کلمه جو
صفحه اصلی

بخار


مترادف بخار : تبخیر، دم، دمه، دود، تف

برابر پارسی : دمه، مه، مهاب

فارسی به انگلیسی

steam, vapour, mist, fume, gas, vapor

steam, vapour


fume, gas, vapor


فارسی به عربی

بخار , دکان , سدیم , غاز

عربی به فارسی

بخار , دمه , بخار اب , بخار دادن , بخار کردن , مه , تبخير کردن يا شدن , بخور دادن , چاخان کردن


مترادف و متضاد

haze (اسم)
ابهام، مه، بخار، مه کم، روشن نبودن مه

vapor (اسم)
بخار، دمه

gas (اسم)
بنزین، گاز، خود ستایی، بخار، گاز معده

fume (اسم)
گاز، بخار، دود

brume (اسم)
مه، ابر، بخار، شبنم

steam (اسم)
بخار، بخار آب، دمه

reek (اسم)
بخار، بخار دهان

تبخیر


دم، دمه


دود


تف


۱. تبخیر
۲. دم، دمه
۳. دود
۴. تف


فرهنگ فارسی

( اسم ) گازی که از مواد مرطوب درحال تبخیر جدا شود یا در اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و بهوا رود آنچه بشکل دود یا رطوبت از آب گرم یا هر جسم جامد یا مایعی در اثر حرارت از آن برخیزد و بهوا رود دمه گاز. یا بخار آب . گازی که از جوشیدن آب در شرایط معینی بوجود آید . برای بخار کردن آب علاوه بر گرم کردن آب تا نقط. جوش ( در حرارت ۱٠٠ درجه فشار ۷۶ سانتیمتر جیوه ) مقداری هم حرارت باید داد مثلا برای تبدیل یک گرم آب صد درجه بیک گرم بخار صد درجه تقریبا ۵۳۷ کالری حرارت لازم است . یا بخار سیر شده . در صورتی است که محیط تبخیر از مولکولهای ماد. تبخیر شده پر شده باشد و در آن حالت عمل تبخیر شده پر شده باشد و در آن حالت عمل تبخیر متوقف گردد . و عکس این حالت را بخار خشک یا بخار سیر نشده اصطلاح کنند .
علم و فضل .

فرهنگ معین

(بُ ) [ ع . ] ( اِ. ) گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا در اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود.

لغت نامه دهخدا

بخار. [ ب ُ ] ( ع اِ ) علم و فضل. ( برهان قاطع ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). بسیارعلم و بخارا از آن مشتق است... چون در آن شهر عالم و فاضل بسیار بوده اند. ( از فرهنگ جهانگیری ). بلغت زند علم و فضل و دانش. ( ناظم الاطباء ) :
فخر کند روزگار تو به تو زیرا
کاصل بزرگی توئی و اصل بخاری.
فرخی.
رجوع به بخاری شود. || غنجار بود یعنی گلگونه. ( فرهنگ اسدی ) :
باغ را هر سال چون حورا بیاراید به زیب
این بر آن سازد بهارو او برآن مالد بخار.
؟

بخار. [ ب ُ ] ( اِ ) گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا بر اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود. آنچه به شکل دود یا رطوبت از آب گرم یا هر جسم جامد یا مایعی بر اثر حرارت از آن برخیزد و به هوا رود. دمه. گاز. گازی که از جوشیدن آب در شرایط معینی به وجود آید. برای بخار کردن آب علاوه بر گرم کردن آب تا نقطه جوش ( در حرارت 100درجه و فشار 76 سانتیمتر جیوه ) مقداری هم حرارت باید داد. ( فرهنگ فارسی معین ). دم. دمه. آنچه مانند دود یا رطوبت از آب گرم و غیره برخیزد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). دمه ای که بر اثرتابش خورشید به آب دریا و رود برخیزد، آن دمه که براثر حرارت آب بر روی آتش در دیگ و سماور و امثال آن بلند شود. در عربی اجزای مائی و ارضی و هوائی است که متصاعد می شود. ( برهان قاطع ). وشم. ( منتهی الارب ). آب که به هوا تبدیل شود. وشمی که از جای نمناک و گرم برآید. ( منتهی الارب ). دم. نزم. نفس. نژم. ( ناظم الاطباء ). غباری که از جای نمناک برآید. هرگه حرارتی از تابش خورشید یا از جوهر آتش به آب پیوندد و مدتی با او بماند آن آب مستحیل شود و از جای خود برخیزد و بسوی بالا بر شود، آنرا بخار گویند و چون حرارت به بخار مستولی شود آن بخار خود هوا گردد و فرق میان هوا و بخار آنست که بخار را به حس بصر ادراک توان کرد و هوارا به حس بصر در نتوان یافت. ( رساله کائنات جو ابوحاتم اسفزاری ). || در اصطلاح حکما جسم مرکبی است از اجزای مائی و هوائی. و دخان مرکب از اجزای ارضی و ناری و هوایی است. و غبار مرکب از اجزای ارضی و هوایی است. و گویند هرگاه حرارت تأثیر تامی در میاه یا اراضی مرطوب بخشد آب از آن تحلیل یابد و اجزائی هوائی متصاعد گردد چنانکه با اجزای مائی درآمیخته است بحدی که نمی توان بحس آنها را از یکدیگر بازشناخت بعلت خردی و مرکب آنها را بخار نامند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همان متن شود :

بخار. [ ب ُ ] (ع اِ) علم و فضل . (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). بسیارعلم و بخارا از آن مشتق است ... چون در آن شهر عالم و فاضل بسیار بوده اند. (از فرهنگ جهانگیری ). بلغت زند علم و فضل و دانش . (ناظم الاطباء) :
فخر کند روزگار تو به تو زیرا
کاصل بزرگی توئی و اصل بخاری .

فرخی .


رجوع به بخاری شود. || غنجار بود یعنی گلگونه . (فرهنگ اسدی ) :
باغ را هر سال چون حورا بیاراید به زیب
این بر آن سازد بهارو او برآن مالد بخار.

؟



بخار. [ ب ُ ] (اِ) گازی که از مواد مرطوب در حال تبخیر جدا شود یا بر اثر حرارت از مایعات یا جامدات برخیزد و به هوا رود. آنچه به شکل دود یا رطوبت از آب گرم یا هر جسم جامد یا مایعی بر اثر حرارت از آن برخیزد و به هوا رود. دمه . گاز. گازی که از جوشیدن آب در شرایط معینی به وجود آید. برای بخار کردن آب علاوه بر گرم کردن آب تا نقطه ٔ جوش (در حرارت 100درجه و فشار 76 سانتیمتر جیوه ) مقداری هم حرارت باید داد. (فرهنگ فارسی معین ). دم . دمه . آنچه مانند دود یا رطوبت از آب گرم و غیره برخیزد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). دمه ای که بر اثرتابش خورشید به آب دریا و رود برخیزد، آن دمه که براثر حرارت آب بر روی آتش در دیگ و سماور و امثال آن بلند شود. در عربی اجزای مائی و ارضی و هوائی است که متصاعد می شود. (برهان قاطع). وشم . (منتهی الارب ). آب که به هوا تبدیل شود. وشمی که از جای نمناک و گرم برآید. (منتهی الارب ). دم . نزم . نفس . نژم . (ناظم الاطباء). غباری که از جای نمناک برآید. هرگه حرارتی از تابش خورشید یا از جوهر آتش به آب پیوندد و مدتی با او بماند آن آب مستحیل شود و از جای خود برخیزد و بسوی بالا بر شود، آنرا بخار گویند و چون حرارت به بخار مستولی شود آن بخار خود هوا گردد و فرق میان هوا و بخار آنست که بخار را به حس بصر ادراک توان کرد و هوارا به حس بصر در نتوان یافت . (رساله ٔ کائنات جو ابوحاتم اسفزاری ). || در اصطلاح حکما جسم مرکبی است از اجزای مائی و هوائی . و دخان مرکب از اجزای ارضی و ناری و هوایی است . و غبار مرکب از اجزای ارضی و هوایی است . و گویند هرگاه حرارت تأثیر تامی در میاه یا اراضی مرطوب بخشد آب از آن تحلیل یابد و اجزائی هوائی متصاعد گردد چنانکه با اجزای مائی درآمیخته است بحدی که نمی توان بحس آنها را از یکدیگر بازشناخت بعلت خردی و مرکب آنها را بخار نامند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همان متن شود :
تو گفتی که برشد ز گیتی بخار
برافروخت زان آتش کارزار.

فردوسی .


هوا گسست ، گسست از چه ، برگسست از ابر
ز چیست ابر؟ ندانی تو؟از بخار و دخان .

فرخی .


تا بخار از زمین شود به هوا
تا فرودآید از هوا باران .

فرخی .


ای بار خدائی که ز دریای کف تو
دریای محیط ارچه بزرگست بخاری است .

فرخی .


بیابان از آن آب دریا شود
که ابر از بخارش به بالا شود.

عنصری .


بخار و دم خون ز گرز و ز تیغ
چو قوس قزح بُد که تابد ز میغ.

اسدی .


ز دل برکشد می تف درد و تاب
چنان چون بخار زمین آفتاب .

اسدی .


مر شاخ خرد را سخن حکمت برگ است
دریای سخن را سخن پند بخار است .

ناصرخسرو.


بنگر بخویشتن و گرت تیره گشته مغز
بزدا ازو بخار بپرهیز و غرغره .

ناصرخسرو.


کز موج غم دل هوای چشمم
تاری است ازیرا بخار دارد.

مسعودسعد.


آن بخارم بهوا برشده از بحر به بحر
بازپس گشته که باران شدنم نگذارند.

خاقانی .


غیاث ملت اقضی القضاة عزالدین
که بحر دستش زرین بخار می سازد.

خاقانی .


جاه فزای سپهر نیست وجودت که نیست
آینه ٔ آسمان نورفزای از بخار.

خاقانی .


- اسب بخار ؛ مقدار نیرویی که برای بلند کردن وزنه ٔ 75 کیلوگرمی به ارتفاع یک گز لازم است .
- بخار آب ؛ آنچه از آب بر اثر حرارت همچون دخان برآید. (از اقرب الموارد).
- بخار معلق ؛ ابر است . (انجمن آرای ناصری ).
- کشتی بخار ؛ جهاز. آن کشتی که به نیروی بخار و گاز حرکت کندخلاف کشتی بادی که نیروی آن از وزش باد به دست آید. و رجوع به کشتی شود.
|| در تداول طب بخار را چنین تعبیر می کنند که هرگاه حرارت در رطب و یابس عمل کند همچون حرارت ابدان انسان آنگاه از اخلاط رطب ویابس آن چیزی برآید و آن یا بخار دخانی است هنگامی که اجزای ارضی بر اجزای مایی غلبه کند و یا بخار غیردخانی است و آن هنگامی است که اجزای مائی بر اجزای ارضی غلبه یابد و از دوم چرک و عرق و مانند آنها تولید شود و از اول موی . چنین است در بحرالجواهر. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) :
غره چرا گشته ای به کار زمانه
گرنه دماغت پر از فساد بخار است .

ناصرخسرو.


اندر سرت بخار جهالت قوی است
من درد جهل را به چه درمان کنم .

ناصرخسرو.


جز نام ندانی ازو ازیرا
کت مغز پر است از بخار صهبا.

ناصرخسرو.


دوش از بخار سینه بخوری بساختم
بر خاک فیلسوف معظم بسوختم .

خاقانی .


خروش چنگ رامشگر برآمد
بخارت می ز معده بر سر آمد.

نظامی .


|| دود. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دخان . تف . (زمخشری ). || بوی دیگ . (یادداشت مؤلف ). || مجازاً توان و نیرو و قدرت و پشتکار و فعالیت . فلانی بخاری ندارد؛ یعنی همت و نیروی تحرکی ندارد. || مجازاً بمعنی تب . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || گرمی تب . || خشم . || رنج . اندوه . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

ماده ای که از مادۀ در حال تبخیر جدا شود و به هوا برود، صورت گازی ماده، گاز.

دانشنامه عمومی

مِهاب.


حالت گازی ماده در دماهایی پایین تر از دمای بحرانی را بخار آن ماده می گویند. بخار یک ماده را می توان با افزایش فشار و متراکم سازی، مایع یا جامد کرد.
عطرها شامل مواد شیمیایی هستند که در دماهای مختلف و با نرخ های مختلف، تبخیر می شوند.
چراغ های بخار جیوه و بخار سدیم، از اتم های برانگیخته، نور تولید می کنند.
وجود بخار آب در نزدیکی زمین و میعان آن، باعث ایجاد پدیده هایی مانند مه می شود.
برای نمونه، دمای بحرانی آب ۳۷۴ درجه سلسیوس است. در دمای معمول، در جو اگر فشار جزئی بخار آب به اندازه کافی زیاد شود، بخار آب می تواند طی فرایند میعان به آب تبدیل شود.
گاهی ممکن است که بخار یک ماده، همراه با حالت مایع یا جامد آن باشد. در این حالت، دو فاز در حالت تعادل هستند و فشار جزئی حالت گازی ماده با فشار بخار متعادل مایع یا جامد آن برابر است.
بخار به شکلی از حالت گازی یک ماده در دمایی گفته می شود که در همان دما، حالت مایع یا جامد آن ماده نیز وجود داشته باشد. بالاترین دمایی که چنین حالتی، امکان پذیر است را دمای بحرانی می نامند. اگر بخار با مایع یا جامد در ارتباط باشد، دو فاز در تعادل خواهند بود.

دانشنامه آزاد فارسی

بُخار (steam)
در شیمی، گازی خشک و نامرئی، حاصل از تبخیر آب. تودۀ ابر مرئی، که معمولاً بر اثر تبخیر آب در هوا شکل می گیرد، متشکّل از ذرّات آب معلق است. بخار به فراوانی در فرآیندهای صنعتی و شیمیایی، و نیز برای تولید برق به کار می رود.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] گاز برخاسته از موادّ مرطوب در حال تبخیر را بخار گویند. از آن به مناسبت در باب طهارت و صوم یاد شده است.
بخار برخاسته از عین نجس مانند ادرار،پاک و در طهارت بخار مایع متنجّس اختلاف است. بسیاری از فقها آن را همچون بخار عین نجس پاک دانسته اند.
بخار عین نجس متراکم
در طهارت بخار عین نجسی که متراکم شده و به صورت قطرات عرق در آمده اختلاف است.
بطلان روزه و بخار غلیظ
در اینکه بخار غلیظ موجب بطلان روزه می شود اختلاف است.
بخارشدن دو سوم آب انگور
...

گویش مازنی

/beKhaar/ باخار

باخار


واژه نامه بختیاریکا

پُخار؛ هَف؛ هفارِش

جدول کلمات

ابخره, گاز

پیشنهاد کاربران

در پهلوی " کوپ " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

این واژه مثل بیشتر واژگان عربی ، آریایی است :
در نقشه بطلمیوسی نام فناسیه مطابق شهر فومن و فناکه نام کهن شهر ساری است ( جواد مفرد کهلان ) . اکنون از لغتنامه سنسکریت آشکار میشود واژگان فناکه=پناکه=فناسیه ساخته شده اند از لغت پنا یا فنا به معنای بخار - مه - دم - ابر फेनता phenatA=vapour که هر سه به معنای سرزمین بخارگرفته مه پوش ابری هستند.



در سنسکریت لغت بو←پو←فو نیز به معنای بخار ( بو خار=dew ) - مه बुस busa=fog vapour است همانطور که در شهر رشت بوسار نام یک محله است. بدینسان روشن میشود که واژه فومن ( فو=بخار - مه من=ماندن - جایگاه ) با واژگان فناکه=پناکه=فناسیه هم معناست.



لغت ساری نیز از لغت سنسکریت शद्रि zadri به معنای ابر cloud ستانده شده که همتای نامهای کهن این شهر یعنی فناکه و زادراکرت - سادراکرت است.

بخار گیاه: دود آمیخته به آب که از گیاه و چوب سوخته بر می خیزد .
زردی شعله در بخار گیاه
گنج زر بود زیر مار سیاه
( هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص 495 )

Haze

Fume

گاز


کلمات دیگر: