مترادف تل : پشته، تپه، رش، نجد ، انبار، خرمن، توده، انباشتگی، امرد، مزلف
متضاد تل : هامون
برابر پارسی : پشته، تپه، خاک انبوه، انبوه
agglomeration, aggregation, bank, drift, driftage, dune, eminences, hill, hummock, pile
algrette, plume
تپه , پشته , تل , توده , توده کردن , انباشتن , برامدگي , خرپشته , ماهور , با خاک ريز محصور کردن , خاک ريزساختن
پشته، تپه، رش، نجد ≠ هامون
۱. پشته، تپه، رش، نجد ≠ هامون
۲. انبار، خرمن
۳. توده، انباشتگی
۴. امرد، مزلف
(تَ) (اِ.) پسر امرد مزلف و مضخم ، تگل .
(تَ لّ) [ ع . ] (اِ.) پشته ، تپة بلند. ج . تلال .
تل . [ ] (اِخ ) در دوم تواریخ ایام 27:3 عوفل نامیده شده است و در میان وادی پنیرفروشان و وادی قدرون واقع است و بواسطه ٔ محل طبیعی آن و برجی که در آنجا میباشدبغایت محکم و دیواری در میان آن و کوه صهیون برپاست . دوم تواریخ 33:14. وارن انگلیسی دیوارهای بزرگ و بنای برجی در این تل یافته است . (قاموس کتاب مقدس ).
تل . [ ؟ ] (اِ) اسم هندی سم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سم شود.
تل . [ ت َ ] (اِخ ) تال . رجوع به تال شود.
نظام قاری .
تل . [ ت َل ل ] (ع مص ) بر روی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر زمین زدن کسی را یا برگردن و روی افکندن او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فروخوابانیدن ناقه را. || متهم کردن کسی را به امر زشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || انداختن چیزی را در دست کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تضرع . (از اقرب الموارد). || ریختن و افتادن و ساقط شدن . || خوی برآوردن پیشانی کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فروهشتن رسن در چاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
تل . [ ت ِ ] (ترکی ، اِ) زبان را گویند. (آنندراج ). در آذربایجان دِل گویند.
تل . [ ت ُ ] (اِ) کیسه ای که خیاط سوزن و انگشتانه و نخ در آن نهد. (ناظم الاطباء).
تل . [ ت ُ ] (اِ) نام درختی است که در پل سفید به کُرکُو دهند و این درخت در جنگلهای آلاداغ و بجنورد و جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران و همچنین در ارسباران یافت شود. رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 208 شود.
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
عنصری .
اسدی .
ناصرخسرو (دیوان ص 248).
مسعودسعد.
انوری (از انجمن آرا).
سوزنی .
نظامی .
سعدی (بوستان ).
قاآنی .
وحید (از آنندراج ).
(از مؤلف انجمن آرا).
دقیقی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
حکاک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497).
اسدی .
(گرشاسبنامه ).
مولوی .
مولوی .
تل . [ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ویسیان که در بخش ویسیان شهرستان خرم آباد واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
(لری) [tal] تلخ، خلاف شیرین.
درختی است که در پل سفید به کرکو معروف استاین درخت در جنگل ...
۱تلخ ۲گیاهی سمی ۳چوب های بلند و صاف جهت پرچین کردن و ایجاد ...
۱پارچه ای هم تراز اطلس ۲تلاطم موج – جذر و مد ۳آویخته – آویزان ...
۱نوعی درخت از تیره افرا که در ارتفاعات روید ۲شکم برآمده ...
شاخه ی جوان که با رشد سریع از شاخه ی اصلی جدا شود