کلمه جو
صفحه اصلی

مستی


مترادف مستی : بی خودی، سرخوشی، سکر، مخموری، نشئه | غم، اندوه، غصه، شکوه، شکایت، گلایه

متضاد مستی : هوشیاری، صحو

فارسی به انگلیسی

drunkenness, intoxication, rut, inebriation, freakout, jag

drunkenness, intoxication, rut


drunkenness, inebriation, intoxication, rut


فارسی به عربی

اخدود , اعیاء , تسمم , سکران

مترادف و متضاد

بی‌خودی، سرخوشی، سکر، مخموری، نشئه ≠ هوشیاری، صحو


غم، اندوه، غصه


شکوه، شکایت، گلایه


intoxication (اسم)
کیف، مستی

bun (اسم)
مستی، نان کماج، یکجور کلوچه یاکماج، دم خرگوش

drunkenness (اسم)
مستی، نشئه

inebriation (اسم)
مستی

drunken state (اسم)
مستی، خماری

kaif (اسم)
مستی

inebriety (اسم)
مستی

tipsiness (اسم)
مستی، لولی، سرخوشی

۱. غم، اندوه، غصه
۲. شکوه، شکایت، گلایه


فرهنگ فارسی

گله کردن شکایت کردن : باده خور و مستی کن مستی چه کنی ازغم ? دانی که به از مستی صد راه یکی مستی . ( لبیبی ) توضیح مست بمعنی شکایت و گلهاست و مستی تنها لغتی است که در آن ی حاصل مصدر باسم معنی ملحق شده . مرحوم اقبال نوشته : دراین شعر معروف رودکی که گوید : مستی مکن که نشنود از مستی زاری مکن که نشنود او زاری . نیز مستی را باید بضم میم خواند یعنی گله. آقای فروزانفر و گروهی از فضلا نیز همین تلفظ را پذیرفته اند ولی آقای مینوی مستی بفتح میم را ترجیح دهند .

فرهنگ معین

(مُ ) (حامص . ) گله کردن ، شکایت کردن .
(مَ ) (حامص . ) حالتی که از نوشیدن الکل در شخص ایجاد شود، مست بودن ،سکر. ، ~ و راستی کنایه از: شنیدن حرف درست و بدون دروغ .

(مُ) (حامص .) گله کردن ، شکایت کردن .


(مَ) (حامص .) حالتی که از نوشیدن الکل در شخص ایجاد شود، مست بودن ،سکر. ؛ ~ و راستی کنایه از: شنیدن حرف درست و بدون دروغ .


لغت نامه دهخدا

مستی . [ م َ ] (حامص ) حالت مست . مست بودن . صفت مست . حالتی که از خوردن شراب و دیگر مسکرات پدید آید. مقابل هشیاری . غلبه ٔ سرور بر عقل به مباشرت بعضی اسباب موجبه ٔ سکر که مانع آید از عمل به عقل بی آنکه عقل زایل شده باشد. حالت غیر عادی از طرب و جز آن که آشامندگان شراب و مانند آن را دست دهد. پارینه ، گذاره ، شرمسار، دنباله دار از صفات اوست . و با لفظ دادن و کردن و انداختن مستعمل است . (از آنندراج ). بلادت . ثأو. ثمل . سکر. سکرت . غول . نشوة :
بپیچید گردن ز جام نبید
که نوبت بدش جای مستی ندید.

فردوسی .


از او کوی و برزن بجوش آمده ست
ز مستی چنین در خروش آمده ست .

فردوسی .


چنان شد ز مستی که هر مهتری
نهادند از گل به سر افسری .

فردوسی .


بستی قصب اندر سر ای دوست به مستی در
سه بوسه بده ما را ای دوست به دستاران .

فرخی .


عیشیم بود با تو در غربت و در حضرت
حالیم بود با تو در مستی و هشیاری .

منوچهری .


کنون زان خفتگی بیدار گشتم
وزان مستی کنون هشیار گشتم .

(ویس و رامین ).


پرهیز کن از لقمه ٔ سیری و قدح مستی ، که سیری و مستی نه همه در طعام و شراب بود، که سیری در لقمه ٔ بازپسین بود و مستی در قدح بازپسین . (قابوسنامه ).
مستی آرد باده چو ساغر دو شود
گردد کده ویران چو کدیور دو شود.

مسعودسعد.


ای کاش که هر حرام مستی دادی
تا من به جهان ندیدمی هشیاری .

خیام .


نکند دانا مستی نخورد عاقل می
در ره مستی هرگز ننهد دانا پی .

سنائی .


مستی و بیخودی ز شرب شراب
آنکه تازیست بد بود در خواب .

سنائی .


گر به مستی دست یابی بر فلک
زو قصاص جان خاقانی بخواه .

خاقانی .


گر به مستی سخنی گفتم و رفت
سخن رفته ز سر باز مگیر.

خاقانی .


گر به مستی رسی و می نرسد
برسد دست بر می بازار.

خاقانی .


مستی به نخست باده سخت است
افتادن نافتاده سخت است .

نظامی .


حدیث کودکی و خودپرستی
رها کن کآن خیالی بود و مستی .

نظامی .


مستی حماقت را افاقت نیست .

(مرزبان نامه ).


مستی غرور سخت زشت است
غم نیست که مست باده باشیم .

عطار.


مستی و مقامری مرا بهتر از آنک
برروی و ریا کنی صلاح ای ساقی .

عطار.


در مستی اگر ز من گناهی آید
شاید که دلت سوی جفا نگراید
چشمت به خمار عالمی بر هم زد
گر من گنهی کنم به مستی شاید.

شمس طبسی .


زانکه هستی سخت مستی آورد
عقل از سر شرم از دل می برد
صد هزاران قرن پیشین را همین
مستی هستی بزدره در کمین
شد عزازیلی از این مستی بلیس
که چرا آدم شود بر من رئیس .

مولوی (مثنوی ).


طمع مدار وصالی که بی فراق بود
هر آینه پس هر مستیی خمار آید.

سعدی .


حریف سفله در پایان مستی
نیندیشد ز روز تنگدستی .

سعدی (گلستان ).


پی هر مستیی باشد خماری
دراین اندیشه دل خون گشت باری .

شبستری .


ز مستی همه می پرستی بود
چه حاجت بود می چو مستی بود.

امیرخسرو.


چو شیران بر شکاراندازمستی
چو خوک و سگ مکن شهوت پرستی .

امیرخسرو (از آنندراج ).


ور به مستی ادبی گوش نداشت
خرده زو نیست وگر هست مگیر.

ابن یمین .


از سر کسر شدن فتح زیادت چه عجب
مستی غمزه ٔ خوبان ز خمار افزاید.

سلمان ساوجی .


به مستی توان دُرّ اسرارسفت
که در بیخودی راز نتوان نهفت .

حافظ.


ای دل مباش خالی یک دم ز عشق و مستی
وانگه برو که رستی از نیستی و هستی .

حافظ.


وقت مستی خوش که با صد راز دیگر بازگفت
آنچه در هشیاری از من دوش پنهان کرده بود.

ولی دشت بیاضی .


- مستی کردن ؛ از خود بیخود شدن و حالت سکر گرفتن بر اثر نوشیدن شراب یا مسکر دیگر :
باده خور و مستی کن ، مستی چه کنی از غم
دانی که به از مستی ، صد راه ، یکی مستی .

لبیبی .


بدان کز می کند یکباره مستی
فرو شوید ز دل زنگار هستی .

(ویس و رامین ).


ترا بر بام زاری زود خواهد کرد نوحه گر
تو بیچاره همی مستی کنی بر بانگ زیر و بم .

ناصرخسرو.


مکن مستی میان بزم اوباش
که مستی می کند اسرارها فاش .

عطار (بلبل نامه ).


به کنج خلوت پاکان و پارسایان آی
نظاره کن که چه مستی کنند و مدهوشی .

سعدی .


چو شوریدگان می پرستی کنند
به آواز دولاب مستی کنند.

سعدی (بوستان ).


آنکه در پیری می عشرت به ساغر می کند
در کنار بام مستی چون کبوتر می کند.

محمدقلی سلیم (از آنندراج ).


- || ایجاد حالت سکر و بیخودی کردن . به مستی وا داشتن . به بیخودی و سکر کشاندن :
می بباید که کند مستی و بیدار کند
چه مویزی و چه انگوری ای نیک حبیب .

منوچهری .


نان اگر پر خوری کند مستی
کم خور ای خواجه کز بلا رستی .

اوحدی .


هر چه مستی کند حرام است آن
گرشرابست و گر طعام است آن .

اوحدی .


- مستی نمودن ؛ مستی نشان دادن . تظاهر به مستی کردن :
چون نمائی مستی ای تو خورده دوغ
پیش من لافی زنی آنگه دروغ .

مولوی (مثنوی ).


تساکر؛ مستی نمودن از خود بی مستی .(از دهار) (منتهی الارب ).
- مستی و راستی ؛ حالت سکر و افشاء حقایق . در هنگامی که کسی در حال مستی مطلبی را که در دل دارد فاش میکند یا حرفهایی که در حال هشیاری گفتن آنها را صلاح نمی داند بر زبان می راند. در ضمن می گوید: مستی و راستی . یعنی مستی است و راستی . آدم مست حقیقت را می گوید و ملاحظات حال هشیاری را ندارد. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
- امثال :
تو بده مستیش پای خودم ؛ مردی از اوباش پشیزی به خمّار برده شراب خواست . خمّار از ناچیزی آن در شگفتی مانده گفت این مایه شراب ، چه مستی آرد! گفت : «تو بده مستیش پای خودم ». (امثال و حکم دهخدا).
|| حالتی است که مرغان را در وقت هیجان شهوت می باشد. و این نیز مأخوذ از معنای اول است . (آنندراج ). حالت حاصل از طغیان شهوت و هیجان گشنی در حیوانات نر یا ماده چنانکه در شتر و گربه و غیره . به گشن آمدگی ماده و گشنی نر. به شهوت آمدگی . گشن خواهی . جفت جوئی جانوران . به فحل آمدگی . اغتلام . حناء. هیاج . هیجان . || آرزومندی و عاشقی . (آنندراج ). || فیریدگی و بطر از بسیاری مال ونعمت : بطر آسایش و مستی نعمت بدو [ شتربه ] راه یافت . (کلیله و دمنه ).
مستی جاه و مال و زرّو جمال
هم حرام است نیست هیچ حلال .

اوحدی .


|| در اصطلاح متصوفه ، حیرت و وله است که در مشاهده ٔ جمال دوست ، سالک صاحب شهود را دست دهد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ).

مستی . [ م ُ ] (حامص ) (مرکب از مست به معنی گله و شکایت + ی حاصل مصدر) گله کردن . (لغت فرس اسدی ). ناله . شکوه . شکایت :
مستی مکن که نشنود او مستی
زاری مکن که ننگرد او زاری .

رودکی .


به فرمان شاه آنکه سستی کند
همی از تن خویش مستی کند.

فردوسی .


بقا باد آن ملک را کز بد خویش
نباید هیچ مستی و ستغفار.

فرخی .


هزار نفرین کردم ز درد بر ایام
هزار مستی کردم ز گردش اختر.

عنصری .


باده خور و مُستی کن مُستی چه کنی از غم
دانی که به از مُستی ، صد راه ، یکی مستی .

لبیبی .



مستی. [ م َ ] ( حامص ) حالت مست. مست بودن. صفت مست. حالتی که از خوردن شراب و دیگر مسکرات پدید آید. مقابل هشیاری. غلبه سرور بر عقل به مباشرت بعضی اسباب موجبه سکر که مانع آید از عمل به عقل بی آنکه عقل زایل شده باشد. حالت غیر عادی از طرب و جز آن که آشامندگان شراب و مانند آن را دست دهد. پارینه ، گذاره ، شرمسار، دنباله دار از صفات اوست. و با لفظ دادن و کردن و انداختن مستعمل است. ( از آنندراج ). بلادت. ثأو. ثمل. سکر. سکرت. غول. نشوة :
بپیچید گردن ز جام نبید
که نوبت بدش جای مستی ندید.
فردوسی.
از او کوی و برزن بجوش آمده ست
ز مستی چنین در خروش آمده ست.
فردوسی.
چنان شد ز مستی که هر مهتری
نهادند از گل به سر افسری.
فردوسی.
بستی قصب اندر سر ای دوست به مستی در
سه بوسه بده ما را ای دوست به دستاران.
فرخی.
عیشیم بود با تو در غربت و در حضرت
حالیم بود با تو در مستی و هشیاری.
منوچهری.
کنون زان خفتگی بیدار گشتم
وزان مستی کنون هشیار گشتم.
( ویس و رامین ).
پرهیز کن از لقمه سیری و قدح مستی ، که سیری و مستی نه همه در طعام و شراب بود، که سیری در لقمه بازپسین بود و مستی در قدح بازپسین. ( قابوسنامه ).
مستی آرد باده چو ساغر دو شود
گردد کده ویران چو کدیور دو شود.
مسعودسعد.
ای کاش که هر حرام مستی دادی
تا من به جهان ندیدمی هشیاری.
خیام.
نکند دانا مستی نخورد عاقل می
در ره مستی هرگز ننهد دانا پی.
سنائی.
مستی و بیخودی ز شرب شراب
آنکه تازیست بد بود در خواب.
سنائی.
گر به مستی دست یابی بر فلک
زو قصاص جان خاقانی بخواه.
خاقانی.
گر به مستی سخنی گفتم و رفت
سخن رفته ز سر باز مگیر.
خاقانی.
گر به مستی رسی و می نرسد
برسد دست بر می بازار.
خاقانی.
مستی به نخست باده سخت است
افتادن نافتاده سخت است.
نظامی.
حدیث کودکی و خودپرستی
رها کن کآن خیالی بود و مستی.
نظامی.
مستی حماقت را افاقت نیست.
( مرزبان نامه ).
مستی غرور سخت زشت است
غم نیست که مست باده باشیم.

فرهنگ عمید

۱. مست بودن.
۲. [قدیمی، مجاز] خمارآلودگی: مستی چشم.


۱. مست بودن.
۲. [قدیمی، مجاز] خمارآلودگی: مستی چشم.
۱. گِله، شکایت.
۲. (اسم ) اندوه.
* مُستی کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] گله و شکایت کردن: مُستی مکن که ننگرد او مُستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی: ۵۱۱ )، باده خور و مَستی کن مُستی چه کنی از غم / دانی که بِه از مُستی صد راه یکی مَستی (لبیبی: شاعران بی دیوان: ۴۹۰ ).

۱. گِله؛ شکایت.
۲. (اسم) اندوه.
⟨ مُستی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] گله و شکایت کردن: ◻︎ مُستی مکن که ننگرد او مُستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی: ۵۱۱)، ◻︎ باده خور و مَستی کن مُستی چه کنی از غم / دانی که بِه از مُستی صد راه یکی مَستی (لبیبی: شاعران بی‌دیوان: ۴۹۰).


دانشنامه عمومی

مستی عموماً به حالتی گفته می شود که در اثر نوشیدن نوشیدنی های الکلی رخ می دهد. در ادبیات از این واژه برای مخالف هشیاری و همچنین (با ضم م) مترادف گله و شکایت استفاده می شود.
اختلال در عمل کرد قلب، ششها
تخریب ماهیچه ها
افزایش وزن
تضعیف سیستم ایمنی بدن
تشنگی و ضعف عضلانی
در اسلام نوشیدن مسکرات حرام و مستی گناه شمرده می شود. مجازات شخص شراب خوار در اسلام تا سه بار اجرای حد و بار چهارم قتل است. قرآن مضرات شراب را در برابر منافعش بیشتر می داند همچنین نماز گزاردن شخص مست را مجاز نمی داند. در روایات اسلامی به شدت از هر مادهٔ مست کننده ای (مسکرات) منع شده است. از پیامبر اسلام در این مورد نقل است:
شرابخوار اگر بیمار شد از او عیادت نکنید و اگر شهادت داد نپذیرید و اگر یادی از او به میان آمد، او را نستایید و اگر خواستگاری کرد به او همسر ندهید و اگر سخنی گفت تصدیقش نکنید و اگر مرد در مراسم دفنش حاضر نشوید.
تمامی مذاهب اسلامی در مورد حرمت مستی توافق دارند.

مستی (فیلم). «مستی» (انگلیسی: Drunks (film)) یک فیلم است که در سال ۱۹۹۵ منتشر شد.

واژه نامه بختیاریکا

بَرمَک برمک؛ قوزل قوزل؛ مِیسه . مثلا گا مِیسه یعنی گاو مستی

جدول کلمات

سکر

پیشنهاد کاربران

مستی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "مستی " می نویسد : ( ( مستی در پهلوی در ریخت مستیه mastīh به کار می رفته است . ) )
( ( بدان مستی اندر دهد سر بباد
ترا روز جز شاد و خرم مباد ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 302. )


مستی : گله ، گلایه ، شکایت ، اعتراض

مستی ، سست شدن با می و شراب ،

8 مرحله مستی 1ـ گرم 2ـ داغ 3ـ لول 4ـ شنگول 5ـ پیان 6ـ پاتیل 7ـ زوار، 8 - زوال

مُستی
زاری -
به مستی رسید این از ان ان از این
چنان تنگ شد بر دلیران زمین


کلمات دیگر: