیره

island (اسم)
جزیره، ابخست

آبخست، آبخوست، آبخو، آداک


فرهنگ فارسی

شهر اهواز در ازمنه سابق بواسطه رود کارون بدو قسنمت میشده است که یکی را (( المدینه ) ) و دیگری را (( الجزیره ) ) میگفتند. الجزیره محله ای میان جوی شاهجرد ورود دجیل بود و بهمان جهت که میان دو آب نهاده بود جزیره نامیده میشد ( با آنکه خود جزیره نبود ) .
قطعه زمین دروسطدریاکه ازهرطرف آب آنرااحاطه، کرده باشد، جزائروجزرجمع، آداک واداک و آدک و آبخو، و آبخوست وجزهم گفته شده
( اسم ) قطعه خاکی که از هر طرف بتوسط آب محصور شده باشد آبخوست . جمع :جزائر ( جزایر ). یااسماعیلیه کر. ارض را از لحاظ نشر دعوت به دوازده ناحیه تقسیم کرده بودند که هر ناحیه را جزیره مینامیدند و کسی که در جزیره دعوت میکرد ( ( حجت ) ) خونده میشد چنانکه ناصر خسرو حجت جزیر. خراسان بود.
پاره از پشم

فرهنگ معین

(جَ رِ ) [ ع . جزیرة ] (اِ. ) آبخوست ، قطعه زمینی که گرداگرد آن را آب فرا گرفته باشد. ج . جزایر.

لغت نامه دهخدا

جزیره . [ ج َ رَ ] (اِخ ) زمینی است به بصرة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زمینی است به بصرة، که فاصله ٔ بین آن و ابله را درختان نخل پر میکنند و نام جزیره خاص آن باشد. (از تاج العروس ).


جزیره . [ ج َ رَ ] (اِخ ) که آنرا جزیره ٔ اقور و جزیره ٔ قور و اقلیم اقور نیز گویند، عرب به بین النهرین علیا اطلاق میکردند. مؤلف بلدان الخلافة الشرقیه آرد: اعراب بلاد بین النهرین علیا را جزیره می نامیدند، زیرا آبهای دجله و فرات علیا جلگه های آنجا را دربرمیگرفت . این سرزمین به سه قسمت تقسیم میگردید و هر قسمت را دیار میگفتند و عبارت بوده از دیاربکر و دیار ربیعه و دیار مضر، بنام سه قبیله ٔ بکر وربیعه و مضر که در زمانهای قبل از اسلام به فرمان سلاطین ساسانی به آنجا کوچ نموده و مسکن هر قبیله به نام آن قبیله موسوم شده بود. موصل در ساحل دجله بزرگترین شهر دیار ربیعه بود و رقه در ساحل فرات مرکز دیارمضر و آمِد در ساحل دجله ٔ علیا بزرگترین شهر دیار بکر، و دیار بکر شمالی ترین این سه دیار بود. مقدسی جزیره را «اقلیم اقور» که اصل آن معلوم نیست ، نامیده ولی تصور میشود اقور مدت زمانی نام دشت پهناور شمال بین النهرین بوده است . همه ٔ نهرهایی که در بین النهرین علیا به دجله ملحق می شوند از سمت چپ آنها می آیند. این نهرها از سمت شمال شرقی یا شمال رودخانه های مزبور فرودمی آمدند و فقط رودخانه ٔ هرماس شعبه ٔ خابور بزرگ که از نصیبین برمیخاست در قرون وسطی از این قاعده خارج بوده زیرا در بالای نقطه ٔ الحاق آن به خابور آبهای هرماس در پشت سد موسوم به «سکیرالعباس » انباشته میگردید و در حالی که جزئی از آبهای آن به خابور می پیوست و به فرات می ریخت ، شاخه ٔ اصلی هرماس پس از عبور ازوادی موسوم به «ثرثار» در تکریت از سمت راست دجله به آن رودخانه میریخت . بنابراین حدود این دیار بکر، سرزمینی که از آب دجله مشروب میشد، از سرچشمه ٔ آن رودتا پیچ بزرگ جنوبی آن واقع در نزدیکی تل ّ فافان است . تمام اراضی شمالی آن ، از نهرهای بیشماری که در مغرب تل فافان به کناره ٔ چپ دجله می ریخت آب میگرفت ، در سمت جنوب باختری ، دیار مضر شامل تمام زمینهایی بوده که از سمیساط که در آنجا فرات از مسیل های تنگ کوهستانی خارج میشد تا عانه در کنار این رودخانه قرار داشت . بعلاوه ٔ جلگه هایی که بوسیله ٔ نهر بلیخ شعبه ٔ فرات که از حران می آمد، مشروب می گردید. دیار ربیعه در سمت خاور دیار مضر واقع بوده ، یعنی تشکیل میشده از اراضی واقع در شرق خابور بزرگ که از رأس العین سرچشمه میگیرد و نیز از زمینهای واقع در مشرق رودخانه ٔ هرماس که به دره ٔ ثرثار افتاده و بسمت خاور جاری میشود و به دجله میریزد. همچنین دیار ربیعه شامل زمینها بود که از تل فافان تا تکریت در طرفین دجله قرار داشت ، یعنی اراضی غربی دجله تا نصیبین و جلگه های واقع در مشرق دجله که بوسیله ٔ نهرهای زاب بالا و زاب پایین و خابور کوچک مشروب میشد. موصل کرسی دیار ربیعه در ساحل باختری دجله ، جایی که شاخه های این رود بهم پیوسته رود بزرگی تشکیل میدهند، واقع است و میگویند بهمین مناسبت است که آنرا موصل ، یعنی محل اتصال نامیده اند. شهری را که در زمان ساسانیان در محل موصل کنونی واقع بوده «بوذاردشیر» می نامیدند. در زمان امویان بر اهمیت موصل افزوده شد و در آن جسری تعبیه شده از زورقها بر روی دجله بستند که شهر را که در ساحل باختری بوده ، به خرابه های نینوا که در جانب خاوری آن قرار داشت متصل میکرد. موصل در زمان مروان دوم ، آخرین خلیفه ٔ اموی ، کرسی ایالت جزیره گردید و به امر این خلیفه در آن شهر مسجدی ساختند که بعدها به جامع کهنه معروف شد. وابن حوقل و مقدسی وضع این شهر را در عصر خود بتفصیل بیان کرده اند. خرابه های نینوا نزدیک موصل قرار داردو همچنین در چندمیلی خاور موصل دو شهرک است به نام «برطلا» و «گرملیس » که یاقوت و حمداﷲ مستوفی هر دو رانام برده اند و اندکی در شمال آنها شهر باعشیقاست . ولایات و آبادیها و نواحی مهم و معروف جزیره علاوه بر آنچه ذکر شد عبارت بودند از: تکریت و حدیثه . این شهر در زمان ساسانیان به «نوکرد» موسوم بوده و حدیثه معرب آن است و قبل از اعتبار یافتن موصل کرسی ولایت بود.و سودقانیه و جبلتا که بظاهر در سال 304 دارالضرب بوده و در ساحل خاوری دجله اندکی در شمال تکریت قرار داشته است . شهر دیگری بنام دقوقاء یا دقوق نیز در جزیره بوده که علی یزدی آنرا بصورت طاروق و طاوق ضبط کرده و نیز جغرافی نویسان متأخر مکرر از آن نام برده اند. دیگر شهر اربل که در قدیم اربلای میگفتند و در سرزمینی پهناور میان زاب بزرگ و زاب کوچک واقع بوده است . دیگر شهر عمادیه در شمال موصل در نزدیکی سرچشمه ٔ زاب بالا قرار داشته و بانی آن بقولی عمادالدوله ٔ دیلمی و به روایت اکثر عمادالدین زنگی است . دیگر شهر مهم فیسابور است که در شمال جزیره قرار داشت و آنرا جزیره ٔ ابن عمر نیز میگفتند. دیگر نصیبین که همان نسیبس رومی ها است و گلهای سفید و چهل هزار باغ آن مشهور بوده و در قسمت علیای رود هرماس قرار داشته است . رأس العین که همان «رسااینا»ی رومی ها است و در ساحل رودخانه ٔ خابوراس قرار داشت . و دیگر شهر دنیسر و دژ جنگی عظیم ماردین است . و دیگر قرقیسا که بزرگترین شهرهای مضر بوده و شهرهای عرابان یا عربان و ماکسین که از توابع دیار ربیعه بشمار بودند. و دیگر شهر سنجار که در حول و حوش آن در قرن چهارم آبادی بسیار بود و دیگر شهر الحضر که همان «حترا»ی رومی هاست . دیگر شهر بلدکه امروز آنرا موصل کهنه گویند و در چهارفرسنگی موصل قرار داشته است و بعد از آن شهر باعیناثا واقع بوده و این غیر از باعیناثایی است که در شمال جزیره ٔ ابن عمر قرار داشته است و بعد از باعیناثا شهر برقعید قرار داشت . دیگر شهر اذرمه که بین برقعید و نصیبین قرار داشت و جزء ولایتی بود که بین النهرین نامیده میشدو آبادیهای دیگر که بتفصیل در کتب جغرافی قدیم آمده است . (از کتاب سرزمینهای خلافت شرقی صص 93 - 108).
ناحیتی است که از چهار سوی آب است از دو رود یکی دجله و دیگر فرات و ازبهر آن این ناحیت را جزیره خوانند. و این ناحیتی است آبادان و با نعمت و مردم بسیار و هوای درست و آبهای روان و اندر وی کوه است و شهرها است بسیار و سوادهای خرم و باغها و بوستانهای معروف به خرمی و اندر وی مردمانی بسیارند از قبیله ٔ ربیعه و اندر وی مردمان خوارج بسیار، و از شهرهای وی است : موصل . بلد. برقعید. ادرمه . رقه . رایقه . قرقیسیا. رحبه . والیه . عانه . هیت . انبار. تالس . جسر منبج . شمیشاط. حران . سروج . رها. جزیره ٔ ابن عمر. حدیثه . سن . (از حدود العالم ) :
زمین جزیره که او موصل است
خوش آرامگاه است و خوش منزل است .

نظامی .



جزیره . [ ج َ رَ ] (اِخ ) نام جزیره ای بزرگ به بلاد زنگ . (از منتهی الارب ).


جزیره . [ ج َ رَ ] (اِخ ) نام دهی است یک فرسنگی جنوبی بندر ریگ . (فارسنامه ).


جزیره . [ ج ُ زَ رَ ] (اِخ ) مردم اندلس هرگاه این لفظ را مطلق بگویند بلاد مجاهدبن عبداﷲ عامری را قصد کنند. و آنها عبارتند از: جزیره ٔ میورقه و جزیره ٔ منورقه و آنرا بجهت بزرگ داشت فرمانروای آنجا که نسبت به علماء و بخصوص قراء انعام و احسان بسیار دارد بدین صورت میخوانند. او فرمانروای شهریست در جانب مشرقی اندلس که سمت مقابل این دو جزیره واقع شده است . (از معجم البلدان ).


جزیره . [ ج ُ زَ رَ ] (اِخ ) موضعی است به یمامه که مردم تغلب را در آنجا درختان نخل است . (از معجم البلدان ). و رجوع به جَزیرَه بهمین معنی شود.


جزیره . [ ج ُ زَ رَ ] (اِخ ) نام دختر پیران ویسه است که بحباله ٔ سیاوش بود و فرود نام پسر اوست . (شرفنامه ٔ منیری ). مصحف جَریره . رجوع به جَریره شود.


جزیرة. [ ج َ رَ ] (اِخ ) بلاد مجاهدبن عبداﷲکه به شرقی اندلس است و مردم اندلس از مطلق لفظ جزیره همین اراده کنند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).مردم اندلس چون لفظ جزیره گویند بلاد مجاهدبن عبداﷲ را به شرق اندلس اراده کنند. شاید این اصطلاحی قدیمی باشد که مردم زمان ما [صاحب تاج العروس ] به آن آشنا نباشند. (از تاج العروس ). و مردم اندلس از مطلق جزیره بلاد مجاهدبن عبداﷲ را به شرق اندلس اراده کنند. (از روضات الجنات ص 65). یاقوت حموی آنرا «جُزَیْره » بصورت مصغر ضبط کرده و گوید: مردم اندلس از مطلق این لفظ بلاد مجاهدبن عبداﷲ عامری اراده کنند و این همان جزیره ٔ منورقه و جزیره ٔ میورقه است و بجهت کثرت استعمال و بزرگ داشت صاحب آن ناحیه که به علماء احسان و بخشش بسیار داشت چنین اطلاق کنند. (از معجم البلدان ).


جزیرة. [ ج َ رَ ] (اِخ ) محله ای به فسطاط که نیل در طغیان محیط آن گردد و آن مانند آداک برآید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ).


جزیرة. [ ج َ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است به یمامه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ناظم الاطباء). یاقوت آنرا بصورت مصغر «جُزَیره » ضبط کرده و میگوید: موضعی است به یمامه که نخلستانی از قوم تغلب در آنجا است . (از معجم البلدان ).


( جزیرة ) جزیرة. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) نام موضعی است به یمامه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ). یاقوت آنرا بصورت مصغر «جُزَیره » ضبط کرده و میگوید: موضعی است به یمامه که نخلستانی از قوم تغلب در آنجا است. ( از معجم البلدان ).

جزیرة. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) محله ای به فسطاط که نیل در طغیان محیط آن گردد و آن مانند آداک برآید. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از تاج العروس ).

جزیرة. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) بلاد مجاهدبن عبداﷲکه به شرقی اندلس است و مردم اندلس از مطلق لفظ جزیره همین اراده کنند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).مردم اندلس چون لفظ جزیره گویند بلاد مجاهدبن عبداﷲ را به شرق اندلس اراده کنند. شاید این اصطلاحی قدیمی باشد که مردم زمان ما [صاحب تاج العروس ] به آن آشنا نباشند. ( از تاج العروس ). و مردم اندلس از مطلق جزیره بلاد مجاهدبن عبداﷲ را به شرق اندلس اراده کنند. ( از روضات الجنات ص 65 ). یاقوت حموی آنرا «جُزَیْره » بصورت مصغر ضبط کرده و گوید: مردم اندلس از مطلق این لفظ بلاد مجاهدبن عبداﷲ عامری اراده کنند و این همان جزیره منورقه و جزیره میورقه است و بجهت کثرت استعمال و بزرگ داشت صاحب آن ناحیه که به علماء احسان و بخشش بسیار داشت چنین اطلاق کنند. ( از معجم البلدان ).
جزیره. [ ج َ رَ ] ( ع اِ ) آداک. و بدین جهت جزیره اش نامیدند که از زمین جدا و منقطع است. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). موضع خشک میان دریا. ( آنندراج ). یکی جزائر دریا و بدان جهت که از قسمت معظم زمین جدا است جزیره اش نامیدند. ( تاج العروس از صحاح ). زمینی که مد به آن نرسد. ازهری گوید: زمینی است در دریاکه آب از آن پایین آمده و خشکی نمایان شده است. ( ازتاج العروس ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). آبخوست. ( فرهنگ اسدی ). زمینی خشک در میان دریا. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). هر زمینی که اندر میان دریا بوده از روی آب برتر یا هر کوهی که اندر میان دریا بود آنرا جزیره خوانند. ( حدود العالم ). پیله. آب خست. زمینی که از هر سوی به آب احاطه شده. خشکی که از هر طرف محاط به دریا است. بیله. بضیع. ( یادداشت مؤلف ). بندآب. زیره. سماهیج. آبخون. و نیز به مجاز زمینی را گویند که از چهار سوی آب دریا آنرا احاطه کرده باشد. ( از متن اللغة ). بفرانسه ، ایل . ( یادداشت مؤلف ). ج ، جَزائر، جُزُر، جُزْر. ( از اقرب الموارد ). قطعه زمینی است از هر سو محاط به آب دریا، برخی از آن بسیار بزرگ است مانند استرالیا که مساحت آن بالغ بر 8215613 کیلومتر مربع است و برخی بسیار کوچک که مساحت آن از چند کیلومتر تجاوز نمی کند مثل «جزائر مالدیف » در هندوستان. ( از دائرةالمعارف فرید وجدی ). قسمتی از خشکی را که در وسط دریا واقع شده و اطراف آنرا آب دربرگرفته است جزیره گویند. و جزایر یعنی خشکیهای محصور به آب که در امتداد سواحل قرار دارند و یا در گوشه و کنار اقیانوسها و دریاها پراکنده اند و در حقیقت برجسته ترین و مرتفعترین قسمتهای کره آب هستند و بر حسب عوامل تشکیل دهنده به انواعی تقسیم میشوند. ( از جغرافیای سال چهارم ادبی دبیرستان تألیف شمیم ، فلسفی ، عباس پرویز ص 94 ) :

جزیره . [ ج َ رَ ] (ع اِ) آداک . و بدین جهت جزیره اش نامیدند که از زمین جدا و منقطع است . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). موضع خشک میان دریا. (آنندراج ). یکی جزائر دریا و بدان جهت که از قسمت معظم زمین جدا است جزیره اش نامیدند. (تاج العروس از صحاح ). زمینی که مد به آن نرسد. ازهری گوید: زمینی است در دریاکه آب از آن پایین آمده و خشکی نمایان شده است . (ازتاج العروس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). آبخوست . (فرهنگ اسدی ). زمینی خشک در میان دریا. (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). هر زمینی که اندر میان دریا بوده از روی آب برتر یا هر کوهی که اندر میان دریا بود آنرا جزیره خوانند. (حدود العالم ). پیله . آب خست . زمینی که از هر سوی به آب احاطه شده . خشکی که از هر طرف محاط به دریا است . بیله . بضیع. (یادداشت مؤلف ). بندآب . زیره . سماهیج . آبخون . و نیز به مجاز زمینی را گویند که از چهار سوی آب دریا آنرا احاطه کرده باشد. (از متن اللغة). بفرانسه ، ایل . (یادداشت مؤلف ). ج ، جَزائر، جُزُر، جُزْر. (از اقرب الموارد). قطعه زمینی است از هر سو محاط به آب دریا، برخی از آن بسیار بزرگ است مانند استرالیا که مساحت آن بالغ بر 8215613 کیلومتر مربع است و برخی بسیار کوچک که مساحت آن از چند کیلومتر تجاوز نمی کند مثل «جزائر مالدیف » در هندوستان . (از دائرةالمعارف فرید وجدی ). قسمتی از خشکی را که در وسط دریا واقع شده و اطراف آنرا آب دربرگرفته است جزیره گویند. و جزایر یعنی خشکیهای محصور به آب که در امتداد سواحل قرار دارند و یا در گوشه و کنار اقیانوسها و دریاها پراکنده اند و در حقیقت برجسته ترین و مرتفعترین قسمتهای کره ٔ آب هستند و بر حسب عوامل تشکیل دهنده به انواعی تقسیم میشوند. (از جغرافیای سال چهارم ادبی دبیرستان تألیف شمیم ، فلسفی ، عباس پرویز ص 94) :
چون زورق فرکنده فتاده به جزیره
چون پوست سر و پای شتر بر در جزار.

خسروی .


بشد از پس رنجهای دراز
به یکی جزیره رسیدند باز.

عنصری .


به یکی جزیره که نامش بلاش
رسیدند شادی ز دل گشته لاش .

عنصری .


جواب رسید که پل بسته آمد بدو جای و در میان جزیره یکی سخت قوی و محکم که آلت و کشتی همه بر جای بود از آن وقت باز که امیر محمود فرموده بود. (تاریخ بیهقی ص 575).
چو دریاست این گنبد نیلگون
زمین چون جزیره میان اندرون .

اسدی .


در جزیره رانده یک دریا ز خون روسیان
موج از آن دریای خون کوه کلان انگیخته .

خاقانی .


اندر جزیره ای و محیط است گرد تو
زین سوت موج محنت و زان سو شط بلا.

خاقانی .


بحر بی پایاب دارم پیش و میدانم که باز
در جزیره بازمانم زآتشین پل نگذرم .

خاقانی .


|| و نیز زمینی است که سیل به آن نرسد و اطراف آن گرد شود. (تاج العروس ) (از اقرب الموارد). بمجاز زمینی را گویند که سیل اطراف آن گرد شود و آنرا فرانگیرد. (از متن اللغة). || در عبری بمعنی زمین مسکون مقابل دریا ورود. (از قاموس کتاب مقدس ).
- جزیره ٔ آتشفشانی ؛ جزیره ای را گویند که بر اثر آتش فشانی درقعر اقیانوسها و دریاها و متراکم شدن مواد مذاب بر روی هم کوهی تشکیل شده و سر از آب بدر کرده است ، مانند جزیره ٔ ایسلند. (جغرافیای دبیرستانی تألیف عباس پرویز و دیگران ص 94).
- جزیره ٔ دریایی ؛ برجستگیها و ارتفاعات کف اقیانوسها و دریاها که از سطح آب بالا آمده باشد. (از جغرافیای دبیرستانی تألیف بینا و شمیم و غیره ص 42).
- جزیره ٔ ساحلی ؛ جزیره ای است که در اصل جزو قاره ای بوده و اکنون هم در کنار آن واقع شده و تحت تأثیر امواج دریا و حوادث دیگر طبیعی جدا شده و بصورت جزیره درآمده است ، مانند جزیره ٔ بریتانیا. (از جغرافیای دبیرستانی تألیف بینا،صفری ، تبسمی و غیره ص 42). یا باقیمانده ٔ یک قاره ٔ قدیمی و یا قطعه ٔ زمینی است که به مرور زمان از قطعات بزرگ خشکی جدا شده است . قسم اول با خشکیهای مجاور از لحاظ همواری و جنس خاک شباهتی ندارد و قسم دوم ازجهات مزبور با خشکیها شبیه است . (از جغرافیای تألیف عباس پرویز و غیره ص 94).
- جزیره ٔ مرجانی ؛ جزیره ای که از اجتماع و تراکم آهکهای مرجانی در دریاهای گرم تشکیل شده است ، مانند جزایر مرجانی اقیانوس کبیر. این گونه بر اثر بیحاصلی و بی ثباتی مرکز سکونت انسان قرار نمیگیرند. (از جغرافیای دبیرستانی تألیف بینا و جز او ص 95).
- جزیره ٔ وحشت فزا ؛ جزیره ای که از آن ترس و اضطراب خیزد. در بیت زیر جزیره ٔ وحشت فزا بر دنیا اطلاق شده است :
خواهی که جان بشط سلامت برون بری
بگریز از این جزیره ٔ وحشت فزای خاک .

خاقانی .


- شبه جزیره ؛ قسمتی از خشکی که از چند جهت آب آن را فراگیرد. رجوع به همین ترکیب در حرف «ش » شود.
|| دراصطلاح سبعیه ، هر یک از دوازده قسمت بلاد مسلمانی که یک حجت از طرف امام بدانجا مأمور است و ناصرخسرو حجت جزیره ٔ خراسان بود. (یادداشت مؤلف ). باطنیه (اسماعیلیه ) پیروان خلفای فاطمی خلیفه ٔ فاطمی را امام زمان و بلافاصله مادون او دوازده باب یا نقیب قائل بودندکه هر کدام از آنان به یک قسمت از ممالک دنیا برای نشر دعوت مأمور بودند و هر یک از این منطقه های دعوت جزیره و باب یا نقیب آنجا حجت نامیده شده و واسطه بین امام و اهالی آنجا بخصوص شیعیان بودند. (از مقدمه ٔ دیوان ناصرخسرو چ کتابخانه ٔ طهران حاشیه ٔ ص ح ). خود ناصرخسرو در دیوان خویش بدین معنی اشاره دارد :
زیشان به هر اقلیم یکی بنده و بابیست
کو را به صلاح گرهی کز صلحااند.

ناصرخسرو.


جزیره ٔ خراسان چو بگرفت شیطان
در او خار بنشاند و برکند عرعر.

ناصرخسرو.


مرا داد دهقانی این جزیره
برحمت خداوند هر هفت کشور.

ناصرخسرو.


ابلیس در جزیره ٔ تو برنشست
بر بی فسارسخت کش توسنش .

ناصرخسرو.



فرهنگ عمید

قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آداک، اداک، آدک، آبخو، آبخوست، جَز.

دانشنامه عمومی

جَزیره یا آبخوست یک خشکی است که گرداگردش را آب فرا گرفته باشد.
نائورو
تووالو
جزایر مارشال
مالدیو
مالت
سنت وینسنت و گرنادین
سنت کیتس و نویس
باربادوس
آنتیگوا و باربودا
یک جزیره می تواند در یک رودخانه یا یک دریاچه یا ممکن است در کنار ساحل باشد. یک گروه از جزایر مجمع الجزایر نامیده می شوند. مانند فیلیپین. بزرگ ترین جزیره جهان گرینلند است با ۲۱۷۵۵۹۰ کیلومتر مربع پهناوری که بخشی از خاک کشور دانمارک شمرده می شود.
البته استرالیا با مساحت ۷۶۸۶۸۵۰ کیلومتر مربع از گرینلند بزرگتر است ولی از نظر زمین شناسی یک قاره محسوب می شود.
دو نوع اصلی از جزایر وجود دارد: جزایر قاره ای و جزایر اقیانوسی

دانشنامه آزاد فارسی

جزیره (island)
ناحیه ای از خشکی که کاملاً با آب احاطه شده است. هرچند آب استرالیا را کاملاً دربر گرفته است، با توجه به اندازه اش، جزء قاره هاست. جزایر به شیوه های گوناگون تشکیل می شوند. جزایر قاره ای۱ در گذشته بخشی از قارۀ اصلی بوده اند، امّا به علل گوناگون، ازجمله حرکت زمین ساختی۲، فرسایش۳، یا بالا آمدن سطح دریا، جدا شده اند. جزایر آتشفشانی۴، مانند ژاپن، براثر فورانِ آتشفشان های زیر آب تشکیل شده اند. جزایر مرجانی۵ را عمدتاً مرجان ها در طول سالیان ایجاد می کنند. آتول۶ آبسنگ۷ مرجانی حلقوی شکلی در اطراف مرداب است. هرگاه آبسنگ مرجانی در اطراف جزیره ای آتشفشانی رشد کند، با غرق شدن تدریجی جزیره یا به زیر آب رفتن آن براثر بالاآمدن سطح دریا، آتول پدید می آید. جزایر سدّی۸ در سواحل آب های کم عمق۹ یافت می شوند و براثر نهشته شدن رسوباتِ۱۰ حاصل از فرسایشِ خط ساحلی۱۱ ایجاد می شوند.continental islandstectonic movementerosionvolcanic islandscoral islandsatollreefbarrier islandsshallow watersedimentshoreline

فرهنگ فارسی ساره

آبخوست


دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] جزیره، منطقه ای میان دجله و فرات که آن را جزیره اقور و جزیره قور و اقلیم اقور نیز گفته اند. در بسیاری از متون مربوط به صدر اسلام به قسمت شمالی بین النهرین با این عنوان اشاره شده که جای آن امروزه با قسمتی از جنوب شرقی ترکیه و مشرق سوریه و استان های شمالی عراق مانند صلاح الدین، انبار، نینوا، دهوک و قسمتی از بغداد برابری می کند. عرب، بین النهرین علیا را جزیره و قسمت جنوبی آن را عراق می نامیدند.
طول این منطقه سیصد کیلومتر (از دیار بکر در شرق ترکیه تا بغداد) ، میانگین عرض آن دویست کیلومتر، و مساحت آن حدود ۱۴۰ هزار کیلومتر مربع است. جزیره تقریبا بین ۳۳۲۰ تا ۳۸ درجه عرض شمالی و ۳۶۳۰ تا ۴۴درجه طول شرقی واقع است. جای آن امروزه با قسمتی از جنوب شرقی ترکیه و مشرق سوریه و استان های شمالی عراق مانند صلاح الدین، انبار، نینوا، دهوک و قسمتی از بغداد برابری می کند. بخش اعظم جزیزه در منطقه ای پست و کم ارتفاع قرار دارد که به جلگه دجله و فرات یا جلگه بین النهرین معروف است. این منطقه به مفهموم جغرافیایی جزیره نیست ولی چون میان رودهای دجله و فرات قرار گرفته جزیره نامیده شده است.
جزیره از نظر طبیعی از شمال به جنوب به پنج منطقه علیای جزیره، فلات علیای دجله، جزیره الدنیا، وادی فرات و منطقه الجزیره تقسیم می شود.

[ویکی فقه] جزیره (ابهام زدایی). واژه جزیره ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • جزیره (مدینه)، از نام های مدینه• جزیره (سرزمین بین دجله و فرات)، سرزمین بین دجله و فرات• جزیرة العرب، پهناورترین شبه جزیره جهان
...

[ویکی فقه] جزیره (سرزمین بین دجله و فرات). به سرزمین بین دجله و فرات در لسان فقه جزیره گفته می شود و این عنوان با اضافه «اهل» به آن (اهل جزیره) در باب صلات و زکات به کار رفته است.
بنابر قول مشهور، برای اهل جزیره مستحب است هنگام استقبال جهت نماز، اندکی به چپ متمایل گردند.
زکات اهل جزیره
بنابر قول مشهور، افضل در پرداخت زکات فطره پرداخت قوت غالب هر منطقه است؛ از این رو گفته اند:بر اهل جزیره مستحب است گندم یا جو پرداخت کنند. برخی قدما پرداخت گندم یا جو را بر آنان واجب دانسته اند.

[ویکی فقه] جزیره (مدینه). جَزیره از نام های مدینه است.
عباس می گوید: با رسول خدا -صلی الله علیه وآله- از مدینه خارج شدیم، آن حضرت رو به سوی مدینه کرد و فرمود: "لقد طهر الله هذه الجزیرة من الشرک".


جدول کلمات

آبخست, اداک

پیشنهاد کاربران

این واژه از اساس پارسى ست و معربِ واژه ى پهلوىِ گَزیرَک Gazirak ( پهلوى: گزیرک: گزیره، جزیره ) است و تازیان ( اربان ) آن را از پارسى برداشته و الجزیرة مى گویند جمعش جزایر!!! پس شایسته ى یک ایرانى ست که بگوید و بنویسد : گزیره Gazireh ( نه جزیرهx ) همتاى این
واژه در پارسى : آداک ( پارسى درى: گزیره ، خشکى میان آب ) ، آپخُست Apxost ( پارسى - پهلوى: گزیره ، زمینى که درمیان آبهاست )

آبخو

اداک

جزیره معرب پارسی گزیرک است

برابرهای: پارسی جزیره که در بالا امده مانند: آبخوست، اداک و دیگر واژه ها متاسفانه امروزه در زبان پارسی کاربرد ندارن، در زبان لری که به باور برخی زبان شناسان ، همان پارسی پهلویست به جای جزیره واژه ی : مئن اویا مین او ، به معنی میان آب ( میناب ) رو به کار می برن، مین او: نام سرزمینی نزدیک شوش جایگاه زندگی ایل سگوند و دیگر ایلها

من در متن پهلوی "دینکرد" واژه ی "گَزیرَگ" را دیده ام، که یعنی همان جزیره، پس گمان نمی کنم واژه عربی باشد. البته گاهی بسیار دشوار است بازدانستن فارسی یا عربی بودن اصل یک واژه، چون داد و ستد فرهنگی میان ایرانیان و سامیان بسیار دیرین است. اما چون در زمان ساسانیان ایران ابرنیروی خاورمیانه بود گمان می کنم منطقی تر آن است که از پهلوی به عربی رفته باشد و نه وارون آن. البته باید داد و ستد میان پهلوی و آرامی را هم در نظر گرفت، که آرامی نیز زبانی سامی ست، هم خانواده با عاشوری و سریانی و عربی، و برخی واژگان آرامی همانندی نزدیک با واژگان عربی دارند.

جزیره همان عربی شده ی واژه �گزیره� است که در پهلوی �گَزیرَک� می گفتند
برابر های پارسی جزیره: گزیره، آپخوست ( آبخوست ) ، آداک
جزایر: گزیرِگان، آبخوستان، آداکان


در گفتار لری :
کَزابه، کَژابه=خَزه ( فارسی ) خَزآبه =جلبک های روی آب
کَز ( بسیار پرکاربرد ) = برجستگی ها، خشکی ها، رنگ برجستگی و . . . رو چیزی صاف مانند آب، سنگ، نان و. . . می باشد.
مَثَل:
نان کَز کَزی= نان دارای برشتگی هایی خشک
نان تابه کَزی = نانی محلی که دارای کَز می باشد
ماست کز دار= ماستی که روی آن کَز گرفته باشد و کَز کَزی باشد.
خشکی های درون آب، کَز، کَزِله، کَزِره، کَزیره هستند.
جزیره = کَزیره
این واژه از بنیاد باستانی ایرانی است.

جزیره واژه ای فارسی مرکب از سه واژه ( جا؛ سی؛ ره ) و به معنی جایی که از راه های زیاد میتوان به انجا رسید و وارد آن شد ؛واژه ( سی ) در اینجا نماد تعدد است نه عدد ۳۰


کلمات دیگر: