کلمه جو
صفحه اصلی

فرمان


مترادف فرمان : امر، امریه، توقیع، حکم، دستور، رقم، سفارش، طغرا، فرمایش، منشور، رل، سکان، اجازه، پته، پروانه، فته

فارسی به انگلیسی

behest, charter, command, control, decree, dictate, dictation, direction, directive, edict, fiat, imperative, injunction, mandate, order, ordinance, prescript, prescription, word, writ


mandate, command, order, firman, steering-wheel, behest, charter, control, decree, dictate, dictation, direction, directive, edict, fiat, imperative, injunction, ordinance, prescript, prescription, word, writ, word of command, governor

governor


steering-wheel


command, order, firman, control, word of command


فارسی به عربی

انتداب , ثور , دستور , قیادة , کلمة , مرسوم , معهد , مفوضیة , مقود , مهمة , نظام , وصیة ، إرادة

فرهنگ اسم ها

اسم: فرمان (پسر) (فارسی) (تلفظ: farman) (فارسی: فرمان) (انگلیسی: farman)
معنی: حکم، امر، دستور

مترادف و متضاد

۱. امر، امریه، توقیع، حکم، دستور، رقم، سفارش، طغرا، فرمایش، منشور
۲. رل، سکان
۳. اجازه، پته، پروانه، فته


امر، امریه، توقیع، حکم، دستور، رقم، سفارش، طغرا، فرمایش، منشور


رل، سکان


اجازه، پته، پروانه، فته


order (اسم)
سامان، ساز، امر، سیاق، دسته، ترتیب، نظم، ارایش، انجمن، حواله، خط، دستور، فرمان، نوع، مقام، صنف، زمره، رسم، ارجاع، فرمایش، ضابطه، ردیف، رتبه، امریه، انتظام، ایین، سفارش، طرز قرار گیری، راسته، نظام، ایین و مراسم، فرقهیاجماعت مذهبی، گروه خاصی، دسته اجتماعی، درمان

bill (اسم)
صورت حساب، سند، نوک، اسکناس، منقار، لایحه، قبض، لایحه قانونی، برات، فرمان، سیاهه، نوعی شمشیر پهن

word (اسم)
خبر، خطابت، عهد، لفظ، حرف، گفتار، قول، فرمان، فرمایش، سخن، پیغام، کلمه، لغت، واژه

edict (اسم)
فرمان قانون، حکم، فرمان، قانون

precept (اسم)
خطابه، پند، امر، حکم، فرمان، نظام نامه، امریه، قاعده اخلاقی

instruction (اسم)
دستورالعمل، راهنمایی، فرمان، اموزش، سفارش

command (اسم)
فرمان، فرماندهی، سرکردگی، فرمایش

decree (اسم)
حکم، فرمان

mandate (اسم)
اختیار، حکم، تعهد، فرمان، قیمومت، وکالتنامه

commission (اسم)
انجام، ماموریت، حکم، هیئت، تصدی، فرمان، حق العمل، کمیسیون، حق کمیسیون

errand (اسم)
ماموریت، فرمان، ارجاع، پیغام

institute (اسم)
انجمن، بنیاد، فرمان، بنگاه، موسسه، بنداد، هیئت شورا، اصل قانونی

sanction (اسم)
تصویب، فرمان، جواز، ضمانت اجرایی قانون، فتوای کلیسایی، تایید رسمی، دارای مجوز قانونی دانستن

ordonnance (اسم)
وضع، حکم، سبک معماری، ترتیب، فرمان

charter (اسم)
خط، مزایا، فرمان، اجازه نامه، منشور، امتیاز

steering wheel (اسم)
فرمان، رل، چرخ فرمان، چرخ سکان، فرمان اتومبیل

commandment (اسم)
حکم، فرمان، دستور خدا

ordinance (اسم)
امر، تقدیر، حکم، فرمان، ایین

handlebar (اسم)
فرمان، دسته دوچرخه

rescript (اسم)
رساله، حکم، فرمان، دست خط، فتوای پاپ

فرهنگ فارسی

پرمان:امر، حکم، حکمی که ازجانب شخص بزرگ صادرشود، درعربی نیزفرمان میگویندونیزفرمان درفارسی رل اتومبیل راهم میگویند
۱ - حکمی که از جانب شخصی بزرگ صادر گردد امر حکم . یا به فرمان . به فرموده به دستور حسب الامر ۲ - توقیع پادشاه ۳ - پروانه اجازه جمع: ( بسیاق عربی ) فرامین ۴ - رل ماشین .

فرهنگ معین

(فَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - دستور، امر، حکم . ۲ - توقیع پادشاه . ۳ - وسیلة کنترل اتومبیل ، دوچرخه ، موتورسیکلت .

لغت نامه دهخدا

فرمان. [ ف َ ] ( اِ ) در زبان پهلوی فرمان ، در پارسی باستان فرمانا ، در ارمنی عاریتی و دخیل هرمن ، معرب آن نیز فرمان و جمع عربی آن فرامین است. ( حاشیه برهان چ معین ). حکم. امر. دستور. اجازه. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
به کار آور آن دانشی کت خدیو
بداده ست و منگر به فرمان دیو.
بوشکور.
ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فر و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ.
منجیک.
همه حکمی به فرمان تو رانند
که ایزد مر تو را داده ست فرمان.
دقیقی.
من آنچه شنیدم بگفتمت راست
تو به دان کنون رای و فرمان تو راست.
فردوسی.
چو دوری گزیند ز پیمان تو
بریزند خونش به فرمان تو.
فردوسی.
نرفت ایچ با من سخن ز آشتی
ز فرمان من روی برگاشتی.
فردوسی.
قضا رفت و قلم بنوشت فرمان
تو را جز صبر کردن چیست درمان ؟
فخرالدین اسعد.
او را سوگند داده بودند که در فرمان و طاعت ما باشد. ( تاریخ بیهقی ). به فرمانی که هست واجب کند که بر این نام که دارد بماند. ( تاریخ بیهقی ). شمایان را فرمان نبود جنگ کردن. چرا کردید؟ ( تاریخ بیهقی ).
نگاه کن که چو فرمان دیو ظاهر شد
نماند فرمان در خلق خویش یزدان را.
ناصرخسرو.
آنجا که به فرمانش پیمبر بنشستی
فرزندش امروز نشسته ست به فرمان.
ناصرخسرو.
چون توفرمان محمد را همی منکر شوی
سنت و اجماع و تعلیم جماعت چیست پس ؟
ناصرخسرو.
فرمان آمد که یا میکائیل بر زمین رو و یک قبضه خاک بیاور. ( قصص الانبیاء ). فرمان چیست ؟ و از کدام سو برآیم ، از جانب مغرب یا از جانب مشرق ؟ ( قصص الانبیاء ). طاوس گفت که فرمان نیست که کسی را در بهشت بگذارم برود. ( قصص الانبیاء ). که بندگان را از امتثال فرمان چاره نباشد. ( کلیله و دمنه ). دمنه گفت فرمان ملک راست. ( کلیله و دمنه ). با او سباع و وحوش بسیار همه در متابعت فرمان او. ( کلیله و دمنه ).
چو ماندم بی زبان چون نای جان در من دمیداز لب
که تا چون نای سوی چشم رانم دم به فرمانش.
خاقانی.
بر خط او چو دایره جزم بشمرم
در گوش عقل حلقه فرمان شناسمش.
خاقانی.
درگوش زمانه حلقه حکم
بر دوش جهان ردای فرمان.

فرمان . [ ف َ ] (اِ) در زبان پهلوی فرمان ، در پارسی باستان فرمانا ، در ارمنی عاریتی و دخیل هرمن ، معرب آن نیز فرمان و جمع عربی آن فرامین است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حکم . امر. دستور. اجازه . (یادداشت به خط مؤلف ) :
به کار آور آن دانشی کت خدیو
بداده ست و منگر به فرمان دیو.

بوشکور.


ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذار
فر و فرمان فریدون ورز با فرهنگ و هنگ .

منجیک .


همه حکمی به فرمان تو رانند
که ایزد مر تو را داده ست فرمان .

دقیقی .


من آنچه شنیدم بگفتمت راست
تو به دان کنون رای و فرمان تو راست .

فردوسی .


چو دوری گزیند ز پیمان تو
بریزند خونش به فرمان تو.

فردوسی .


نرفت ایچ با من سخن ز آشتی
ز فرمان من روی برگاشتی .

فردوسی .


قضا رفت و قلم بنوشت فرمان
تو را جز صبر کردن چیست درمان ؟

فخرالدین اسعد.


او را سوگند داده بودند که در فرمان و طاعت ما باشد. (تاریخ بیهقی ). به فرمانی که هست واجب کند که بر این نام که دارد بماند. (تاریخ بیهقی ). شمایان را فرمان نبود جنگ کردن . چرا کردید؟ (تاریخ بیهقی ).
نگاه کن که چو فرمان دیو ظاهر شد
نماند فرمان در خلق خویش یزدان را.

ناصرخسرو.


آنجا که به فرمانش پیمبر بنشستی
فرزندش امروز نشسته ست به فرمان .

ناصرخسرو.


چون توفرمان محمد را همی منکر شوی
سنت و اجماع و تعلیم جماعت چیست پس ؟

ناصرخسرو.


فرمان آمد که یا میکائیل بر زمین رو و یک قبضه خاک بیاور. (قصص الانبیاء). فرمان چیست ؟ و از کدام سو برآیم ، از جانب مغرب یا از جانب مشرق ؟ (قصص الانبیاء). طاوس گفت که فرمان نیست که کسی را در بهشت بگذارم برود. (قصص الانبیاء). که بندگان را از امتثال فرمان چاره نباشد. (کلیله و دمنه ). دمنه گفت فرمان ملک راست . (کلیله و دمنه ). با او سباع و وحوش بسیار همه در متابعت فرمان او. (کلیله و دمنه ).
چو ماندم بی زبان چون نای جان در من دمیداز لب
که تا چون نای سوی چشم رانم دم به فرمانش .

خاقانی .


بر خط او چو دایره ٔ جزم بشمرم
در گوش عقل حلقه ٔ فرمان شناسمش .

خاقانی .


درگوش زمانه حلقه ٔ حکم
بر دوش جهان ردای فرمان .

خاقانی .


جمله ٔ ذرات عالم گوش شد
تا تو فرمائی بر آن فرمان که هست .

عطار.


حامل دین بود او محمول شد
قابل فرمان بد او مقبول شد.

مولوی .


پیش خود مستشار گردانش
لیک کاری بکن به فرمانش .

اوحدی .


عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما.

حافظ.


چرخ اگر گردد به فرمانت بر آن هم دل مبند
ای برادر کار طفلان است فرفر داشتن .

قاآنی .


- به فرمان ؛ مطیع. فرمانبردار. (یادداشت به خط مؤلف ) :
تا جهان باشد جبار نگهبان تو باد
بخت مطواع تو و چرخ به فرمان تو باد.

منوچهری .


- به فرمان آوردن ؛ مطیع ساختن . (یادداشت به خط مؤلف ).
- به فرمان کردن ؛ به فرمان آوردن . مطیع ساختن :
مگر نگین سلیمان به دست خسرو ماست
که چون سلیمان مر باد را به فرمان کرد.

مسعودسعد.


- بی فرمان ؛ بدون اجازه .بی دستور. (یادداشت به خط مؤلف ).
- بی فرمانی ؛ نافرمانی . اطاعت نکردن . مقابل فرمان برداری :
گرم از پیش برانی تو به شوخی نروم
عفو فرمای که عجز است نه بی فرمانی .

سعدی .


- رخش فرمان ؛ مرکبی که چون رخش رستم فرمان سوار خود برد و تیزرو باشد :
اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزفعل
رخش فرمان و براق اندام و شبرنگ اهتزاز.

منوچهری .


- زیر فرمان آمدن ؛ مطیع شدن . اطاعت از کسی کردن :
بیغمی خوش ولایتی است ولیک
زیر فرمان کس نمی آید.

انوری .


- زیر فرمان آوردن ؛ به فرمان آوردن و مطیع ساختن . به فرمان کردن . کسی رابه اطاعت خود واداشتن . (یادداشت به خط مؤلف ).
- سر به فرمان آوردن ؛ اطاعت کردن .سر به فرمان نهادن .
- سر به فرمان نهادن ؛ اطاعت کردن . (یادداشت به خط مؤلف ) :
سر به فرمان بنهد خورشیدش
هرکه یک ذره تو را فرمان کرد.

عطار.


- نافرمان ؛ بی فرمان . سرکش : نفس نافرمان قضای شهوت خواهد. (گلستان ).
- نافرمانی ؛ سرکشی . سرپیچی : به تو گرویدیم و دیگر نافرمانی نکنیم . (قصص الانبیاء).
گرچه نافرمانی از حد رفت و تقصیر از حساب
هرچه هستم همچنان هستم به عفو امیدوار.

سعدی .


ترکیب های دیگر:
- فرمان آمدن . فرمان بر. فرمان بردار. فرمان برداری . فرمان بردن . فرمان بری . فرمان به جای آوردن . فرمان پذیر. فرمان پذیرفتن . فرمان پذیری . فرمان حق رسیدن . فرمان خواستن . فرمان دادن . فرماندار. فرمانداری . فرمانده . فرماندهی . فرمان ران . فرمان راندن . فرمان رانی . فرمانروا. فرمانروا شدن . فرمان روان . فرمانروایی . فرمان شدن . فرمان عنایت . فرمانفرما. فرمانفرمایی . فرمان کردن . فرمان گذار. فرمان گزار. فرمان نگه داشتن . فرمان نمودن . فرمان نیوش . فرمان نیوشی . فرمانی . فرمان یافتن . رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
|| نوشته ای که در آن سِمت یا مواجبی برای کسی معین می شود. (یادداشت به خط مؤلف ). توقیع پادشاه . (ناظم الاطباء). حکمی که از جانب شخصی بزرگ صادر شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرمان حکومت . منشور. || وسیله ٔ حرکت اتومبیل و دوچرخه و دیگر وسائط نقلیه به چپ یا به راست . رُل . (یادداشت به خط مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. امر، دستور.
۲. حُکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود، حُکم.
۳. وسیله ای دایره ای شکل برای هدایت خودرو، رل.
* فرمان بردن: (مصدر لازم ) [مجاز] اطاعت کردن.
* فرمان راندن: (مصدر لازم ) [مجاز] حکومت کردن.
* فرمان دادن: (مصدر لازم )
۱. امر کردن، حکم کردن.
۲. [قدیمی] اجازه دادن.
* فرمان یافتن: (مصدر لازم )
۱. دریافت کردن فرمان.
۲. [قدیمی، مجاز] مردن.

۱. امر؛ دستور.
۲. حُکمی که از جانب شخص بزرگ صادر شود؛ حُکم.
۳. وسیله‌ای دایره‌ای‌شکل برای هدایت خودرو؛ رل.
⟨ فرمان بردن: (مصدر لازم) [مجاز] اطاعت کردن.
⟨ فرمان راندن: (مصدر لازم) [مجاز] حکومت کردن.
⟨ فرمان دادن: (مصدر لازم)
۱. امر کردن؛ حکم کردن.
۲. [قدیمی] اجازه دادن.
⟨ فرمان یافتن: (مصدر لازم)
۱. دریافت کردن فرمان.
۲. [قدیمی، مجاز] مردن.


دانشنامه عمومی

فرمان ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
فرمان (خودرو)
فرمان (رایانش)
فرمان (فیلم)
فرمان (فیلم ۲۰۰۱)
فرمان (مجموعه تلویزیونی)

دانشنامه آزاد فارسی

فرمان (Command)
دستوری که یک عملکرد خاص، عملیات یا برنامه را در رایانه به اجرا درمی آورد. فرمان لازم برای انجام کاری ممکن است در رایانه ها و سیستم عامل های مختلف با هم متفاوت باشد. فرمان ها بخشی اساسی از رابط بین کاربر و رایانه هستند. در رایانه ها معمولاً دو نوع رابط کاربر وجود دارد: رابط خط فرمان و رابط گرافیکی کاربر (GUI). رابط های خط فرمان مبتنی بر متن هستند. یعنی در برنامه هایی که از رابط خط فرمان استفاده می کنند، کاربر باید فرمان مربوطه را دقیقاً برای رایانه تایپ کند و به آن بدهد. در رابط های گرافیکی کاربر، کاربر می تواند فرمان ها را از طریق کلیک کردن، یا دوبار کلیک کردن نوشته ها یا علامت های مربوطه به رایانه بدهد. وقتی کاربر یک فرمان را به رایانه می دهد، این فرمان توسط سیستم عامل خوانده می شود. سیستم عامل برنامه بزرگ و مهمی است که کنترل کارهای رایانه به عهده آن است. یکی از وظایف سیستم عامل تفسیر کردن فرمان هاست. این کار توسط برنامه خاصی به اسم مفسر فرمان که در تمام سیستم عامل ها موجود است، انجام می شود. مفسر فرمان، فرمان ها را از کاربر می گیرد، یا آن ها را از یک فایل می خواند و اجرا می کند.

فرهنگستان زبان و ادب

{command} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] دستوری به یا درخواستی از یک برنامه یا برنامۀ کاربردی یا سامانۀ عامل یا نرم افزار دیگر برای اجرای کاری خاص
{cue} [سینما و تلویزیون] اشاره یا علامتی خطاب به بازیگران یا اعضای گروه تولید، برای شروع یا خاتمۀ عمل

گویش مازنی

دستور فرمان


/farmaan/ دستور فرمان

جدول کلمات

رل

پیشنهاد کاربران

فرمان ( Handlebars ) :ب[ قطعات دوچرخه ] رای انتقال نیرو از چرخ جلو به دستها و از دستها به چرخ جلو بکار می رود. که در دو نوع فرمان قوس دار ( Riser Bar ) و فرمان صاف ( Flat Bar ) هستند .

فرمان خالی

حکم. . . . امر. . . . دستور. . . .

دستور


دستور دادن امر کردن حکم کردن به کسی


اشارت

ارد

حکم

فرمان :
دکتر کزازی در مورد واژه ی فرمان می نویسد : ( ( فرمان در پهلوی فَرمان framān بوده است ، به همان سان که " فرزند " فرَزند frazand و "فَرْوَهَر" frawahr ) )
پرستنده باشیّ و جوینده راه؛
به ژرفی؛ به فرمانْش کردن نگاه. )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 179 )

امر، امریه، توقیع، حکم، دستور، رقم، سفارش، طغرا، فرمایش، منشور، رل، سکان، اجازه، پته، پروانه، فته


کلمات دیگر: