کلمه جو
صفحه اصلی

تل


مترادف تل : پشته، تپه، رش، نجد ، انبار، خرمن، توده، انباشتگی، امرد، مزلف

متضاد تل : هامون

برابر پارسی : پشته، تپه، خاک انبوه، انبوه

فارسی به انگلیسی

agglomeration, aggregation, bank, drift, driftage, dune, eminences, hill, hummock, pile


hill, heap, agglomeration, aggregation, bank, drift, driftage, dune, eminences, hummock, pile, algrette, plume

algrette, plume


فارسی به عربی

تل

عربی به فارسی

تپه , پشته , تل , توده , توده کردن , انباشتن , برامدگي , خرپشته , ماهور , با خاک ريز محصور کردن , خاک ريزساختن


مترادف و متضاد

hill (اسم)
توده، پشته، تپه، ماهور، تل

plume (اسم)
پر، تل

پشته، تپه، رش، نجد ≠ هامون


۱. پشته، تپه، رش، نجد ≠ هامون
۲. انبار، خرمن
۳. توده، انباشتگی
۴. امرد، مزلف


فرهنگ فارسی

ویلهم ( گگیوم ) قهرمان افسانه یی استقلال سویس در آغاز قرن ۱۴ م . گسلر که مقرب آلبرت اول امپراتور ژرمانی بود کلاه دوکی را بر چوبی بلند در میدان عمومی آلتدرف نصب کرد و سویسیان را مجبور ساخت که در حال عبور بدان سلام دهند . ویلهلم تل بدین خواری تن در نداد . حاکم مذکور ویرا توقیف کرد و چون دانست که او تیر انداز ماهری است وی را وادار کرد که با تیری سیبی را که بر فراز سر پسر جوان وی گذاشتند هدف قرار دهد . تل درین آزمایش موحش پیروز شد . داستان تل موجب الهام شعرا و موسیقی دانان گردیده .
تپه، پشته، توده بزرگ خاک یاشن، تلال وتلول جمع
( اسم ) پشته تپ. بلند . جمع : تلال تلول . ۲ - هر چیزی که برروی هم ریخته خرمن کرده باشند .
بر روی افکندن بر زمین زدن کسی را یا بر گردن افکندن او را .

فرهنگ معین

(تَ) (اِ.) پسر امرد مزلف و مضخم ، تگل .


(تَ لّ) [ ع . ] (اِ.) پشته ، تپة بلند. ج . تلال .


(تَ ) (اِ. ) پسر امرد مزلف و مضخم ، تگل .
(تَ لّ ) [ ع . ] (اِ. ) پشته ، تپة بلند. ج . تلال .

لغت نامه دهخدا

تل. [ ت َ ] ( اِ ) کوه پست و پشته بلند را گویند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). کوه پست و پشته بلند مقابل هامون که زمین صاف است. ( انجمن آرا ). زمین بلند. ( شرفنامه منیری ) ( غیاث اللغات ). پشته. ( غیاث اللغات ). پشته ریگ و جز آن. ( آنندراج ). پشته که سرش بس فراخ نبود. ( مهذب الاسماء ). در عربی به تشدید لام تل بهمین معنی آمده است : گردیز شهری است... بر سر تلی نهاده. ( حدود العالم ). و در حوالی برقوه تلهاست بزرگ از خاکستر. ( حدود العالم ). رامیان [ به هندوستان ] شهری است بر سر تلی عظیم. ( حدود العالم ).
یکی تل بدانجای پیدا ز دور
از آنسو کجا بد گذرگاه تور.
فردوسی.
تلی بود پر سبزه و جای سور
سپه را همی دید خسرو ز دور.
فردوسی.
تلی بود خرم یکی جایگاه
پس پشت آن رنج دیده سپاه
یکی تخت زرین نهاده بر اوی
نشسته بر او ساوه جنگجوی.
فردوسی.
بهر تلی بر از کشته گروهی
بهر غفجی بر از فر خسته پنجاه.
عنصری.
من از پس پیلان قلب جدا افتادم و کسانی از کهتران که با من بودند از غلام و چاکر از ما دور ماندند و نیک بترسیدیم که نگاه کردیم خویشتن را بر تلی دیگر دیدیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 586 ).
دگر روز چون چرخ شد لاجورد
برآمد ز تل کان یاقوت زرد
به نزد پدر شد بت دلربای
نشستند و کردند هرگونه رای.
اسدی.
روان بسوی من از هر سویی حلال و حرام
چو سیل تیره و پرخس به پستی از سر تل.
ناصرخسرو ( دیوان ص 248 ).
نگاه کردم از دور من تلی دیدم
که چاه ژرف نمایداز آن بلند عقاب.
مسعودسعد.
بر محیط فلک از هاله سپر سازد ماه
بر بسیط کره از خوید زره پوشد تل.
انوری ( از انجمن آرا ).
آباد و خرم است به تو عالم هنر
وز جود تست عالم زفتی خراب و تل.
سوزنی.
بر تلی بلند قواعد آن استوار کرده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412 ).
در راه تلی بدین بلندی
گستاخ مشو به زورمندی.
نظامی.
زدم تیشه یکروز بر تل خاک
بگوش آمدم ناله ای دردناک
که زنهار اگر مردی آهسته تر
که چشم و بناگوش و روی است و سر.
سعدی ( بوستان ).
الفت فضل و دلت الفت شیرو شکر است
قصه جودو کفت قصه تل و دمن است.

تل . [ ] (اِخ ) در دوم تواریخ ایام 27:3 عوفل نامیده شده است و در میان وادی پنیرفروشان و وادی قدرون واقع است و بواسطه ٔ محل طبیعی آن و برجی که در آنجا میباشدبغایت محکم و دیواری در میان آن و کوه صهیون برپاست . دوم تواریخ 33:14. وارن انگلیسی دیوارهای بزرگ و بنای برجی در این تل یافته است . (قاموس کتاب مقدس ).


تل . [ ؟ ] (اِ) اسم هندی سم است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سم شود.


تل . [ ت َ ] (اِخ ) تال . رجوع به تال شود.


تل . [ ت َل ل ] (ع اِ) توده ٔ خاک و توده ٔ ریگ و پشته . ج ، تِلال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قطعه زمینی که از اطراف خود کمی بلندتر باشد جمع آن تلال و تُلول و واحد آن تَلﱡة. (از اقرب الموارد). بهمین معنی در فارسی به تخفیف لام تَل آمده . رجوع به تل شود. || بالش . ج ، اتلال . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). و این نادر است یا اتلال از اقسام جامه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || در شاهدهای ذیل معنی پنبه ریزه ، خرده پنبه که از دم کمان ریزد، میدهد: و هنوز از تلهای حلاجی پاک نشده از برم میکشیدند. (نظام قاری ).
قماشی که از تل بود روی آن
گرش روی دیگر کنی پرنیان .

نظام قاری .



تل . [ ت َل ل ] (ع مص ) بر روی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بر زمین زدن کسی را یا برگردن و روی افکندن او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فروخوابانیدن ناقه را. || متهم کردن کسی را به امر زشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || انداختن چیزی را در دست کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تضرع . (از اقرب الموارد). || ریختن و افتادن و ساقط شدن . || خوی برآوردن پیشانی کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || فروهشتن رسن در چاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


تل . [ ت ِ ] (ترکی ، اِ) زبان را گویند. (آنندراج ). در آذربایجان دِل گویند.


تل . [ ت ُ ] (اِ) کیسه ای که خیاط سوزن و انگشتانه و نخ در آن نهد. (ناظم الاطباء).


تل . [ ت ُ ] (اِ) نام درختی است که در پل سفید به کُرکُو دهند و این درخت در جنگلهای آلاداغ و بجنورد و جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران و همچنین در ارسباران یافت شود. رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 208 شود.


تل . [ ت َ ] (اِ) کوه پست و پشته ٔ بلند را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کوه پست و پشته ٔ بلند مقابل هامون که زمین صاف است . (انجمن آرا). زمین بلند. (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). پشته . (غیاث اللغات ). پشته ٔ ریگ و جز آن . (آنندراج ). پشته که سرش بس فراخ نبود. (مهذب الاسماء). در عربی به تشدید لام تل ّ بهمین معنی آمده است : گردیز شهری است ... بر سر تلی نهاده . (حدود العالم ). و در حوالی برقوه تلهاست بزرگ از خاکستر. (حدود العالم ). رامیان [ به هندوستان ] شهری است بر سر تلی عظیم . (حدود العالم ).
یکی تل بدانجای پیدا ز دور
از آنسو کجا بد گذرگاه تور.

فردوسی .


تلی بود پر سبزه و جای سور
سپه را همی دید خسرو ز دور.

فردوسی .


تلی بود خرم یکی جایگاه
پس پشت آن رنج دیده سپاه
یکی تخت زرین نهاده بر اوی
نشسته بر او ساوه ٔ جنگجوی .

فردوسی .


بهر تلی بر از کشته گروهی
بهر غفجی بر از فر خسته پنجاه .

عنصری .


من از پس پیلان قلب جدا افتادم و کسانی از کهتران که با من بودند از غلام و چاکر از ما دور ماندند و نیک بترسیدیم که نگاه کردیم خویشتن را بر تلی دیگر دیدیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 586).
دگر روز چون چرخ شد لاجورد
برآمد ز تل کان یاقوت زرد
به نزد پدر شد بت دلربای
نشستند و کردند هرگونه رای .

اسدی .


روان بسوی من از هر سویی حلال و حرام
چو سیل تیره و پرخس به پستی از سر تل .

ناصرخسرو (دیوان ص 248).


نگاه کردم از دور من تلی دیدم
که چاه ژرف نمایداز آن بلند عقاب .

مسعودسعد.


بر محیط فلک از هاله سپر سازد ماه
بر بسیط کره از خوید زره پوشد تل .

انوری (از انجمن آرا).


آباد و خرم است به تو عالم هنر
وز جود تست عالم زفتی خراب و تل .

سوزنی .


بر تلی بلند قواعد آن استوار کرده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412).
در راه تلی بدین بلندی
گستاخ مشو به زورمندی .

نظامی .


زدم تیشه یکروز بر تل خاک
بگوش آمدم ناله ای دردناک
که زنهار اگر مردی آهسته تر
که چشم و بناگوش و روی است و سر.

سعدی (بوستان ).


الفت فضل و دلت الفت شیرو شکر است
قصه ٔ جودو کفت قصه ٔ تل و دمن است .

قاآنی .


جای بلند بهر تماشائیان خوش است
بر تل سبز چرخ برانی فرس چرا.

وحید (از آنندراج ).


آمد شب ای جمال هان اندر زمام آور جمل
تا برنشینم یکزمان بنوردم این هامون و تل .

(از مؤلف انجمن آرا).


|| هر چیز که بر رویهم ریخته خرمن کرده باشند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). انباشتگی . (فهرست ولف ص 245) :
به دست اندرون گرز، چون سام یل
به پیش اندرون کشته ، چون کوه تل .

دقیقی .


میان تل خستگان اندرون
برو ریخته خاک بسیار و خون .

فردوسی .


بهر سو ز رومی تلی کشته بود
و گر خسته از جنگ برگشته بود.

فردوسی .


همه کشتگان را بهم برفکند
تلی گشت برسان کوه بلند.

فردوسی .


چو بنشست چنانست که از نسرین تلی
چو برخاست چنانست که از سرو نهالی .

فرخی .


چو بنهاد آن تل سوسن ز پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ترید چرب بهنانه .

حکاک (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497).


به تل زر و درریخته زیر گام
به خرمن برافروخته عود خام .

اسدی .


به کمتر زمان خاست صدجا فزون
ز گردان کشته تل و جوی خون .

(گرشاسبنامه ).


ای شده عاجز ز تل کیش تو
صدهزاران کوهها در پیش تو.

مولوی .


- تل ریگ ؛ توده ٔ ریگ . (ناظم الاطباء): و در تل ریگ چاهی کنی ، آبی پدید آید. (سندبادنامه ص 54).
- تل کاه ؛ توده ٔ قصب و ساق گندم و جو و مانند آنها :
گل نماند، خارها ماند سیاه
زرد و بی مغز آمده چون تل کاه .

مولوی .


|| در فهرست ولف ص 245 بمعنی گروه ، دسته آمده ولی شاهد آن را که ولف بدان استناد کرده و با شماره و علامتی که بدان اشاره کرده است در شاهنامه ٔ بروخیم نیافتیم . || کنایه از پسر امرد مزلف . باشد گویند عربی است . (برهان ).پسر امرد مزلف . (ناظم الاطباء).

تل . [ ت ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ویسیان که در بخش ویسیان شهرستان خرم آباد واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


فرهنگ عمید

تودۀ بزرگ خاک یا شن، تپه، پشته.

دانشنامه عمومی

تل ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
تل (باستان شناسی)
تل (جاسک)
تل (جزیره)
تل (شاهرود)
تل (مهرستان)
کاربردی عامیانه و جاهلی، به معنی تریاک
تُل، چوک یک روستا و منطقهٔ شهرداری در آبخوست تُل در ایالت چوک، کشور ایالات فدرال میکرونزی
تپه

(لری) [tal] تلخ، خلاف شیرین.


دانشنامه آزاد فارسی

تَلّ
ناحیه ای در شمال افریقا، میان تونس و الجزایر. عرض این ناحیه از دشت ساحلی مدیترانه در شمال تونس تا شمال شرقی الجزایر بین ۸۰ تا ۱۹۰ کیلومتر است. قسمتی از بخش ساحلی رشته کوه اطلس، در شمال افریقا، در این ناحیه قرار دارد. تلّ ناحیه ای حاصل خیز و آبادان است و محصولات عمدۀ زراعی آن را حبوبات، میوه، زیتون و روغن زیتون، سبزیجات، توتون و چوب پنبه تشکیل می دهد. تل از عهد باستان ناحیه ای معمور و آبادان بوده است. فنیقی ها، کارتاژی ها، رومی ها و پس از آنان واندال ها، بیزانسی ها، اعراب مسلمان، عثمانی ها و دولت های استعمارگر اروپایی به ترتیب بر این سرزمین تسلط داشتند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تل (ابهام زدایی). تل ممکن است در معانی ذیل به کار رفته و یا اسم برای مکان های ذیل باشد: • تل زینبیه، محل حضور حضرت زینب (سلام الله علیها) بر روی تپه ای مشرف به میدان جنگ در روز عاشورا• تل سرخ، تپه ای بین عرفات و مشعر به نام کَثیب اَحمَر• تل بکون، محَلی در ۵ر۲ کیلومتری جنوب غربی تخت جمشید در ارتفاع ۱۷۵۰متری از سطح دریا
...

گویش مازنی

/tol/ درختی است که در پل سفید به کرکو معروف استاین درخت در جنگل های الاداغ بجنورد و ارسباران و جنگل های کرانه ی دریای خزر می روید & تلخ - گیاهی سمی ۳چوب های بلند و صاف جهت پرچین کردن و ایجاد حصار در آغل & پارچه ای هم تراز اطلس - تلاطم موج – جذر و مد ۳آویخته – آویزان & نوعی درخت از تیره افرا که در ارتفاعات روید - شکم برآمده و آویخته ۳تکان مختصر & شاخه ی جوان که با رشد سریع از شاخه ی اصلی جدا شود

درختی است که در پل سفید به کرکو معروف استاین درخت در جنگل ...


۱تلخ ۲گیاهی سمی ۳چوب های بلند و صاف جهت پرچین کردن و ایجاد ...


۱پارچه ای هم تراز اطلس ۲تلاطم موج – جذر و مد ۳آویخته – آویزان ...


۱نوعی درخت از تیره افرا که در ارتفاعات روید ۲شکم برآمده ...


شاخه ی جوان که با رشد سریع از شاخه ی اصلی جدا شود


واژه نامه بختیاریکا

( تَل (تُل) ) تلواسه؛ تلاش؛ پشتکار؛ استقامت؛ کوشش؛ پایداری
( تِل ) از گونه های مکمل غذایی خوشمزه تهیه شده از مخلوط ماست و سبزیجاتی مانند موسیر و پلیز و غیره
بلندی
( تَل ) تپه؛ برآمدگی
( تَل ) چوب یا تیرک اصلی سیاه چادر
( تُل ) سگ کوچک هیکل؛ سگ پا کوتاه
( تِل ) شکم
قسمت
قطعه
( تَل ) کُپه؛ مقداری غیر قابل مشخص
( تُلُ ) گروه
( تَل ) مقدار؛ اندازه. مثلاً خو تلیه یعنی خوب اندازهست؛ اندازهش کافیه؛ مناسبه

جدول کلمات

گلسر

پیشنهاد کاربران

تپه. هرچیزی که روی هم انباشته یا توده شده باشد


در گویش تاتی تل به تلخ گفته میشود.

تِل ( Tel ) : در ترکی یعنی سیم
تِل ( Tel ) : در ترکی یعنی کاکل، طره، موی جلوی سر

در زبان قم ی تل یعنی
همان که دخترا به سرشون میزنن که موهاشون و جمع کنن😁

تِل در زبان ترکی به مو ی جلو سر گفته می شود که بر اساس آن واژه ی تل موی سر که یکی از زیورآلات زنانه مخصوصا دختر خانم هاست ساخته شده است. این وسیله برای پس زدن موی جلوی پیشانی کار برد دارد . ترلان یا طِلّان یا تِلّان در زبان ترکی از آن گرفته شده ، یعنی کسی که موی سر جلویی یا طره دارد . و یک اسم ترکی دخترانه نیز می باشد .

تل . ( "ت " با آوای زیر ) ، ( مازنی ) ، تلخ . " تل قهوه" - قهوه تلخ، " تل زهر " - زهر تلخ .

تل . [ ت ِ ]تلفن - تلفن همراه

در زبان لری بختیاری به معنی
سنگ
Tal

در زبان لری بختیاری به معنی
تلخ
Tale

در زبان لری بختیاری به معنی
تپه
Tol

تل : در زبان بختیاری
Tel
به معنی شکم هست.

تِل. . چندین معنی متفاوت داره از جمله تل موی سر دخترانه. . . تل مخفف تلفن. . . تل یا تله تو زبان لری بختیاری یعتی شکم. . . حالا واژه تَل 》》تل ینی کپه خاک یا تپه کوچک خاک یا تل یا تلواره تو زبان لری بختیاری ینی اتقک کوچکی مثل کپر که عشایر وسایل خانه را روی آن میگذاشتن. . . وتَل تو گویش لری بختیاری یعنی پهن گاو و گوسفندی که سفت نباشه حیوان حلال گوشتی ک بر اثر اسهال پهن یا پشکل آن سفت نباشد. . . و چندین معنی کوچک و محلی دیگر. . .

تپه، بلندی

تلناز ترکی نیست،
تل و ناز که نا واژه ای صد در صد پارسیست

تلویزیون
تلفون
تلاوت قرآن
تلپاتی


تپه، توده

تل خودش فارسیه در گویش یزدی و جنوبی و شیرازی و خیلی جاها به کار میبرن


کلمات دیگر: