کلمه جو
صفحه اصلی

فصاحت


مترادف فصاحت : بلاغت، روانی، زبان آوری، سخنوری، طلاقت

برابر پارسی : سخنوری، سخندانی، روان سخن، زبان آوری

فارسی به انگلیسی

eloquence


diction, elocution, eloquence, fluency

فارسی به عربی

فصاحة

مترادف و متضاد

بلاغت، روانی، زبان‌آوری، سخنوری، طلاقت


elocution (اسم)
عبارت سازی، فصاحت، شیوه سخنوری، حس تقریر، سخن سرایی

eloquence (اسم)
عبارت سازی، فصاحت، سخنوری، شیوایی، علم فصاحت، علم بیان، طلاقت لسان، خوش زبانی

oratory (اسم)
عبارت سازی، فصاحت، سخن سرایی، خوش زبانی، فن خطابه، فصاحت و بلاغت، سخن پردازی، شیوه سخنرانی، علم بدیع

فرهنگ فارسی

فصیح بودن، زبان آوربودن، روان بودن سخن، تیززبانی، زبان آوری، روانی کلام
۱ - ( مصدر ) روان بودن سخن ۲ - ( اسم ) روانی کلام تیز زبانی زبان آوری . توضیح فصاحت بر سه قسم است : فصاحت کلمه فصاحت کلام فصاحت متکلم . یا فصاحت کلمه . عبارتست از سلامت آن از غرابت و تنافر حروف و مخالف قیاس صرفی . یا فصاحت کلام . عبارتست از خلوص آن از تنافر کلمات و ضعف تالیف و تعقید لفظی و معنوی با فصاحت آن ( و بعضی خصوص آن را از تکرار و تتابع اضافات نیز شرط کرده اند ) یا فصاحت متکلم . عبارتست از توانایی متکلم بر تالیف کلام فصیح هر چند تکلم بکلام فصیح نکند و بدون داشتن این قوه فصیح نیست هر چند بر حسب اتفاق کلمه تکلم بکلام فصیح کند .

فرهنگ معین

(فَ حَ ) [ ع . فصاحة ] ۱ - (مص ل . ) فصیح بودن ، زبان آور بودن . ۲ - (اِمص . ) روانی کلام ، زبان آوری .

لغت نامه دهخدا

فصاحت . [ ف َ ح َ ] (ع مص ) گشاده زبان شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). گشاده سخن و درست مخارج گردیدن . (منتهی الارب ). فصیح شدن . (از اقرب الموارد). || زبان آور شدن . (منتهی الارب ). || بزبان عربی سخن گفتن اعجمی و معنیش دریافت شدن یا عربی بودن وزبان آور گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) سخن فصیح . شعر شیوا :
دانم از اهل سخن هرک این فصاحت بشنود
هم بسوزد مغز هم سودا پزد بی منتها.

خاقانی .


|| (اصطلاح ادبی ) فصاحت بر سه قسم است : فصاحت کلمه ، فصاحت کلام ، فصاحت متکلم . فصاحت کلمه عبارت است از سلامت آن از غرابت و تنافر حروف و مخالفت قیاس صرفی . فصاحت کلام ، عبارت است از خلوص آن از تنافر کلمات و ضعف تألیف و تعقید لفظی و معنوی . و بعضی خلوص آن را از تکرار و تتابع اضافات نیز شرط کرده اند. فصاحت متکلم عبارت است از توانایی تکلم بر تألیف کلام فصیح هرچند تکلم به کلام فصیح نکند. و بدون داشتن این قوه فصیح نیست ، هرچند بر حسب اتفاق تکلم به کلام فصیح کند. (فرهنگ فارسی معین از هنجار گفتار) : گمان برد که کمال فضل و فصاحت حاصل شد. (کلیله و دمنه ).
سعدی که داد حسن همه نیکوان دهد
عاجز بماند درتو زبان فصاحتش .

سعدی .


- فصاحت پرداز ؛ فصیح و شاعر و منشی . (آنندراج ).رجوع به فصاحة شود.

فصاحت. [ ف َ ح َ ] ( ع مص ) گشاده زبان شدن. ( ترجمان علامه جرجانی ). گشاده سخن و درست مخارج گردیدن. ( منتهی الارب ). فصیح شدن. ( از اقرب الموارد ). || زبان آور شدن. ( منتهی الارب ). || بزبان عربی سخن گفتن اعجمی و معنیش دریافت شدن یا عربی بودن وزبان آور گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) سخن فصیح. شعر شیوا :
دانم از اهل سخن هرک این فصاحت بشنود
هم بسوزد مغز هم سودا پزد بی منتها.
خاقانی.
|| ( اصطلاح ادبی ) فصاحت بر سه قسم است : فصاحت کلمه ، فصاحت کلام ، فصاحت متکلم. فصاحت کلمه عبارت است از سلامت آن از غرابت و تنافر حروف و مخالفت قیاس صرفی. فصاحت کلام ، عبارت است از خلوص آن از تنافر کلمات و ضعف تألیف و تعقید لفظی و معنوی. و بعضی خلوص آن را از تکرار و تتابع اضافات نیز شرط کرده اند. فصاحت متکلم عبارت است از توانایی تکلم بر تألیف کلام فصیح هرچند تکلم به کلام فصیح نکند. و بدون داشتن این قوه فصیح نیست ، هرچند بر حسب اتفاق تکلم به کلام فصیح کند. ( فرهنگ فارسی معین از هنجار گفتار ) : گمان برد که کمال فضل و فصاحت حاصل شد. ( کلیله و دمنه ).
سعدی که داد حسن همه نیکوان دهد
عاجز بماند درتو زبان فصاحتش.
سعدی.
- فصاحت پرداز ؛ فصیح و شاعر و منشی. ( آنندراج ).رجوع به فصاحة شود.

فصاحة. [ ف َ ح َ ] ( ع مص ) فصاحت. رجوع به فصاحت شود.

فرهنگ عمید

۱. فصیح بودن، زبان آور بودن.
۲. روان بودن سخن.
۳. تیززبانی، زبان آوری.
۴. روانی کلام.
۵. (ادبی ) در بدیع، خالی بودن کلام از ضعف تٲلیف، تنافر، و تعقید لفظی و معنوی.

نقل قول ها

فصاحت روان، مؤثر، زیبا، موزون، قانع کنند سخن گفتن را گویند که بخشی از علم بلاغت است.
• «خط یکی از دو زبان است، و خوبی آنان یکی از فصاحت هاست.»(الخط أحدّ اللسانین وحسنه إحدی الفصاحتین.) -> عبدالحمید بن یحیی

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فَصاحت،ادای صحیح و دقیق حروف است.
فَصاحت،ادای صحیح و دقیق حروف ، بیان مقصود در قالب کلمات عاری از ابهام، غرابت و ضعف تألیف می باشد.
احکام مرتبط
از فصاحت به معنای نخست در باب صلات سخن گفته اند
از ویژگی های مؤذن
مستحب است مؤذن از ویژگیهایی، از جمله فصاحت برخوردار باشد مقصود از فصاحت در اینجا معنای اصطلاحی آن؛ یعنی بیان مقصود با الفاظ فصیح نیست؛ زیرا الفاظ اذان توقیفی و غیر قابل افزایش و نقصان است؛ بلکه مراد، معنای لغوی فصاحت؛ یعنی ادای حروف بدون لکنت و به صورت واضح و کامل است
فصیح ادا کردن بعضی از حروف در اذان
...

جدول کلمات

بیان

پیشنهاد کاربران

فِصاحَت -
راحت حرف زدن، زبون بازی! ولی
بلاغت: نافذ و گیرا بودن سخن که باهم فرق می کنند.
در ضمن فِصاحَت با سِفاهَت شبه هم آوا هستند!

( صفاحت ) :به معنی زبان اور بودن تیز سخنی زبان بازی
بلاغت"نافذو گیرا بودن

فصاحت به معنی روانی و شیوایی است

روشن بیانی ، خوش بیانی

ذلاقت قلم = فصاحت متن

شیوایی


کلمات دیگر: