کلمه جو
صفحه اصلی

دم کردن

فارسی به انگلیسی

to allow(tea)to draw, to steam or stew


فارسی به عربی

تخمیر , ثب , حساء

مترادف و متضاد

infuse (فعل)
برانگیختن، پاشیدن، ریختن، دم کردن، القاء کردن

brew (فعل)
امیختن، دم کردن

stew (فعل)
با اتش ملایم پختن، دم کردن، اهسته جوشانیدن، اهسته پختن

steepen (فعل)
سرازیر شدن، دم کردن، ترقی کردن، سراشیب کردن

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) اشباع شدن مکانی از بخار بطوری که تنفس در آن مشکل باشد . ۲ - ( مصدر ) چای قهوه و مانند آن را در غوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یابد . جوشاندن چای و مانند آن . ۳ - برنج را پس از آبکش کردن در دیگ بر گردان و روی دیگ آتش ریختن تا آب خشک شود و برنج بپزد .

فرهنگ معین

(دَ. کَ دَ ) ۱ - (مص ل . ) اشباع شدن مکانی از بخار به طوری که تنفس در آن مشکل باشد. ۲ - (مص م . ) چای ، قهوه و مانند آن را در قوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یا بد، جوشاندن چای و مانند آن . ۳ - برنج را پس از آبکش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ آ

(دَ. کَ دَ) 1 - (مص ل .) اشباع شدن مکانی از بخار به طوری که تنفس در آن مشکل باشد. 2 - (مص م .) چای ، قهوه و مانند آن را در قوری دارای آب گرم کردن بطوری که طعم مطبوعی یا بد؛ جوشاندن چای و مانند آن . 3 - برنج را پس از آبکش کردن در دیگ برگرداندن و روی دیگ آتش ریختن تا آب خشک گردد و برنچ بپزد.


لغت نامه دهخدا

دم کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) با آتش ملایم چیزی راپختن بدون آنکه جوش آید. ( ناظم الاطباء ). بر آتش ملایم نهادن چنانکه چای را دم کردن و غالباً راه برون شدن بخار مایع درونی را گرفتن ، چنانکه پلو را دم کردن.آب گرم بر روی گیاه دارویی یا چای بستن تا مهیا شود. ( یادداشت مؤلف ). ریختن مایع جوشان بر روی جسم دارویی و نگاهداری آن تا سرد شدن است و منظور بیرون کشیدن و حل برخی مواد محلول در گرما و آب گرم می باشد. مایع حاصل را دم کرده می گویند: دم کرده برگها و گلها را با نیم ساعت و دم کرده ریشه ها و پوستها را با دو ساعت دم کردن تهیه می کنند. دم کردن این مزیت را دارد که باعث حل مواد نشاسته ای نمی شود و دم کرده ها تقریباًزلال می باشند. ( از کارآموزی داروسازی صص 26 - 27 ).
- دم کردن پلاو و جز آن ؛ آتش را در دیگدان کم کردن و بروی دیگ آتش کردن. ( ناظم الاطباء ). پلویا چلو را پس از نیم پز کردن و آبکش کردن و بار دیگردر دیگ ریخته و بر آتش ملایم نهادن و راه خروج بخار را بستن تا نیک پزد. ( از یادداشت مؤلف ).
- دم کردن چای ؛ ریختن آب جوشان بر چای خشک و ماندن تا رنگ افکند. ( یادداشت مؤلف ).
|| گرم شدن و داغ شدن با اندک رطوبتی : هوا امروز دم کرده است ؛ یعنی گرم و مرطوب است. ( یادداشت مؤلف ). اشباع شدن مکانی از بخار بطوری که تنفس در آن مشکل باشد.
- دم کردن هوا ؛ بخاری گرم در هوا پیدا شدن ، چنانکه در جای گرم و مرطوب به روز آفتابی. ( یادداشت مؤلف ).
|| نفخ کردن شکم : شکمم دم کرده است ؛ یعنی باد ( گاز ) در آن بسیار شده است. ( یادداشت مؤلف ). || نفس کردن. نفس زدن. دم زدن. همنفس شدن. ( از یادداشت مؤلف ).
- دم کردن با کسی ( حیوانی ) ؛ همدم و همنفس او شدن. با او بسر بردن :
چگونه تلخ نَبْوَد عیش آن مرد
که دم با اژدهایی بایدش کرد.
نظامی.

دانشنامه عمومی

دَم کردن به معنی پختن یا گرفتن لعاب و شیره با استفاده از رطوبت داغ است.
دم کردن در مورد برنج به پختن با بخار حاصل از آب موجود در برنج صاف کرده اطلاق می گردد.

پیشنهاد کاربران

از کنش دمیدن است و دمیدن گاز و یابخار و افزایش فشار در یک جا را گویند. چنانچه با افزایش فشار بخار گرم بر روی برنج و چای آنهارا دم می کنیم.


کلمات دیگر: