مترادف بین : آشکار، بیدار، روشن، مبرهن، واضح، هویدا | میان ، مرکز، وسط ، اثنا، فاصله
متضاد بین : بدیهی، جلی، مسلم، معلوم، ناآشکار | ابتدا، انتها، آغاز
برابر پارسی : میان، جدایی، میانه
between, in the middle of
distance befween, interval, middle
between, inter-
ميان , درميان , درزمره ء , ازجمله , مابين , دربين , درمقام مقايسه , دلا لت کردن بر , حاکي بودن از , باشاره فهماندن , معني دادن , معني بخشيدن
آشکار، بیدار، روشن، مبرهن، واضح، هویدا ≠ بدیهی، جلی، مسلم، معلوم، ناآشکار
میان ≠ ابتدا، انتها
۱. میان ≠ ابتدا، انتها
۲. مرکز، وسط ≠ آغاز، انتها
۳. اثنا
۴. فاصله
(بَ یا بِ) [ ع . ] (مص .) جدایی .
(بِ) [ ع . ] ( اِ.) میان ، فاصلة میان دو چیز.
(بَ یِّ) [ ع . ] (ص .) هویدا، واضح .
مولوی .
سعدی .
بین . (هندی ، اِ) در هندی سازی است که بزیر چوبی که مثل گردن طنبورباشد دو کدو راست وصل کنند و بر آن چوب چند تار کنند که شبیه به طنبور باشد. (از غیاث ) (از آنندراج ).
بین . (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). کرانه . (ناظم الاطباء). حدفاصل میان دو زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حدفاصل میان دو چیز. (ناظم الاطباء). || ارتفاع زمینی که با ریگ و گل و سنگ درآمیخته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مسافت مقدار مد بصر. ج ، بیون . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مسافتی از زمین به اندازه ٔ دید چشم . (از اقرب الموارد). چندان از زمین که چشم برسد. (مهذب الاسماء).
بین . (اِخ ) دهیست به فیروزآباد. (منتهی الارب ).
بین . (اِخ ) موضعی است قرب مدینه . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
بین . (اِخ ) موضعی است نزدیک حیرة. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
بین . (اِخ ) موضعی است نزدیک نجران . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
بین . (اِخ ) موضعی است و نهریست میان بغداد و میان دما. (منتهی الارب ).
بین . (نف ) (ماده ٔ مضارع از «دیدن »، بینیدن ) مخفف بیننده . بیننده و نگرنده ، و این هرگزبه تنهائی استعمال نمیشود و همیشه به آخر اسم ملحق میگردد مانند چشم حق بین و دیده ٔ حقیقت بین یعنی چشمی که راستی و حقیقت چیزی را مشاهده میکند و نیز جهان بین و خرده بین و مصلحت بین و جز آنها. (ناظم الاطباء).
- در ترکیبات زیر مخفف بیننده است :
آخربین ، اختربین ، افزون بین ، اندک بین ، اول بین ، باریک بین ، بدبین ، بیش بین ، پاک بین ، پایان بین ، پنهان بین (بیننده ٔ پنهان )، پوشیده بین ، پیش بین ، تقصیربین ، تیزبین ، جهان بین ، حال بین ، حسرت بین ، حقیقت بین ، حق بین ، خالی بین ، خدابین ، خدای بین ، خرده بین ، خودبین ، خوش بین ، خویشتن بین ، دوبین ، دوربین ، دوست بین ، دهن بین ، ذره بین ، رازبین ، راست بین ، راه بین ، رای بین ، رصدبین ، روشن بین ، ژرف بین ، سال بین ، شانه بین ، صورت بین ، طالعبین ، ظاهربین ، عاقبت بین ، عالم بین ، عیان بین ، عیب بین ، غیب بین ، فال بین ، کتاب بین ، کت بین ، کج بین ، کژبین ، کف بین ، کم بین ، کوتاه بین ، گوهربین ، مآل بین ، مصلحت بین ، موی بین ، نزدیک بین ، نقش بین ، نوربین ،نهان بین ، نیک بین ، واقعبین . رجوع به همین ترکیبات درجای خود شود.
|| مزید مؤخر امکنه چون مادبین ، برزبین ، یادبین ، نصیبین ، فاسبین ، ماربین ، وهبین .
بین . [ ب َ ] (ع مص ) جدا شدن و پیوستن (از لغات اضداد است ): و بانوا بیناً و بینونة؛ جدا شدند. و بان الشی ٔ بیناً و بیوناً و بینونة؛ از هم جدا شد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جدا شدن از کسی و بوسیله ٔ «عن » متعدی گردد. (از اقرب الموارد). جدا شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || جدا گردیدن زن از مرد بطلاق : بانت المراة عن الرجل ؛ جدا گردید زن از مرد بطلاق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || متفرق شدن قوم . (از اقرب الموارد). || افزون آمدن کسی در فضل . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کدخدا شدن (از لغات اضداد است ): بانت هی ؛ یعنی کدخدا شد (آن زن ). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
بین . [ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ) هویدا. (مهذب الاسماء). پیدا و آشکار. (منتهی الارب ). روشن . پیدا. پدیدار. گشاده . آشکارا. (یادداشت مؤلف ). واضح . جلی . ج ، اَبیناء و ابیان و بیناء. (اقرب الموارد). || مرد فصیح . ج ، ابیناء، ابیان ، بیناء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رجل بین ؛ مرد فصیح . سخنور. (از اساس البلاغة). کلام بین ؛ سخن فصیح . (از لسان العرب ). || در اصطلاح اهل منطق بر قسمی از اقسام لازم اطلاق میشود و بین بر معنی اخص و معنی اعم تقسیم گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به لازم شود.
بین . [ ب ِ ] (اِخ ) الگزاندر. فیلسوف اسکاتلندی (1818 - 1903م .) که در پی ریزی روانشناسی جدید سهم بسزائی دارد. وی جنبه ٔ مابعدالطبیعه ٔ روانشناسی را حذف کرد و به جنبه ٔ فیزیولوژیائی آن پرداخت . وی در دانشگاه ابردین سالها مطالعه و تدریس کرد. (دائرة المعارف فارسی ).
۱. = دیدن didan
۲. بیننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باریکبین، خردهبین، خودبین، دوربین، نزدیکبین.
پیدا و آشکار؛ هویدا؛ واضح.
میان؛ وسط.
بِیَن یا بی یَن/biyan/ بگیر، بستان، بفرما؛ معادل:hear you are انگلیسی. (گاه به تنهایی عنوان پاسخ کوتاه در اعتراض بکار می رود، و گاه با «هان!» همراه می گردد.):بِیَن هان! دِ ایسون خَور اَ کاسِه نُهات= دِ بفرما! حالا از کاسه ای که پیش رویت هست بخور- کنایتاً یعنی نتیجه کار خود را ببین. (اصلاح تلفظ)
میان
۱پایان یافتن فصل صیفی جات ۲بهره برداری از جالیز در پایان ...
از روستاهای دهستان چلندر شهرستان نوشهر
شدن بودن
دیدن
شدن
بریدن
قرار دادن – گذاشتن