کلمه جو
صفحه اصلی

بین


مترادف بین : آشکار، بیدار، روشن، مبرهن، واضح، هویدا | میان ، مرکز، وسط ، اثنا، فاصله

متضاد بین : بدیهی، جلی، مسلم، معلوم، ناآشکار | ابتدا، انتها، آغاز

برابر پارسی : میان، جدایی، میانه

فارسی به انگلیسی

between, in the middle of


distance befween, interval, middle


between, inter-


عربی به فارسی

ميان , درميان , درزمره ء , ازجمله , مابين , دربين , درمقام مقايسه , دلا لت کردن بر , حاکي بودن از , باشاره فهماندن , معني دادن , معني بخشيدن


مترادف و متضاد

آشکار، بیدار، روشن، مبرهن، واضح، هویدا ≠ بدیهی، جلی، مسلم، معلوم، ناآشکار


میان ≠ ابتدا، انتها


۱. میان ≠ ابتدا، انتها
۲. مرکز، وسط ≠ آغاز، انتها
۳. اثنا
۴. فاصله


فرهنگ فارسی

میان، وسط، پیداو آشکار، هویدا، واضح
( صفت ) آشکار هویدا واضح : تفاوت بین
فیلسوف اسکاتلندی ( ۱۸۱۸ - ۱۹۵۳ م ) که در پی ریزی روانشناسی جدید سهم بسزائی دارد . وی جنب. فیزیولوژیائی آن پرداخت وی در دانشگاه ابردین سالها مطالعه و تدریس کرد .

فرهنگ معین

(بَ یا بِ ) [ ع . ] (مص . ) جدایی .
(بِ ) [ ع . ] ( اِ. ) میان ، فاصلة میان دو چیز.
(بَ یِّ ) [ ع . ] (ص . ) هویدا، واضح .

(بَ یا بِ) [ ع . ] (مص .) جدایی .


(بِ) [ ع . ] ( اِ.) میان ، فاصلة میان دو چیز.


(بَ یِّ) [ ع . ] (ص .) هویدا، واضح .


لغت نامه دهخدا

بین . [ ب َ ] (ع اِمص ، اِ، ق ) جدائی و پیوستگی (از لغات اضداد است ). گاه اسم آیدو گاه ظرف متمکن و منه قوله تعالی : «لقد تقطع بینکم ». (قرآن 94/6). بالرفع والنصب فالرفع علی الفعل ؛ ای تقطع وصلکم ، و النصب علی الحذف ای ما بینکم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فرقت ، یقال وقع بینهما بین و وصل ، یقال تقطع بینهما؛ ای وصلهما. (از اقرب الموارد). فرق و فصل میان دو چیز و جدائی . (غیاث اللغات ).
- ذات البین ؛ میان دو چیز. رجوع به ذات البین در جای خود شود.
- غداةالبین ؛ روز جدائی . (از اساس البلاغه ).
- غراب البین ؛ زاغ سیاه که عرب نشستن آن و بانگ آن را شوم دارد و نشانه ٔ فراق و جدایی شمارد. رجوع به غراب البین در جای خود شود.
|| فضل و فزونی ، یقال بینهما بین بعید و بون بعید؛ ای تفاوت فی فضل احدهما علی الاَّخر، و الواو (بون ) افصح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || دوری . (منتهی الارب ). جدایی . فرق :
مرغ مرده مضطر اندر وصل و بین
خواندای القلب بین الاصبعین .

مولوی .


از مقامت تا ثریا آنچنان
کز ثریا تا ثری فرقست و بین .

سعدی .


|| میان ، یقال جلس بین القوم ؛ ای وسطهم ، و لقیه بعیدات بین ؛ ای لقیه بعد حین ثم امسک ثم اتاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). میان . (ترجمان القرآن ) (مهذب الاسماء). ظرف بمعنی وسط و اضافه شود به بیش از واحد مانند جلست ُ بین القوم ؛ ای وسطهم و اگر به واحد اضافه شود معطوف به واو گردد مانند: المنزل بین زید و عمرووالمال بینی و بینک . و تکرار واو با ضمیر واجب است و در اسم ظاهر واو عطف بدون آنکه قبحی داشته باشد تکرار گردد برخلاف کسانی که معتقد بقبح آنند زیرا آن درکلام قدما بکار رفته است . و کلمه ٔ بین هرگاه اضافه به ظرف زمان شود، ظرف زمان محسوب میگردد مانند: ازورک بین العصر والاصیل . و هرگاه اضافه به ظرف مکان شود، ظرف مکان محسوب میگردد، مانند: منزلی بین دارک و دارزید. و هرگاه از ظرفیت خارج گردید مانند باقی اسمهامعرب میشود مانند لقد تقطع بینکم (برفع و نصب ) و لقیته بعیدات بین (به جر بین و تنوین آن )؛ ای بعید فراق . (از اقرب الموارد). راغب گوید کلمه ٔ بین در مواردی بکار رود که در آن مسافتی باشد مانند مسافت میان شهرها و یا آنکه دارای عدد بیش از دو باشد مانند بین الرجلین و بین القوم و به کلمه ای که معنی وحدت دارد اضافه نشود مگر با تکرار کلمه ٔ بین مانند: و من بیننا و بینک حجاب . (از تاج العروس ). میان . میانه . وسط. در. || میان . در میان : بین الاقران ؛ در میان همتاها، در این بین و در این میان . (ناظم الاطباء) : حکم اﷲ بینی و بین من فعل ذلک . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 289).
- از بین بردن ؛ از بین برداشتن . فانی کردن . معدوم کردن .
- از بین رفتن ؛ نابود شدن . تلف شدن . از میان رفتن . (یادداشت مؤلف ).

بین . (هندی ، اِ) در هندی سازی است که بزیر چوبی که مثل گردن طنبورباشد دو کدو راست وصل کنند و بر آن چوب چند تار کنند که شبیه به طنبور باشد. (از غیاث ) (از آنندراج ).


بین . (ع اِ) کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). کرانه . (ناظم الاطباء). حدفاصل میان دو زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). حدفاصل میان دو چیز. (ناظم الاطباء). || ارتفاع زمینی که با ریگ و گل و سنگ درآمیخته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مسافت مقدار مد بصر. ج ، بیون . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). مسافتی از زمین به اندازه ٔ دید چشم . (از اقرب الموارد). چندان از زمین که چشم برسد. (مهذب الاسماء).


بین . (اِخ ) دهیست به فیروزآباد. (منتهی الارب ).


بین . (اِخ ) موضعی است قرب مدینه . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


بین . (اِخ ) موضعی است نزدیک حیرة. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).


بین . (اِخ ) موضعی است نزدیک نجران . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).


بین . (اِخ ) موضعی است و نهریست میان بغداد و میان دما. (منتهی الارب ).


بین . (نف ) (ماده ٔ مضارع از «دیدن »، بینیدن ) مخفف بیننده . بیننده و نگرنده ، و این هرگزبه تنهائی استعمال نمیشود و همیشه به آخر اسم ملحق میگردد مانند چشم حق بین و دیده ٔ حقیقت بین یعنی چشمی که راستی و حقیقت چیزی را مشاهده میکند و نیز جهان بین و خرده بین و مصلحت بین و جز آنها. (ناظم الاطباء).
- در ترکیبات زیر مخفف بیننده است :
آخربین ، اختربین ، افزون بین ، اندک بین ، اول بین ، باریک بین ، بدبین ، بیش بین ، پاک بین ، پایان بین ، پنهان بین (بیننده ٔ پنهان )، پوشیده بین ، پیش بین ، تقصیربین ، تیزبین ، جهان بین ، حال بین ، حسرت بین ، حقیقت بین ، حق بین ، خالی بین ، خدابین ، خدای بین ، خرده بین ، خودبین ، خوش بین ، خویشتن بین ، دوبین ، دوربین ، دوست بین ، دهن بین ، ذره بین ، رازبین ، راست بین ، راه بین ، رای بین ، رصدبین ، روشن بین ، ژرف بین ، سال بین ، شانه بین ، صورت بین ، طالعبین ، ظاهربین ، عاقبت بین ، عالم بین ، عیان بین ، عیب بین ، غیب بین ، فال بین ، کتاب بین ، کت بین ، کج بین ، کژبین ، کف بین ، کم بین ، کوتاه بین ، گوهربین ، مآل بین ، مصلحت بین ، موی بین ، نزدیک بین ، نقش بین ، نوربین ،نهان بین ، نیک بین ، واقعبین . رجوع به همین ترکیبات درجای خود شود.
|| مزید مؤخر امکنه چون مادبین ، برزبین ، یادبین ، نصیبین ، فاسبین ، ماربین ، وهبین .


بین . [ ب َ ] (ع مص ) جدا شدن و پیوستن (از لغات اضداد است ): و بانوا بیناً و بینونة؛ جدا شدند. و بان الشی ٔ بیناً و بیوناً و بینونة؛ از هم جدا شد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). جدا شدن از کسی و بوسیله ٔ «عن » متعدی گردد. (از اقرب الموارد). جدا شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || جدا گردیدن زن از مرد بطلاق : بانت المراة عن الرجل ؛ جدا گردید زن از مرد بطلاق . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || متفرق شدن قوم . (از اقرب الموارد). || افزون آمدن کسی در فضل . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || کدخدا شدن (از لغات اضداد است ): بانت هی ؛ یعنی کدخدا شد (آن زن ). (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).


بین . [ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ) هویدا. (مهذب الاسماء). پیدا و آشکار. (منتهی الارب ). روشن . پیدا. پدیدار. گشاده . آشکارا. (یادداشت مؤلف ). واضح . جلی . ج ، اَبیناء و ابیان و بیناء. (اقرب الموارد). || مرد فصیح . ج ، ابیناء، ابیان ، بیناء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): رجل بین ؛ مرد فصیح . سخنور. (از اساس البلاغة). کلام بین ؛ سخن فصیح . (از لسان العرب ). || در اصطلاح اهل منطق بر قسمی از اقسام لازم اطلاق میشود و بین بر معنی اخص و معنی اعم تقسیم گردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به لازم شود.


بین . [ ب ِ ] (اِخ ) الگزاندر. فیلسوف اسکاتلندی (1818 - 1903م .) که در پی ریزی روانشناسی جدید سهم بسزائی دارد. وی جنبه ٔ مابعدالطبیعه ٔ روانشناسی را حذف کرد و به جنبه ٔ فیزیولوژیائی آن پرداخت . وی در دانشگاه ابردین سالها مطالعه و تدریس کرد. (دائرة المعارف فارسی ).


بین. ( نف ) ( ماده مضارع از «دیدن »، بینیدن ) مخفف بیننده. بیننده و نگرنده ، و این هرگزبه تنهائی استعمال نمیشود و همیشه به آخر اسم ملحق میگردد مانند چشم حق بین و دیده حقیقت بین یعنی چشمی که راستی و حقیقت چیزی را مشاهده میکند و نیز جهان بین و خرده بین و مصلحت بین و جز آنها. ( ناظم الاطباء ).
- در ترکیبات زیر مخفف بیننده است :
آخربین ، اختربین ، افزون بین ، اندک بین ، اول بین ، باریک بین ، بدبین ، بیش بین ، پاک بین ، پایان بین ، پنهان بین ( بیننده پنهان )، پوشیده بین ، پیش بین ، تقصیربین ، تیزبین ، جهان بین ، حال بین ، حسرت بین ، حقیقت بین ، حق بین ، خالی بین ، خدابین ، خدای بین ، خرده بین ، خودبین ، خوش بین ، خویشتن بین ، دوبین ، دوربین ، دوست بین ، دهن بین ، ذره بین ، رازبین ، راست بین ، راه بین ، رای بین ، رصدبین ، روشن بین ، ژرف بین ، سال بین ، شانه بین ، صورت بین ، طالعبین ، ظاهربین ، عاقبت بین ، عالم بین ، عیان بین ، عیب بین ، غیب بین ، فال بین ، کتاب بین ، کت بین ، کج بین ، کژبین ، کف بین ، کم بین ، کوتاه بین ، گوهربین ، مآل بین ، مصلحت بین ، موی بین ، نزدیک بین ، نقش بین ، نوربین ،نهان بین ، نیک بین ، واقعبین. رجوع به همین ترکیبات درجای خود شود.
|| مزید مؤخر امکنه چون مادبین ، برزبین ، یادبین ، نصیبین ، فاسبین ، ماربین ، وهبین.

بین. [ ب َ ] ( ع اِمص ، اِ، ق ) جدائی و پیوستگی ( از لغات اضداد است ). گاه اسم آیدو گاه ظرف متمکن و منه قوله تعالی : «لقد تقطع بینکم ». ( قرآن 94/6 ). بالرفع والنصب فالرفع علی الفعل ؛ ای تقطع وصلکم ، و النصب علی الحذف ای ما بینکم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). فرقت ، یقال وقع بینهما بین و وصل ، یقال تقطع بینهما؛ ای وصلهما. ( از اقرب الموارد ). فرق و فصل میان دو چیز و جدائی. ( غیاث اللغات ).
- ذات البین ؛ میان دو چیز. رجوع به ذات البین در جای خود شود.
- غداةالبین ؛ روز جدائی. ( از اساس البلاغه ).
- غراب البین ؛ زاغ سیاه که عرب نشستن آن و بانگ آن را شوم دارد و نشانه فراق و جدایی شمارد. رجوع به غراب البین در جای خود شود.
|| فضل و فزونی ، یقال بینهما بین بعید و بون بعید؛ ای تفاوت فی فضل احدهما علی الاَّخر، و الواو ( بون ) افصح. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دوری. ( منتهی الارب ). جدایی. فرق :
مرغ مرده مضطر اندر وصل و بین

فرهنگ عمید

۱. = دیدن didan
۲. بیننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باریک‌بین، خرده‌بین، خودبین، دوربین، نزدیک‌بین.


میان، وسط.
۱. = دیدن didan
۲. بیننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): باریک بین، خرده بین، خودبین، دوربین، نزدیک بین.
پیدا و آشکار، هویدا، واضح.

پیدا و آشکار؛ هویدا؛ واضح.


میان؛ وسط.


دانشنامه عمومی

بِیَن یا بی یَن/biyan/ بگیر، بستان، بفرما؛ معادل:hear you are انگلیسی. (گاه به تنهایی عنوان پاسخ کوتاه در اعتراض بکار می رود، و گاه با «هان!» همراه می گردد.):بِیَن هان! دِ ایسون خَور اَ کاسِه نُهات= دِ بفرما! حالا از کاسه ای که پیش رویت هست بخور- کنایتاً یعنی نتیجه کار خود را ببین. (اصلاح تلفظ)


مختصات: ۳۶°۲۷′۳۵″ شمالی ۵۱°۴۱′۲۱″ شرقی / ۳۶٫۴۵۹۷۲°شمالی ۵۱٫۶۸۹۱۷°شرقی / 36.45972; 51.68917
بین، روستایی است از توابع بخش کجور شهرستان نوشهر در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان توابع کجور قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۱ نفر (۱۱خانوار) بوده است.

فرهنگ فارسی ساره

میان


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] بَیِّن یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای بی نیاز بالذات از تعریف و استدلال است.
بَیِّن آن است که خود به خود (بالذات) روشن، معلوم و شناخته شده و از معلومات دیگر به دست نیامده باشد، به این معنا که به تعریف حدی یا رسمی (نسبت به تصورات) یا به برهان و استدلال (نسبت به تصدیقات) نیازی ندارد؛ بدین سان، امر بَیِّن ممکن است که تصور باشد؛ مانند: تصور وجود، حرارت و شادی که در این صورت به تعریف نیازی ندارد و ممکن است که تصدیق باشد؛ مانند: امتناع اجتماع نقیضین که در این صورت نیز به استدلال نیازی ندارد، چراکه به خودی خود روشن است و هیچ ابهام یا جهلی در آن نیست.
مستندات مقاله
در تنظیم این مقاله از منابع ذیل استفاده شده است: • خوانساری، محمد، فرهنگ اصطلاحات منطقی.• خوانساری، محمد، منطق صوری.• خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس.
۱. ↑ خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد، اساس الاقتباس، ص۴۱۲.
...

[ویکی الکتاب] معنی بَیِّنٍ: راهنمایی کننده با بیانی روشن - روشن
معنی بَیْنَ: بین
معنی بَیْنَ أَیْدِیکُمْ: پیش روی شما - جلوی شما - در مقابلتان(در اصل "أَیْدِین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است در عباراتی نظیر"بَیْنَ أَیْدِیهِمْ"بین دو دست استعاره از پیش رو ، مقابل یا آینده می باشد.برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن با...
معنی بَیْنَ أَیْدِینَا: پیش روی ما - جلوی ما - در مقابل ما (در اصل "أَیْدِین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است در عباراتی نظیر"بَیْنَ أَیْدِیهِمْ"بین دو دست استعاره از پیش رو ، مقابل یا آینده می باشد.برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن بای...
معنی بَیْنَ أَیْدِیهِمْ: پیش روی آنان (در اصل "أَیْدِین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است در عباراتی نظیر"بَیْنَ أَیْدِیهِمْ"بین دو دست استعاره از پیش رو ، مقابل یا آینده می باشد.برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دا...
معنی بَیْنَ یَدَیْ: پیشاپیش - پیش از(در اصل "یدین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است در عباراتی نظیر"بین یدیه "بین دو دست استعاره از پیش رو ، مقابل یا آینده می باشد.برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دارای چند مع...
معنی بَیْنَ یَدَیِ: جلوتر از (در اصل "یدین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است در عباراتی نظیر"بین یدیه "بین دو دست استعاره از پیش رو ، مقابل یا آینده می باشد.برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دارای چند معنا نیست...
معنی بَیْنَ یَدَیَّ: پیش از من (در اصل "یدین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است . برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دارای چند معنا نیست بلکه تنها به معنای دست است و در سایر معانی بطور استعاره بکار میرود . چون آن ...
معنی بَیْنَ یَدَیْهِ: پیش از خود (در اصل "یدین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است . برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دارای چند معنا نیست بلکه تنها به معنای دست است و در سایر معانی بطور استعاره بکار میرود . چون آن...
معنی بَیْنَ یَدَیْهَا: روبروی آن - در حضور آن (در اصل "یدین"بوده که چون مضاف واقع شده نون آن حذف گردیده است . برای کلمه ید معانی زیادی غیر از دست ذکر کردهاند ، و لیکن باید دانست که این کلمه دارای چند معنا نیست بلکه تنها به معنای دست است و در سایر معانی بطور استعاره بکار می...
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
تکرار در قرآن: ۵۲۳(بار)

گویش مازنی

/bayen/ پایان یافتن فصل صیفی جات - بهره برداری از جالیز در پایان فصل که استفاده از آن برای عموم آزاد است ۳استفاده ی آزاد از ته مانده محصولات جالیزی برای عموم & از روستاهای دهستان چلندر شهرستان نوشهر & شدن بودن & دیدن & شدن

۱پایان یافتن فصل صیفی جات ۲بهره برداری از جالیز در پایان ...


از روستاهای دهستان چلندر شهرستان نوشهر


شدن بودن


دیدن


شدن


/been/ بریدن & شدن & قرار دادن – گذاشتن

بریدن


قرار دادن – گذاشتن


واژه نامه بختیاریکا

کَد؛ مِتَکُو

جدول کلمات

وسط, میان, لا

پیشنهاد کاربران

بین ( Bin ) :در زبان ترکی به معنی عددهزار است

لا لو آ ( لا به لا ) !

Between

وسط


علاوه بر معانی ذکر شده برای بین
بِیِّن = به زبان عربی معنی پیدا شد، نیر می دهد در برخی از لهجه های عربی این معنی هم اکنون نیز کاربرد دارد.
کتابی بِیِّن = یعنی کتابم پیدا شد
مابِیِّن=یعنی پیدا نشد

Between
معنی بین=وسط=لابه لا

اشکار کرد

( هندی، اِ ) در هندی سازی است که بزیر چوبی که مثل گردن طنبور باشد دو کدو راست وصل کنند و بر آن چوب چند تار کنند که شبیه به طنبور باشد. ( از غیاث ) ( از آنندراج ) .

نفس، نیرو ، توان ، قدرت در زبان ملکی گالی بشکرد

شرم بادا فرهنگنویسان فارسی را برای بین پارسی هیچ ننوشته و ده برگ وراجی در باره عربی نوشته پیوسته برای همه واژگان همینگونه است

یار را بین که میرود بالا

بین چه فرهنگی به پا کردند ایران


کلمات دیگر: