کلمه جو
صفحه اصلی

کتف


مترادف کتف : دوش، شانه، کت، کول، منکب

برابر پارسی : شانه، استخوان شانه، کَت

فارسی به انگلیسی

shoulder, shoulder(-blade)

shoulder(-blade)


shoulder


فارسی به عربی

خطف

مترادف و متضاد

shoulder (اسم)
سفت، جناح، شانه، کتف، دوش، هر چیزی شبیه شانه

scapula (اسم)
شانه، کتف، استخوان کتف، کمربند شانه ای، استخوان سرشانه، عظم کتف

scapular (صفت)
کتف، کتفی

دوش، شانه، کت، کول، منکب


فرهنگ فارسی

شانه، دوش، استخواشانه، درفارسی کفت وکت وکول وسفت هم گفته شده
( اسم ) شانه کت جمع : اکتاف : [ دو مار سیه از دو کتفش برست غمین گشت و از هر سویی چاره جست ] . [ پیل کوتا کتف و بازو ی گردان بیند ? شیر کو تا کف و سر پنج. مردان بیند ? ] ( گلستان ) توضیح استخوانی است مسطح و مثلثی شکل که در عقب و بای قفس. سینه قرار گرفته و در انسان باتفاق استخوان تر قوه کمر بند شانه یی را بوجود میاورد . این استخوان دارا ی دو سطح قدامی و خلفی و سه کنار و سه زاویه است . سطح قدامی استخوان دارای فرو رفتگیها و خشونت هایی است که بان عضل. زیر کتفی میچسبد که جزو ناحی. زیر بغلی میباشد . در سطح خلفی این استخوان در حد بین ثلث فوقانی و دو ثلث تحتانی بر آمدگی است بنام خار کتفی این بر آمدگی در طرف خارج منتهی بزاید. پهنی میشود موسوم بزاید. اخرمی یا تاج کتف و انتهای همین زایده است که باستخوان ترقوه مفصل میگردد . در کنار فوقانی این استخوان یک بریدگی وجود دارد که در مجاورت خارجی آن زایده ایست بنام زاید. غرابی که براس این زایده عضت سینه یی کوچک و غرابی بازو یی و سر کوتاه عضل. دو سر بازو یی میچسبد استخوان کتف دارا ی سه زاویه است : فوقانی تحتانی خارجی فوقانی . در زاوی. اخیر حفره ای بنام حفر. دوری وجود دارد که محل مفصل سر استخوان بازو با این استخوان است شانه . یا کتف بر زدن . شادی کردن خوشحالی نمودن .
پهن شانه گردیدن کسی

فرهنگ معین

(کِ ) [ ع . ] (اِ. ) شانه ، دوش ، استخوان شانه . ج . اکتاف .

لغت نامه دهخدا

کتف . [ ک َ ] (ع مص ) آهستگی و نرمی کردن در کار. || زخم کردن زین شانه ٔ ستور را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بلند گردیدن فروع شانه ٔ خیل . (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بلند گردیدن فروع شانه ٔ اسب در رفتن . (ناظم الاطباء). || آهسته و نرم رفتن . (از منتهی الارب ). نرم رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || دو کرانه ٔ پالان را بر یکدیگر و دو دست را سپسایکی بستن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) . || بر کتف زدن . (منتهی الارب ). بر شانه زدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آهسته رفتن یا شانه جنبان رفتن . || ناپسند داشتن کاری را. || به کتف پیوند دادن آوند را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جهجهان رفتن . (منتهی الارب ). به شتاب و جهجهان رفتن . (از ناظم الاطباء) .


کتف . [ ک َ ت َ ] (ع اِمص ) لنگی ستور از درد کتف . (منتهی الارب ). نقصان در کتف و گفته اند لنگی که از درد کتف آید. (از اقرب الموارد).


کتف . [ ک َ ت َ ] (ع مص ) پهن شانه گردیدن کسی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). پهن و بزرگ شدن شانه ٔ کسی . (از اقرب الموارد). || گشادگی پیدا گردیدن به سر شانه ٔ اسب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


کتف . [ ک ِ ] (ع مص ) کِتفان . هر دو بازو را بر پشت منضم کرده پریدن . (منتهی الارب ). هر دو بال را به پشت گردانیدن و پریدن . (از ناظم الاطباء) .


کتف . [ ک ُ ] (ع ص ، اِ)ج ِ کَتیف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به کتیف شود. || ج ِ اَکتَف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اکتف شود. || ج ِ کِتاف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به کتاف شود.


کتف. [ ک َ ت ِ / ک ِ / ک َ / ک َ ت َ ] ( ع اِ ) هویه. سُفت. شانه گاه. مِنکَب. ( منتهی الارب ). سردوش و جایگاه شانه. ( اوبهی ). کت. دوش. ( ناظم الاطباء ). شانه مردم. ( غیاث اللغات ). ج ، کِتَفَة و اَکتاف. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) :
کون چو دفنوک پاره پاره شده
چاکرت بر کتف نهد دفنوک.
منجیک.
زره کتف آزادگان را بسوخت
ز فعل سواران زمین برفروخت.
فردوسی.
ز سهراب و از برز و بالای او
ز بازو و کتف و بر و پای او.
فردوسی.
کُه به کتف برفکند چادر بازارگان
روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان.
منوچهری.
گوش و پهلو و میان و کتف و جبهه و ساق
تیز و فربه و نزار و قوی و پهن و دراز.
منوچهری.
برخاستم [ احمدبن ابی داود ] و سرش را [ سر افشین را ] ببوسیدم و بیقراری کردم سود نداشت و بار دیگر کتفش را بوسه دادم اجابت نکرد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 217 ). چون آنجا رسیدم که بوسه بر سر افشین دادم آنگاه بر کتف و آنگاه بر دو دست. ( تاریخ بیهقی ).
بار ولایت بنه از کتف خویش
نیز بدین بار میاز و مدن.
( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
گهی ابر تاری و خورشید تابان
چو تیغ علی بود در کتف کافر.
ناصرخسرو.
وین که همی بر کتف شاخ گل
باد بیفشاند رومی قباش.
ناصرخسرو.
سنگی گران را به تحمل مشقت فراوان از زمین بر کتف توان نهاد. ( کلیله و دمنه ).
کتف محمد ازدر مهر نبوت است
بر کتف بیوراسب بود جای اژدها.
خاقانی.
فلک را یهودانه بر کتف ازرق
یکی پاره زرد کتان نماید.
خاقانی.
دل پاکش محل مهر من است
مهر کتف نبی است جای مهار.
خاقانی.
رخش بلند آخورش افکند پست
غاشیه را بر کتف هر که بست.
نظامی.
جنگجویان بزور پنجه و کتف
دشمنان را کشند و خوبان دوست.
سعدی.
جوانمرد شبرو فراداشت دوش
بکتفش برآمد خداوند هوش.
سعدی ( بوستان ).
آنگه خبر یافت که آفتاب بر کتفش تافت. ( گلستان ). دست قدرت صاحبدلان برکتف بسته. ( گلستان ).
- کتف کوه ؛یال کوه. خط الرأس کوه. جانب تیغ کوه. برترین جای که نمایان باشد از کوه :

کتف . [ ک َ ت ِ / ک ِ / ک َ / ک َ ت َ ] (ع اِ) هویه . سُفت . شانه گاه . مِنکَب . (منتهی الارب ). سردوش و جایگاه شانه . (اوبهی ). کت . دوش . (ناظم الاطباء). شانه ٔ مردم . (غیاث اللغات ). ج ، کِتَفَة و اَکتاف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) :
کون چو دفنوک پاره پاره شده
چاکرت بر کتف نهد دفنوک .

منجیک .


زره کتف آزادگان را بسوخت
ز فعل سواران زمین برفروخت .

فردوسی .


ز سهراب و از برز و بالای او
ز بازو و کتف و بر و پای او.

فردوسی .


کُه به کتف برفکند چادر بازارگان
روی به مشرق نهاد خسرو سیارگان .

منوچهری .


گوش و پهلو و میان و کتف و جبهه و ساق
تیز و فربه و نزار و قوی و پهن و دراز.

منوچهری .


برخاستم [ احمدبن ابی داود ] و سرش را [ سر افشین را ] ببوسیدم و بیقراری کردم سود نداشت و بار دیگر کتفش را بوسه دادم اجابت نکرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 217). چون آنجا رسیدم که بوسه بر سر افشین دادم آنگاه بر کتف و آنگاه بر دو دست . (تاریخ بیهقی ).
بار ولایت بنه از کتف خویش
نیز بدین بار میاز و مدن .

(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


گهی ابر تاری و خورشید تابان
چو تیغ علی بود در کتف کافر.

ناصرخسرو.


وین که همی بر کتف شاخ گل
باد بیفشاند رومی قباش .

ناصرخسرو.


سنگی گران را به تحمل مشقت فراوان از زمین بر کتف توان نهاد. (کلیله و دمنه ).
کتف محمد ازدر مهر نبوت است
بر کتف بیوراسب بود جای اژدها.

خاقانی .


فلک را یهودانه بر کتف ازرق
یکی پاره ٔ زرد کتان نماید.

خاقانی .


دل پاکش محل مهر من است
مهر کتف نبی است جای مهار.

خاقانی .


رخش بلند آخورش افکند پست
غاشیه را بر کتف هر که بست .

نظامی .


جنگجویان بزور پنجه و کتف
دشمنان را کشند و خوبان دوست .

سعدی .


جوانمرد شبرو فراداشت دوش
بکتفش برآمد خداوند هوش .

سعدی (بوستان ).


آنگه خبر یافت که آفتاب بر کتفش تافت . (گلستان ). دست قدرت صاحبدلان برکتف بسته . (گلستان ).
- کتف کوه ؛یال کوه . خط الرأس کوه . جانب تیغ کوه . برترین جای که نمایان باشد از کوه :
پیاده همی رفت بر کتف کوه
خروشان پس پشت او در گروه .

فردوسی .


- کتف و یال ؛ مانند برز و بالا و یال و کوپال ، گویای سینه فراخی و سطبراندامی و درشت هیکلی است :
نشست از بر تخت زر پور زال
ابا قامت سرو و با کتف و یال .

فردوسی .


|| استخوان عریض پشت دوش . (از اقرب الموارد). استخوان شانه . (ناظم الاطباء). پارو. استخوان کتف . استخوانی است زوج و سه گوش و پهن و نازک که در بالا و عقب قفس سینه قرار دارد و تقریباً بین اولین و هشتمین دنده واقع شده و کنار داخلیش در حدود شش تا هفت سانتی متر از تیزی تیره ٔ پشت فاصله دارد. این استخوان دارای دو سطح عقبی و جلوئی و سه کنار داخلی و خارجی و فوقانی و سه زاویه ٔ خارجی ، بالایی و پایینی است . حفره ٔ فوق خاری خار کتف حفره ٔ تحت خاری اخرمی غرابی حفره ٔ دوری بریدگی غرابی استخوان کتف از بالا به استخوان چنبر مفصل می شود و در وسط آن حفره ای است که سر برآمده ٔ استخوان بازو در آن جای می گیرد و مفصل می شود. پاره ای از ماهیچه های بازو به این استخوان متصلند. (از کالبدشناسی توصیفی چ دانشگاه ص 12 و بعد). و نیز رجوع به کالبدشناسی توصیفی و استخوان شناسی نعمت اﷲ کیهانی ج 1 صص 10 - 16 و تشریح میرزا علی ص 113 شود.

فرهنگ عمید

۱. شانه، دوش.
۲. استخوان شانه، کول، سفت.

دانشنامه عمومی

کتف یا اسکاپولا در آناتومی بدن انسان، نام استخوانی سه گوش و صاف در اندام فوقانی است. استخوان کتف به ترقوه و استخوان بازو، مفصل می شود.
این استخوان دارای سه کنار، سه زاویه، سه زائده و دو سطح است. سطح خلفی (سطح پشتی) کاملاً محدب است و در حد فاصل بین یکربع فوقانی و سه ربع تحتانی آن تیغهٔ استخوانی که عمود بر آن است بنام خار کتف وجود دارد که آن را به دو قسمت بالاخاری (سوپرااسپاینوس) و زیرخاری (اینفرااسپاینوس) تقسیم می کند. خار کتف در عرض استخوان از کنار داخلی شروع شده و در قسمت خارجی به زائدهٔ اخرمی (آکرومیون) منتهی می شود. زائده اخرمی مانند سقفی از روی مفصل شانه عبور کرده و در رأس شانه با انتهای خارجی استخوان ترقوه، مفصل می شود.
برخلاف سطح خلفی، سطح دنده ای (جلویی) یا حفرهٔ زیرکتفی ویژگی خاصی ندارد و یک حفره زیرکتفی (ساب اسکاپولار) مقعر و کم عمق است که چند برجستگی خط مانند مایل بر روی آن وجود دارد. این سطح گود و دارای خطوط برجسته مایلی است که از کنار داخلی به زاویهٔ خارجی متوجه می باشد در روی این سطح ماهیچه زیرکتفی می چسبد و خطوط مذکور چسبندگی عضله را به استخوان تقویت می کند.
در کنار داخلی این ناحیه دو سطح سه گوش یکی در بالا و دیگری در پایین دیده می شود که رشته های ماهیچه لوزی شکل بزرگ روی آنها می چسبد. اما کنار داخلی که کنار شوکی نیز نامیده می شود سه چهارم آن مستقیم و یک چهارم بالایی آن بطرف خارج خم می شود ولی کنار فوقانی نازک و تیز است و در انتهای خارجی آن بریدگی هلالی است بنام زائده غرابی (کوراکوئید). به این زائده رباط کوراکوآکرومیال و سر کوتاه تاندون دوسر بازویی متصل می شود.

دانشنامه آزاد فارسی

کِتْف (scapula)
کِتْف
(یا: استخوان شانه) استخوان بزرگ، مسطح، و مثلثی شکل روی دنده های دوم تا هفتم در پشت. بخشی از کمربند سینه ای۱ را تشکیل می دهد و به اتصال بازو۲ به ناحیۀ سینه۳ کمک می کند. شکل مسطح این استخوان امکان می دهد که منطقه ای بزرگ برای اتصال عضلات فراهم آید. سطح قسمت دنده ای یا سطح درونی کتف مقعر و هموار است، در حالی که خاری تقریباً افقی سطح پشتی را به دو بخش تقسیم می کند. این خار به صورت برجستگی جانبی، معروف به قله الکتف یا زایدۀ آخری کتف (اَخرمی)۴، امتداد می یابد و در انسان نوک شانه را تشکیل می دهد. در منطقۀ قلةالکتف، استخوان کتف۵ به ترقوه۶ متصل می شود و درست در زیر این قسمت، استخوان بازو درون حفره ای لزج جای می گیرد. پیش آمدگی حاشیۀ بالایی کتف زایدۀ غرابی۷ است. استخوان کتف را پوشش عضلانی ضخیمی به خوبی محافظت می کند، لذا به ندرت دچار شکستگی می شود.Pectoral girdlearmchestacromionscapulaclaviclecoracoid

گویش اصفهانی

تکیه ای: pâru / ketf
طاری: keft
طامه ای: kat
طرقی: ketf / kat
کشه ای: kat
نطنزی: ketf


واژه نامه بختیاریکا

جُر؛ مُل؛ کِفت

جدول کلمات

خا

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری
کت::kat. کتف
کولkol
دوشdosh.
شون::shovn. شانه
کت و کول::katokol

کت

خا، دوش، کول، شانه، کت، منکب


کلمات دیگر: